eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
28.3هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
103 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴عاشق شدن جن زیبا وجوانی به نام عباس یکی از بچه ها به نام عباس مرد متدین ودقیق در انجام تکالیف شرعی است که با مادر وهمسر خود زندگی می کند.روزی از محل کار خود خارج شده به سوی منزل میرود در بین راه صدای دختری به گوش میرسد که ایشان را با نام صدا میزند.وقتی که بر میگردد دختری زیبا با قیافه بسیار دلفریبی را مشاهده میکند آن دختر اظهار می کند عباس من عاشق تو شدم و در خواست ازدواج با تو را دارم .عباس با شنیدن این کلام در حالی که از اتهام مردم هراسان است که در کوچه با چنین دختری مشغول صحبت گردیده گفت : من همسر و مادری در تحت تکلف خود دارم و هیچ گونه توانایی اراده دو همسر ومادرم را ندارم .دختر اظهار میکند که من از شما توقع مخارج وغیره را ندارم بلکه نیازهای مادی شما را هم هرچه باشد برطرف خواهم کرد . عباس می گوید چون نمی خواستم در جایی که مردم متوجه بودند با او صحبت کنم تا مبادا آبرویم خدشه دار شود لذا بی اعتنایی کرده و به سوی منزل روانه شدم . وقتی به منزل رسیدم دیدم جلوتر از من آمده و در منزل نشسته است .گفتم: من تا به امروز اصلا تو را ندیده ام تو چطور ندیده عاشق من شده ای؟ گفت : من از طایفه جن هستم انسان نیستم ولی چکنم عاشق و دلباخته تو شده ام از تو تقاضای ازدواج دارم و تمام زندگی ترا تضمین میکنم که با خوشبختی زندگی کنی .عباس میگوید او هرچه اصرار می کرد من مخالفت میکردم تا اینکه گفت : عباس من میروم تو تا فردا با مادر و همسرت مشورت کن. در همین حال مادر وهمسرم نشسته بودند گفتند : گویا تو با کسی صحبت میکنی ما که غیر از تو کسی را نمی بینیم من جریان را شرح دادم مادرم گفت : عباس جن زده نشده باشی؟ آن روز گذشت فردا من طبق معمول به دکان رفته مشغول کار شدم ودر وقت همیشگی به خانه بر گشتم وقتی که وارد شدم دیدم باز آن دختر نشسته و منتظر است . بعد از سلام و جواب گفت : عباس! با مادر وهمسرت مشورت کردی؟ گفتم: دیروز من به تو گفتم من نیازی به ازدواج دوم ندارم و خواهش میکنم که دست از من بردار. او گفت : من در عشق تو بیقرارم و می سوزم استدعا میکنم با من ازدواج کنی و همین طور اصرار میکرد .گفتم : خلاصم کن من ابدا به ازدواج دوم تن نخواهم داد باز دیدم رهایم نمی کند ناچار برای خلاصی خود سیلی محکمی به صورتش زدم . نگاه به من کرد وگفت: اگر من چنین سیلی به تو بزنم زنده نخواهی ماند .در همین حال وقتی از من مایوس شد یک سیلی به من زد .دیگر نفهمیدم جریان چه شد وقتی مادر وهمسرم می بینند من نقش زمین شدم مرا به پزشک می رسانند . ولی چون کاملا لال شده بودم از معالجه من نا امید می شوند. عباس بعد از مدت مدیدی با همین حال که قادر به سخن نبود زندگی میکند تا اینکه روزی آرزو میکند که به زیارت امام رضا (ع) نائل آید و این آرزو را با اشاره به نزدیکان خود میفهماند . مادر وهمسر و برادری که در تهران زندگی میکرد به همراه عباس به مشهد مقدس عازم میشوند . یک هفته در مشهد میمانند و هر روز به زیارت مشرف میشوند تا اینکه روزی در منزل عباس امام رضا(ع را در خواب میبیند و شفای کامل پیدا میکند. 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری را در دنیا میتوانی انجام دهی فقط "ناشکر" نباش همواره شکرگزار باش گویی که از قبل رویاهای خود را جذب کرده ای برای آنچه که در زندگی ات داری، قدردان و سپاسگزار باش و نیز برای هرچه که میخواهی، شکرگزاری کن گویی آنها را دریافت کرده ای اینگونه بر اساس قانون جذب، به زندگی ات راه می یابند افکار قدرتمند خود را به کار بگیر تا فراوانی و نعمت ها را به زندگی ات جذب نمایی ... خدایا شکرت 🙏🏻 ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت دنیا رو کسی برد که هم بخشید و هم پوشید و هم خورد هر آنکس کیسه اش محکم گره خورد خودش مرد و ثروتش را دیگری برد ممنون از حضور گرمتون ❤🌹 لطفا با درج منبع کپی شود ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
کلمات تو، سرنوشت تو را بوجود می آورند اندیشه های تو، زندگیت رو می سازند و آنچه که به خود میگویی از زندگی ات میشنوی از کلامت بر تو حکم میشود، تو همانی که می اندیشی. ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
از اتاق خارج شدم کمی حالم بهتر شده بود باید خودم رو سرگرم میکردم تا به بابام فکر نکنم به سمت پایین حرکت کردم داخل سالن کسی نبود روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم ک صدای یکی از خدمه ها ک اسمش نیلا بود بلند شد: _تو چرا اینجا نشستی راحت پاشو خونه رو تمیز کن. با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم ک گفت: _زود باش وگرنه ارباب بد تنبیهت میکنه. بعد تموم شدن حرفش رفت، من که همسر ارباب شده بودم یعنی هنوز هم باید مثل خدمه ها کار میکردم! از حرف های نیلا مشخص بود کلافه بلند شدم هیچ دلم نمیخواست با سر پیچی از حرف های ارباب کتک بخورم..... https://eitaa.com/joinchat/318963779C640a5f2297
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
از اتاق خارج شدم کمی حالم بهتر شده بود باید خودم رو سرگرم میکردم تا به بابام فکر نکنم به سمت پایین ح
داشتم زمین رو طی میکشیدم ک صدای کیان از پشت سرم اومد: _ترمه؟! با شنیدن صدای کیان بلند شدم به سمتش برگشتم و گفتم: _جانم؟! _داری چیکار میکنی؟! متعجب گفتم: _کاری ک گفتید رو دارم انجام میدم ارباب. اخماش رو تو هم کشید و گفت: _من بهت گفتم سالن رو تمیز کن؟! _نیلا گفت اگه تمیز نکنم شما تنبیهم میکنید منم... وسط حرفم پرید و با خشم غرید: _نیلا گوه خورد همچین حرفی رو زد. بعدش صداش رو بلند تر کرد و داد زد: _نیلا ، نیلا....
کلمات تو، سرنوشت تو را بوجود می آورند اندیشه های تو، زندگیت رو می سازند و آنچه که به خود میگویی از زندگی ات میشنوی از کلامت بر تو حکم میشود، تو همانی که می اندیشی. ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا تقدیردوستانم را زیبابنویس به امیدلبخند روی «لب» شادے توی «دل» استجابت در «دعا» آرامش در «قلب» الهی آمین و سراسر آرامش ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @roman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداهر روز صبح زنگ بیدارباش رامی‌زند! خورشید می‌تابد و شهر،خمیازه می‌کشد گل‌ها رو به سوی تومی‌کنندو شاداب می‌شوند.. سلام ✋صبح زیباتون بخیر♥ 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
📚 داستان زیبا و واقعی از علامه جعفری در دانمارک ✍علامه محمدتقی جعفری می‌گفتند: عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان‌ها چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است ارزش‌اش به اندازه‌ ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ی چیزی است که دوست می‌دارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ @ba_khodabash1❤️ ┗━━✨✨✨━━┛
هرگز از حرفهايي كه مردم درباره تو مي گويند نگران نشو. هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده. هميشه فقط به يك چيز فكر كن: « داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ » بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد تا بي راهه نروي ... تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :‌ «‌هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق شعور خودم باشد. تصميم گيرنده بايد آگاهي و شعور خودم باشد. » ‌ آنگاه خدا داور تو خواهد بود. ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
🔴داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.  دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...  اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.  این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!  سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.  دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.  در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....  و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. 📚هزارویک حکایت ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ @ba_khodabash1 ❤️ ┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت خر مقدس و مقدسین خر.... حتمأ ببینید و برای دوستان تون ارسال کنید👌 ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ ❤️ ┗━━✨✨✨━━┛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥👩‍🍳 @ashpazi22👩‍🍳💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بیایید در این عصر زیبا 🌺 تمام احساس های پوچ را مچاله کنیم 🌸 و منتظر شکوفه های اجابت شویم 🌺 آرزو دارم در این عصر زیبا 🌸 هر چه آرزو بر دلتان گذشت ، 🌺 مورد استجابت قرار بگيرد 🌸عصر زیباتون دلپذیر عزیزان ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره غم میرسد، آیات مریم میرسد عطر سیب و بوی اسپند محرم میرسد دست خود را روی سینه میگذارم با ادب آه، دارد مادری با قامت خم میرسد السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🖤🏴
صبح بوی زندگی بوی راستگویی بوی دوست داشتن وبوی عشق ومهربانی میدهد زندگیتون مثل صبح پراز عطر خوش مهربانی باشه سلام روزتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ یک دقیقه مطالعه رو هر بندش یک دقیقه فکر کن ➊ می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. ➋ دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه ➌ تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت ➍ اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان ➎ وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!❤️ ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅هر روز 5 دقيقه خودتو تشويق كن کلیپ_انگیزشی ... 👇👇 🆔 🌹👈 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
مـــادرم مسافر دریا بود مسیح که می آمد، بر قایقی نشست و به آسمان رفت در این پنجشنبه به همه مادر های سفرکرده صلوات هدیه کنید😔🌹 👇 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
اول زندگی سوگل ضربه های سنگین به سر سوگل چهار ساله او را تا دروازه مرگ برد.نامادری او به اتهام کودک آزاری به پرداخت 700 میلیون تومان دیه محکوم شد. سوگل نام دخترک خردسالی است که دو سال قبل کتک خوردن های پی در پی و ضربه های سنگین به سرش او را تا لبه پرتگاه مرگ برد اما دخترک عمرش به دنیا بود.بعد از آن پدر سوگل و نامادری اش به نام نفیسه به اتهام کودک آزاری دستگیر شدند. اما شاید سوگل تنها قربانی زندگی های نابسامان نباشد.دختر هجده ماهه نفیسه که در زندان به دنیا آمده و دختر دیگر نفیسه که 13 سال دارد و روزهای سیاهی را در نبود مادرش می گذراند هم قربانیان بخش های شفا نیافته این داستان هستند.قربانی شخصیت های متزلزل که در مسیر زندگی در انتخاب راه از بیراهه ناکام ماندند. داستان تلخ این زندگی های به هم گره خورده را از زبان نفیسه درزندان زنان در این گزارش بخوانید. همسایه مادر سوگل بودم و صدای شکنجه می شنیدم نفیسه زن جوان 37 ساله ای است که دختر هجده ماهه بازیگوشش را در آغوش گرفته و با چشم گریان روبرویم می نشیند.او دو سال است که در زندان زنان زندگی می کند و می گوید از زندگی در زندان خسته است.داستان زندگی نفیسه که حالا به زندان زنان ختم شده است،قصه ای هولناک و پرماجرا است. عنوان اتهامت آدم را بهت زده می کند! همین عنوان بهت آور باعث شده خانواده ام از من روگردان شوند.حتی خجالت می کشم در موردش با وکیل حرف بزنم.گاهی دلم می خواهد از کسی کمک بخواهم.اما فکر می کنم بروم چه بگویم؟بگویم که اتهامم مشارکت در کودک آزاری است؟!! ماجرای این اتهام را تعریف کن. قصه زندگی من خیلی مفصل است.همه چیز از روزی شروع شد که از همسرم جدا شدم.آن روزها زندگی سختی داشتم.در اول جوانی بیوه شده بودم و نگاه سنگین اقوام و دوستان روی زندگی ام بود و آزارم می داد.تصمیم گرفتم با دخترم به جایی دور از خانواده ام بروم و بی سر و صدا زندگی کنم.برای همین خانه ای دورتر از محل زندگی مان در شهریار اجاره کردم.آنجا بود که با فرامرز و خانواده اش همسایه شدم. منظورت از فرامرز پدر سوگل است؟ بله.البته من تا مدت ها فرامرز را ندیده بودم.خانه مان در یک طبقه بود.اما ساعت رفت و آمدمان با هم یکی نبود.اوایل فقط سر و صدای همسر فرامرز را می شنیدم.از صبح تا شب در خانه اش رفت و آمد بود.گاهی اوقات صدای جیغ و فریادش را می شنیدم که با فرامرز دعوایش شده بود.وقتی هم فرامرز در خانه نبود صدای داد و بیداد او را سر سوگل می شنیدم.آن موقع سوگل فقط 4 سال داشت اما از سر و صداهای خانه شان به خوبی می شد فهمید که حسابی از مادرش کتک می خورد. چرا مادر سوگل کتکش می زد؟ نمی دانم.صداها واضح نبود.وقتی صدایشان بالا می رفت می فهمیدم دارد بچه را می زند.تا اینکه یک بار سراسیمه مقابل خانه مان آمد و گفت دخترش در دستشویی خانه شان بیهوش شده است و از من کمک خواست.من که به خانه شان رفتم دیدم که سوگل کف توالت افتاده بود و سیاهی چشمانش بالا رفته بود.بچه را بغل کردم و توی صورتش آب پاشیدم تا به هوش بیاید.بعد که در بغل من به هوش آمد محکم به من چسبید و بغل مادرش نمی رفت.انگار وحشت کرده بود.مادرش می گفت از دستش عصبانی شدم و دستش را کشیدم اما یکدفعه غش کرد.من باورم نشد که سوگل فقط به خاطر کشیده شدن دستش بیهوش شده باشد.اما به روی مادرش نیاوردم.می خواستم سوگل را بغل مادرش بدهم و خانه مان بروم اما بچه دوست نداشت بغل مادرش برود.برای همین من از مادرش خواستم که چند دقیقه ای او را با خودم به خانه مان ببرم.او هم اجازه داد.آن موقع دختر بزرگ من 9 ساله بود.سوگل را که به خانه مان بردم کمی با هم بازی کردند و از آن به بعد گاهی اوقات سوگل از مادرش اجازه می گرفت و به خانه ما می آمد. مرد غریبه از پنجره خانه مادر سوگل به کوچه پرید رابطه تو و مادر سوگل هم دوستی صمیمانه ای بود؟ نه اصلا.مادر سوگل اصلا دلش نمی خواست رابطه مان از حالت رسمی خارج شود.البته خود من هم حال و حوصله دوستی و رفاقت را نداشتم.مخصوصا اینکه احساس می کردم زندگی مادر سوگل حالت طبیعی ندارد.او رفت و آمدهای مشکوکی داشت و همیشه با فرامرز دعوا و کتک کاری داشتند.بالاخره هم همین رفت و آمدهایش کار دستش داد. ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا چرا نااُمید باشم! وقتی تو هستی وقتی تو زندگیم همیشه، شاهدِ مُعجزاتت بودم من اُمیدم فقط خُداست، حتی اگه همه ی عالم نااُمیدم کنن! چاره ساز، فقط خُداست ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا در آرامش و سکوت زیبای شب چه بسیار دلها که غمگین و پراضطرابند چه بسیار به امید نگاهت هستند خـدایـا‌❤️ آرام دلشان باش و امیدشان را نا امید نکن آمیـــن یا رَبَّ 🙏 قبل از خواب زمزمه کنیم... لَا تَحْـزَنْ ، إنَّ اللهَ مَعَنـا اندوه به خود راه مده ، خدا با ماست شبتون آروم و در پناه خدا ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین دمید روح غم اندر تن مه غم عالم تو نوحه سر بده چون شد عزای اشرف آدم لباس تیره به تن کن، ز داغ نوحه تو سر کن که گشته ماه عزا و دوباره گشت محرم فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد🖤🥀 🙏🖤
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
#قسمت اول #داستان زندگی سوگل ضربه های سنگین به سر سوگل چهار ساله او را تا دروازه مرگ برد.نامادری او
دوم زندگی سوگل یک روز از خانه شان صدای جیغ و کتک کاری شنیدم.همسایه هم در کوچه همهمه می کردند.کنار پنجره رفتم و دیدم که یک جوان با لباس سربازی از بالکن خانه فرامرز وسط کوچه پرید.از طبقه دوم با شتاب روی سقف یک پژو خورد که بعدا شنیدم هر دو پایش شکست.آن شب فرامرز که با رابطه همسرش با مرد غریبه مشکوک شده بود سر زده وارد خانه شده بود.اما آن مرد غریبه پا به فرار گذاشت.بعد هم فرامرز زنش را از خانه بیرون کرد. مادر سوگل بعد از اینکه از خانه رفت دخترش را نبرد؟ فرامرز می گفت که او لیاقت بزرگ کردن بچه را ندارد و برای همین به او اجازه نداد سوگل را ببرد.بعد هم از همسرش به دلیل خلوت با نامحرم شکایت کرد.فرامرز می گفت همسرم 12 سابقه داشته که آنها را نمی دانستم و قبل از ازدواج با من دختر فراری بود. با پدر سوگل ازدواج کردم ماجرای ازدواجت با فرامرز را تعریف کن. مادر سوگل از خانه رفته بود و سوگل بهانه گیر شده بود.یک روز فرامرز مقابل خانه ما آمد و گفت سوگل بهانه شما و دخترتان را می گیرد.من هم قبول کردم که گاهی اوقات از سوگل نگهداری کنم.تا اینکه یک روز فرامرز به من پیشنهاد ازدواج داد.می گفت سوگل به من عادت کرده و چون خودم هم دختر دارم می توانم شرایط زندگی اش را درک کنم.من هم قبول کردم با او ازدواج کنم.فکر می کردم همین که سایه یک مرد روی زندگی ام باشد خوب است.اما اگر می دانستم فرامرز داروی اعصاب مصرف می کند و به مواد مخدر اعتیاد دارد هرگز این کار را نمی کردم.چون دلیل جدایی من از همسر اولم هم اعتیاد او بود.زندگی با همسر اولم سخت بود اما زندگی با فرامرز زندگی ام را نابود کرد. زندگی ات با فرامرز خوب بود؟ فرامرز هم مثل مادر سوگل عادت به کتک زدن بچه داشت.هر بار سوگل را تا سر حد مرگ کتک می زد.سوگل از شدت گریه بالا می آورد و فرامرز به خاطر کثیف کردن خانه باز هم کتکش می زد.دختر من از اوضاع متشنج خانه ناراحت می شد و گریه می کرد و من از دیدن عذاب کشیدن دخترم و آزارهایی که سوگل می دید گریه می کردم و به فرامرز فحش و بد و بیراه می گفتم.زندگی مان جهنم شده بود.اما فکر می کردم اگر از او جدا شوم سوگل را می کشد.از طرفی برایم سخت بود که برای بار دوم مهر طلاق را در شناسنامه ام تحمل کنم. چه شد که کارت به اینجا کشیده شد؟ یک شب فرامرز عصبانی شد و دوباره سوگل را به باد کتک گرفت.یکدفعه دیدم سوگل تشنج کرد.چشم هایش مثل همان روزی شد که در خانه شان حالش بد شده بود و مادرش از من کمک خواست.من خیلی ترسیده بودم.به فرامرز التماس می کردم که او را به درمانگاه ببریم اما فرامرز می گفت چیزی نیست و خوب می شود.او خونسرد بود و انگار دیدن سوگل در آن حال و اوضاع برایش عادی بود.سوگل تا صبح حالش بد بود و نزدیک صبح او را بیمارستان بردیم.در بیمارستان،پزشکان و پرستاران متوجه شدند که سوگل به شدت کتک خورده است.می گفتند دلیل تشنج دختر بچه ضربه های سنگینی است که به سرش خورده است.بعد با پلیس تماس گرفتند و فرامرز بازداشت شد. به اتهام کودک آزاری بازداشت شدم چه شد که تو هم بازداشت شدی؟ فرامرز بعد از دستگیری ادعا کرده بود که مادر سوگل می خواسته او را ببیند و این اتفاق نزد مادرش برای آن بچه رخ داده بود.اما شواهدی وجود داشت که مشخص شد فرامرز دروغ می گوید.بعد از آن ادعا کرد که من بچه را کتک زده بودم.فردای روز بازداشت شدن فرامرز به اداره آگاهی رفته بودم که به فرامرز سر بزنم که یکدفعه به دستانم دستبند زدند و بازداشت شدم.هر چه گفتم من اگر مجرم بودم با پای خودم به اداره آگاهی نمی آمدم کسی باور نکرد. بعد مادر سوگل هم از تو شکایت کرد؟ نه او دیگر سراغ بچه را نگرفت و شکایتی هم نکرده است.پدر فرامرز به عنوان قیم سوگل از من شکایت کرد اما به فرامرز رضایت داد! حالا من باید به خاطر اینکه فرامرز بچه اش را کتک زده به او 700 میلیون تومان دیه بدهم! فرامرز دختر تو را هم کتک می زد؟ نه تا به حال روی او دست بلند نکرده بود. اگر او ناراحتی اعصاب داشت باید نسبت به دختر تو بی رحم تر از فرزند خودش می شد! از سوگل به خاطر مادرش کینه داشت. ادامه دارد..... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹🌱صلوات دهه اول محرم به تعداد حروف ابجد🌱🌹 🌷روز اول ماه محرم: بنام حضرت مسلم ابن عقیل 170بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز دوم محرم: بنام امام حسین(ع) 128 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز سوم محرم: بنام حضرت رقیه(س) 315 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز چهارم محرم: بنام جناب حر و بچه های حضرت زینب 218 بار صلوات 🌴⚫🚩 🌷روز پنجم محرم: به نام جناب زهیر و عبدالله ابن الحسن 222صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز ششم محرم: بنام جناب قاسم ابن الحسن(ع) 201 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز هفتم ماه محرم: بنام حضرت علی اصغر(ع) 1401 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز هشتم ماه محرم: بنام حضرت علی اکبر(ع) 333 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷روز نهم محرم: حضرت ابالفضل(ع) 133 بار صلوات ⚫🌴🚩 🌷روز دهم محرم: جناب امام حسین(ع) 128 بار صلوات 🚩🌴⚫ 🌷59 بار صلوات به نیت تعجیل در فرج حضرت مهدی موعود(عج) 🚩🌴⚫ 🌹🌱اللهم عجل لولیک الفرج🚩🚩 @ba_khodabash1