👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_سی_ام ✍🏼بلند شد #وضو گرفت و نماز مغربش رو خوند بعد از نماز دستاش رو بل
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_یکم
✍🏼خیلی مهربون مادرش رو بغل میکرد و دستاش رو میبوسید #مادر شوهرم گفت در بین تمام فرزندانم #مصطفی از همه بهتره...
اون موقع هم که بچه بود میدونست که من به تنهایی برام سخته هزینه خونه رو جور کنم(مصطفی هم در کودکی پدرش رو ازدست داد)وقتی میدید سختی میکشم هرچی بهش #پول میدادم بره خرج کنه جمعش میکرد و در زمان مبادا بهم برمیگردوند همیشه سرش رو میگذاشت روی #روسری من تا خوابش میبرد...
تنها کسی که دفتر مشقش خیلی دیر تموم میشد مصطفی بود، چون هیچ خطی رو جا نمیزاشت حتی گاهی اوقات در گوشه های دفترش #مشق مینوشت کمی که بزرگتر شد رفت سرکار و توی خرج خونه بهم #کمک میکرد.
😔مادر شوهرم نمیدونست مصطفی فردا از پیشمون میره برای همیشه خود به خود اینا رو میگفت حتی بیچاره گریه اش هم گرفت، منم بزور میتونستم خودم رو نگه دارم منکه همیشه توی حرف این و اون میپریدم و همش میخندیدم، اون #شب فقط ساکت بودم، #افطار رو آماده کردم و نشست تا افطاری کند
😞نمیخواستم به #چشمای عسلیش #نگاه کنم چون گریه ام میگرفت، به خودم گفتم من باید #قوی باشم اما چه طوری بدنی که #قلب نداشته باشه #زنده است و درجا نمیمیره؟
✍🏼گفت پاشو بریم خونه پدرت تا خداحافظی کنم برای آخرین بار ببینمشون خیلی #مادرم رو دوست داشت خیلی زیاد...
مادرم هم همینطور مصطفی رو دوست داشت بعضی وقتها برادرهام به مصطفی #حسودی میکردن و میگفتن مادرم مصطفی رو بیشتر از ما دوست داره با وجود اینکه پسرش نیست و دامادشه، خودم رو آماده کردم و رفتیم من کلید خونه پدرم رو داشتم، خونه نبودن، گفتم لامپها رو روشن نکن همینطوری خوبه هر دو نشستیم روبه روی هم #تاریک بود اما میتونستم ببینمش همینکه صورت #غم آلودش رو دیدم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم تا تونستم #گریه کردم...
📞مصطفی تلفن رو برداشت و به گوشی برادرم زنگ زد و گفتن الان برمیگردیم، مادرم چون مصطفی رو خیلی دوست داشت زودی برگشتن رفته بودن خونه #نامزد برادر کوچیکم الحمدلله همه داشتن سرو سامان میگرفتن خواهرم هم یک ماهی میشد که #عروسی کرده بود...
😢وقتی اومدن تو دیدن لامپها خاموشه و من چشمام پف کرده #نگران شدن فکر کردن با هم #دعوا کردیم هر چند مادرم میدونست که مصطفی اهل دعوا نیست و همش به من میگفت چی شده؟ بازم مصطفی رو #ناراحت کردی؟هیچی نمیگفتم...مصطفی گفت نه بخدا خودش کمی #دل_تنگه آخه میخوام بازم برم سفر کاری اون هم ناراحته...مادرم گفت اینهمه گریه واسه اینه
😔مصطفی به پدر و مادرم همش #نگاه میکرد و زود به زود میگفت تو روخدا #حلالم کنید من خیلی اذیتتون کردم، مادرم میگفت مصطفی جان آخه تو چیکار کردی عزیزم بخدا انقدر دوست دارم شاید بگم از پسرانم بیشتر پدرمم میگفت بخدا خیلی گلی مصطفی جان...
من حوصله نداشتم گفتم بریم دیگه دیره من حتی چادرم رو هم روی سرم برنداشته بودم محدثه میومد و میرفت چون مادرم رو خیلی دوست داشت نمیخواست برگرده، رفتیم پایین پله ها مصطفی گفت بازم ازتون #حلالیت میخوام مادرم هم #خندید و با #شوخی گفت حلالی بابا...خداحافظی کردم و محدثه رو بغل کردم، مصطفی ماشین نیاورده بود وایسادیم واسه #ماشین که یکی از #دوستان مصطفی مارو دید و وایساد همسرش هم توی ماشین بود وقتی سوار شدیم محدثه خوابش برد دوستش هم همش باهاش حرف میزد در آخر گفت آقا مصطفی بیایید یه شب بیایید خونمون خوشحال میشیم...
مصطفی هم گفت #چشم اگر وقت شد میاییم همسرش هم با من حرف میزد منم به خاطر اینکه تابلو نباشم منم حرف میزدم، گفت بیایید خونمون...
😭توی دلم گفتم نه دیگه من هستم و نه مصطفی کجا بیاییم ولی گفتم چشم ان شاءالله توی یه فرصت خوب میاییم،
پیاده شدیم، مصطفی گفت میخوام دستت رو محکم بگیرم تو دستم محدثه بیدار شد و با پای خودش راه افتاد
وقتی دستم رو گرفت منم بهش #تکیه دادم انگار واقعا نمیتونستم راه برم
من داشتم قدم به قدم به #تنهایی و #جدایی نزدیک میشدم و این من رو ذره ذره آب میکرد😭
رسیدیم خونه گفت میخوام خودم محدثه رو بخوابونم گفتم باشه محدثه رو بغل کرد و براش خوند...
دختری دارم شاه نداره
از خوشکلی تا نداره
به کس کسونش نمیدم
به هر کسونش نمیدم
به کسی میدم #مجاهد باشه
پیرهن تنش پاره باشه
بخواب لالا بخواب دخترم ماه من
لالا عزیزم پدر میره اما دلش اینجاست
😔لالا چشمام پر از غصه است
چقد سخته ازت جدا میشم
😭خدایا #دخترم رو تو نگهدار
منکه میرم خودت مواظبش باش...
💓هر چی توی دلش بود رو میگفت
محدثه چون #شعر پدرش کمی آهنگ #غمگین داشت گریه اش گرفت اما خوابید
😭منم رفتم وسایلش رو آماده کنم
ساکش رو برداشتم دو دست لباس براش گذاشتم، کمی #مربا و #شربت آلبالو درست کرده بودم میدونستم خیلی دوست داره و گذاشتم تو ساکش کمی #گردو هم خریده بود 90 درصدش رو گذاشتم ساکش والله با بستن ساکش #بند_بند وجودم میلرزید و #قلبم انگار #میایستاد.
✍🏼 #ادامه_دارد...
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_سی_و_دوم ✍🏼همینکه مصطفی خوابید رفتم لباسی که تنش بود بشورم تا واسه فر
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سی_و_سوم
😭یالله فقط نیم ساعت وقت هست تا #جدایی چیکار کنم #آرزو میکردم که #قلبم از سینه ام در بیاد و دیگه نبینم که داره میره...
😔یه لحظه به ذهنم خورد که یک چیزی ازش به #خاطره بزارم گفتم مصطفی میشه ازت #فیلم بگیرم گفت برای خودت سختش نکن ، نمیتونی تحمل کنی ازش خواهش کردم قبول کرد یه گوشی داشت که دست دوم بود 30 تومن داده بود هر چند #گوشی کهنه ای بود اما میتونستیم باهاش کار کنیم...
گوشیو رو حالت #دوربین گذاشتم هیچ صدایی جز صدای گریه من توی خونه نبود ، #سلام کرد و من #گریه میکردم گفتم چه وصیتی به #برادران و #خواهرانت داری ؟ گفت ازشون میخوام که #نماز بخونن #تقوا داشته باشن از #الله بترسن ... من با میل خودم بلند شدم و میرم در بین حرفهاش چشمش همش به من بود میگفت گریه نکن دیگه خواهش میکنم بسه دیگه #بخند اما من #خنده هام رو #گم کرده بودم، نمیتونستم بخندم گفتم خوب چه حرفی و وصیتی برای محدثه داری گفت باید به پدرش #افتخار کنه...
گفت بخند دیگه اما من بیشتر و بیشتر گریه میکردم دیگه نتونست حرف بزنه گفتم صبر کن برم محدثه رو بیارم باهاش خداحافظی کنی رفتم محدثه رو آوردم بغلش کرد و زود به زود روی قلبش میگذاشت
😭ساکش رو دستش گرفت از پله ها پایین رفت و برای آخرین بار خداحافظی کرد دنبالش با گریه رفتم گفت نیا محدثه رو هم گذاشت زمین محدثه هم گریه کرد تا آخر کوچه که رفت من چشم به دنبالش بودم و گریه میکردم و اون هم زود به زود سرش رو بر میگردوند و #نگاهم میکرد و #اشاره میکرد برو تو اما من نمیتونستم #چشم ازش بردارم ...
در آخر کوچه ایستاد و اشاره کرد برو تو اما نرفتم و می ایستاد و نگاهم کرد و رفت دیگه ندیدمش...
😭همینکه رفت منم رفتم تو خونه زار زار گریه کردم باورم نمیشد برای آخرین بار حتی بغلش نکردم ای کاش برای آخرین بار دستهاش رو #لمس میکردم اما گریه امانم رو بریده بود...
نباید کسی از #ماجرا خبردار میشد
پس من باید خون سرد بودم اما چه طوری...؟
😔شب خونه خواهرم #دعوت بودیم تازه 1 ماه بود که #عروسی کرده بود دامادمون اومد دنبالم گفتم بهشون برای #سفر رفته و فقط من میام مادرمم همراهش اومده بود چون نمیشد من با دامادمون برم چون #نامحرم بود رسیدم خونه خواهرم...
مادرم چون جلو نشسته بود صورتم رو ندید رفتم تو مادرم هم برگشت خونه خودشون ، خواهرم همینکه صورتم رو دید گفت چی شده؟ گفتم هیچی گفت بخدا یک چیزی شده که کوچیک هم نیست خیلی بزرگه در دو کلمه سرهمش آوردم.
😞مصطفی برای همیشه رفت...
خشکش زد باورش نمیشد گفت برو بابا... حوصله نداشتم تو جیهش کنم فیلمش رو بهش نشون دادم زار زار گریه کرد
#مهمونی رو زهرمار کردم براشون خواهرم انقد گریه کرد چشماش کاملا خون شده بود اون شب نتونستیم #شام بخوریم گفتم منو ببرید خونه خودم گفتن تنهایی نمیشه اینجا بمون اما نتونستن قانعم کنن منو برگردندند خونه محدثه رو خوابوندم و رفتم...
😔مثل عادت همیشگی جا انداختم اصلا یادم نبود که مصطفی نیست همینکه یادم افتاد #دلم ریخت جمعش کردم رفتم دمپایی های مصطفی رو آوردم و زیر سرم گذاشتم تا اذان صبح فقط یک ریز گریه کردم حتی یک ثانیه هم نخوابیدم #قرآن روشن کرده بودم...
فرداش محدثه نوبت #دکتر داشت مونده بودم الان تنهایی چطوری برم؟ باید میرفتم به همین خاطر کسی رو پیدا نکردم که بیاد باهام خودم تنهایی رفتم بعدش برگشتم خونه یک هفته تمام من اصلا نخوابیدم فقط روی دمپایی های مصطفی دراز میکشیدم...
📞بعد از یک هفته روز #جمعه زنگ زد بهم گوشی خودش رو نبرده بود به همون خط زنگ زد گفت صحیح و سالمم
خیلی خوشحال شدم از خوشحالی #اشک_شوق میریختم انقد جیغ زدم که مادر شوهرم فهمید و اومد بالا گفت چیه؟ گفتم مصطفی زنگ زده گفت بگو کی بر میگردی؟
😔این سوال خیلی #سخت بود منم چون میخواستم که نفهمه من از ماجرا خبر دارم ازش سوال کردم گفت ای کلک کسی پیشته ؟ گفتم بله دیگه گفتم مامانت میگه کی بر میگردی؟ گفت گوشی رو بده دست مادرم...
😔با مادرش حرف زد یهو مادر شوهر عصبانی شد منم ادا در آوردم گفتم چی شد ؟
😔گفت میگه دیگه بر نمیگردنم منم گریه ام گرفت این دیگه ادا نبود این #آه درونم بود.
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
خود را بفروشی به کسانی، به چه قیمت؟
از خانِ فلک خوردنِ نانی، به چه قیمت؟
یک روز به این سوی و دگر روز به آن سوی
لنگان خرک خویش برانی، به چه قیمت؟
هر جا به چراگاه رسیدی فکنی بار؟
#چشم و شکمت را بچرانی، به چه قیمت؟
در بند کنی #مردمِ آزادهی دوران
تا خویشتن از بند رهانی، به چه قیمت؟
این چرخ فسونکارتر از توست، حذر کن؟
مشت تو شود باز زمانی، به چه قیمت؟
از آنِ خودت باش که ارزندهترینی
خود را بفروشی به کسانی، به چه قیمت
شعر #ساناز _رئوف
❤️@ba_khodabas
💠چطور بفهمیم #کم خونی داریم؟
✍🏻وقـتی فـردی دچار #کم خونی می شود، بافت های بدن فرد به اندازه کافی اکسیژن دریافت نکرده؛ و #قلب برای رساندن اکسیژن کافی به بافت ها و سلولها باید با تپشهای بیشتر ، سخت تر کار کند و در نتیجه فرد با علائم زیر روبرو خواهد شد :⬇️
🔹احساس سستی و یا #خستگی همیشگی و یا هنگام فعالیت همراه با احساس سرما در دست ها و پاها
🔸سیاهی رفتن #چشم و سرگیجه هنگاه بلند شدن
🔹کم اشتهایی و تحریک پذیری "عصبی شدن و کم حوصلگی"
🔸خواب رفتن اعضاء بدن
🔹تند شدن ریتم تنفس و تپش #قلب
🔸عدم تمرکز
🔹رنگ پریدگی و عدم شادابی چهره
🔸کمرنگ شدن بستر ناخن
🔹حالت تهوع
🔸یبوست
🔹درد در قفسه سینه
🔸تیرگی زیر چشم
🔹تمایل به خوردن چیزهای غیر عادی مانند : خاک ، گچ ، مهر
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
💠چطور بفهمیم #کم خونی داریم؟
✍🏻وقـتی فـردی دچار #کم خونی می شود، بافت های بدن فرد به اندازه کافی اکسیژن دریافت نکرده؛ و #قلب برای رساندن اکسیژن کافی به بافت ها و سلولها باید با تپشهای بیشتر ، سخت تر کار کند و در نتیجه فرد با علائم زیر روبرو خواهد شد :⬇️
🔹احساس سستی و یا #خستگی همیشگی و یا هنگام فعالیت همراه با احساس سرما در دست ها و پاها
🔸سیاهی رفتن #چشم و سرگیجه هنگاه بلند شدن
🔹کم اشتهایی و تحریک پذیری "عصبی شدن و کم حوصلگی"
🔸خواب رفتن اعضاء بدن
🔹تند شدن ریتم تنفس و تپش #قلب
🔸عدم تمرکز
🔹رنگ پریدگی و عدم شادابی چهره
🔸کمرنگ شدن بستر ناخن
🔹حالت تهوع
🔸یبوست
🔹درد در قفسه سینه
🔸تیرگی زیر چشم
🔹تمایل به خوردن چیزهای غیر عادی مانند : خاک ، گچ ، مهر
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
هزار حکمت آموختم که از آن،
چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد،
هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛
دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
#خدا و #مرگ را
دو چیز را همیشه فراموش کن؛
هنگامی که به کسی #خوبی کردی
زمانی که از کسی #بدی دیدی
هرگاه به مجلسی وارد شدی #زبان نگه دار
اگر به سفره ای وارد شدی #شکم نگه دار
وقتی وارد خانه ای شدی #چشم نگه دار
و زمانی که برای نماز ایستادی #دل نگه دار👌🏻
🔷🔷🔷🔷🌹🔷🔷🔷🔷
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✍ در حدیثی از امام علی(علیه السلام) می خوانیم:
💢«ارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمی و یصم و یبکم و یذل الرقاب;
⛔️دنیاپرستی را ترک کن، چرا که #حب_دنیا👇
👀 #چشم را کور،
👂#گوش را کر،
😶 #زبان را لال،
🙇و #گردنها را به ذلت می کشاند!!!
📚اصول کافی، جلد 2، صفحه 136.
✨✨✨✨✨
✅ زیادی دوست داشتنِ #دنیا، آدم رو به جایی میرسونه که دیگه👇
🔔 #چشم، #گوش و #زبان، فقط برای رسیدن به #دنیا میچرخه❗️
👈و برای رسیدن به #دنیا، تن به هر ذلتی میده.《 بقره ایه ۱۷》
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✍ در حدیثی از امام علی(علیه السلام) می خوانیم:
💢«ارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمی و یصم و یبکم و یذل الرقاب;
⛔️دنیاپرستی را ترک کن، چرا که #حب_دنیا👇
👀 #چشم را کور،
👂#گوش را کر،
😶 #زبان را لال،
🙇و #گردنها را به ذلت می کشاند!!!
📚اصول کافی، جلد 2، صفحه 136.
✨✨✨✨✨
✅ زیادی دوست داشتنِ #دنیا، آدم رو به جایی میرسونه که دیگه👇
🔔 #چشم، #گوش و #زبان، فقط برای رسیدن به #دنیا میچرخه❗️
👈و برای رسیدن به #دنیا، تن به هر ذلتی میده.《 بقره ایه ۱۷》
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🔔 چشمت را ببند❗️
🍃 هر ڪس #چشم خود را ببندد
دلش را آسوده مے گرداند.
❤️ #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚غررالحکم، ص۳۵۴
🟢
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
هزار حکمت آموختم که از آن،
چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد،
هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛
دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
#خدا و #مرگ را
دو چیز را همیشه فراموش کن؛
هنگامی که به کسی #خوبی کردی
زمانی که از کسی #بدی دیدی
هرگاه به مجلسی وارد شدی #زبان نگه دار
اگر به سفره ای وارد شدی #شکم نگه دار
وقتی وارد خانه ای شدی #چشم نگه دار
و زمانی که برای نماز ایستادی #دل نگه دار👌🏻
🔷🔷🔷🔷🌹🔷🔷🔷🔷
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
💥تلنگر
👌نقل است که زلیخا به حضرت یوسف گفت: چه #چشم های زیبایی داری،
💫حضرت یوسف فرمود:
از اولین چیزهایی که در #خانه_قبر زمین میریزد و نابود می شود همین چشمهاست👁
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چشم برزخی سید جمال الدین گلپایگانی
👌بدقت گوش کنید
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🔔 چشمت را ببند❗️
🍃 هر ڪس #چشم خود را ببندد
دلش را آسوده مے گرداند.
❤️ #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚غررالحکم، ص۳۵۴
🟢
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃
🔰دليل #باز ماندن دهان و چشم مرده چيست؟⁉️
در آیه قرآن می خوانیم :
🍀فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛
براى هر قوم و جمعيّتى، زمان و سرآمد (معيّنى) است . هنگامى كه سرآمد آن ها فرا رسد، نه ساعتى از آن #تأخير مى كنند، و نه بر آن پيشى مى گيرند.»
✔️از معصوم (ع) سؤال كردند که بعضى از اموات و مردگان را مى بينيم #چشم آن ها باز است و بعضى بر هم و بسته است. كدام يك علامت #سعادت و #شقاوت است؟
🔶حضرت فرمود: آن كه چشمش باز است، موقعى كه مرگ آمد، چشمش باز بود. #مهلت نداشت كه چشمش را بر هم گذارد.
آن كه چشمش بر هم و بسته است، موقعى كه مرگ آمد، چشمش بر هم بود. مهلت نداشت چشم را باز كند.
📙سوره اعراف،آيه 34.
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چشم برزخی سید جمال الدین گلپایگانی
👌بدقت گوش کنید
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چشم برزخی سید جمال الدین گلپایگانی
👌بدقت گوش کنید
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨