eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
6.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
352 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
ترجیح دادم دیگه گوش نکنم ... حق داشت آقای شمس کوتاه بیاد! به فکر فرو رفتم چرا واقعا ما ناخواسته کارهایی می کنیم که ضررش به خودمون بیشتر از نفعش؟ یاد حرف استاد آقا مجید افتادم شاید این کارها اسمش ناخواسته است و برای توجیه کارهایی که بهشون عادت کردیم! هر چی که بود خدارو شکر آقای شمس راضی شده بود هر چند من می دونستم ازدواج با یک دختر تک فرزند چه مشکلاتی داره ولی شرایط دیگه ایی که برام مهم بود را سنجیده بودم. از اون مهم تر می دونستم ترنم تلاشش را کرده تا دختر لوس و خودخواهی نباشه این را از رفتارهای توی دانشگاه خوب متوجه شده بودم از نحوه ی رفتارش معلوم بود خواسته با لفظ ناخواسته خودش را توجیه نکنه ! نفس عمیقی کشیدم و توی دلم از خدا خواستم مینا و مریم بتونن حس نداشتن خواهر را براش جبران کنن... چند روز درگیر برنامه ریزی مراسم عقد و نامزدی بودیم در حد چند بار تلفنی احوال سجاد را گرفتم اوضاعش همون‌طور وخیم بود و از بیمارستان ترخیصش نکرده بودند ولی همین که چشماش باز بود و به سختی حرف می زد جای شکرش باقی بود... زنگ زدم امیر را برای مراسم عقدمون دعوت کنم در کمال ناباوری گفت فکر می کنی الان کجا هستم؟ گفتم: نمی دونم والا از تو بعید نیست بگی روی کره ی ماه دارم قدم میزنم! گفت: البته کمتر از اونجا هم نیست دارم میرم دفتر آقا مجید، پیش بابای سجاد... جا خوردم گفتم جدی ! کی رسیده ایران؟ سلام من راهم حتما برسون بهشون... گفت: معلومه دیگه آدم عاشق گذر زمان را نمی فهمه که! اشکال نداره مهرداد جان بعد از عقد حالت خوب میشه! چند روزی میشه اومده رفته بودم پیش سجاد احوالش را بپرسم دیدم باباشون هم همون جاست، از سجاد خواستم هماهنگ کنه برم پیش باباش که الان تو راهم... دعا کن کارهام درست بشه مهرداد... راستی چکار داشتی داداش؟ گفتم: مجال صحبت بدی امیر آقا میخواستم برا عقد دعوتت کنم چنان ذوق کرد که که همون پشت فرمون ماشین صدای بوق بوق زدن های مکررش را می شد شنید و با حس خوانندگیش در هم آمیخت و یار مبارک بادا ... از زبونش نمی افتاد دیدم کار داره به جاهای باریک می رسه گفتم: امیر برو، برو به کارت برس تا تصادف نکردی! دوشنبه منتظرتم... طبق خواست ترنم یه مراسم ساده برای عقدمون گرفتیم جای خالی سجاد را قشنگ حس میکردم ولی امیر سنگ تموم گذاشت... حس رسیدن به کسی که مدتهاست خیالش باهات زندگی می کرد خیلی لذت بخشه! یکی از خوبی های این حس ناب و پاک بودنشه! و جنس لطیف و پاکش از جنس حس خیلی ها که هر روز با هوس جای خالی لذت واقعی را برای خلأ شون پر می کنن نبود! یکی از استادهای روانشناسی مون همیشه می گفت بذارید دلتون بکر بمونه و همیشه برای ازدواج یه دل بکر پیدا کنید! اون وقته که طعم درست زندگی را می فهمید و من خدا رو شکر میکردم برای بکر بودن دلی که پیدا کردم... اینقدر بِکر که سرزمین خیالش را هم من اولین نفری بودم فتح کردم! و می دونستم این اصل برای تداوم زندگیمون خیلی مهمه! خوب می فهمیدم دختری که قبلاً با کسی بوده که کلا بماند بکر بودن دلش از بین رفته! ولی دختری هم که ظاهراً با کسی نیست ولی فکرش درگیر شخص دیگه ای هست توی زندگی کم میاره برای اینکه همیشه داره همسرش را با فرد خیالیش مقایسه می کنه! همین نکات ریز روانشناسی خیلی کمک میکرد تا از انتخابم مطمئن باشم و توکل به خدا کنم و پیش برم... نویسنده: هرگونه کپی برداری شرعا و قانونا جایز نیست. https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286