eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
374 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃 تنها دارائی همه ی موجودات همان عشق است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️سلام عزیزان عصر آدینتون بخیر یه سوال؟ شما به کسانی که در هنگام لشکرکشی دشمن، بجای کمک به امام زمانشان، تنها برای او دعا می‌کنند و در هنگام کشته شدن او، گریه و زاری می‌کنند، چه می‌گویید؟! ما جز کدام دسته ایم عایا؟🤔
پشت سرش هم چند تا افسر عراقی بلند بلند به راننده ها با همان لحجه ی غلیظ عراقی چیزی می گفتند... کمتر از چند دقیقه نگذشته بود که با دور زدن ماشین ها گرد و خاک همه جا را گرفت... راننده ی ما که رسید به همون عربی گفت: باید برگردیم... منظورش رو فهمیدیم می گفت: این مسیر نا امن! مسیر رو بستن باید بر گردیم... همسرم با همون پیرمرد همراهمون معترضانه گفتن یعنی چی برگردیم ما زائر حسینیم(ع) ... با دست اشاره کرد که با افسر عراقی صحبت کنید چند نفر دیگه هم که زائر بودن با همسرم رفتن سمت افسر عراقی خلاصه به عربی به فارسی هر جوری بود گفتن می‌خواین بریم کربلا... گفت: نمیشه این جاده ناامن! جاده اصلی هم به خاطر شلوغی یه طرفه است و ماشین ها دارن بر می گردن! دلشکسته و مستأصل.... وسط بیابون خدا... توی کشور عراق... بدون دیدن شش گوشه ... حالا می گفتن بر گردید مسیر بسته است! مثل امسال که راه ها بسته است یه جوری توی دلم به آقا شکوه کردم که حالا درسته من بدم! درسته رسم ادب بلد نیستم جلوی شما! درسته تمام طول سال ناخواسته با غیر شما و محرم و اربعین دم از شما میزنم همه اش درست! اما... اما... آقا شما که خوبید... رسم ادب و مهمون نوازیتون همه ی عالم می‌دونن... آقا به خوبی خودتون نگاه کنید نه بدی من! من به همه گفتم دارم میام زیارت شش گوشه ! برگردم چی بگم ! بگم راه بسته بود! واشک بود... اشک بود‌... اشک... پیرزن همراهمون گفت: هر چی خیره دخترم توکل به خدا کن... چند نفر از زائرها عربهای همون منطقه بودن خیلی تند با همون افسر صحبت کردن اون افسر هم گفت: من نمی دونم برید جلو با فلانی صحبت کنید... اونها که پیاده راهی شدن به سمت جلو! همسرم هم گفت شما هم بیاین هر چی بشه با اینها باشیم امکان رفتنمون بیشتره... ساک به دست توی خاکهای بیابون راه افتادیم... عباس که راننده بود هم همراهمون اومد ببینه تکلیف چی میشه بر می گردیم یا می ریم... نیم ساعتی پیاده رفتیم تا رسیدیم به محلی که جاده ی خاکی رو بسته بودن! پر بود از نیروهای نظامی عراقی با تانک و تیربار و... واقعا فضای وحشتناک و رعب آوری بود... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
[ آن که دیدارش خدا را یاد می آورد] [ یاد! ]
سلام و عرض ادب امیدوارم حال روح و جسمتون خوب باشه🙏😊 میگم چقدر خوبه ما همدردی رو از دندون ها یاد بگیریم وقتی یکیش درد میگیره همشون با هم درد میگیرن!🙃
ما کمی دور تر ایستادیم همسرم همراه همون زائرهای عرب پیش افسر عراقی که نشونی اش رو داده بودن رفت ... دو، سه ساعتی طول کشید در همین زمان تعداد زائرها بیشتر هم شد روی هم رفته پانزده شانزده نفر شده بودیم... همه خسته و معطل! بعد از کلی چونه زنیِ عربها به سبک خودشون، بالاخره راضی شد با یه ماشین وَن که می خواست بره کربلا مسافر بزنه از جاده ی اصلی که یه طرفه بود بریم ولی اتمام حجت کرد و گفت پای خودتون دیگه! به زور داخل ماشین چپیدیم دیگه دم دمای غروب بود... یه مقدار که از مسیر خاکی رو رفتیم رسیدیم جاده اصلی... حالا طول و عرض این جاده فقط به اندازه ی یه ماشین بود یعنی جای سبقت هم نداشت بماند که بخواد از رو به رو هم ماشین بیاد! کنار جاده هم فاقد شانه بود یعنی کامل شیب! در نظر بگیرید از رو به رو، پشت سر هم اتوبوس می اومد بعد با توجه به اینکه بیشتر از یه ماشین هم جا نبود یکی باید می کشید توی خاکی و طبیعتاً اتوبوس نمی رفت تو خاکی ! جالبتر اینکه وقتی ماشین از رو به رو می اومد راننده ی ما مدام چراغ میداد راننده ی ماشین رو به رو هم مدام چراغ میداد تا بالاخره یکی بکشه کنار که متاسفانه ماشینی که می کشید کنار ما بودیم! و دقیقا کج می شدیم در حد چپ کردن! از اونجایی که طعم تلخ چپ کردن اتوبوس رو هم چشیده بودم هر بار که ماشین توی شیب خاکی کامل کج می شد یاد همون صحنه می افتادم... اینا یه طرف سرعت راننده غیر قابل وصف بود که شرایط رو بدتر می کرد! در حدی که صدای زائرهای عرب هم بلند شد که به راننده می گفتن: ارحم ...ارحم... دقیقاً اینجا بود که به چاله های هوایی هواپیما راضی شدم خدا می دونه چقدر توی این مسیر آیة الکرسی خوندم و فقط خدا خدا می کردم حرم ندیده نمیریم... باید داخل این ماشین وَن می بودید تا مفهوم پرواز در روی زمین را با پوست و گوشتتون احساس کنید اصلا یه وضعی! نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواسمون باشه‼️ فکرمون رو راحت دست این و اون ندیم! افکار ما خیلی مرتبط اند با افکار افرادی که در ارتباط با ما هستن... اگر دور و برتون افرادی وجود داره که مرتب اهل منفی بافی و غر غر کردن هستن ... اگر نمیشه فاصله اجتماعی ایجاد کنید حتما فاصله فکریتون رو با پرو تکل های بهداشتی حفظ کنید😇
عزیزان ان شا الله بعد از خاطرات اربعین یه رمان مستند و جذاب با موضوعی متفاوت داریم😊 با هم همراه باشیم👌
[ مَن مٰاندَم وُ خٰاطِرٰاتِ اَربَعین ]
بالاخره با کلی ذکر و دعا رسیدیم کربلا... شب شده بود... به خاطر ترافیک راننده جایی پیادمون کرد که پیاده تا حرم سه ساعتی فاصله بود... خسته بودیم و گرسنه... به عارفه کمی تنقلات دادم تا آروم بشه... راه افتادیم سمت حرم... دیگه اشتیاق به لب رسیده بود ولی هر چی می رفتیم نمی رسیدیم ... توی مسیر خیلی از موکب ها جمع کرده بودن و مثل این سالها نبود تا چند روز بعد از اربعین هم باشن.... بعد از یک ساعت و یک ساعت و نیم پیاده روی رسیدیم تنها موکب ایرانی که مونده بود و داشت شام می داد... هیچ وقت اون عدس پلو رو یادم نمیره غذای ایرانی برای من که چند روز غذا ندیده بودم یه توان مضاعف بود و حس خوب که باید توی موقعیتش باشی حسش را بفهمی... بعد از عدس پلو انگار انرژی تزریق کرده باشن توی رگهام سرعتمون چند برابر شد... یک ساعتی رفتیم هنوز به حرم نرسیده بودیم که پیرمرد همراهمون گفت جلوتر از این جایی برای اسکان الان پیدا نمیشه و همین اطراف باید جایی پیدا کنیم. گوشه ی خیابون ایستادیم تا یه مکان برای اسکان پیدا کردیم البته اینم بگم خانواده های عراقی بودن که خیلی اصرار کردن بریم خونشون ولی اون موقع واقعا امنیت نبود و اینکه ما تنها بودیم همسرم با وجود ما ترجیح داد همون فندق بگیریم. هر چند که لطف مردم عراقی را کم ندیدیم همین سال گذشته این موقع مهمون خونه هاشون بودیم اما با شرایط اون زمان باید احتیاط می کردیم. وسایلمون را که جا دادیم راهی حرم شدیم و چه حرمی‌... وقتی قراره برای اولین بار بری یه جایی دیدن یه شخص خیلی مهم دیدین چه حالی هستیم؟! من همچین حالی داشتم... یه نگاه به خودم می انداختم می‌دیدم نه لایق وصل و نه لایق دیدار! یه نگاه به حرم می انداختم می دونستم ارباب کریم و دلبر ستار! هنوز به بین الحرمین نرسیده بودیم و من غرق این افکار! که بنرها و موکب های فعال کنار حرم توجهم را جلب کرد و پیام مهم و تاسف باری که می رسوندند!!! نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286