eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
391 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزان شبتون بخیر ان شاءالله این چند وقت خیلی سرم شلوغه... ببخشید اگر مثل امشب نمی رسم رمان بگذارم ان شاءالله سر فرصت از دلتون در میاریم و جبران می کنیم🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨حمله بزرگ با موشک‌های بالستیک به پایگاه‌های اسرائیل در ساعت ۱:۲۰ 🔹ساعت ۱:۲۰ بامداد، انفجارهای بزرگی در اربیل عراق به‌وقوع پیوست. چندین راکت ۱۲۲ میلی‌متری گراد به ۲ مرکز آموزشی پیشرفته متعلق به موساد اسرائیل اصابت کرد. رسانه‌های عراقی نوشتند: این پایگاه‌ها زیر باران موشک‌ها بود. دقایقی بعد رسانه‌ها نوشتند که درمیان موشک‌های شلیک‌شده چند موشک بالستیک نیز وجود داشت. همچنین با پرواز پهپادهای ناشناس در آسمان اربیل، صدای تیراندازی‌های شدید به گوش رسید. 🔹سازمان ضدتروریسم منطقه کردستان عراق اعلام کرد: ۱۲ فروند موشکی که به اربیل برخورد کردند، از جایی در خارج از عراق و جهت شرق این کشور شلیک شده‌اند. 🔹این ویدئو مربوط به دوربین مدار بسته از لحظه اصابت موشک هاست 🔹به زمان روی فیلم دقت کنید: 01:20 این لحظه خود گویای خیلی چیزهاست..!
. الان حال بنی گانتز (وزیر دفاع اسرائیل ) بسیار دیدنی هست 🙂 .
نمیشه که راست راست بچه های ما رو شهید کنن بعد اتفاقی نیفته😒 بهشون یاد آوری کردیم زمان بزن درو تمام شده 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان خوبم و عزیزان همراهمون❤️ سال نو مبارک و پر از خیر و برکت ان شاءالله 🙏🌿 رفقا خوب میشناسن مارو... 😊 البته ما بی معرفت نیستیم به یاد تک تک شما عزیزان بودم جاتون حسابی خالی...👌 سفر عجیب و خاصی بود... شاید یه وقتی شد و به شرط حیات براتون تعریف کردم که چه ها دیدیم و شنیدیم.‌..
اما چاره ای نبود باید انجامش میدادم... در واقع می خواستم که انجامش بدم ... می خواستم که زندگیم تغییر کنه و از این وضعیت بیاد بیرون ... میدونستم تنها راه حلش همون حرفی بود که لیلا بهم گفت... پس برای رسیدن به خواستم باید تلاش میکردم و انجامش میدادم هر چقدر هم که برام سخت باشه... زیر لب به خودم غر میزنم: اَه که چقدر بدم میاد از گفتن کلمات کلیشه ای ! اَه... اَه.. اَه..! ولی چاره ای نیست! محمد مشغول گوشیش بود... شروع کردم به حرف زدن... که امروز سر کار حالم بد شد و .... تا رسیدم به اینکه، تو هستی خیالم راحته خداروشکر... از حالت چهره ی محمد معلوم بود حسابی جا خورده و بیچاره انگار اصلا انتظار نداشت من چنین حرفی بزنم! برق خاصی توی چشماش درخشید ولی خیلی به روی خودش نیاورد...! توی دلم میگم: آدم غُد، مغرور! اما یکدفعه یاد اولین باری که بهش گفتم بی عرضه افتادم... همین قدر جا خورد و انتظار نداشت و بی توقع شد! اینبار به خودم گفتم: نرگس ببین چکار کردی که با یه جمله ساده شوهرت اینقدر تعجب کرده ! ولی من فکر میکردم این فقط یه جمله ساده اس در صورتی توش کلی حرف داشت و انرژی و انگیزه! عجیبتر از تعجب محمد، برام این بود که خیلی ریلکس بهم گفت: خوب دو_سه روز استراحت کن نگرانم نباش یه کم به فکر خودت باش...! شاید شدت تعجب من بیشتر از محمد بود! آخه نزدیگ چهار_ پنج سال بود که اینجوری محمد باهام حرف نزده بوده... از اون وقتی که من باهاش اینجوری حرف نزده بودم متاسفانه! یاد حرف لیلا افتادم کلمه ها قدرت عجیبی دارن اگه اینطور نبود، خدا معجزه ی آخرین پیامبرش رو کتاب نمی گذاشت! حقیقتا هنوز باورم نمیشد و خیلی امیدی نداشتم این مسیر، شروع تازه ای به زندگی از پا افتاده ی، من بده ! ولی خودم رو دلخوش به همین چند تا جمله کردم و نا امید نشدم... توی این دو _ سه روز رفتار محمد خیلی بهتر شده بود مثلا وقتی خونه می رسید احوالم رو می پرسید البته شاید اینجور مثالها برای شما خنده دار باشه ولی برای من که زندگیم شبیه یه جسم مرده ی بی روح بود طبیعتا نه! جالب این بود توی همین مدت که به جز همین چند کلام محبت آمیز، شاید بهتر بگم اقتدار آمیز بیشتر بینمون رد و بدل نشد، ولی بحثی هم نکردیم! جالبتر اینکه یه کوچلو نتیجه این رفتارم رو دیده بودم و حس خوبی بهم داده بود، اما نمیدونم چرا یه چیزی توی وجودم مانع میشد اینکار رو ادامه بدم! واقعا برام سوال بود آخه ادم عاقل! چرا، چی باعث این مقاومت میشه؟! این سوال گوشه ی ذهنم بود تا دوباره لیلا رو دیدم ... قبل از اینکه جواب سوالم رو بپرسم اتوماتیک خودش بین حرفهاش جواب رو بهم داد! وقتی ماجرای این دو _ سه روز رو براش تعریف کردم، نیمچه لبخندی زد و گفت: یه خاطره دارم همیشه آویزه ی گوشمه مثل یه گوشواره! البته از اونایی که گرم سنگینن لاله ی گوش رو پاره می کنن ولی خانما بی خیالش نمی شن، این از اون مدل خاطره های گرم سنگینه! خندیدم و گفتم: گرم سنگین دوست دارم بگو برام... گفت: یه بار بابام که دقیقا قبلش با مامانم سر یه مسئله ای بحثشون شده بود، اومد نشست کنارم و شروع کرد نصحیت کردن من! عملا داشت حرف دلش رو به من میزد که از دست مادرم ناراحت شده بود گفت:.... ادامه دارد.... نویسنده: راه با این ستاره ها گم‌نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: بابا جون، مردها خیلی ساده ان باور کن! خیلی راحت میشه دلشون رو بدست آورد! من که یه مَردَم بهت می گم دخترم این رو آویزه ی گوشت کن، فقط با چهار تا کلمه حرف درست و عزت دادن مطیع میشن! بابا حواست به شوهرت باشه یه وقتیم از یه جیزی خوشت نیومد صاف نرو تو سینه اش! نگو تو همیشه اینجوری میکنی! نگو همیشه اینجوری میخری! حالا گیرم یه مشکلی هم داشت، یه اخلاق بدیم داشت اما تو کل زندگیت رو با همون یه مشکل جمع نبند! نرم نرم که بگی، چهار تا خوبیش رو هم اولش بگی بعد آروم و بی جنگ و جدل توضیح بدی که چی باب دلته قبول میکنه! من این جنس رو میشناسم و میدونم راهش چیه! حسرت خاصی اومد توی صدای لیلا و گفت: منم چشمکی به بابام زدم و گفتم: آخ که چقدر شما هوای مسعود رو دارید، خدا رحمت کنه همسرم رو میگم.... بابا هم زد به شونم و گفت: بابا من دقیقا هوای تورو دارم که میگم ! تازه قبول می کنه که هیچ! کار رو حتی اون طوری که زنش دل میخواد انجام میده... من خیره به نرگس بودم و همینجور که داشتم به حرفهاش با خودم فکر میکردم، لیلا نفس عمیقی کشید و ادامه داد: نرگس من خوب درک میکردم حرفهای بابام چی میخواد بهم برسونه! میدونستم بابام چی میگفت و با زبون بی زبونی چه نکته ی مهم و کلیدی رو بهم یاد آوری میکرد... لیلا به اینجا که رسید یه دفعه مردمک چشمهاش گشاد شد و ادامه داد: البته منم که خانم ها رو میشناختم ، در کمال احترام زدم به پرو بازی و با شیطنت به بابام گفتم: بابا منم یه جیزی بگم! باور کن ما خانم ها هم با چهار تا کلمه حرف مطیع میشیم! حتی زودتر از شما... خوب می شناسید مارو... خرجش رو هم پیامبر گفته محبته دیگه! اونوقت همه چی حله! بابام خندید و سری تکون داد به من هیچی نگفت، ولی ده دقیقه ی بعد با مامانم داشتن گل می گفتن و می شنفتن! لیلا لحظه ای مکث کرد و بعد نگاهش متمرکز چشمهام شد و گفت:نرگس! من یه چیزی رو خوب فهمیدم و جای جای زندگیم دیدم اینکه:حرف خیلی اثر داره! ولی... ولی...مهم اینه درست بکار بره! مثلا برای مرد تامین اقتدار بده! برای زن تامین عاطفه! باور کن اینجوری نود درصد مشکلات حله! به ما از بچگی گفتن ازدواج یعنی عشق و عاشقی! بعد اخم هاش رو کشید توی هم و با شدت و لحن غلیظ ادامه داد: در صورتی که اشتباه گفتن! غلط گفتن! دیدم خیلی جدی شده گفتم: نزنیمون لیلا!!! باشه غلط کردن، اصلا شکر خوردن! زد زیر خنده و گفت: آخه ببین ازدواج یه جاده ی دو طرفه است! منطقی باشیم حداقل... آقا محبت بده ، اقتدار می گیره! خانم اقتدار بده، محبت می گیره! یعنی همه چی بستگی به خودمون داره گرفتی مطلب رو! به جز موارد استثنا که فعلا کاری باهاشون نداریم. لپ هام رو باد کردم و با شدت خالی و گفتم: اخه لیلا من خوشم نمیاد از کلمات کلیشه ای استفاده کنم یه جوریه! گفتم خوب از کلیشه بیارشون بیرون! به زبون خودت بگو اینکه چقدر میوه های خوبی خریدی دست درد نکنه این سخته!!! اینکه همیشه به فکر ما هستی تو هر شرایطی خدا حفظت کنه این سخته!!!! تازه یه وقتایی مخاطبت اون نباشه اما جلوی خودش باشه و یا جلوی مادرش یا مادرت یا بچه هات این حرفها رو بزن اینکه باباتون به فکر ماست، سخت کار می کنه تا ما توی سختی نباشیم باید قدرش رو بدونیم این کلیشه ایه!!!! بعد هم با تاکید گفت: حالا صرف چهار بار اینجوری حرف زدن هم توقع نداشته باشی که دیگه همه چی یکدفعه گلستان بشه! آدم ها متفاوتند! مثل غذا ها بعضی ها زود پزن بعضیا دیر پزند ولی مهم اینه یه آشپز بتونه با صبر و ادویه های کاریش خوشمزه اش کنه... این یه مسیره که اگر خوب بلد باشی به گلستان می رسی و اگه هم نه که ...! پریدم وسط حرفش و گفتم لیلا: آره حرفهات قبول! ولی من فکر می کنم که.... ادامه دارد.... نویسنده: با این ستاره ها راه گم‌نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286