✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#معرفی_کتاب
«#گمشده_مزارشریف»، مجموعه روایتهاییست از مردی که #درد را میدانست، درد را میفهمید و میجنگید برای #عدالت -نه آن عدالتی که این روزها حرفش است و دستآویزی شده برای تسویهحسابهای سیاسی- عدالتی که مرز نمیشناسد. همین شد که روح بیقرارش تا افغانستانِ زخم خوردهی همیشه تبدار از حوادث پرواز کرد و شد جزو موسسان هستههای مقاومت آن دیار. درست همان زمان که فرمانده سپاه زیرکوه بود و آغاز شده بود جنگ جهان علیه ایران.
محمدناصر ناصری را -برای فهمیدنش- باید از زبان چند گروه شنید، درست مثل همین کتاب. از زبان خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان. محمدناصر را باید چهلتکه شنید و چهلتکه دید تا به این چهار ویژگی رسید: #مدیر، #خستگیناپذیر، #باذکاوت، #دلرحم.
و کتاب از یک جایی به بعد نفسگیر میشود، از آنجا که طالبان حمله میکنند و میکُشند و جلو میروند و ژنرالهای افغان میترسند و خیانت میکنند و زیر قولشان میزنند.
نفسگیر میشود از آنجا که محمدناصر ساعت 2 شب جلسه میگذارد و التماس میکند و فریاد میزند و اشک میریزد برای اتحاد، برای ایستادن، برای چند ساعت مقاومت، اما ... .
نفسگیر میشود وقتی پای دلارهای نفتی عربستان به میان میآید و اتفاق میافتد آنچه نباید.
و نفسگیر میشود آنجا که محمدناصر میتوانست برگردد؛ برگردد از غربت، از جنگ، از سقوطِ مزار. اما ماند و نرفت و گفت:
«چشم امید نیروهایی که خیانت نکردن و باقی موندن، به ما دوخته شده؛ درست نیست توی این شرایط تنهاشون بذاریم.»
آری؛ گمشده قصه ما، مردی بود از جنس همان فرماندهان کم سن و سالِ پر شر و شور. همانها که قبل از سبز شدن پشت لبشان، مبارز بودند و انقلاب با آنها پا گرفت و صادر شد به جهان. از همانها که نشستن نمیدانستند و میگفتند «استراحت بعد از شهادت!».
گمشده قصه ما، مردی بود از جنس اسطوره و افسانه. از همان.ها که در طول 18سال زندگی مشترک، اسباب مختصرشان را حدود 40 بار از این خانه اجارهای به خانه اجارهای میکِشند، آن هم زمانی که وام و زمین و مسکن، نیازمند یک اشارهشان است!
گمشده مزارشریف، همان گمشده ایران است، از جنس همانها که چقدر کمشان داریم این روزها.
گمشده مزارشریف، خاطرات سردار #شهید_محمدناصر_ناصری به قلم سعید عاکف، نشر کتابستان معرفت
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
📝#خرده_روایتهای_اربعین
3️⃣#روایت_سوم: رستاخیز در عمود چهار
روز شنبهای که #بابا_علی جان از همان دم در حرمش قرآن بالای سرمان گرفت و راهیِ راه حسینمان کرد، گفتیم برویم زیارت اهل قبور وادیالسلام و سلامی خدمت انبیا و اولیائش بکنیم و «نائبالزیارهتان خواهیم بود»ی بگوییم.
رزقمان را هم سر مزار #آیتالله_قاضی و #شهید_هادی_ذوالفقاری گرفتیم و همینطور که محکم خودمان و بچهها و کولههایمان را گرفته بودیم تا از پشت توکتوک پرت نشویم، به سمت #مسجد_کوفه رفتیم. البته که بهتر است شروع پیادهروی اربعین از #مسجد_سهله باشد به نشانه #بیعت با صاحب پرچم سرخ حسین (ع)، بیعت با مهدی (عج)، پسر زهرا (س). اما شروع از مسجد سهله، یعنی طی طریق از «طریق العما» و برای ما که کودکان به ظاهر خردسال همراهمان بودند، مشایه، انتخاب بهتری بود؛ به جهت وجود موکبهای بیشتر در آن.
پس، از مسجد کوفه بسمالله را گفتیم تا یادمان بماند #بصیرت که از عقلها برود و #عدالت در سجدهگاه قربانی شود، عجیب نیست دیدن پیکر چاکچاک حسین، زیر سُم اسبان.
تا بهراسیم از خودمان و اهل کوفه بودن و شدن. که #کوفه یک جغرافیا نیست، یک #تفکر است جاری در تاریخ و آه زینب (س)، نفرین زینب (س)، همواره همراهش است.
تا بترسیم از ترسیدن و جا زدن که کوفیان، اول پشت مسلم –نائب الحسین- را خالی کردند و بعد، حسین (ع) کشته شد. اینجاست که وقتی از مسجد کوفه به سمت عمود اول توی تاکسی نشستهایم، نسبتمان با نائب المهدی را میسنجیم تا ببینیم آخرش با خودمان و #آقا_سید_علی چندچندیم و کجای #انقلاب_اسلامی ایستادهایم و اصلا جایگاهمان را در این هنگامه #تمدنسازی پیدا کردهایم یا هنوز سرگردان و حیران و بیبرنامه فریاد میزنیم «آقا بیا»؟!
حالا که صحبت به اینجا رسید میگویم، هیچکدام از این حدیثنفسها و حسابکتابها از هیجان اربعیناولی بودن نمیکاهد. اربعین اولی که باشی حتی دیدن تابلوی سبزرنگ «1» که بین تابلوها و بنرهای رنگ و رورفته روی تیر چراغ برق به زحمت دیده میشود هم برایت هیجانانگیز خواهد بود. هیجانی از جنس یک #شروع_ویژه. مثل وقتی نوروز میافتد به شنبه و تو میخواهی تمام کارهای نکرده و برنامههای مهم اجرا نشدهات را بگذاری دقیقا از شنبه 1/1 شروع کنی.
همین میشود که میروی وسط بزرگراه، دقیقا زیر عمود میایستی تا عکس واضحتری بگیری و همیشه یادت بماند یک روزِ شنبهای، جلوی عمود 1 که زیرش نوشته بود «السلام علیک یا اباالفضل العباس (ع)» حرکت در مسیر حسین (ع) را آغاز کردی.
و قسمت هیجانانگیزتر ماجرا میشود ورود به اولین موکب برای استراحت و گذار از ساعات اوج گرما.
این «اولین ورود» برای ما در عمود 4 اتفاق افتاد. دو ساعت مانده به اذان ظهر. سولهای نسبتا بزرگ و مفرش که دورتادورش پشتی چیده بودند. یک کولر آبی دقیقا جلوی در ورودی که بیشتر از باد، صدا داشت و درواقع کولر گازیِ ایستاده میان سوله وظیفه اصلی خنک کردن هوا را برعهده داشت. آخر موکب هم کوهی از پتو و بالشتهای رنگارنگ بود و تعدادی خانم که آن وسط خوابیده بودند.
یک گوشه، جایی که نه در تیررس باد بیامان کولرگازی باشیم و نه از گرما هلاک شویم نشستیم و هنوز یک ساعت از استراحتمان نگذشته، برق رفت! حالا تمام آن هیجانات، زیر گرمای 48درجه در سولهای با سقف فلزی داشت آب میشد و ما اربعیناولیها شده بودیم مصداق «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها».
و بیشک الان نمیخواهم از شدت گرما و نفستنگی ناشی از آن برایتان بگویم که به قول بزرگی «از پیادهروی اربعین که برگشتید از بدی هوا نگویید، بیادبی به صاحب مسیر است.» خودمان هم که فکر کردیم دیدیم غر زدن نه تنها خنکمان نمیکند، که انرژیمان را هم تحلیل میدهد. پس همان موقع که به ذهنمان رسید از سوله بیرون بزنیم و برویم روی موکتهای جلوی در بنشینیم، زاویه دیدمان را عوض کردیم و تمام ماجرا را #رشد دیدیم برای خودمان که اصلا هدف از #خلقت، همین است. پس رساترین تعبیر برای ماجرای موکب عمود چهار، #رستاخیز است؛ رستاخیز روح. تعبیری دقیق، به این معنا که از پس سه ساعت بیبرقی و عرقریزان جسم و روح، دوباره متولد شدیم و یک بار دیگر یادمان آمد –و ایندفعه در ذهنمان حک شد- که #راه_حسین (ع) قرار نیست آسان باشد و بیدرد و بیکمآوردن نفس.