eitaa logo
|بهارنارنج|
154 دنبال‌کننده
336 عکس
49 ویدیو
7 فایل
🔆 بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 ✨‌مطالب این کانال، نذر سلامتی و ظهور حضرت حجت (عج) است فاطمه‌ام افــضـــلی مادر| کتاب‌خوار| کمی نویسنده| کارشناس‌ارشد فلسفه| مشغولِ عکاسی‌وتصویرگری‌وجهادِفرهنگی| 🔰 @mrs_faaf
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 دومین کتاب صفرسه ۶۵۵ از ۱۲۰۰۰ صفحه خود نویسنده در مقدمه اذعان کرده این، یک کتاب رمان براساس اصول داستان‌نویسی نیست. و چه اشاره خوبی! راحت بخواهم بگویم، حتی در دسته ناداستان و زندگینامه هم قرار نمی‌گیرد. کتابی‌ست که دِلی نوشته شده و دِلی باید بخوانیدش. البته اگر بتوانید با زبان ثقیل عرفانی‌اش کنار بیایید. از خواندنش ناراضی نیستم. حالا دیگر می‌دانم آیت‌الله قاضی (ره)، خیلی بیشتر از آنچه تا حالا فکر می‌کردم مثل خورشید بر تارک دنیای ظلمانی می‌درخشیده و همچنان می‌درخشد. پ‌ن: چند خط از کتاب را لابلای هشتگ می‌توانید پیدا کنید. ۱۹/فروردین/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 سومین کتاب صفرسه ۸۲۱ از ۱۲۰۰۰ صفحه آدم مشخصا احساساتی‌ای نیستم اما اعتراف می‌کنم در فصل اول کتاب، با واندا اشک ریختم، خشمگین شدم، مچاله شدم، شکستم و دوباره بلند شدم. کتاب، روایت خانواده‌ای چهارنفره است در سه فصل: از زبان مادر، پدر و دختر خانه. خانواده‌ای در ایتالیا که درآستانه وقوع ، با مرد مواجه می‌شود؛ مشخصا به بهانه و . روح زنانه واندا -مادر خانواده- و تلاش‌های ناکامش جهت حفظ بنیان خانواده -و حتی جاهایی همراهی با «تغییر نگرش به آزادی»- سراسر داستان جاری‌ست. و چیزی که شگفت‌زده‌تان می‌کند، شناخت ظرافت‌های روحی زنان، نوع مواجهه آنان با بحران‌ها، و اشاره به پیچیدگی‌های رفتاری‌شان است از طرف نویسنده‌ای که اتفاقا مرد است! ترجمه هم از نظر من بی‌نقص و بی‌نهایت روان بود. در آخر کتاب، یادداشتی از جومپا لاهیری، مترجم انگلیسی کتاب آمده که بهتر دیدم گوشه‌هایی از آن را با شما به اشتراک بگذارم. پ‌ن۱: مطالعه این کتاب را، محترمانه، خواهرانه و بی‌طرفانه به بانوان طرفدار توصیه می‌کنم. پ‌ن۲: بخش‌هایی از کتاب را می‌توانید زیر همین پست بخوانید. ۲۰/فروردین/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 چهارمین کتاب صفرسه ۹۳۱ از ۱۲۰۰۰ صفحه جـُستاری متفاوت از مادری و ادبیات. نویسنده، جسورانه برخی افکار و احساسات مگوی مادرانه را لابه‌لای تحلیل‌هایش از چند فیلم و رمان و افسانه ژاپنی -که علتش را نفهمیدم!- با مخاطب به اشتراک گذاشته. راستی؛ هنگام مطالعه این کتاب یادتان باشد که مادری در غرب، مقدس نبوده و نهایتا پاسخی نصفه‌نیمه به یک غریزه‌ی دست و پاگیر است! پ‌ن: بخش‌هایی از کتاب را قبلا با هشتگ به اشتراک گذاشته‌ام. ادامه دارد... ۲۲/فروردین/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 پنجمین کتاب صفرسه ۱۱۱۵ از ۱۲۰۰۰ صفحه قرار شد تعطیلات را در سواحل خلیج فارس بگذرانیم. ساک‌ها را بستم. تجهیزات شن‌بازی ریحان را پیچیدم و رفتم سراغ قفسه‌های کتابخانه تا همسفر کاغذی‌ام را انتخاب کنم. بین سه سفرنامه منصور ضابطیان که هنوز نخواندم‌شان و این کتاب شک داشتم. بهتر دیدم روایت جنوبی‌ترین جزیره ایران را، در سفر سه روزه به خلیج فارس بخوانم. و ماحصل ۱۸۴ صفحه «ایران، نرسیده به امارات» این شد: زبان ایراد داشت. لحن ایراد داشت. صحنه‌ها و توصیفات عمق نداشت. غرغرهای ریز نویسنده لابلای روایت خیلی اذیت‌کننده بود. تنها چیزی که باعث شد از ادامه مطالعه منصرف نشوم، اطلاعات جدیدی بود که کتاب از بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک می‌داد. حـُسن‌ش هم این بود که سفر به ، با تمام روند عجیب و نیمه‌امنیتی که در کتاب ذکر شده، رفت توی فهرست «۱۰۰جایی که پیش از مرگ باید بروید»م! ۲۵/فروردین/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 ششمین کتاب صفرسه ۱۲۶۷ از ۱۲۰۰۰ صفحه من از این کتاب عصبانی‌ام و اعتراض اصلی‌ام هم به است. آنجا که در سخن ناشر نوشته «(نویسنده در مواجهه با دنیای پیرامونش در سفرها) مولفه‌های امروزیِ ایرانی بودن را مدنظر قرار داده» تعمیم افکار و عقاید شخصی نویسنده، به ایران و جوانان ایرانی، ظلمی نابخشودنی‌ست. افکار مهزاد الیاسی، به هیچ عنوان نماینده افکار عموم مردم مسلمان ایران نیست. به ویژه آنجا که شهادت امام حسین (ع) را مرگی خودخواسته می‌نامد. می‌دانید دیگر، «مرگ خودخواسته» واژه زرورق‌پیچ‌شده‌ی «خودکشی» است. یا آنجا که معتقد است زنانی که چادر و برقع می‌پوشند، در جامعه نامرئی می‌شوند. یا آنجا که در راستای خودتحقیری‌های متعدد جاری در متن، از توالت بین‌راهی جاده پاریس-مون‌پلیه هم نمی‌گذرد! جایی هم سنگدلانه و به زعم من بی‌شرمانه، علت شجاعتش در تنها سفر کردن را اینگونه بیان می‌کند «گاهی فکر می‌کنم که با مرگ مادرم، روندِ انتقالِ ترس به من نیمه‌کاره مانده است. مادرم زود رفت. وقت نشد نگرانی‌های فرهنگی، خانوادگی، محلی، قومی، ملی، قاره‌ای و جهانیِ روانِ آدمی را به تمامی انبار کند در دل من.» عقاید نویسنده، نماینده عقاید فرد نویسنده است و نه بیشتر. هرچند نام اینگونه فریاد زدنِ احساسات منفی و احیانا گناهان را گذاشته‌اند «خودافشایی». که می‌گویند خیلی هم خوب است و اصلا یکی از مقومات جستار و مموآر به حساب می‌آید. حالا هم کاری به درست و غلط‌ش ندارم، چون اساسا معتقدم نقد ، جایش اینجا نیست. من نهایتا می‌توانم نظرم را راجع به بگویم: برخی روایت‌های کتاب، بریده، منقطع و ناقص بود. کاشف به عمل آمد کتاب به قول نویسنده زیر تیغ سانسور شدید بوده و متن‌های سانسور نشده را توی سایتش بارگزاری کرده. حالا هم سعی می‌کنم از ناشر و نویسنده نپرسم شما که دیدید سانسور چه بلایی بر سر کتاب آورده، چرا چاپش کردید؟! نقاط مثبت کتاب؟! ۱-نویسنده تکلیفش با سفر معلوم است. می‌داند می‌خواهد سفر کند تا گم‌شده‌اش را، خودش را پیدا کند. و تلاش می‌کند نوع جدیدی از سفر را به خواننده معرفی کند؛ سیر در انفس هم‌زمان با سیر در آفاق. هرچند اصطلاح «سیر در انفس»، بیش از حد برای محتوای این کتاب، بزرگ است. ۲-دایره واژگان خوب. ۳-توصیف‌های قوی و گیرای احساسات در موقعیت‌های مختلف. پ‌ن: بخش‌هایی از متن کتاب را در هشتگ پیدا می‌کنید. ۷/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 هفتمین کتاب صفرسه ۱۳۶۰ از ۱۲۰۰۰ صفحه تا حدودی از دیدگاه‌ها و نوع تفکر محمد طلوعی خبر داشتم. کارگاه دوساعته «تفاوت مموآر و جستار»ش را که گوش دادم و تقریبا عین دو ساعت را نکته‌برداری کردم، گفتم بروم ببینم در نوشته‌هایش چند مرده حلاج است. را بعد از خواندم. آنقدر متفاوت بود و آنقدر قلم طلوعی قوی بود، که هرچه خشم از «کسی نمی‌داند...» داشتم را شست و برد. محمد طلوعی به معنای واقعی کلمه بلد است بنویسد. بلد است عقایدش را طوری بنویسد که مخاطبی که با افکارش همراه نیست، نهایتا بگوید «خب این هم یه نظریه دیگه». و بلد است جهان‌بینی‌اش را توی چشم مخاطب نکند. برخلاف که طوری پرکینه نظرش را می‌نویسد که مخاطب خواه‌ناخواه فک بالا و پایینش را محکم به هم فشار می‌دهد و می‌گوید «چه حرفا.» بعضی جاها با محتوای کتاب خیلی همراه نبودم. با فرمش اما چرا. با فرم استخوان‌دار و گیرایش. پ‌ن: بخش‌هایی از متن کتاب را در هشتگ پیدا می‌کنید. ۱۶/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌ ‌
🪴 هشتمین کتاب صفرسه ⏳ و مکتب تاریخ‌نگاری تاریخ نهضت مشروطه، مثل خودش است؛ مرموز، پیچیده، تاریک و مه‌آلود. تمام این ویژگی‌ها بود که «نهضت عدالتخانه» را کرد «نهضت مشروطه» و آخرش هم سَردَم‌دار خود را بالای دار کرد؛ شهید شیخ فضل‌الله نوری را. تاریخ مشروطه و آنچه بر نهضت گذشت را اگر می‌خواهید بفهمید، اگر می‌خواهید بدون تحریف‌های ناجوانمردانه کسروی‌ها و تقی‌زاده‌ها و ناظم‌الاسلام‌ها بفهمید، چاره‌اش فقط ۷جلدی جناب ابوالحسنی است و یکی دو کتاب دیگر از جناب موسی نجفی. ۲۴/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌ ‌
🪴 نهمین کتاب صفرسه ۹ از ۶۰ در جامعه‌ای که اکثرا سرشان توی زندگی همدیگر هست و درگیر هزار جور قضاوت دیگران‌اند، جرات می‌خواهد کسی -مشخصا یک زن- بیاید کتاب بنویسد و از نازایی‌اش بگوید. محتوا بعضی جاها با حیای زنانه مغایرت داشت (می‌دانم خیلی‌ها چیزی به اسم حیا را قبول ندارند و معتقدند جامعه و فرهنگ نیاز به تابوشکنی‌های جدی دارد!) فرم می‌توانست قوی‌تر باشد، قلم اما قوی بود و گیرا، در عین سادگی‌اش. اوایل کتاب پرش‌های بی‌ربط نشان می‌دهد رحمانی خودش گیج و حیران است. اما هرچه پیش می‌رویم، نثر منسجم‌تر می‌شود و انگار نویسنده بر ترس‌ش از خودافشایی فائق می‌آید. راستی زیرعنوان کتاب، اصلا درست انتخاب نشده است. این کتاب نه جستار بود و نه درباره نازایی. مجموعه روایاتی بود پیرامون جنگ نویسنده و همسرش با ناباروری. پ‌ن: بخش‌هایی از متن کتاب را در هشتگ پیدا می‌کنید. ۲۵/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌ ‌
‌ این دو کتاب را بدون فاصله از هم خواندم تا دیدگاه زنانه و مردانه نسبت به ناباروری را مقایسه کنم. «گورهای بی‌سنگ» و «سنگی بر گوری» را می‌گویم. دید بنفشه رحمانی و غم‌ش، لطیف بود؛ مثل جنس زن. با همان بالا و پایین‌شدن‌های احساساتی که هر مادرِ بالقوه‌ای دارد. جلال اما‌ مردانه به ناباروری نگاه می‌کرد. پر از خشم. خشم‌ش بروز ظاهری نداشت اما خودش را توی واژه‌ها نشان می‌داد. بعضی جاها کلمات جلال -کلمات سنگین‌ش- بلند می‌شدند و محکم می‌خوردند توی صورتم. جلال حیران بود و سرگردان. بین حقیقتی که ادامه تا بی‌نهایت را می‌خواست و واقعیتی که می‌گفت تو جبراً تمام شدی. همین. تفاوت دیگری هم که خیلی توی چشم می‌آمد این بود: مشخصا کار جلال سخت تر بوده. زمانه‌اش این حجم از بی‌بچگی را تاب نمی‌آورده. آن هم وقتی مشکل از مرد باشد. انگار مرد بودنش زیر سوال رفته باشد، یا دیگر ستون خانه حسابش نکنند. یک جاهایی که دردِ غیرتِ مردانه‌اش هم آمده بود کنارِ دردِ عقیمی‌اش. همان‌جا که زنش را، سیمینش را سپرده بود به پزشکی که تازه وقتی مـُرد تشت رسوایی‌اش از بام افتاد. رحمانی اما اینقدر تحت فشار نبوده. آن هم در زمانه‌ای که زوج‌ها، خودخواسته بچه نمی‌آورند، آنتی‌ناتالیسم* وِرد زبان‌شان است و دیوید بناتار خدای‌شان. و کلام آخر اینکه فصل آخر کتاب اوج بود، قله؛ دیدار جلال با پدرش و پایان تمام سرگردانی‌ها. مواجهه جلال با دو سنگ قبر. سنگی بر گورِ پدر و سنگی بر گورِ عمقزی گل‌بته. یکی دارای نسل و دیگری بی بار و بَر مثل جلال. فصل آخرش را چند بار خواندم. پ‌ن: دیشب داشتم با خودم می‌گفتم حیف از بچه‌ی سیمین و جلال که نیامد. حیف. *فارسی‌اش می‌شود «تولدستیزی». یعنی اضافه کردن موجودی زنده به این دنیای پر از فقر و بدبختی، کاری‌ست بس غیراخلاقی :| دیوید بناتار هم یکی از مثلا فیلسوفان مروج این تفکر است. ۲۷/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 یازدهمین کتاب صفرسه ۱۱ از ۶۰ ⏳ 🌱و همچنان شیخ فضل‌الله نوری ۲۹/اردی‌بهشت/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌ ‌
‌ 🪴 هم مثل چندتا ناشر دیگر، کتاب‌های تازه چاپ‌شان را می‌فرستاد تا بخوانم و در صفحه‌ام معرفی کنم. رابط انتشارات که پیام داد برای ، گفتم «باشه حالا بفرستید سعی می‌کنم زودتر بخونمش». هنوز سال سردار نشده بود و اصلا تحمل خواندن هرچه مربوط به حاجی می‌شد را نداشتم. سوریه هم که گل سرسبدشان. چاره‌ای نبود. تعهدی داشتم و هرطور شده باید انجامش می‌دادم. چند روز مانده بود تا کتاب برسد. اسم نویسنده را جستجو کردم. عکس‌ش آمد روی صفحه. آهان یادم آمد. توی این برنامه‌های تحلیلی و گفتگوهای خبری زیاد دیده بودمش. فقط هم می‌دانستم توی وزارت خارجه، یک جایی که مربوط به منطقه غرب آسیا و خلیج فارس و شمال آفریقا است مسئولیت دارد. چون همه‌اش درمورد کشورهای عربی و بیداری اسلامی و این‌ها حرف می‌زد. آن‌موقع‌ها فکر می‌کردم اسم‌ش امیرِ عبداللهیان است. بعد فهمیدم که نه، است. خبر رونمایی از کتاب را که باز کردم جا خوردم. آنجایی که آقای نویسنده گفته بود: «کمتر از یکسال قبل از آسمانی شدن سردار سلیمانی، ایشان در یکی از دیدارهای‌مان فرمودند که من به دلیل ملاحظات و همچنین مشغله‌هایم فرصتی برای بیان خاطراتم ندارم، شما هرچقدر که در توان دارید خاطرات و دریافت‌های‌تان از سوریه را بنویسید و برای نسل‌های بعدی به یادگار بگذارید.» حالا دیگر مطمئن بودم با کتابی دیپلماتیک -مشخصا دیپلماسی لبخند و خودکارِ بیک- طرف نیستم. هرچه نباشد آنقدر نویسنده را قبول داشته که گفته بردار و بنویس تمام آنچه که دیده‌ای و انجام داده‌ای را. رسید و خواندمش. ساده بخواهم بگویم از آن کتاب‌هایی بود که با هر صفحه‌اش باید نَفَس بگیری تا مغزت زیر انبوه اتفاقات، اکسیژن کم نیاورد. از آن‌ها که هی باید وسطش آب بخوری تا بغض خفه‌ات نکند. از آن‌ها که با هر بخشش سرت را بالا می‌گیری و می‌گویی «بابا ایول شماها دیگه کی هستید.» خواندمش و تمام شد. اما خب بعضی وقت‌ها گذر آدم چند بار به یک کتاب می افتد. گذر من هم دو بار دیگر به صبح شام افتاد. یک بار وقتی آقای امیرعبداللهیان به عنوان وزیر امور خارجه رای اعتماد گرفت. از قفسه درش آوردم و به اسم نویسنده نگاه کردم تا مطمئن شوم خودش است. خودش بود. حالا می‌توانستم بروم توی گروه خانوادگی‌مان پز بدهم من کتابی دارم که نویسنده‌اش وزیر دولت رئیسی است و به سفارش حاج قاسم نوشته شده. یک بار هم پریروز. از قفسه درش آوردم و به اسم نویسنده نگاه کردم تا مطمئن شوم خودش است. خودش بود. حالا می‌توانستم بروم توی گروه خانوادگی‌مان با استیکر قلب مشکی و گریه پز بدهم من کتابی دارم که نویسنده‌اش است و به سفارش حاج قاسم نوشته شده. راستی؛ از من می‌پرسید می‌گویم این مـَرد نابغه دیپلماسی بوده است. کتاب را بخوانید. خواهید فهمید. ۲/خرداد/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 دوازدهمین کتاب صفرسه ۱۲ از ۶۰ ⏳ در این جلد از هفت‌گانه شیخ فضل‌الله، دیدگاه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شیخ شهید بررسی می‌شود. عجیب شگفت‌آورند. بسیار جلوتر از زمانه. و اگر به طور خلاصه -خیلی خلاصه- بخواهید شخصیت والای شیخ شهید را بشناسید و بدانید چرا مشروطه‌مشروعه به ثمر ننشست این چند جمله از کتاب کفایت می‌کند: «چرچیل، مدیر اداره شرقی سفارت انگلیس (که فارسی را بسیار خوب می‌دانست و در صدر مشروطه، به اسم ! همراه آزادی‌خواهان برای ، به رفته بود) در گزارش به لندن، از شیخ فضل‌الله نوری به عنوان یکی از مجتهدین طراز اول تهران یاد می‌کند که از تماس با اروپاییان احتراز می‌جوید و از گفتگو با آنان سر باز می‌زند.» ! ۹/خرداد/۱۴۰۳ 🔰@baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 سیزدهمین کتاب صفرسه ۱۳ از ۶۰ اگر نمی‌دانید دقیقا چیست، این کتاب را بخوانید. البته حواس‌تان باشد عریانیِ بعضی بخش‌هایش آنقدر زیاد است که توی ذوق می‌زند. البته برای مثل من‌ی که عادت به این حجم از ندارم. خیلی جاها هم نمی‌توان فهمید منظور طلوعی از بیان این حرف‌ها و خاطرات چیست. حالا یا واقعا هدفی نداشته و یا آنقدر ماهرانه حرفش را توی چند لایه پیچیده که مخاطب معمولی‌ای مثل من متوجه‌اش نمی‌شود. درمورد فرم هم نظری ندارم. یعنی من برخلاف چیزی که روی جلد نوشته شده، جستاری ندیدم. نه مساله‌ی خاصی، نه تلاشی برای یافتن پاسخ و نه استدلال‌های منطقی که لازمه جستار است. تنها فایده‌ای که خوانش این کتاب برایم داشت این بود که حساس‌م کرد به شهرها و آدم‌هایش. فهمیدم هر شهر، نه، هر محله به تعداد آدم‌هایی که تویش زندگی می‌کنند یا سفر می‌کنند، می‌تواند تعریف داشته باشد. هویتی سیال اما واحد. و این تناقض، می‌تواند سفر را بیش از چیزی که فکر می‌کنیم برای‌مان جذاب کند. ۱۲/خرداد/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌ ‌
🪴 چهاردهمین کتاب صفرسه ۱۴ از ۶۰ ⏳ آخرین آواز قو هولناک بود. نه به خاطر به دار کشیدن و شهادت شیخ فضل‌الله. که به خاطر نقش در شهادت شیخ و چندین ده‌سال بعد. و چقدر تکرار تاریخ هولناک است. و چقدر تکرار مشروطه هولناک است. و چقدر تکرار تقی‌زاده‌ها هولناک است. آخرین آواز قو هولناک بود. نگذاریم شنبه ۹ تیر ۱۴۰۳ هولناک باشد. 🇮🇷 ۷/تیر/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 پانزدهمین کتاب صفرسه ۱۵ از ۶۰ اگر می‌خواهید وارد حیطه ثبت تاریخ شفاهی -مشخصا تاریخ شفاهی دفاع مقدس- شوید، این کتاب تا حدی کمک‌کننده است. اما خب انتظار بیشتری داشتم. تخصصی‌تر و با مثال‌های بیشتر. ۲۲/تیر/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 شانزدهمین کتاب صفرسه ۱۶ از ۶۰ من این چند روز را توی اهواز زندگی کردم. با نرگس و بچه‌هایش. با ام‌مصدق و پسرش ایوب و شوهرش که مثل روغن رفته بود توی زمین. با فاضل و خانواده‌اش. با گلابتون و آن بچه‌شیرخواره که می‌بست به کمرش. من این چند روز توی قهوه‌خانه مهدی‌پاپتی می‌نشستم و با ناپلئون و رستم افندی چای قند پهلو می‌خورم و منتظر می‌شدم بتولی بیاید از انبار و جنس‌های احتکاری بابایش برای‌مان بگوید. بعد هم می‌رفتم زیر سایه‌بان جلوی خانه امیرسلیمان و تخته‌نرد بازی کردنش را تماشا می‌کردم و او به من عدسی تعارف می‌کرد. من از مغازه کل شعبان و زنش سرور، چند سیر پنیر می‌خریدم به چند برابر قیمت و بعد هم می‌رفتم خانه ننه‌باران، برای باران دعا می‌کردم. وقتی هم خبر شهادتش آمد، مثل ننه باران زیر آن نخل توی حیاط چندک زدم. من این چند روز توی اهواز زندگی کردم. به لطف شخصیت‌پردازی و توصیفات بی‌نظیر احمد محمود و قلم زنده‌اش. تمام کاراکترهای زمین سوخته، شناسنامه دارند و با وجود تعدد شخصیت، هرکدام سر جای خودشان نشسته‌اند و به‌نوبت و به‌موقع سر و کله‌شان توی داستان پیدا می‌شود. احمد محمود قدر کلمات را می‌داند و بی‌خود‌ هدرشان نمی‌دهد. برای همین است که دیالوگ‌ها مختصر و مفیداند و پیش‌برنده. شخصیت توی همان چند کلمه حرفش را می‌زند و مخاطب با یک بیانیه‌خوانیِ حوصله‌سربر مواجه نمی‌شود. ورود به داستان آرام بود و گام به گام. احمد محمود دست مخاطبش را می‌گیرد و آماده‌اش می‌کند برای شروع حمله عراق و موشک و میگ و میراژ و آوار. اما زمین سوخته اما دارد. روایت محمود از اهوازِ جنگ‌زده، رواتی ناقص است. خیلی ناقص. به جز چند دیالوگ، خبری از تلاش برای دفاع نمی‌بینیم. نشانی از حماسه‌آفرینی جوانان غیرتمند جنوب نیست. مردمی که در اهواز مانده‌اند مشخصا چند دسته‌اند: یا مانده‌اند تا خانه و ماشین مردم را به یک دهم قیمت بخرند. یا مانده‌اند اجناس احتکارشده‌ی انبارشان را به چند برابر قیمت به مردم بفروشند. یا مانده‌اند خانه‌های خالی را غارت کنند. یا مانده‌اند چون دلشان نمی‌آید حاصل یک عمر جان‌کندن‌شان را رها کنند و آواره شوند. یا مانده‌اند چون از آن بخشنامه دولتی ترسیده‌اند که گفته اگر اداره‌ی محل کارشان را رها کنند، مطابق وضعیت جنگی باهاشان برخورد می‌شود. یا مثل راوی داستان، اصلا معلوم نیست برای چه مانده‌اند! هیچ کس نمانده تا دفاع کند، تا بجنگد، تا خون بدهد و خاک ندهد! و در آخر، دو چیز این کتاب مشخصا برایم پررنگ بود و سعی کردم به ذهن بسپارم‌شان: نگو نشان بده دیالوگ‌نویسی ۲۲/تیر/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 هفدهمین کتاب صفرسه ۱۷ از ۶۰ روان‌ترین کتاب تئوری نویسندگی که تا حالا دیده بودم. خوش‌خوان، با مثال‌های ریز و از همه مهم‌تر بومی. اگر می‌خواهید جدی داستان و رمان‌نویسی را پی بگیرید حتما توصیه‌اش می‌کنم. اگر هم مثل من سودای ناداستان دارید، باز هم پیشنهادش می‌کنم :) پ‌ن: اگر حوصله خواندن ۷۲۱ صفحه کتاب تئوری را ندارید، حتما یک گروه هم‌خوان پایه و باحال پیدا کنید. یک چیزی مثل «هم‌خوانی حرفه‌ای ۳» که چند رفیق مبنایی تویش باشند :) ۱۷/مرداد/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 هجدهمین کتاب صفرسه ۱۸ از ۶۰ حرف و حدیث‌های آن سال را یادم است. حکومت بر جهل مردم سوار شده و این‌ها. اما مهم نبود ضریح هنوز روی مزار حضرت نصب نشده. همه چیزِ حسین (ع) برای این مردم جدی‌ست. آن‌ها حسین (ع) را و هرچه مربوط به حسین (ع) باشد را دوست دارند. حتی اگر توی چشم‌شان نگاه کنی و بگویی «تو یک مشرکِ خرافاتی هستی.» مهدی قزلی توی این کتاب در توصیف موفق بود. این فیلم را یکی دو هفته بعد از تمام کردن کتاب دیدم. تمام صحنه‌ها همانی بود که قزلی نوشته بود و من در ذهنم تصور کرده بودم. https://B2n.ir/w55211 ریتم کتاب هم مناسب بود و کمتر پیش آمد که حوصله‌ام سر برود. پ‌ن: «پنجره‌های تشنه» اولین تجربه‌ی کتاب صوتی‌ام بود. یعنی آنقدر جذاب بود که اگر نسخه چاپی دم دستم نبود، هدست را می‌گذاشتم و ادامه‌اش را گوش می‌دادم. ۱۸/مرداد/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 نوزدهمین کتاب صفرسه ۱۹ از ۶۰ در قنوتم ز خدا عقل طلب می‌کردم عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت ۵/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیستمین کتاب صفرسه ۲۰ از ۶۰ غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد... ۵/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌ویکمین کتاب صفرسه ۲۱ از ۶۰ بامت بلــــند باد که دلتنـــــــــگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است ۵/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌ودومین کتاب صفرسه ۲۲ از ۶۰ پیش‌نوشت: اگر دوره‌های نویسندگی، مخصوصا را نگذرانده‌اید، این معرفی کتاب را جدی نگیرید! کاش سوژه‌ها ناب را می‌دادند دست نویسنده‌های ناب. کل ۷۸ صفحه را نچ و نوچ کردم که حیف این سوژه، حیف این روایت‌ها، حیف این کتاب. گزارش‌هایی ناقص، توصیفاتی ناقص، ماجراهایی ناقص، شخصیت‌هایی ناقص، پایان‌بندی گنگ و غریب. زبانش اما بد نبود. روان و تقریبا داستانی. حالا اصل ماجرا چه بوده؟ طلبه‌ای جوان -سید یحیا- برای اولین تبلیغش راهی ده‌بالا می‌شود. روستایی از توابع فومن، حوالی جایی که میرزا کوچک خان شهید شد. و ماجراها و شخصیت‌هایی که سی روز ماه رمضان با آن درگیر بوده. پ‌ن ۱: آقایان طلبه، بروید دوره‌های نویسندگی بگذرانید. روایت‌ها و تجربه‌های ناب زیسته‌تان را دست این و آن ندهید. شهیدش می‌کنند. پ‌ن ۲: از این دست کتاب‌ها خواسته باشید، «سی و ده» را بخوانید از سید احمد بطحایی. ۱۰/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌وسومین کتاب صفرسه ۲۳ از ۶۰ بعضی کتابها را باید بگذاری خوب توی جان‌ت بنشینند و بعد معرفی‌شان کنی. یعنی صبر کنی تا تمام ماجراهایش، تمام گره‌ها و گره‌گشایی‌هایش، تمام خشم و شادی و اضطراب توأمان توی متنش،‌ بریزد توی رگ‌هایت و بعد تازه بنویسی که این کتاب با تو چه‌ها که نکرد. عملیات احیا جزو همین دسته کتاب‌ها بود. یک ماه بیشتر است خواندمش اما دستم به معرفی نمی‌رفت. حالا هم نمی‌رود. می‌ترسیدم و می‌ترسم نتوانم از پس معرفی‌اش بربیایم. ماجرای کتاب، ماجرای سرپا شدن مجدد «جمکو» است. کارخانه‌ای با ۶۰میلیارد تومان بدهی، زیان‌ده و با حضور جدیِ حضراتِ سنگ‌اندازی که مشخصا می‌خواستند جمکو نباشد. از بانک‌ها و ب.ن.م.ش.ا (شما خیال کنید این حروف، مخفف «برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی» است) بگیرید تا مدیران میانی و ارشد خود جمکو! اما خب خداست دیگر. بهمان گفته جناب بنی‌بشر تو بخواه، «وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ»ش با من. و مردان جمکو خواستند و خدا زمین و زمان را مسخرشان کرد و آخرش -وسط تحریم‌ها و نخواستن‌های کدخدا و رعایای داخلی‌اش- توانستیم و شد. پ‌ن: در سال‌های پیش‌رو هم هر کسی آمد و گفت «تحریمیم و تا کدخدا نخواهد نمی‌شود و نمی‌توانیم»، این کتاب را پرت کنید توی صورتش. می‌دانم این کار، توهین به کتاب است. اما خب گاهی اوقات باید با مُسلماتِ طرف مقابل باهایش برخورد کرد. می‌دانید دیگر، با جماعتی طرفیم که دست‌به‌پرتاب‌شان خوب است. ۲۱/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴 این را هم ببینید. شرح ماوقع توی کتاب آمده. مفصل هم آمده. ۲۱/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌وچهارمین کتاب صفرسه ۲۴ از ۶۰ توی هر کارگاه و دوره و کلاس روایتی که رفتم گفتند روایت را جستار را -مخصوصا اگر تلخ است- باید طوری بنویسید که دل مخاطب به حالتان نسوزد. شما فقط وظیفه دارید حس‌تان را تمام و کمال به خواننده منتقل کنید. نه اینکه حس ترحمش را برای خودتان بخرید. عالیه عطایی در کورسرخی دقیقا همین کار را کرده است. خط به خط کورسرخی تلخ بود، پر از حیرانی و سرگردانی. پر از نفرت از مرز از جنگ از بی‌وطنی در عین وطن داشتن. اما توی هیچ‌کدامشان دل من برای عالیه نسوخت. نگفتم چقدر بدبخت است این زن. نگفتم خوب شد من جای او نیستم. غم جاری توی کورسرخی، با هر کلمه‌اش ریخت به جانم. و من برای لمس بیشتر این غم، برای فهم عالیه، برای درک رابطه جان با جنگ چه کردم؟ هر روز که مقرری صوتی را گوش می‌دادم، شبش می‌نشستم و همان بخش را از روی نسخه چاپی هم می‌خواندم. و این از معدود دفعاتی بود که با مرور کتابی -مرورِ درلحظه‌اش- احساس اتلاف وقت نمی‌کردم. حتی با وجود اینکه تمرین دوره‌ی استاد مانده بود و چند روز پشت هم آزمون داشتم و متن ماهنانه را باید تحویل می‌دادم و از هم‌خوانی‌ها عقب بودم و ... عالیه عطایی در سرتاسر متنش بود و نبود. بود مثل ملالی و انار و فاروق. و نبود مثل فوؤاد و امان‌خان و محبوبه. و حالا من مانده‌ام و یک قطار اسم که دیگر فقط اسم نیستند و هرکدامشان را هر روز جلوی چشمم، توی خانه می‌بینم. جوری که انگار نشسته‌ایم روی زمین جلوی تاب ریحان و دارند با زبان دری، روایت‌هایشان را برایم می‌گویند. پ‌ن: شدیدا توصیه می‌کنم کتاب را اگر خوانده‌اید، یک بار هم بشنویدش. اگر هم تازه تصمیم دارید بخوانیدش، حتما بشنویدش. ترکیب کلمه و صدا و حس، معجزه می‌کند. ۲۴/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌