#صمصام
اصفهان، تخت فولاد
#تکیه_بروجردی
ولادت: ۱۲۹۰ شمسی
وفات: ۱۳۵۹ شمسی
#مشاهیر #تخت_فولاد
#مشاهیرتخت_فولاد
#یذَره_کتاب
🍃گوشههایی از زندگی سیّدمحمّدصمصام
👳♂
#اندر_حکایات
ارّه را گرفته بود دستش و مشغول بُریدن دو طرف اَلوار بود.
🪚
_مشهدی عباس سهم فقرا یادت رفته.
با شنیدن این حرف از جناب صمصام دستی کرد توی جیبش و وقتی مطمئن شد پولی ندارد از شاگردش مقداری قرض گرفت و با بیحوصلگی داد به سیّد.
پیش خودش فکر کرد مگر چند نفر فقیرتر از او هستند؟ همان موقع صدای سیّد، او را به خودش آورد.
_فردا ظهر بیا خانهی ما، باهات کار دارم.
فردا رفت محله صرافها به در خانه سیّد که رسید، دید آقا تعداد زیادی گوشتِ تکهشده، بستهبندی کرده است و یکی یکی توی خورجین اسب میگذارد.
🥩
بار کردنِ گوشتها که تمام شد به مشهدی عباس گفت: دنبال این است برو، و اسب درِ هر خانهای ایستاد، تو در بزن و یک بسته از اینها را بده به اهل آن خانه.
مشهدی با وحشت گفت: دنبال اسب؟ نه من چنین کاری نمیکنم.
🐴👨🦯
_شما برو مطمئن باش مشکلی پیش نمیآید.
مشهدی دنبال اسب به محلههای فقیرنشینِ اصفهان رسیدند. درِ هر خانهای که اسب میایستاد را میزد و قطعهای گوشت میداد. بستهبندیها که تموم شد برگشتند خانه. هنوز اسب را داخل اصطبل نبرده بود که سیّد از داخلِ اتاق با صدای بلند گفت: سهم خودت را هم از توی خورجین بردار. مشهدی گفت: همه را تقسیم کردیم چیزی نمانده.
_به شما میگویم سهم شما داخل خورجین است، بردار و برگرد خانه. مشهدی عباس دست کرد توی خورجین با دیدن یک بسته گوشتِ دیگر، برای همیشه مُرید جناب صمصام شد.
🧎♂
⭕️ برایدسترسی بهحکایتهای قبلی سیّد، لطفاً روی هشتک
#صمصام👉 بزنید.
و با فلشهای پایینِ صفحه، به داستانهای قبلی دسترسی پیدا کنید.⭕️
#سوریه
#عبرت
برگرفته از کتاب: #صمصام
👀 کلبه عشاق 🌱
@babarokn
https://eitaa.com/babarokn