eitaa logo
کلبه عُشاق
4.5هزار دنبال‌کننده
782 عکس
445 ویدیو
1 فایل
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) 💪...خودمونا بسازیم؛ #بابارکن_الدین شیرازی، بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو... ادامه 👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
کلبه عُشاق
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک قسمت هشتم #داستانهای_زیبای_مثنوی ادامه داستان مثنوی👇👇👇 طبیب به نزد شاه ر
قسمت پایانی عشق حیوانی یا خیالی آن استکه انسان، عاشقِ جسم دیگری شود و جذب زیباییهای ظاهری آن گردد.در اینجا معلوم استکه وقتی جسم از بین برود این عشق هم از بین می رود. یعنی اگر عاشقی با معشوقش در خانه ای باشند و ناگاه معشوق سکته کند و بمیرد عاشق وحشت میکند و او که آرزویش این بود که شبی تنها با معشوقش به صبح بیاورد، اینک حاضر نیست تا صبح در کنار جسدش بخوابد.😁😜 عزیزِ من! که خداوند تو را از آفتِ چنین عشقهایی محفوظ بدارد 🙏🙏🙏، این همه داستان لیلی و مجنون برایت گفتم تا تو را بدینجا برسانم که عشق کنیز به مردزرگر ازین عشقها بود.و علت سرد شدن کنیز بر زرگر، ساختن و خوراندنِ معجون به زرگر توسط حکیم میباشد که زرگر هر روز زرد و نحیف تر و پریده رنگتر می شد. اکنون ولیّ خدا بعنوان حکیم الهی آمده که نفس(کنیز) را ازین عشق به جسم و دنیا(زرگر) منصرف ساخته و به فطرت خودش که عشق به روح (پادشاه) باشد برگرداند.😊😍 ولیّ خدا(حکیم) برای اینکه نفس را از عشق به دنیا باز دارد و او را به روح برگرداند، خاکسترها را از روی آتش عشق اول کنار می زند و در اثر تصرُّفی که ایجاد میکند،‌ حجابهای ضخیم را که بین نفس و روح است بر کنار میزند. لذا نفس برای لحظه ای همه گذشته اش بیادش می آید. یادش می آید یک زمانی در کنار معشوقِ زیبا، سر بر دامن پُر مِهر و وفای او گذاشته و معشوق (روح) برایش از دورانی میگفت که هر دو باهم در نِیِستانِ اَزل بودند.🙊🥰 وقتی و از بهشت هُبوط (نزول) کردند و به زمین فرود آمدند برای مدتها از یکدیگر جدا بودند و آدم بدنبال حوّا می گشت😔. عاقبت، یکدیگر را در صحرای عرَفات یافتند و عرفات را عرفات گویند یعنی معرفت و شناخت. یعنی اینکه آدم و حوّا یکدیگر را در این صحرا دیدند و یکدیگر را شناختند. در اینجا بود که حوّا به آدم بازگشت و چه بسا که شبهای بلند زمستان برای یکدیگر خاطرات زمانی را که در بهشت بودند بازگو میکردند.🌷❤️🌷 در اینجا ای عزیز، می دانی که حجّاج در مراسم حجّ باید روز نهم ذی الحجه در عرفات باشند و در آنجا وقوف نمایند. آنگاه یکی از حاجیان، وجود مقدّس صاحب الامر و الزَّمان(عج) است. 😳😳😳😳😳 ❤️❤️❤️ 🌷🌷🌷 🙏🙏🙏 اما چندنفر از حاجیان به ملاقات آن عزیز می رسند؟ من نمیدانم تو اگر می دانی بگو. 😔😏 این محرومیت از امام(عج) برای چیست؟ چنانکه گفتم عرفات، میعادگاهِ است و ما با امام هیچ ارتباط حبّی و عاشقانه برقرار نکرده ایم، پس طبیعی است که او را نبینیم. مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم/ طایر قدسم و از دام جهان برخیزم/ گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر/ تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم/ امام و مولای ما ،حضرت جعفر بن محمّد صادق که سلام خدا بر او باد در شرح باطن آیه ۲۹ سوره حج، فرمود: اعمالشان را بجا آورند و امامشان را ملاقات کنند. لذا اگر این صورت نگیرد، حج حاجی عبارت خواهد بود از یک مُشت اعمالی که هیچ روحی ندارد. ازهمینجا دریاب که چرا در وقوف هیچ عملی واجب نشده و حاجی لازم نیست هیچ عملی را اعمّ از خواندن نماز یا قرائت قران و هیچ عملی دیگر را انجام دهد. بلکه آنچه از حاجی مطلوب است توقف است فقط. آری عملی از حاجی خواسته نشده تا حاجی مدام کند و در قلبش از فراقِ امام بنالد و بسوزد تا به اضطرار برسد و سر از پا نشناخته در میان خیمه ها بگردد که خیمه ی او کجاست؟🤔 عاقبت پرده خیمه ای کنار رود و با تو خطاب کند: ای حوّایِ من! آدم که مدتها در سوختی و مدام چشمت پُر اشک و دهانت پُر آه بود، اکنون به سُراغت آمده و دارد مژده ی وصل خودش را به تو میدهد🤗. و تو زیر لب می خوانی: به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی/ از سر خواجگی کون و مکان برخیزم/ ولی جرات میکنی و کمی صدایت را بلند میکنی تا به گوش او برسد گرچه او بر ذهنِ تو آگاه است. چه شود به چهره ی زردِ من نظری برای خدا کنی/ که اگر کنی همه دردِ من به یکی نظاره دوا کنی/ تو شَهیّ و کشورِ جان ترا، تو مهمیّ و مُلکِ جهان، ترا/ ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی/ حالا خجالت زده هستی که هیچ هدیه ای و پیشکشی نیاورده ای که نثارش کنی🤭🙊😢. اما با خود میگویی جانی ناقابل هنوز در تنم مانده که اگر بپذیرد در پایش ریزم. گر قصد جفا داری اینک من و اینک سَر/ ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم/ بس توبه و پرهیز کز عشق تو باطل شد/ مِن بعد به آن شرطم کز توبه بپرهیزم/ مجنونِ رخ لیلی چون قیس بن عامر/ فرهاد لب شیرین چون خسروِ پرویزم/ با یاد تو گر سعدی در شعر نمی گنجد/ چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم/ علّامه شیخ حمیدرضا مروجی سبزواری این داستان تمام 🌷🙏🙏🙏🙏🌷 کلبه عشاق https://eitaa.com/joinchat/1612055109C9004ffddfc
کلبه عُشاق
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید #ملاقات_شمس_با_مولانا داستان زیبای اولین دیدار شمس تبریزی با مولانا #م
هو الحیّ داستان زیبای اولین ملاقات شمس تبریزی با مولانا 👆ادامه داستانِ قبلی 👇👇 مولوی از لحاظ املاک و مستغلات و مال و منال، و همچنین از لحاظ موقعیت اجتماعی جزو افراد سطح بالای جامعه بود😎 چرا که علاوه بر مال و منال، او شیخ الاسلام بود. و علم فقه و علوم دینی را در حوزه تدریس میکرد،و طُلاب و شاگردان و مُریدان و طرفداران زیادی از طبقه پایین جامعه تا طبقات عالی جامعه داشت و از جاه و مقام خاصی برخوردار بود. _حالا!!! براستی چرا با آنهمه موقعیّت و مال و مکنت و ریاست دنیایی و دینی که داشت اما همه را کنار ریخت و دل از همه کَند و در گوشه ی خانه اش در خدمت پیری ژنده پوش و فقیر درآمد؟🤔👌🤔 براستی مولانا در عوض رها کردن هرآنچه پیر به او فرمود رها کن، چه دریافت کرد؟؟؟ پیر(شمس) از او خواست که عقلِ دنیایی و عقل معاشِ تو قوی است. این عقل را رها کن و از این عقل دیوانه شو. اینجاست که مولانا طبعش گُل میکند و از آن روز اولین از قولِ شمس و از قولِ خودش چنین میگوید؛ ■گفت که:دیوانه نِیی،لایقِ این خانه نِیی/ ■رفتم و دیوانه شدم،سلسله بر بنده شدم/ شیخ (شمس)فرمود:تو در کارِ دنیا بسیار زیرکی و هوشیاری داری. ازین زیرکی و هوشیاری خارج شو و در کارهای دنیوی گول و سفیه باش. ■گفت که:تو زیرککی،مستِ خیالی و شَکی/ ■گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم/ پیر گفت: تو شمع شده ای و مردم و طرفدارانت بر گردِ تو جمع شده اند. و این تجمّعِ مردم در اطرافت تو را از خدا غافل کرده است . لذا خودت را خاموش کن و خود را از معرض توجهِ مردم دور ساز. ■گفت که:تو شمع شدی قبله این جمع شدی/ ■شمع نِیم، جمع نِیم، دودِ پراکنده شدم/ شیخ گفت:تو شیخ الاسلام قونیه هستی و این برای تو خُرسندی آورده و این توجه به خود نیز تو را از خدا غافل کرده است. از این مَنصب هم بیرون آی. ■گفت که:شیخی و سَری، پیشرو و راه بَری/ ■شیخ نِیم، پیش نِیم، امرِ تو را بنده شدم/ شمس گفت:تو پَر وبال و امکاناتِ دنیویِ زیادی داری که در مشکلات پیش آمده، توجه و امیدِ تو به این امکانات و اسبابِ دنیوی هستند. در نتیجه توکّل به خدا نداری. پس این بال و پَرِ خود را هم بریز. ■گفت که:با بال و پَری، من پَر و بالت ندهم/ ■در هوسِ بال و پَرش، بی پَر و پَرکَنده شدم/ و بالاخره گفت: قول بده که هرگز ما را ترک نکنی و از پیش ما به جایی دیگر نروی.🤝🤝🤝 مولانا هم در واقع همه را کنار می ریزد و از سر هر چه دارد بر می خیزد و فقط یک نفر در زندگی او معنی دارد و او شمس است. ■گفت مرا عشق کُهُن:از برِ ما نقل مکن/ ■گفتم:آری، نکنم، ساکن و باشنده شدم/ ■چشمه ی خورشید تویی، سایه گه بید منم/ ■چونکه زدی بر سرِ من، پَست و گُدازنده شدم/ 😊😢😢😢😍😍😍🙏 برگرفته از