eitaa logo
کلبه عُشاق
3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
673 ویدیو
2 فایل
با دوقبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) ⚘️کپی حلال ⛔تبلیغ نداریم #بابارکن_الدین شیرازی،بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو..ادامه👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان زیبای اولین دیدار شمس تبریزی با مولانا .....شمسی در دمشق، ندای روح بیچاره ی جلال الدینی را در می شنود. شمس براه می افتد برای آمدن نزد این جلال الدین و نجات روح بیچاره و در مانده ی او. شمس به قونیه میرسد و تصرّفی در وجود جلال الدین میکند که جلال الدین را متحوّل می سازد.☺️❤️ شیخ الاسلام جلال الدّین مولوی در مدرسه ی پنبه فروشان محضرِ فقاهت داشت و تدریسِ فِقه می کرد. در آن روز، درسش تمام شده بود و در میان عده ای از طُلاب و شاگردانش از مدرسه خارج میشد که شمس تبریزی در جلو مدرسه نزدش آمد و مسئله ای از او پرسید که: احمد(صلّی الله علیه و اله)مقامش بالاتر است یا ابا یزید؟😳🤔 مولانا بر آشفته می شود که این چه سوالی است و چه مقایسه ی نابجایی است که می کنی؟😡 احمد کجا و ابا یزید کجا؟ شمس می گوید: اگر براستی مقام بالاتر است پس چرا می گفت: 《ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفَتِک》یعنی آنچنانکه شایسته معرفتِ توست، تو را نشناختیم❤️ در حالی که میگفت:《سبحانی!ما اَعظَمَ شانی!》 یعنی منزّه هستم من! چه والاست شان و مرتبه ی من!😳 این مطلب را که شمس گفت مولانا متحیّر ماند و انقلابی در او بر پا شد. حالا چه شده بود که شیخ الاسلام و فقیه و متکلّمی که عمرش را در بحث و حلّ و تفصیل همین اشکالات و جواب بدانها سپری کرده بود اکنون درمانده شده و دچار شک میشود که براستی مقام احمد بالاتر است یا ابایزید؟ مولوی و فقیهی که یک ساعت پیش هیچ شکی در این مطلب نداشت، اکنون چنین در گِل مانده بود. آری چنانچه قبلا نیز برایت گفتم اولیاء(مردانِ خدا)، تصرفاتی را که به منظور ایجاد یقظه در نفس مستعدمی کنند، این تصرف را متوجه روحِ آنها میکنند. چرا که اگر این سوال از عقل مولانا می شد براحتی پاسخ انرا میگفت. ولی روح با اینکه از ازَل در عالمِ بالا بوده،چون همنشینِ ماده(جسم) شده دچار فراموشی و غفلت شده است. این استکه سوالش را متوجه روح مولوی کرد که بناگاه مولوی وحشت کرد که چه شده؟ اگر من با این شک بمیرم، حشرم و قیامتم چگونه میشود؟😱🥺😥 سوالِ شمس چنان نیروی عظیمی بر روح ِشیخ السلامِ قونیه(مولوی) وارد کرد که وی را به تَرک درس و بحث و مقام و مَسند کشاند. او سه روز با شمس در خلوت رفت. ای خدا بفرست قومی روح مند/ تا ز صندوق بدنمان واخرند/ ادامه دارد انشالله...
کلبه عُشاق
#از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید #ملاقات_شمس_با_مولانا داستان زیبای اولین دیدار شمس تبریزی با مولانا #م
هو الحیّ داستان زیبای اولین ملاقات شمس تبریزی با مولانا 👆ادامه داستانِ قبلی 👇👇 مولوی از لحاظ املاک و مستغلات و مال و منال، و همچنین از لحاظ موقعیت اجتماعی جزو افراد سطح بالای جامعه بود😎 چرا که علاوه بر مال و منال، او شیخ الاسلام بود. و علم فقه و علوم دینی را در حوزه تدریس میکرد،و طُلاب و شاگردان و مُریدان و طرفداران زیادی از طبقه پایین جامعه تا طبقات عالی جامعه داشت و از جاه و مقام خاصی برخوردار بود. _حالا!!! براستی چرا با آنهمه موقعیّت و مال و مکنت و ریاست دنیایی و دینی که داشت اما همه را کنار ریخت و دل از همه کَند و در گوشه ی خانه اش در خدمت پیری ژنده پوش و فقیر درآمد؟🤔👌🤔 براستی مولانا در عوض رها کردن هرآنچه پیر به او فرمود رها کن، چه دریافت کرد؟؟؟ پیر(شمس) از او خواست که عقلِ دنیایی و عقل معاشِ تو قوی است. این عقل را رها کن و از این عقل دیوانه شو. اینجاست که مولانا طبعش گُل میکند و از آن روز اولین از قولِ شمس و از قولِ خودش چنین میگوید؛ ■گفت که:دیوانه نِیی،لایقِ این خانه نِیی/ ■رفتم و دیوانه شدم،سلسله بر بنده شدم/ شیخ (شمس)فرمود:تو در کارِ دنیا بسیار زیرکی و هوشیاری داری. ازین زیرکی و هوشیاری خارج شو و در کارهای دنیوی گول و سفیه باش. ■گفت که:تو زیرککی،مستِ خیالی و شَکی/ ■گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم/ پیر گفت: تو شمع شده ای و مردم و طرفدارانت بر گردِ تو جمع شده اند. و این تجمّعِ مردم در اطرافت تو را از خدا غافل کرده است . لذا خودت را خاموش کن و خود را از معرض توجهِ مردم دور ساز. ■گفت که:تو شمع شدی قبله این جمع شدی/ ■شمع نِیم، جمع نِیم، دودِ پراکنده شدم/ شیخ گفت:تو شیخ الاسلام قونیه هستی و این برای تو خُرسندی آورده و این توجه به خود نیز تو را از خدا غافل کرده است. از این مَنصب هم بیرون آی. ■گفت که:شیخی و سَری، پیشرو و راه بَری/ ■شیخ نِیم، پیش نِیم، امرِ تو را بنده شدم/ شمس گفت:تو پَر وبال و امکاناتِ دنیویِ زیادی داری که در مشکلات پیش آمده، توجه و امیدِ تو به این امکانات و اسبابِ دنیوی هستند. در نتیجه توکّل به خدا نداری. پس این بال و پَرِ خود را هم بریز. ■گفت که:با بال و پَری، من پَر و بالت ندهم/ ■در هوسِ بال و پَرش، بی پَر و پَرکَنده شدم/ و بالاخره گفت: قول بده که هرگز ما را ترک نکنی و از پیش ما به جایی دیگر نروی.🤝🤝🤝 مولانا هم در واقع همه را کنار می ریزد و از سر هر چه دارد بر می خیزد و فقط یک نفر در زندگی او معنی دارد و او شمس است. ■گفت مرا عشق کُهُن:از برِ ما نقل مکن/ ■گفتم:آری، نکنم، ساکن و باشنده شدم/ ■چشمه ی خورشید تویی، سایه گه بید منم/ ■چونکه زدی بر سرِ من، پَست و گُدازنده شدم/ 😊😢😢😢😍😍😍🙏 برگرفته از
کلبه عُشاق
هو الحیّ #از_یارِ_آشنا_سخنِ_آشنا_شنید داستان زیبای اولین ملاقات شمس تبریزی با مولانا #مثنوی 👆ادامه د
هو الحیّ داستان زیبای اولین ملاقات شمس تبریزی با مولانا 👆ادامه داستانِ قبلی 👇👇 عاقبت جلال الدین در مقابلِ این گذشتها چه بدست می آورد که چنان شیفته ی شمس شده و او را در حدّ پرستش دوست میدارد؟ 🤔🤔🤔🥸🥸🥸 خودش بیان میکند آنچه را که از این تَرک ها (تهذیب و ریاضتِ نفس) بدست آورده است:👇 ■مُرده بُدم،زنده شدم گریه بُدم،خنده شدم/ ■دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم/ ■صورتِ جان وقتِ سحر،لاف همی زد ز بَطَر/ ■بنده و خَربنده بُدم، شاه و خداونده شدم/ (خَربنده یعنی بنده ی جسم و تن) ■تابشِ جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم/ ■اطلسِ نو بافت دلم،دشمنِ این ژنده شدم/ ■شُکر کند چرخ فلک از مَلِک و مُلک و مَلَک/ ■کز کرم و بخششِ او، روشن و بخشنده شدم/ ■شکر کند عارفِ حقّ، کز همه بردیم سَبَق/ ■بر زِبَر هفت طبَق، اختر رخشنده شدم/ ■زُهره بُدم ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم/ ■یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم/ ■از تو ام ای شهره قمر، در من و در خود بنِگر/ ■کز اثر خنده ی تو، گلشنِ خندنده شدم/ 🌷🙏🙏🙏🌷 ☺️❤️❤️❤️😊 پایان برگرفته از؛
کلبه عُشاق
#ولادت_و_ولایت قطب العارفین مولا امیرالمومنین حضرت علیّ ابن ابیطالب(علیه السّلام) #مثنوی #شعر_و_شرح
👆👆👆ادامه 👇👇👇 مولوی و را آزاد کننده انسان می‌داند. منتها نبوّت آزاد کننده روحِ انسان از طاغوت‌های مثل فرعون و نمرود و بازداشتن از عبادت ارباب متفرق مثل سنگ و ستاره و گاو و ... است. اما ولایت که نبوت هست آزاد کننده روح انسان از طاغوت‌های نفس است و بازداشتن او از عبادت و عبادت اشیا و افرادی که نفس در آنها ظهور کرده و به آنها تعلق دارد. همانهایی هستند که ما بر آنها پسوندِ می افزاییم. مثل خانه من، مغازه من، مقام و جایگاه من، آبروی من،همسر و فرزندان من،ماشین من، پس انداز من و الی آخر. زیرا نفسِ انسان کمال خودش را در اینها می بیند. ●کیست مولا آن که آزادت کند/ بندِ رقّیت ز پایت وا کند/ برگرفته از؛
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرح و تفسیر حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان ✨حکایت مثنوی معنوی💫 https://eitaa.com/babarokn