eitaa logo
سرداران شهید باکری
491 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
404 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
#سینہ‌‌ات خود، #سنگر است! پس قوے دارش، ڪه #القلبُ_حــرم‌ُالله.. و #حرمُ‌اللھے، ڪه مأواے #عشقِ_إلھے گردد، باید ڪه امن‌ باشد.. ڪافےست، سلاحِ تقوایت را همیشه پــُر نگه دارے! #لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
! 💠جدا شدن احمد کاظمی و مهدی باکری در ظاهر از همدیگر خللی در دوستیشان بوجود نیاورده بود. در تیپ نجف هر وقت گفته میشد آقا مهدی معاون احمد آقاست، کاظمی میگفت: «نه! آقا مهدی فرمانده منه!». تا آخر ادامه داشت... در عملیات خیبر اردوگاه لشکر عاشورا و لشکر نجف در کنار هم بود و وسطشان فقط داشت و سنگرهای دو لشکر هم نزدیک این خاکریز بود. هر وقت آقا مهدی کاری با احمد کاظمی داشت دیگر معطل نمیشد. خودش بلند میشد از خاکریز میگذشت میرفت احمد آقا و ایشان هم چنین میکرد.  لحظه های سخت و سرنوشت ساز عملیات خیبر بود و باران تیر و ترکش میبارید. بر اثر انفجار گلوله های توپ و تانک، حفره بزرگی ایجاد شده بود. این حفره، سنگر آقا مهدی بود و سنگر قرارگاه تاکتیکی لشکر عاشورا توی جزیره. حاضر بود برای جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت میکرد، میگفت: « کاری کن که .» این جمله را احمد بارها به مهدی گفته بود و من هم با گوشهای خودم شنیده بودم. زیر باران گلوله و ترکش آمد. تا را داخل حفره دید چهرهاش را پوشاند و گفت: – مهدی! چه جای باصفایی برا خودت انتخاب کردی... . احمد خیال جدا شدن از مهدی را نداشت و ماند داخل همین حفره. گفت: «اینجا هم قرارگاه تاکتیکی آقا مهدی است و هم من.» ولی این حفره هیچ امنیت نداشت و نمیشد اطمینان کرد. به اصرار بچه ها سنگر کوچکی ساختیم. خود احمد آقا و آقا مهدی هم آمدند و در ساختن سنگر کمکمان کردند. نمیشد داخل سنگر سرپا ایستاد؛ کوچک بود و کم ارتفاع. عملیات که تمام شد، برمیگشت عقب. میرفت شهرهای مختلف آذربایجان به سر میزد. به مجروحان جنگ و جانبازان سرکشی میکرد... : اشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص ۴۰ و ۴۱ @bakeri_channel
‍ برادران دو قلوی شهیدی که هیچ‌گاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است... نوجوان‌هایی که سال ۶۱ امدادگران خستگی‌ناپذیر گردان سلمان بودند عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولین‌باری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند... همرزمان این دو شهید می‌گویند: وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد یک‌بار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج گریه می‌کنند بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بی‌سرپرست هستند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست... عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌اند را بغل کرده گریه می‌کنند... چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر می‌شتابد و او نیز شهد شهادت را می‌نوشد... روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهای‌شان کرده بود حال درد نان بود یا درد جان، کسی نمی‌دانست از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیده‌شان ثاقب و ثابت... سالها از غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام می‌شدند، در درون ساکشان اعلامیه‌هایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکی‌شان به همراه دست نوشته‌ای بود که به در و دیوار شهرها می‌چسبانیدند: "مادر، پدر از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها می‌گذرد حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شده‌ایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم" آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ و ردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شب‌های جمعه، هیچ‌گاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است... برای شادی روح شهداء بخصوص این دو شهید بزرگوار فاتحه مع الصلوات