دزفول قهرمان …
سجاده نشینان سنگر عشق و حماسه، تو را در فرات خون مظلومیت زمان، شست و شو دادند، تا فرزندان شهد شیرین شهادت نوشیده این ملت، به خون وضو سازند و با طهارت روح و نفس، پیشانی بر خاک مطهر تو سایند «و رب غفور» را بر این همه مقاومت و پایمردی، دلاوری و پایداری، ایثار و جوانمردی سپاسگزارند
#کانال_سرداران_شهید_باکری 👇💙
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین #شهیدمهدیباکری فرمانده لشکر 31عاشورا، از ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، #دزفول و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از #جبهه ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت! تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم...
💠در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما تحویل بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که #هواپیماهای عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به #پادگان آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام #شهدا و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم.
💠در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف تویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که #دزفولی ها چه مردمانی هستند.
#راوی: بهرام صالحی
🍁برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی🍁
@bakeri_channel
از خرمشهر تا سامرا با حاج قاسم
سردار شریعتی:
🔹در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا با مسولیت حقیر و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر میجنگیدیم.
🔹روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر می کردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟
🔹اصلا فکر می کردی با همان ارتش عراق که می جنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر می کردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچههای الحشدالشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟
🔹فکر می کردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟هرگز تصور می کردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟
🌷حاج قاسم دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است.
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
سرداران شهید باکری
به یاد یاران سفر کرده ...
تقدیم به ارواح مطهر شهدای لشگر مقدس ۳۱ عاشورا
ای شهیدان ، از عرش فرود آیید تا با هم سفری داشته باشیم به دنیای زیبای خاطره ها ، به حرمت همرزمان همسنگران دیروز خود ، لحظه ای را در کنار ما باشید . بیایید با هم به سرزمین یاد ها برویم و یادی از گذشته ها کنیم گذشته ای که در آن سر فراز و سربلند با ستیغ کوه ها و قله های سر به فلک کشیده پیوند داشتیم و چونان عقاب ، پهنه آسمان جولانگاهمان و همچون شیران شرزه ، گستره خاک در ید قدرتمان بود هر وقت اراده می کردیم بسان نهنگ ، کشتی شکسته دنیا را در هم می نوردیدیم . روزگاری که کافران و ملحدان ، لحظه ای از بیم حمله رعداسای ما آسایش و آرامش نداشتند در آن روز ها ما در اوج قله عزت و افتخار ، درس استقامت و مردانگی به مظلومین جهان می دادیم و برای حفظ دین خود ، تمامی دنیای ظالمین را نشانه گرفته و یک تنه به ستیز شرک و نفاق رفته بودیم . روزهایی که فاصله ما تا شهادت از تار مویی کمتر بود و به امید رسیدن به آن و اتصال به رحمت خداوندی ، گوی سبقت از یکدیگر می ربودیم و همیشه در انتظار دیدار عزیز زهرا (س) با پیراهن بسیج و جسم خونین بودیم . بیایید با هم یادی کنیم از لحظات وداع یاران ، یادی از خون نامه ها و عملیات ها یادی از تفنگهامان ، از کوله پشتی ، بند حمایل ، جیره جنگی و سربند های سبز و سرخ ، یادی از درد و دل ها ، خال هندی ، سیمینوف ها ، چهچه تیر بار ها ، یاد آهنگ دوشگا ، خمپاره 60 بی صدا ، نعره خمپاره 120 ، ترنم مینی کاتیوشا – یادی از خاکریزها و کانال های پیج در پیچ ، سنگر های کوتاه ، نماز های نشسته ، اتوبوس های گل آلود ، یاد قول های شفاعت ، صیغه های اخوت – یادی از چادر های خاک گرفته ، رزم های شبانه ، نمازهای جماعت ، زیارت عاشورا، مناجات شعبانیه ، کمیل ها و توسل ها ، عزاداری های بی ریا و خالصانه ، واقعه خواندن ها – دعای سفره ، ندبه ها و نماز های جمعه دزفول . یادی از مرحوم آیت الله قاضی که چگونه به بسیجی ها عشق می ورزید و خاک پوتین آنها را توتیای چشم خود می دانست . یادی از دو کوهه ، اردوگاه کوثر ، قلاجه ، کوزران و کرخه ، یاد فکه ، حاج عمران ، سومار ، یادی از خرمشهر ، شلمچه و آبادان ، یادی از فاو ، مهران ، گیلان غرب ، یادی از پادگان حمید ، جزیره مجنون ، هویزه ، یادی از ماووت ، حلبچه ، شاخ شمیران و ... و بالاخره یاد شما شهیدان در خون خفته که تنها مونس ما در این دنیای فانی است . یاد شمایی که به قله نور و هدایت و کاروان فلاح و رستگاری پیوستید و ما را با حسرتی روز افزون ، بر جای گذاشتید تابمانیم و از اینکه بر جای مانده ایم از قافله عشق ، سرشت از دیدگان بیفشانیم .
آری یاد شما همیشه زنده خواهد ماند و خون شهدا پیروزی اسلام را تضمین خواهد کرد .آرام بخوابید ای شهیدان ، آرام بخوابید و در کنار مولای خود خمینی (ره) متنعم باشید . ما بیداریم و با پیمودن راه شما ، مولایمان خامنه ای را یاری خواهیم کرد
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا
صحبتون منور به نور شهدا
.
🌷به یاد
#شهید_علی_راحتی
#صلوات🌷
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#خاطرات_علمدار_لشکرمقدس۳۱_عاشورا_سردارشهید_آقاحمیدباکری
#فتح_المبین
#یا_زهرا(س) .
با یاد تو در #جبهه_های_ایران مکه و مدینهٔ امروز جنگی در خواهد گرفت عاقبت آن ، فتحی است آشکار . #فتح المبین !
خانواده #حمید در اهواز است منطقه رقابیه منطقه عملیات است شب عملیات صدای توپخانه تا شهر می رسد . همه نگران هستند . خبری از #عملیات به عقبه نمی رسد. از #شهدا از #پیروزیها خانواده ها چشم در راهند عاقبت کار اگر چه پیروزی است و جز #شهادت چیز دیگری لیاقت آنها را ندارد. اما خانواده ها همچنان چشم انتظارند.
به #خاطره_های گذشته می نگرند.
ناگهان خبری از عملیات به گوش می رسد.
#رقابیه سخت در محاصره است.
خدایا چه میشود ؟
#حمید_در_محاصره است .
چه میتوان کرد .
دست به دامن خدا شدن ، فقط دعا چاره ساز است .
سر از سجاده که بر میدارد ، عملیات به #پیروزی رسیده است . اما هنوز از بچه ها خبری نیست .
در منزل به صدا در می آید . حتما #حمید باز گشته است .
در را سریع باز کرد .
آخ این چه قیافه ای است ؟
زیر لب گفت انتظار داشت در هر لباسی اورا ببیند جز این لباس .
سرتاپا خون . مگر از مقتل گریخته است . #حمید آمد . سرتا پا خون و با خبرهای پیروزی .
#حمید_نام_شهدا_را یکی یکی به زبان راند .
#سعید هم #شهید شد .
شهید سعید طلیسچی
همسر حمید شروع کرد به گریه کردن .
چرا گریه می کنی؟
برای عاقبت به خیری #سعید ؟
#سعید_رستگار شد .
.
#پیج_سرداران_شهید_باکری در اینستاگرام 👇💙
.
@bakeri.31.ashora
سرداران شهید باکری
#خاطرات_علمدار_لشکرمقدس۳۱_عاشورا_سردارشهید_آقاحمیدباکری
#عملیات رمضان
مرحله دوم #عملیات_رمضان از طرف پاسگاه #زید شروع شد .
گردان #حبیب خط شکن بود. گردان #شهیدمصطفی_خمینی به دنبال آن راه می افتاد .
#گردان_حبیب که به قلب دشمن زد نیروهای #شهیدمصطفی_خمینی حرکت را آغاز کردند . آنقدر رفتند که عراقی ها را هم پشت سر گذاشتند.
از خاکریزهای مثلثی معروف به اسرائیلی رد شدند . وقتی به جاده#بصره_ العماره رسیدند فهمیدند که خیلی پیش رفته اند . خیلی بیشتر از حد مقرر جلو رفته بودند.
هر کس برای خود #سنگری کند و این آرایش دایره وار ،احتمال محاصره شدن را کم میکرد . اما بالاخره محاصره شدند .
با کمک #بیسیم تماس حاصل شد.
خاکریزها در محل مقرر زده شده است اما شما خیلی پیش رفته اید .
هر چه زودتر به پشت خاکریز برگردید.
اما چگونه ؟
اگر هوا روشن میشد #قتل_عام_بچه_ها حتمی بود.
چگونه می توانستند خاکریز را در تاریکی شب تشخیص بدهند.
قرار شد روی خاکریزها #منور زده شود اما کدامین منورها مربوط به نیروهای خودی بود .سراسر منطقه پر از منور است . نه ممکن نیست .
بچه ها منتظر بودند که با روشن شدن هوا به رگبار بسته شوند.
و شاید نیم ساعت دیگر
لحظه ای بعد .
همه نگاه ها به روی #جیپی_برگشت که به نزدیک آنها می رسید . باور کردنی نبود.
در محیطی چنین بی حفاظ و با آن سرعت چگونه سر به سلامت خواهد برد.
راننده فریاد زد.
نفرات به دنبال من حرکت کنید خیلی سریع .
حرکت کرد و بچه ها به دنبالش دویدند . دویدند تا اینکه #خاکریز نمایان شد .
همه پشت خاکریز با آرامش جای گرفتند. یکی از بچه ها دنبال راننده جیپ می گشت.
اشتباه نکرده بود . راننده کسی جز #آقاحمید_باکری نبود.
تیربارها و دوشکاها شروع به شلیک کردند و گویا کمی دیر متوجه شده بودند.
#عملیات_رمضان به پایان رسید. #حمید متوجه شد که مدام در #جبهه است همراه جنگ . پس حضور در #سپاه ضروری است . شهریور ۶۱ سپاه پذیرای #حمید شد .
#همسر_او_شادی_و_ذوق_حمید را وقتی #لباس_سپاه را تحویل گرفته بود با چشم خود دید . چه شور و شوقی ! لباس را با علاقه خاصی می پوشید و احساسش را پنهان نمی کرد .
#روحشان_شاد_و_یادشان_گرامیباد.
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@bakeri_channel