eitaa logo
سرداران شهید باکری
492 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
404 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
دزفول قهرمان … سجاده نشینان سنگر عشق و حماسه، تو را در فرات خون مظلومیت زمان، شست و شو دادند، تا فرزندان شهد شیرین شهادت نوشیده این ملت، به خون وضو سازند و با طهارت روح و نفس، پیشانی بر خاک مطهر تو سایند «و رب غفور» را بر این همه مقاومت و پایمردی، دلاوری و پایداری، ایثار و جوانمردی سپاسگزارند 👇💙 @bakeri_channel
در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین فرمانده لشکر 31عاشورا، از ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت! تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم... 💠در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما تحویل بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم. 💠در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف تویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که ها چه مردمانی هستند. : بهرام صالحی 🍁برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی🍁 @bakeri_channel
از خرمشهر تا سامرا با حاج قاسم سردار شریعتی: 🔹در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا با مسولیت حقیر و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر می‌جنگیدیم. 🔹روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر می کردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟ 🔹اصلا فکر می کردی با همان ارتش عراق که می جنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر می کردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچه‌های الحشدالشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟ 🔹فکر می کردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟هرگز تصور می کردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟ 🌷حاج قاسم دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است. 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
تصویر سرباز وظيفه "مهدی احمدی" که در حين حراست و پاسداری از مرزهای عزت و شرف ايران اسلامی در درگيری مسلحانه با نیروهای تحت امر طالبان در نقطه صفر مرزی ايران و افغانستان به فيض عظمای شهادت نائل آمد. 🔺گفتنی است شهيد "محمد مهدی احمدی" مجرد و ساكن استان خراسان شمالی بود.
به یاد یاران سفر کرده ...       تقدیم به ارواح مطهر شهدای لشگر مقدس ۳۱ عاشورا ای شهیدان ، از عرش فرود آیید تا با هم سفری داشته  باشیم به دنیای زیبای خاطره ها ، به حرمت همرزمان  همسنگران دیروز خود ، لحظه ای را در کنار ما باشید . بیایید با هم به سرزمین یاد ها برویم و یادی از گذشته ها کنیم گذشته ای که در آن سر فراز و سربلند با ستیغ کوه ها و قله های سر به فلک کشیده پیوند داشتیم و چونان عقاب ، پهنه آسمان جولانگاهمان و همچون شیران شرزه ، گستره خاک در ید قدرتمان بود هر وقت اراده می کردیم بسان نهنگ ، کشتی شکسته دنیا را در هم می نوردیدیم . روزگاری که کافران و ملحدان ، لحظه ای از بیم حمله رعداسای ما آسایش و آرامش نداشتند در آن روز ها ما در اوج قله عزت و افتخار ، درس استقامت و مردانگی به مظلومین جهان می دادیم و برای حفظ دین خود ، تمامی دنیای ظالمین را نشانه گرفته و یک تنه به ستیز شرک و نفاق رفته بودیم . روزهایی که فاصله ما تا شهادت از تار مویی کمتر بود و به امید رسیدن به آن و اتصال به رحمت خداوندی ، گوی سبقت از یکدیگر می ربودیم و همیشه در انتظار دیدار عزیز زهرا (س) با پیراهن بسیج و جسم خونین بودیم . بیایید با هم یادی کنیم از لحظات وداع یاران ، یادی از خون نامه ها و عملیات ها یادی از تفنگهامان ، از کوله پشتی ، بند حمایل ، جیره جنگی و سربند های سبز و سرخ ، یادی از درد و دل ها ، خال هندی ، سیمینوف ها ، چهچه تیر بار ها ، یاد آهنگ دوشگا ، خمپاره 60 بی صدا ، نعره خمپاره 120 ، ترنم مینی کاتیوشا – یادی از خاکریزها و کانال های پیج در پیچ ، سنگر های کوتاه ، نماز های نشسته ، اتوبوس های گل آلود ، یاد قول های شفاعت ، صیغه های اخوت – یادی از چادر های خاک گرفته ، رزم های شبانه ، نمازهای جماعت ، زیارت عاشورا، مناجات شعبانیه ، کمیل ها و توسل ها ، عزاداری های بی ریا و خالصانه ، واقعه خواندن ها – دعای سفره ، ندبه ها و نماز های جمعه دزفول . یادی از مرحوم آیت الله قاضی که چگونه به بسیجی ها عشق می ورزید و خاک پوتین آنها را توتیای چشم خود می دانست . یادی از دو کوهه ، اردوگاه کوثر ، قلاجه ، کوزران و کرخه ، یاد فکه ، حاج عمران ، سومار ، یادی از خرمشهر ، شلمچه و آبادان ، یادی از فاو ، مهران ، گیلان غرب ، یادی از پادگان حمید ، جزیره مجنون ، هویزه ، یادی از ماووت ، حلبچه ، شاخ شمیران و ... و بالاخره یاد شما شهیدان در خون خفته که تنها مونس ما در این دنیای فانی است . یاد شمایی که به قله نور و هدایت و کاروان فلاح و رستگاری پیوستید و ما را با حسرتی روز افزون ، بر جای گذاشتید تابمانیم و از اینکه بر جای مانده ایم از قافله عشق ، سرشت از دیدگان بیفشانیم . آری یاد شما همیشه زنده خواهد ماند و خون شهدا پیروزی اسلام را تضمین خواهد کرد .آرام بخوابید ای شهیدان ، آرام بخوابید و در کنار مولای خود خمینی (ره) متنعم باشید . ما بیداریم و با پیمودن راه شما ، مولایمان خامنه ای را یاری خواهیم کرد  
سلام بر تو ای شهید راه حق ... سلام به لبخند های زیبای شهادتت...  صبحتون زیبا به زیبایی لبخند شهدا صحبتون منور به نور شهدا . 🌷به یاد 🌷 @bakeri_channel
(س) . با یاد تو در مکه و مدینهٔ امروز جنگی در خواهد گرفت عاقبت آن ، فتحی است آشکار . المبین ! خانواده در اهواز است منطقه رقابیه منطقه عملیات است شب عملیات صدای توپخانه تا شهر می رسد . همه نگران هستند . خبری از به عقبه نمی رسد. از از خانواده ها چشم در راهند عاقبت کار اگر چه پیروزی است و جز چیز دیگری لیاقت آنها را ندارد. اما خانواده ها همچنان چشم انتظارند. به گذشته می نگرند. ناگهان خبری از عملیات به گوش می رسد. سخت در محاصره است. خدایا چه میشود ؟ است . چه میتوان کرد . دست به دامن خدا شدن ، فقط دعا چاره ساز است . سر از سجاده که بر میدارد ، عملیات به رسیده است . اما هنوز از بچه ها خبری نیست . در منزل به صدا در می آید . حتما باز گشته است . در را سریع باز کرد . آخ این چه قیافه ای است ؟ زیر لب گفت انتظار داشت در هر لباسی اورا ببیند جز این لباس . سرتاپا خون . مگر از مقتل گریخته است . آمد . سرتا پا خون و با خبرهای پیروزی . یکی یکی به زبان راند . هم شد . شهید سعید طلیسچی همسر حمید شروع کرد به گریه کردن . چرا گریه می کنی؟ برای عاقبت به خیری ؟ شد . . در اینستاگرام 👇💙 . @bakeri.31.ashora
رمضان مرحله دوم از طرف پاسگاه شروع شد . گردان خط شکن بود. گردان به دنبال آن راه می افتاد . که به قلب دشمن زد نیروهای حرکت را آغاز کردند . آنقدر رفتند که عراقی ها را هم پشت سر گذاشتند. از خاکریزهای مثلثی معروف به اسرائیلی رد شدند . وقتی به جاده العماره رسیدند فهمیدند که خیلی پیش رفته اند . خیلی بیشتر از حد مقرر جلو رفته بودند. هر کس برای خود کند و این آرایش دایره وار ،احتمال محاصره شدن را کم میکرد . اما بالاخره محاصره شدند . با کمک تماس حاصل شد. خاکریزها در محل مقرر زده شده است اما شما خیلی پیش رفته اید . هر چه زودتر به پشت خاکریز برگردید. اما چگونه ؟ اگر هوا روشن میشد حتمی بود. چگونه می توانستند خاکریز را در تاریکی شب تشخیص بدهند. قرار شد روی خاکریزها زده شود اما کدامین منورها مربوط به نیروهای خودی بود .سراسر منطقه پر از منور است . نه ممکن نیست . بچه ها منتظر بودند که با روشن شدن هوا به رگبار بسته شوند. و شاید نیم ساعت دیگر لحظه ای بعد . همه نگاه ها به روی که به نزدیک آنها می رسید . باور کردنی نبود. در محیطی چنین بی حفاظ و با آن سرعت چگونه سر به سلامت خواهد برد. راننده فریاد زد. نفرات به دنبال من حرکت کنید خیلی سریع . حرکت کرد و بچه ها به دنبالش دویدند . دویدند تا اینکه نمایان شد . همه پشت خاکریز با آرامش جای گرفتند. یکی از بچه ها دنبال راننده جیپ می گشت. اشتباه نکرده بود . راننده کسی جز نبود. تیربارها و دوشکاها شروع به شلیک کردند و گویا کمی دیر متوجه شده بودند. به پایان رسید. متوجه شد که مدام در است همراه جنگ . پس حضور در ضروری است . شهریور ۶۱ سپاه پذیرای شد . را وقتی را تحویل گرفته بود با چشم خود دید . چه شور و شوقی ! لباس را با علاقه خاصی می پوشید و احساسش را پنهان نمی کرد . . @bakeri_channel
تصویر دو برادر در یک قاب رزمنده دلاور دکتر جواد حقیرمددی و روحانی شهید آقا محسن حقیر مددی
. شهید محسن حقیرمددی فرزند یحیی در ۲۹ شهریور سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در خوی به دنیا آمد و در حالی که کمتر از سه سال داشت به همراه پدر و مادر راهی زیارت عتبات عالیات شد. شهید محسن حقیر مددی دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش شهر خوی و در مدرسه مفتح گذراند و فعالیتهای چشمگیر وی در انجمن اسلامی مدرسه مورد تحسین اولیا و عموم بود. پدربزرگ محسن یکی از روحانیون پرهیزگار و متدین زمان خود بود و پدرش خیلی علاقه داشت که یکی از فرزندانش به تحصیل علوم دینی بپردازد و از این رو محسن در نیمه های تحصیل در دبیرستان با برآورده کردن آرزوی پدر و ادامه راه پدر بزرگ به حوزه علمیه رفت و در سالروز میلاد با سعادت حضرت بقیة الله الاعظم(عج) در سال ۱۳۶۱ همزمان با افتتاح ساختمان جدیدالتأسیس مدرسه علمیه نمازی خوی شروع به تحصیل علوم دینی کرد. محسن حقیر مددی با توجه به شوق وافر و هوش فوق العاده ای که داشت در مدت بسیار اندکی موفق شد دروس مقدمات را زیر نظر استادان دلسوز مدرسه علمیه نمازی به پایان رساند و در سال ۱۳۶۴ جهت ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه قم و مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام شد. یک سال بعد با این استدلال که مدرسه نمازی خوی برایم مناسب تر است چون هم می توانم نیاز مدرسه را از نظر مُدرس تأمین کنم و در عین حال به تحصیل نیز ادامه دهم؛ مجدداٌ به خوی برگشته و در مدرسه علمیه نمازی به تعلیم و تعلم پرداخت، اما مدتی بعد در اجرای فرمان حضرت امام سنگر جبهه را بر سنگر علم مقدم شمرد و به طور داوطلب ملبس به لباس روحانیت در ۹/۹/۶۵عازم جبهه شد. محسن در گردان حضرت علی اکبر(علیه السلام) لشکر ۳۱ عاشورا، علاوه بر تبلیغ و فعالیت های فرهنگی و مذهبی به عنوان تک تیرانداز انجام وظیفه می کرد و در شب عملیات کربلای ۵ وقتی تعداد زیادی از بسیجیان را با ماشین از مقر لشگر به خط مقدم انتقال می‌داد، دیگر عزم برگشتن نکرد و در همان شب که بیستم دیماه ۶۵ بود، دعوت حق را در منطقه شلمچه لبیک گفت و پیمان خود با معبودش را تکمیل کرد و به لقاءالله شتافت و سرانجام پیکر مطهرش که سندی عینی بر مظلومیت او بود، در گلزار شهدای شهرستان خوی در جوار دیگر شهداء به خاک سپرده شد. . روحش شادویادش گرامی باد. .
💚خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر✋ 💚بوسه از پایش بچینید شب بخیر✋ 💚خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر✋ 💚هدیه از مادر بگیرید شب بخیر✋ 💚شبتون مهدوی ، 💚دمتون مادری، 💚نفستون حیدری... 💚یاعلی مدد✋ ‌ امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی شبتان آرام به آرامش سیدالشهداء لشگر ۳۱عاشورا سردار شهید آقا مهدی باکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃سلام صبح زیباتون بخیر، روزتون خدایی 👈کانال_سرداران_شهید_باکری_در ایتا و تلگرام 👇 🆔 @bakeri_channel
غروب ها که می آیند          دلتنگ می شوم                دلتنگ غروب شلمچه
روایتی از سردار حاج یعقوب صمدلویی فرمانده تیپ ۳لشکر مقدس 31 عاشورا در عملیات والفجر هشت ، عراق برای اولین بار از تانک های تی ۷۲ استفاده‌ کرد ، با توجه به اینکه شلیک موشک آرپی چی از روبرو این تانک ها را از کار نمی انداخت لذا برای شکار این تانک ها باید از بغل موشک می زدیم یا باید به برجک شون و یا به باک شون موشک می زدیم تا از کار بیفتند ، از مهندسی لشکر خواستم برای شکار این تانک ها خاکریزهای بریده بریده احداث کند به آرپی‌جی زنها گفتم در چنین جایی یک موشک معادل یک تانک است پس تا وقتی مطمئن نباشند موشک به تانک اصابت نخواهد کرد شلیک نکنند ، به آرپی‌جی زنها گفتم در پشت خاکریزهای بریده بریده کمین کنند تا تانک ها در دید و تیر قرار گیرند و پس از شلیک موشک سريعا تغییر موضع دهند. حین پاتک تانک ها دیدم یکی از آرپی‌جی زنها دو سه تا موشک شلیک کرد ولی تغییر موضع نداد من خیلی ناراحت شدم با خود گفتم مگر من اینها را توجیه نکرده بودم، حاجی می گفت : آتش خيلی زیاد بود تا من خواستم بروم پیش آن آرپی‌جی زن ۳۰۰ تا ۴۰۰ گلوله رسام از بیخ گوشم ویژ ویژ کنان رد شدند ، خودم را رساندم پیش آن رزمنده تا ببینم قضیه چیست، رزمنده آرپی‌جی زن به من گفت: حاجی من خواستم بعد از شلیک موشک تغییر موضع بدهم ولی نتوانستم ، گفتم چرا ؟ به پایش اشاره کرد ، دیدم تانک او را زده و پایش از زانو قطع شده است و با چفیه و باند پایش را بسته است و قادر به حرکت نیست و موقعی که تانک ها جلو می آیند چون احساس خطر می کند پشت سرهم موشک شلیک می کند و در اصل در چنین وضعیتی آن رزمنده خلافی نکرده بود بلکه صحنه را مدیریت کرده بود.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران @bakeri_channel