شهید جاویدالاثر علیاکبر بردال📝
در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ در شهر اهواز، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.
گزیدهای از وصیتنامه:
ای ملت قهرمانپرور ایران!
تا میتوانید پشت امام را داشته باشید و باید اسلام ما به تمام دنیا صادر شود...
آری ای مادر مهربان!
در راه خدا و اسلام قامتت را استوار گردان و زینبگونه با آوای تکبیرت و پشتیبانی از امام همچنان پشت اسلام را داشته باش و فرزندانی به اسلام و انقلاب، تحویل ده که بعدها همچون رزمندگان اسلام در جبههها حاضر شوند و برای خدا و اسلام خدمت کنند.
و اما پدر جان!
تو مرا بزرگ کردی و با دل و جان به جبهه فرستادی تا برای اسلام خدمت کنم و از شهادت من هم مسلم است که ناراحتی به دل خود راه نمیدهی!
البته من لیاقت شهادت را ندارم ولی شاید یک روزی هم خدا مرا طلب کرد.
و اما پدرجان در سنگر کارخانهات چشم دشمن را کور کن و به فرمان امامت در سنگر کارخانه بمان و در راه اسلام مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزن که دیگر از جای خود بلند نشوند و فرزندانی نیکو به انقلاب هدیه کن. من دیگر عرضم تمام است.
اگر باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
همیخواهم که همچون شمع سوزان
بریزم اشک در بستر بمیرم
خدایا کن شهادت را نصیبم
که همچون عون و جعفر خون بریزم
"خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار"
علی اکبر بردال📝
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بردال
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_جاویدالاثر
#شهدای_استان_اصفهان
#روز_اول
🆔https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🇮🇷
نام و نام خانوادگی شهید: محمود تقیپور
تولد: ۱۳۶۱/۸/۲۵، گرگان.
شهادت: ۱۳۹۶/۸/۱۸، دیرالزّور، سوریه. برابر با ظهر اربعین حسینی.
گلزار شهید: مشهد، بهشت رضا علیهالسلام، بلوک ۱۵، ردیف۴، شماره ۱۲.
فقط همسر و فرزندانش از اعزام او به سوریه باخبر بودند و وقتی با اصرار همسرش مبنی بر اتمام تحصیل و گرفتن رساله دکتری مواجه شد، گفت: «میخواهم شهید شوم و خدمت به اسلام و امام زمان(عج) بهتر است.»
او به خاطر تسلطش به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و عربی، در جنگ سوریه فارسی صحبت نمیکرد تا شناخته نشود.
محمود سرانجام در اربعین ۹۶ بر اثر انفجار تله انفجاری در دیرالزور سوریه، زخمی و راهی بیمارستان شد و در حالی که لبخند بر لب داشت و شهادتین میگفت به شهادت رسید.
برای شادی روح شهید عزیز صلوات بفرستیم...🌷🕊️
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمود_تقیپور
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_استان_خراسان_رضوی
#روز_سوم
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به کانال زیر مراجعه کنید.👇🏻
🆔https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🫀🧕🏻
این شهید سلامت چند روز قبل از شهادتش، دلنوشتهای نوشت که از طریق یکی از همکارانش منتشر شد.
📝«درحالی وظیفه نوشتن و طلب حلالیت دست داد که دیگر توان صحبت هم ندارم؛ نیمه شب پنجشنبه در حال سیر در برزخ، به طرز معجزه آسایی، با وضعیت پره شوک وارد{بیمارستان} هاجر شدم.
اگر نبود تلاش پزشک اورژانس، پرسنل و دکتر خسروی عزیز و دکتر شمسیپور بزرگوار، اینجا نبودم تا قبل از sd فرصت حلالیت از تمام اساتید، دانشجویان عزیز که شرمنده آنهایم، همکارانم، مسؤولین دانشگاه که با الطاف و تنگناهای بسیار از غیبت و عدم حضور و فشارهای متعدد شرایط خوبی برایم فراهم آوردند، آندسته از همکارانم که لطف بیدریغشان در مراکز قضایی شامل حالم شد.
اما همکاران و اساتیدی که لطفشان بیدریغ بود و از خدا سلامتشان را خواهانم، همچون دکتر مردانی بزرگوار، خانم دکتر حبیبی، دکتر رحمانی برادر بزرگوار و سایر همکاران از همه حلالیت میطلبم.
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت…
خدایا همه ما را ببخش و از سر تقصیرات ناخواسته ما بگذر؛ خدایا سایه شوم کرونا {را} بردار، خدایا بساط خدمت ما را اگر صلاح میدانی طوری دیگر بیارای و اگر لیاقت شهادت داشتیم دریغ مدار…»
دکتر رضوان نورمند📝
🦜
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_رضوان_نورمند
#شهدای_مدافع_سلامت
#کرونا
#شهدای_استان_چهارمحال
#روز_دهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀
📚 امتحان علی
قدمهایش را تندتر کرد که شاید کمی گرم شود. به عقربههای ساعتش نگاه کرد؛ قلب علی تندتر از ثانیهها میزد. ساعت ۸ صبح بود. درست زمانی که همهی دانشجوها سر جلسهی امتحان بودند. خیلی برای این امتحان، زحمت کشیده بود و حالا او در حیاط یخزدهی بیمارستان، منتظر تولد دخترش بود.
حکمت خدا در همزمانی امتحان و زایمان همسرش را، استجابت دعای شب قدرش میدانست. اینکه از خدا خواسته بود آنقدر او را با انواع آزمایشها، تطهیر کند که لایق شهادت شود.
قرآن جیبیاش را باز کرد: «إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.»
لبخند بر لبانش نقش بست؛ ضربان قلبش آرام شد.
پرستار تولد فرزندش را تبریک گفت.
✍🏻الهه قهرمانی ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🦋
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید و تماشای کلیپهای جذابی از زندگی شهدا به این کانال مراجعه بفرمایید👇🏻
https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_کردنژاد
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_خوزستان
#روز_یازدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
📚چشم به راه
تلفن که زنگ زد هراسان گوشی را برداشتم. به گمان اینکه مصطفی باشد؛ خودش بود.
اصرار از او و گریه و التماس از من؛ برای آنکه بماند تصمیمش را گرفته بود.
از همان ۵ سالی که با طالبان میجنگید و بعد از جانباز شدنش، باید میفهمیدم که او مرد میدان است.
برایم از سوریه گفت.
_ در ماه محرم و صفر مرتب بر سر و سینه میزنیم که یا اباعبدالله! ای کاش ما هم کنارت بودیم و از تو دفاع میکردیم؛ امروز همان روز است و حرم عمه زینب در خطر است.
برایم سخت بود، چطور پاره تنم در کشوری فرسنگها دورتر از من باشد.
با ادوات جنگی آشنایی داشت و به همین خاطر، خیلی زود نوبتش فرا رسید و اعزام شد. برای اینکه جلویش را نگیرم پنهانی رفت و بعد از رفتن تماس گرفت و خبر رفتنش را داد.
قول داد که تا ماه رمضان برگردد؛ و به قولش هم عمل کرد.
او در روز اول ماه رمضان با تابوتش میهمان دستهای مردم شد و من ماندم چشم به راه نگاهش برای همیشه...
✍🏻فاطمه شعرا ۱۴۰۲/۱۱/۱۳
👩🏻💻طراح: مطهره سادات میرکاظمی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🇮🇷🤝🇦🇫
برای اشنایی بیشتر با این شهید به کانال زیر در ایتا مراجعه بفرمایید👇🏻
https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_مصطفی_جعفری
#شهدای_مدافع_حرم
#لشکر_فاطمیون
#شهدای_استان_تهران
#روز_دوازدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋🌸
📚 سربلند
آمده بود بند دلم را پاره کند و برگردد. پیشانیام را بوسید و گفت: «مادر! دعا کن پسرت لایق شهادت بشه. وقتی شهید شدم با پساندازم برام گوسفند قربونی کن. وصیتنامهام رو هم لای قرآن توی اتاقم گذاشتم.»
همه وجودم التماس شده بود. با اینکه دلم میخواست برای همیشه کنارم بماند اما امانتی بود که باید به خدا برمیگرداندم.
گفتم: «دور سرت بگردم پسرم! انشاءالله برگشتی وقت دامادیت، گوسفند قربونی میکنیم.»
انگار که حرفهایم برایش بیمعنا باشد، گفت: «آدم موجی همون جبهه باشه بهتره. باید برم. حلالم کن مادر.»
بغلش کردم و گفتم: «مادر برو؛ فقط اسیر نشو؛ دلم طاقت غصه اسیریت رو نداره.»
گونههایش گل انداخته بود. عمق نگاهش بوی خداحافظی میداد.
پیشانیش را بوسیدم و به علیاکبر حضرت ارباب سپردمش. دلم گواهی میداد میخواهد مرا سربلند کند.
✍🏻 فیروزه نظری ۱۴۰۲/۱۰/۲
👩🏻💻طراح: زینب دباغ
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_اسماعیلی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_استان_البرز
#روز_سیزدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای دیدن کلیپ جذاب این شهید به کانال زیر مراجعه کنید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
📚شیر سامرا
«بعد از شهادت پدرش، مادر هرگز مانع رفتن آقا مهدی نشد...»
مریم خانم چادرش را محکمتر گرفت. محمدهادی کلافه شده بود و دائم در بغلش تکان میخورد. مریم خانم بچه را بغل مادر شوهرش داد و با بغض ادامه داد: «من هم هرگز مانع رفتن آقا مهدی نشدم!»
بغضش را قورت داد و گفت: «درد واژهی کوچکی است برای از دست دادن او. اما ما زندهایم تا عاشورا زنده بماند. شهادت سنت مردان خداست. همسرم پرچم حقانیت انقلابی بود که فتنهی ۸۸ ناجوانمردانه از پشت به او خنجر زد و دشمنش در سامرا و حلب و بیروت و وین از رو برایش شمشیر کشید تا از پا بیفتد، اما هرگز از پا نیفتاد و از یک خط مقدم به خط مقدم دیگری میرفت.»
محمدهادی آرام در آغوش مادربزرگ خوابیده بود. عکس آقا مهدی در قاب، لبخند میزد. مریم خانم با صدای لرزان اما محکم ادامه داد: «واژهی پهلوان گنجایش شخصیت او را نداشت. او هرگز نمیمیرد. رودیست جاری؛ شهید هرگز متوقف نمیشود. خدایا عاقبت پسرم را هم ختم به شهادت کن...»
همهی حضار در سالن، ایستاده کف میزدند...
✍🏻عاطفه قاسمی ۱۴۰۲/۱۰/۲۶
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: مریم شهرامپور
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_مهدی_نوروزی
#شهدای_مدافع_حرم
#شیر_سامرا
#شهدای_استان_کرمانشاه
#روز_چهاردهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای اطلاعات بیشتر در مورد این شهید والامقام به کانال زیر مراجعه کنید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🌕
📚 چشمانتظار
پسر، خود را در آغوش مادر انداخت؛ اثری از زخمهای روی صورت پسر نبود! خبری از چهرهی خسته و گلآلود توی عکسها هم نبود! اما همچنان نگاهی قوی و مصمم داشت.
بوسهای بر دستان چروک و پیر مادر زد.
_ مادر! ببخش که دیر آمدم.
مادر چشم باز کرد و تا پسر را دید لبخندی از عمق جانش زد.
_ عزیز دلم آمدی؟! چرا پای برهنهای پسرم؟ قربان قد و بالای کوچکت بروم. خدا را شکر که بالاخره آمدی.
_ مادر! برویم؟
_ برویم حسن جانم! برویم جان دلم.
پسر کمک کرد تا مادر از تخت پایین بیاید؛ دستانش گرم بود و نیرویی در جانش نشسته بود.
پسر همراه مادر از اتاق خارج شد.
صدای بوق ممتد دستگاه در اتاق پیچید...
✍🏻زهرا فرحپور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: کوثر راد
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕊🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_حسن_جنگجو
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مفقود_الاثر
#شهید_شاخص۱۴۰۲
#شهدای_استان_آذربایجان_شرقی
#روز_پانزدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای تماشای کلیپ جذاب این شهید به کانال زیر مراجعه کنید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✈️🔥
📚 همراه فرشتهها
محمد کنار جسد سوختهاش نشسته بود. گیج بود. چیز مبهمی یادش آمد؛ هواپیما در آسمان آتش گرفته و سقوط کرده بود. در تاریک و روشن صبح، فرشتهها بچهها را یکییکی در آغوش میگرفتند و به آسمان میبردند.
محمد به اطرافش نگاه کرد؛ به دنبال زهرا گشت. کمی دورتر، زهرا را با چادر خاکی و نیمسوخته، در میان دود خاکستری که از میان لاشه سوختهی هواپیما بلند میشد دید. میخواست به زنها و کودکان کمک کند؛ اما کسی به کمک او نیاز نداشت.
همه آرام شده بودند. دیگر خبری از اضطراب وحشتناک دقایقی قبل نبود. صدا از کسی درنمیآمد. زهرا محمد را که دید به سمتش دوید و خود را در آغوش او رها کرد.
همانوقت، صدای آشنایی شنیدند.
_ محمد آقا! زهرا خانم! بیایید بالا. ما منتظرتان هستیم!
محمد و زهرا به آسمان نگاه کردند؛ حاج قاسم بود! کنار رفیق صمیمیاش ابومهدی؛ دستشان را دراز کرده بودند و همراه فرشتهها از حادثهدیدگان هواپیمای اوکراینی دستگیری میکردند.
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۳۹۹/۱۰/۱۸
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕊🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمد_صالحه
#شهیده_زهرا_حسنی_سعدی
#شهدای_هواپیمای_اوکراینی
#شهدای_نخبه
#شهدای_استان_تهران
#روز_هفدهم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای آشنایی بیشتر با زندگی این دو شهید به کانال زیر مراجعه بفرمایید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🏴🦋
📚صبر به راستی
دستش را که بر شانههایم گذاشت، پشتم گرم شد. باز هم گلایه کرد:
- مادر! مگر نگفتم صبر داشته باش خدا صابران را دوست دارد.؟
نشسته بودم و به باغ روبرویم نگاه میکردم. لبهی چادرم را جلو کشیدم. لبهایم لرزید. آخر علیاکبرم فقط ۱۷ ساله بود. هنوز ریشهایش درنیامده بود که مرد شد. طلبه شد؛ عارف شد؛ عاشق شد. من مادرم دیگر! چطور هر روز اشک نریزم؟! اصلا چطور باور کنم شهید شدهاست؟! حتی پیکری ندارد که به قلبم فشارش دهم. پس کجا رفت؟! علی اکبر! علی اکبر!...
باز هم از خواب پریدم. پشتم هنوز گرم بود.
سراغ برگههای وصیتنامهاش رفتم. کاغذ تاخورده را باز و به چشمم نزدیک کردم. انگشتم روی خطوط رفت تا رسید به:
«مادر جان! صبر تو بايد مثل صبر زينب کبری باشد... ما بهراستی جنگيديم و بهراستی شهيد شديم. اگر میخواهی من راحت باشم بايد با صبرت درس بدهی به ايادی استکبار...»
اشکم را پاک میکنم و دستخطش را به قلبم فشار میدهم. بوی همان باغ خوابهایم را میدهد.
۱۲ سال طول کشید تا پلاک و مشتی استخوانش را آوردند.
✍🏻سوده سلامت ۱۴۰۲/۱۱/۱۳
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌺
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_علی_اکبر_بنی_عامری
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_طلبه
#شهدای_استان_سمنان
#روز_نوزدهم
برای دیدن کلیپ جذاب این داستان میتوانید به کانال زیر مراجعه کنید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🌙
📚 مثل سقا
رفته بودی آب بیاوری! برای کودکان تشنه! این اولین بار نبود که زمین این صحنه را به خود میدید! حتما آخرین بار هم نخواهد بود!
آب را روی شهر بستهاند! باید با دوستانت بروید و از راههای مخفی شهر، خود را به چشمه برسانید. بچهها تشنهاند...
کاش تا چمران برسد شهر سقوط نکند... کاش دست کومله، هرگز به شما نرسد...
اما نه! کوملهی بیرحم، دندان تیز کرده تا هر هشت نفر شما را، به زجرآورترین شکل ممکن، اسیر و شکنجه و بعد هم، شهید کند.
برای تو، توهین و تحقیرشان اهمیتی ندارد. بار اولت نیست؛ قبلا هم به فرمان امام و برای برهم نزدن نظم و امنیت، سکوت کردهای و دم نزدهای... همان موقع که در دانشگاه، محافظ دانشجوها بودهای و حالا هم، محافظ مردم این شهر...
اما اینبار، نجوای یا زهرا و یا حسینتان، در آخرین ثانیههای زندگی زمینی، گوش فلک را کر میکند...
کاش چمران زودتر میرسید؛ کاش برای آخرین بار، آب را به بچهها رسانده بودید؛ اما... عیبی ندارد. این اولین بار نیست که امید کسی ناامید میشود...
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۲/۱۰/۱۷
👩🏻💻طراح: زینب دباغ
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯🌾
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_ناصر_صادقی
#شهدای_ترور_کومله
#محاصره_پاوه
#شهدای_استان_تهران
#روز_بیستم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از 🌷سی روز سی شهید ۱۴🌷
Mehdi Rasouli - Salam Azizam.mp3
5.31M
در سالگرد شهدای مقاومت پاوه و از طرف آن ۸ شهید والامقام، روضهی اول مظلوم عالم مولا امیرالمومنین علیهالسلام را تقدیم عزادارانش مینماییم؛
باشد که یاد مظلومیت آنان زمینهساز فرج منتقم خون شهدا باشد.
اللهم عجل لولیک الفرج
🕯🌾🏴
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_ناصر_صادقی
#شهدای_ترور_کومله
#محاصره_پاوه
#شهدای_استان_تهران
#روز_بیستم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨🏻🚒🧯
📚هایلایت نارنجی
دوباره رفته بود سراغ یادگاریها.
هرچیزی را که برمیداشت قبل از اینکه نگاهش کند، خوب بویش میکرد.
نوبت به تقویم رومیزی رسید.
همان صفحهی همیشگی، اولین ماه زمستان نود و پنج!
نگاهش دایرههای دور اعداد، که نشانگر روزهای شیفت کاری فریدون بودند را دنبال کرد تا رسید به آخرین دایره.
پنجشنبه، ۳۰ام دی ماه.
اشکهایش سرازیر شد روی هایلایت نارنجی.
_ پسرم! نمیدونم چقدر مونده، اما آخرش میام پیشت و میفهمم چرا این تاریخ رو با ماژیک، مشخص کرده بودی! وقتی اومدم پیشت، میفهمم چطور با بالهای شکسته زیر آوارهای پلاسکو، میان شعلههای آتش، پرواز کردی و رفتی...
✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۲/۱۱/۱
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙 با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🏴🔥🚒
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_فریدون_علی_تبار
#شهدای_آتشنشان
#شهدای_راه_خدمت
#پلاسکو
#شهدای_استان_تهران
#روز_۲۱
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید آتشنشان به کانال زیر مراجعه نمایید:
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🦋
سرکار خانم «وجیهه کاووسی»، مادر شهید 🎤
من هفت بچه داشتم. پنج پسر و دو دختر. هادی آخرین فرزندم بود که اول از همه، او را از دست دادم!
همسرم مرحوم «استاد شعبان زاهد» مَرد زحمتکشی بود که جز لقمهی حلال، سر سفرهمان نیاورد.
ما از انقلابیهای منطقه بودیم و در جوانی خیلی فعالیت میکردیم. زمان جنگ، تمام خانهمان وقف کمک به جبههها شده بود. خانمها اینجا جمع میشدند و کمکهای مردمی را بستهبندی میکردند. در یک طبقه برای رزمندهها لحاف میدوختیم. در طبقه دیگر هدایای مردمی بستهبندی میشد و حتی در پشتبام، برای رزمندهها مربا میپختیم.
پسرم هادی، لابهلای بستههای کمکهای مردمی رشد کرد.
این بچه از همان طفولیتش با شهید و شهادت آشنا بود. خیلی از تشییع جنازه شهدا را با هم میرفتیم.
محمد و علی برادرهای بزرگتر هادی، جبهه رفتهاند. محمد الان جانباز است. هردو مدتها در جبهه حضور داشتهاند.
خیلی از رفتار و کردارهای هادی ذاتی بود. بدون اینکه از کسی چیزی یاد گرفته باشد، ذات پاکش او را به سوی کارهای خیر میکشاند. یادم است سه، چهار ساله بود که با هم به منزل یکی از اقوام رفتیم. خانمهای آن منزل از نظر حجاب خیلی رعایت نمیکردند. هادی با اینکه بچهی خردسالی بود، گفت: «اینها حجاب ندارند و من داخل نمیآیم!»
از همان بچگیهایش، از غیبت پرهیز میکرد. روی یک کاغذ نوشته بود غیبت ممنوع و چسبانده بود روی دیوارهای خانه تا همه نوشتهاش را ببینند و کسی غیبت نکند.
🏴🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_هادی_زاهد
#شهدای_مدافع_حرم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🌸
«زهرا باباولی» در گفتوگوی اختصاصی با سیروز سیشهید:🎤
اهل تفکر بود و این خصیصهاش او را از سایرین متمایز میکرد.
به شدت اهل مطالعه بود و دیگران را هم به این امر ترغیب میکرد.
دانشجوی فعالی که مدیریت زمان را به خوبی فراگرفته بود و همه کارهایش را با برنامهریزی انجام میداد. سعی میکرد کمتر بخوابد تا به اهدافش زودتر دست یابد.
ویژگی جالب فائزه این بود که اصلا تکبعدی نبود. مصداق بارز ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند، او بود. همیشه اهل عمل بود و کارهای پیش و پا افتادهای را که دیگران مایل به انجامش نبودند با دل و جان انجام میداد.
در هیئت، کودکان را همراهی میکرد و با بازی و نقاشی، آنها را تحت کنترل خود داشت. خلوص نیتش نمیگذاشت دیده شود. معمولا ته مجلس روضه آب میداد.
سختترین کارها را به راحتی قبول میکرد و آن را دقیق و به درستی انجام میداد.
برای اعتلای پرچم بسیج زحمت کشید. ده سال سابقه فعالیت او در بسیج از او نمونه بارز یک بسیجی واقعی ساخته بود.
بیعدالتی را علنا ابراز میکرد و در نهایت احترام، از آن دفاع میکرد.
در پویش عفاف و حجاب پس از اغتشاشات هم فعال بود و کوتاهی نکرد.
کم حرف بود و گزیده صحبت میکرد. آدم خوشمشربی بود.
خدمت در نظام و مؤثر بودن در امر ظهور بزرگترین آرمان زندگیاش بود.
در یک کلمه لیاقت فائزه شهادت بود.
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهدای_حادثه_تروریستی_کرمان
#شهدای_استان_تهران
#روز_۲۳
برای آشنایی بیشتر با این شهید به این کانال مراجعه کنید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
📚 پایان بیقراری
حدود ده روز از شروع حمله رسمی عراق به کشور میگذشت. بیژن را داخل مسجد دیدم؛ نگران بود. شنیده بود جبهه با کمبود نیرو و امکانات مواجه است. میخواست برای کمک برود اما راهی پیدا نکرده بود. پرسید: «شما میدونی چطوری میشه به منطقه رفت؟ فقط نظامیها اعزام میشوند؟»
من که از قبل پرس و جو کرده بودم گفتم: «فقط یک راه داره؛ آقای چمران برای ستاد جنگهای نامنظم، ثبت نام داره و بعد از آموزش، به جبهه اعزام میکنند.» برق خوشحالی در چشمانش درخشید. همان شب موضوع را به دو نفر دیگر از دوستانمان گفتیم و فردایش باهم به شورای مرکزی مساجد تهران رفتیم. صف طولانی و شلوغ بود. بیژن آرام و قرار نداشت.
آنقدر رفت و آمد تا بالاخره توانست زودتر از بقیه وارد بشود و اسم هر چهار نفرمان را بنویسد. آموزشها در پادگان ۰۶ ارتش که شروع شد تمرینها طاقتفرسا شد. اما بیژن برای آمادگی بدنی کامل، حتی ساعتهای بیشتری نسبت به بقیه ورزش میکرد. مرحله آخر آموزش، عبور از موانع بود. خیلی از مدعیان کم آوردند. ولی او همه موانع را چابک و حرفهای گذراند.
اواخر آبان ۵۹ که برای اولین بار به منطقه اعزام شدیم پایان بیقراری او و آغاز حماسهاش بود.
✍🏻فاطمه رضاپور ۱۴۰۲/۱۲/۱۱
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: کوثر راد
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌻🍃
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامرضا_افشار
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مسجد_شریفیه
#شهدای_استان_تهران
#روز۲۴
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به کانال زیر مراجعه بفرمایید👇🏻
🆔https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
📚روز وصال
محاسنش را کوتاه کرد و عطر زد.
قرار بود برای دیداری خاص آماده شود.
مهر و تسبیحی را که داخل کشو بود به همسرش نشان داد. دلش نیامد به او بگوید اینها را میان کفنم بگذارید.
یکی از آشناها را به دکتر برد و بعد هم خودش را رساند سر شفیت خدمتش در حرم.
صدای اذان همراه همهمه و هیاهو، جیغ و ناله کودکان در حرم پیچید.
دیگر وقتش شده بود.
خودش را دید که ایستاده و بالای مزار شهدای حیاطِ حرم سلام میدهد.
وقتش شده بود بعد از سالها خادمی اهلبیت و خدمت در سپاه اسلام؛ برود پیش رفقا و همرزمانش.
وقتش شده بود، دوستان قدیمی که به استقبالش آمدهاند را در آغوش بگیرد.
بوی عطر پیراهنش با خون مطهرش در حرم پیچید.
✍🏻فاطمه شعرا ۱۴۰۲/۱۱/۴
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌳
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_غلامعباس_عباسی
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۶
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد زندگی این شهید والامقام به کانال زیر مراجعه بفرمایید👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️🌻
📚صدر تاریخ
نبوغ، در آغوش پدر جای گرفته بود و از بازی انگشتان بابا در موهایش لذت میبرد.
دیگر نیاز نبود به دروغ خودش را به مریضی بزند و با لحنی شیرین بگوید: «موهایم درد میکند!» تا موهایش میزبان دستان پرمهر پدر شود.
چند ماهی میشد که عطش دوری برای بچهها رفع شده بود و جایش دلضعفههای گرسنگی، گریبانگیرشان کرده بود.
سربازها لحظهای از درب خانه غافل نمیشدند و مجال خرید غذا را هم نمیدادند.
از وقتی پدر، مصرانه به دنبال دگرگونی عراق مانند ایران شده بود سختگیریها از سوی سربازان بیشتر به چشم میآمد...
نبوغ یاد آن روزها افتاد که گروهگروه به رسم قدیم برای بیعت با پدرش به خانهشان پا میگذاشتند و حالا...
حتی وقتی بابا را از خانه بیرون بردند نیز کسی جویایش نشد.
اشکهای گرمش روی گونه سرازیر شد؛
هنوز هم نمیتوانست باور کند همین چند روز پیش پدر و عمه را بردند
و آنها دیگر، برنمیگردند...
✍🏻زهرا رضایی ۱۵ ساله ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌹🌹
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیدان_صدر
#بنت_الهدی_صدر
#شهید_محمدباقر_صدر
#شهدای_مناسبتی
#روز۲۷
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهیدان به کانال مربوطه مراجعه کنید 👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid
🌞
📚برای مادرم
درد مادر و حال و هوای شهر که با ضربان قلبم همنوا بود غباری تاریک از غم، در دلم مینشاند.
دلم میخواست کاری کنم. هم برای شهر و هم مادرم...
مادر از کودکی به ما آموخت که به هنگام هجوم درد و غم به حرمِ امن فرزندِ باب الحوائج، حضرت شاهچراغ برویم.
عازم حرم شدم. در راه، تعدادی از همسن و سالهایم شعری را باهم میخواندند...
برای خواهرم
خواهرت
خواهرامون
برای آزادی...
به ظاهر دردمان مشترک بود؛ اما درمان دردمان نه...
به حرم حضرت رسیدم؛ قلبم کمی آرام گرفت و مشغول دعا شدم.
صدایی مهیب و بعد جیغ کودکان و آه مادرانشان در هم پیچید؛ دیگر هیچ ندیدم...
ناگهان رایحهای بهشتی و عطر دلانگیز یاس به مشامم رسید.
چشم باز کردم.
چه باشکوه بود.
مادرانی با چادرهای گلدار نمازشان، آمادهی سفر با مادری که چادر خاکی بر سر داشت بودند...
از فرزندانشان خداحافظی کردند و مادرانه برای غبار غمی که در شهر نشسته بود، دعا میکردند. من هم همراهشان شدم.
خدا را شکر اینبار، من دعاگوی مادر در حرم بودم.
✍🏻سوده مهدیان ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌱
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_محمدرضا_کشاورز
#شهدای_شاهچراغ
#شهدای_دانش_آموز
#شهدای_اغتشاشات
#شهدای_استان_فارس
#روز۲۸
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید در سایر پیامرسانها به زیلینک زیر مراجعه بفرمایید👇🏻
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
📚 به من گفته بودند...
جلوتر که آمدند، شناختمشان.
صدایشان را شنیدم.
_ اینقدر گریه نکن! من بهت میگم خوبه. این رو بدون! شما فقط هفت سال باهم زندگی میکنید!
بیدار شدم و با خوشحالی از اتاق بیرون رفتم.
_ مامان جواب من مثبته! دیگه مردد نیستم.
***
دستی روی صورت خیسم کشیدم.
_ خدایا! چقدر زود روحالله رو بردی پیش خودت! مگه ما چند سال با هم زندگی کردیم؟!
با حالی پریشان، شروع کردم به شمردن.
از ۸۹ که به ۹۶ رسیدم، شد هفت سال!
چیزی مثل جرقه، توی ذهنم روشن شد! خدایا چطور آن خواب شیرین را توی این سالها از یادم برده بودی و حالا به وضوح برایم مجسم شد؟!
مولا امیرالمؤمنین، به من گفته بودند!...
✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۲/۱۱/۵
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: هانیهسادات عباسی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_روح_الله_عالی
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_امنیت
#شهدای_مرزبان
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_استان_سیستان_و_بلوچستان
#روز۲۹
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد شهید روحالله عالی به کانال سیروز سیشهید مراجعه بفرمایید.👇🏻
🆔 https://eitaa.com/eitaa30rooz30shahid