هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5978578859530915254.mp3
40.55M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#دلنوشته
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
#حافظ
جمعه ها بيشتر دلتنگتان مى شوم 😔
تازه يادم مى افتد از روى ماهِ چه انيس و مونسى محرومم ... بهتر بگويم خودم را محروم كرده ام ...
گاهى با خود مى گويم خوشا به حال آنها كه امامشان ظاهر بود تا دلشان پر مى كشيد، بار سفر مى بستند و به كويتان راه مى جستند
ولى چاره ى ما چيست كه حتى از موانست با شما هم دريغ مى ورزيم و بعد داد تنهايى و غربت سر مى دهيم ...
اى واى بر من كه نديدن را پاى نبودن گذاشتم و حرف زدن هاى وقت و بى وقت با شما را فراموش كرده ام ...
حالا كه به جمعه رسيدم، فاصله ى ماه و خورشيد را اندازه مى گيرم، قدم هايم را مى شمارم تا با پاىِ دل به سويتان رهسپار شوم ... در هوايى كه معطر به نرگس است ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یاامام_انس_و_جان
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
💦⛈💦⛈💦
❤️ عشق پایدار ❤️
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/162
❣❣❣❣❣
💖 عشق مجازی 💖
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/635
🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀
❣ عشق رنگین ❣
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/757
👿🕸 👿🕸😈
#رفتن به قسمت اول
#دام شیطانی
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/921
🕷🕸🦋🕸🕷🕸
#پروانه ای در دام عنکبوت
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1259
💕💕💕💕
#روایت دلدادگی
#رفتن به قسمت اول 🎬
#ادامه دارد...
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1845
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
#از کرونا تا بهشت
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2827
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
#سقیفه
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2983
🧖♂🧖♂🧖♂🧖♂🧖♂
#شاهزاده ای در خدمت
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/3717
🌴🌴🌴🌴🌴
#پرستوی مهاجر 🌱
#رفتن به قسمت اول
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/4516
#یوزارسیف
#ادامه دارد ...
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/5038
...............به نام خدا...............
لقمه حلال،قسمت اول:
به نام خدایی که انسان را افرید وبه او اراده واختیاری بخشید تا راه خویش را انتخاب کند وبرای نشان دادن راه حق,حجت های برای انسانها قرارداد که تا مادامی در راه حجتش باشیم ,بی شک راه کمال وخلیفه الله بودن را میپیماییم واگر زمانی ازاین راه بیرون زنیم ,همانا خسرالدنیا والاخره خواهیم شد پس خداوندا(اهدناالصراط المستقیم...)
میخوام داستان زندگی خودم را براتون بگم،داستانی بدوراز عبارات کلیشه ای....امیدوارم جذاب باشه وازخواندنش لذت ببرید.
من ژینوس هستم ,دختر یکی یکدانه وتنها فرزند خانواده نادری,امسال سال اخردبیرستان هستم به گرافیک خیلی علاقه دارم منتها به عشق پدرم وپیشنهاد ایشون رشته ریاضی رفتم البته ناگفته نماند که خودم هم این رشته را دوست دارم وفکرمیکنم استعداد ریاضیات دارم ,اموزش زبان انگلیسی رفتم والان زبان انگلیسی رامثل بلبل چهچه میزنم خیلی شدید به ورزش کوهنوردی ,دو وهرچی که توش پیاده روی باشه علاقه دارم😍
توانجمن وگروه های پیاده روی شهر وکشورم که عضوم هیچ ,تازگیا یک گروه دو جهانی پیدا کردم که از اقصی نقاط دنیا عضو دارد ومنم باکمال افتخار عضوش شدم,البته اینترنتی هست هاااا بعضی وقتا هم برای پیاده روی یا مسابقات دو که درکشورهای مختلف برگزارمیشه,اطلاعیه میدهد وهرکس که شرایطش جورباشه میتونه شرکت کند.خلاصه ازهرانگشتم یک هنرمیباره😁
حالا بزارید یه کم از خانواده ام بگم.
پدرم احمد نادری کارخانه دار معروف وموفقی که نمونه ی مهربان ترین پدر دنیاست ومادرم ژیلا دختر خانواده ادهمی ,خانواده ای پولدار وباابهت ،ازلحاظ مادی ومعنوی هیچ کمبودی ندارم,برای اشنایی بهتر بامن وخانواده ام وفضای زندگی ام ,باید از گذشته پدر ومادرم براتون پرده برداری کنم...
بامن وداستانم همراه باشید...
ادامه دارد...
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
🖊به قلم ط.....حسینی
لقمه حلال قسمت۲:
پدرم احمدنادری فرزند بزرگ بی بی معصومه بود که تاوقتی زنده بود من خانمجان صداش میکردم ,خانمجان چهارتا پسرداشتند که یک ازیک نخبه تروباهوش تر وپدربزرگم اقامحمود یک کتابفروشی توراسته ی بازار داشتند ,پدرم وعموهام هم درس میخوندن وهم داخل کتابفروشی به بابامحمود کمک میکردندوزندگی شاد وپررونقی داشتند تااینکه بابا محمود را ساواک میگیره وکتابفروشیش هم به اتیش میکشه واین میشه که بابا احمد برای تامین مخارج زندگی خودش وخانواده اش ,ترک تحصیل میکند وبه عنوان کارگر وارد کارخانه ی داریوش خان ادهمی یعنی پدربزرگ مادریم ,میشه واین میشه سراغازی برای یک زندگی جدید......
بابا محمود را ساواک شهید میکنن وهیچ وقت ,هیچ نشانی از قبرش به خانواده اش نمیدهند.
بابا احمد خودش را توکارخانه خوب نشان میدهد وبه داریوش خان ثابت میشه که لیاقتش خیلی بیشتر از یک کارگر ساده بودن,هست.
اینم بگم داریوش خان بااینکه خیلی پولدار وبااصطلاح شاهدوست بوده,منتها خیلی هم منصف ومهربان بوده.
بابا احمد با سمت سرکارگر ,کارش را ادامه میدهد ونان اور خونواده ی پنج نفره شان میشه تا برادراش مجبورنشوند ترک تحصیل کنند تااینکه یک روز...
ادامه دارد...
🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
🖊به قلم ط_حسینی
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت۲: پدرم احمدنادری فرزند بزرگ بی بی معصومه بود که تاوقتی زنده بود من خانمجان صداش میکر
لقمه حلال قسمت۳:
یک روز دستگاه اصلی کارخانه خراب میشه یا بااصطلاح مادر دستگاه خراب میشه وازکار میافتد,داریوش خان فکر میکنه عیبش جزیی است واز,مهندسین داخلی وخارجی که ساکن ایران بودند کمک میخواهد وهرکس که یک نگاه به دستگاه میاندازد اذعان میکنه که عیب دستگاه عمقی وبزرگه وکاری از دست اونا برنمیاد.
تواین مدت کارگر های بیچاره که نزذیک ۱۲۰میشند, از نان خوردن میافتند وبیکار میشوند.داریوش خان هم درآستانه ی ورشکستگی هست که دست به دامان کشور سازنده دستگاه میشه ویک گروه از مهندسین امریکایی از طرف سازنده میان تا عیب دستگاه را پیدا کنند,مهندسین امریکایی هم بعداز یک هفته خوردن وخوابیدن مفت ومجانی,داریوش خان را ناامید میکنند ومیگویند:این دستگاه کلا ازکار افتاده ومستعمل است وهیچ فرقی با یک اهن پاره نمیکند.
خلاصه داریوش خان از هرطرفی رانده ومانده میشه که یکهو احمد اقای نادری ,سرکارگر کارخانه جلوش سبز میشه واز داریوش خان میخواد که یک هفته هم به او وقت بدهد که یک نگاه بهش بیاندازد.
داریوش خان که از همه جا ناامید شده بود ودیگه به کارافتادن دستگاه وراه اندازی دوباره کارخانه براش یک رؤیا شده بود به بابا احمدمیگه:ببین اقای نادری میدونم توکارگر خوب ووارذی هستی اما گمان نمیکنم ازاین دستگاه ها سررشته داشته باشی ,اون مهندسهای امریکایی که خودشون این دستگاه راساختند,میگن درست بشو نیست اونموقع تواداعا داری میتونی؟؟
بااین حال یکهفته هم تو باهاش ور برو,اگه درست نشد که هیچ اما اگه درست شد نامردم اگر یک سوم سهام شرکت رابه نامت نکنم.
وقرار همین میشه که اگر بابا احمد دستگاه رابامعجزه اش راه انداخت ,یک سوم سهام کارخانه را از آن خودش میکنه واین به نفع داریوش خان هم بود,اونجوری اگردرست نمیشد فاتحه کارخونه راباید میخوند وکل کارخونه از دستش میرفت اما اینجوری یک سوم کارخونه را داشت....
ادامه دارد..
🖊به قلم ط_ حسینی
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
لقمه حلال قسمت۴:
بله جانم براتون بگه که:بابا احمد یکهفته مهلت میگیره تا مادردستگاه کارخانه را راست وریست کند,اما داریوش خان هیچ امیدی به کار ونبوغ این جوان تازه کار ندارد وعزمش را جزم میکند تا دراین اوضاع قرش میش مملکت که بوی سرنگونی تخت سلطنت شاه به مشام میرسید,هرچه دارد وندارد را تبدیل به پول کند واز مملکت فرارکند.
سه روز از مهلتی که داریوش خان به بابا احمد داده بود میگذرد که دم دمای عصر تلفن خونه داریوش خان به صدا درمیاد ونگهبان کارخونه به داریوش خان خبر میدهد که چه نشسته ای که چرخ کارخانه روشن شده..
بله بابا احمد ظرف سه روز نبوغ خودش رانشان میدهد ودستگاهی را که مهندسین امریکایی از درست کردنش عاجز شده بودند را به کار میاندازد .
داریوش خان هم روی حرفش میماند ویک سوم سهام کارخانه را به اقای احمد نادری میبخشد به این ترتیب کارخانه رونق میگیرد,کارگرها خوشحال میشوند وبرمیگردند سرکارشان وبابا احمد هم که باعنوان یک کارگر ساده پا درون کارخانه گذاشته بود,الان صاحب یک سوم کارخانه میشود....
ادامه دارد....
🖊به قلم ط_حسینی
🍃🌹 @baetaren 🌹🍃
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت۴: بله جانم براتون بگه که:بابا احمد یکهفته مهلت میگیره تا مادردستگاه کارخانه را راست
لقمه حلال قسمت۵:
زندگی درجریان است ,چرخ کارخانه میگردد وداریوش خان که به صداقت ودرستی بابااحمد ایمان اورده ,مدیریت کارخانه را به اقااحمد نادری سپرده وخودش هرازگاهی به کارخانه سرک میکشد .
در همین اوضاع واحوال ,شاه فراری میشود وداریوش خان هم به دنبال او دست زن وتنها دخترش رامیگیردو راهی فرنگ میشود....
مسوولیت کل کارخانه برعهده ی اقا احمدنادری میافتد,اقااحمد درامد کارخانه را عادلانه قسمت میکند دوسهم به حساب داریوش خان ویک سهم هم خودش که به گفته ی بابا احمد بیش از نیمی از درامد بابا احمد صرف مبارزات شاهنشاهی میشود.
ودر بهمن ۵۷که انقلاب به پیروزی میرسد ,کارخانه ی داریوش خان ادهمی وبابا احمد همچنان پابرجاست ودرپی رفع نیاز جامعه بیش ازگذشته تلاش میکند ورونق میگیرد.
تااینکه جنگ تحمیلی شروع میشود,بابا احمد دربه در دنبال کسی است که کارخانه رابه اوبسپرد وراهی جنگ با دشمن بعثی شود ,اما هرچه میگردد کسی را که قدرت راهبری داشته باشد نمی یابد وازطرفی داریوش خان هم سخت مخالف رفتن بابا احمد است ,پس بابا احمد عزمش راجزم میکند وبابالا بردن تولیدات کارخانه ورفع نیاز جبهه ازاین مسیر به کشورش کمک میکند....
ادامه دارد....
🖊به قلم ط_حسینی
🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
لقمه حلال قسمت۶:
خلاصه، قسمت نمیشه که اقااحمدنادری به جبهه برود اما پشت جبهه ازهیچ تلاشی برای کمک به رزمندگان اسلام مضایقه نمیکند وکل درامدش از کارخانه را صرف کمک به جبهه میکند ,تااینکه یک روز از فرنگ ,خبر میرسه که داریوش خان ادهمی دراثر سکته دارفانی را وداع کرده ,احمداقا ازفوت داریوش خان خیلی ناراحت میشه وترتیبی میدهد که سهم داریوش خان از درامد کارخانه به زن وتنهادختر اقای ادهمی برسد وانها هم خشنود ازاین کاراقای نادری,خارج ازکشور میمونند چون,جنگ هنوز ادامه داشته برای برگشت اقدامی نمیکنند.
بالاخره بعداز گذشت هشت سال از تجاوز دشمن بعثی به کشور عزیزمان ,جنگ تمام میشه ،یادگار جنگ برای اقای نادری دو برادر شهید ویک برادر اسیر است.
اقا احمد که همچنان مدیر کارخانه است وبه خاطر مشغله های زیاد وهمچنین جنگ وشهادت عزیزانش,فرصت ازدواج پیدانکرده,همچنان مجرد است والان دراستانه ی۳۶سالگی ست,بی بی معصومه که از پسرانش همین احمداقا براش مانده,خیلی اصرار دارد که پسرش زودتر ازدواج کند وصاحب زن وبچه شود تا خانه ی سوت وکورش دوباره سرشار از زندگی شود که درهمین اثنا....
ادامه دارد...
🖊به قلم ط_حسینی
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5992534299197312262.mp3
32.67M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «تفسیری بر دعای ندبه» - جلسه ۸
🗓 ۷ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5994786099010997575.mp3
20.17M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ۱
🗓 ۷ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت۶: خلاصه، قسمت نمیشه که اقااحمدنادری به جبهه برود اما پشت جبهه ازهیچ تلاشی برای کمک ب
لقمه حلال قسمت۷:
درهمین زمان ,زن ودختر داریوش خان که بعداز تمام شدن جنگ احساس امنیت میکنند ,خبربازگشت قریب الوقوعشون را به اقا احمد میدهند.
اقا احمد که درمقابل انها احساس مسوولیت میکند ترتیبی میدهد که از درامد خودشون یک خانه ی جم وجور زیبا برایشان فراهم بشود .
بالاخره مادرم ژیلا ومادر بزرگم از فرنگ قدم رنجه میفرمایند,ژیلا خانم که در سن جوانیست وسرشار از نیرو ونشاط واز طرفی بس که تعریف احمد اقا را از زبان پدرمرحوم ومادرش شنیده ,مشتاق دیدار اقای نادریست،چندروز بعداز برگشتشان از فرنگ به عنوان سرکشی از ملک ودارایی پدری به کارخانه سرکی میزند .
پدرم ازاین سرکشی ناگهانی,غافلگیر میشود اما خیلی محجوبانه تمام قسمت های کارخانه را به ژیلا خانم نشان میدهد،ژیلا درعوض اینکه حواسش به کارخانه وحرفهای اقای نادری باشد ،به حرکات وخود احمداقای نادریست ویک دل که نه....صد دل عاشق احمد اقا میشود.
ازانجا که ژیلا خیلی سال بوده از کشور خودش دوربوده ودوست ورفیقی نداشته,حرف دلش را به مادرش که دوست خودش میدونسته میزند وپرده از.عشق اتشینش به احمد اقا برمیدارد.
مادر ژیلا خانم که همون ملیحه جان خودمون است,درسته که نظر خوبی راجب احمدنادری دارد وبه صداقت وپاکدامنی این پسر اعتماد دارد,اما سالها بوده که یک جوان فرنگ رفته که پسریکی از دوستای,خارج نشینش بوده رابرای ژیلا درنظرداشته والبته این انتخاب اتفاقی نبوده بلکه پیشنهاد خانواده پسره بوده اما ملیحه جان هنوز این پیشنهاد رابه ژیلا نداده بود وقصد داشت درفرصت مناسب به دخترش بگوید والان که میبینه دخترش مجنون یک جوان انقلابی که هرچه دارد وندارد از اقای ادهمی است ,شده.احساس خطرمیکند ودنبال نقشه ایست تا این عشق را ازسر دخترش بیاندازد وخواستگاری را که خودش پسندیده,داماش شود.
ازان طرف هم بی بی معصومه دربه دربه دنبال دختری محجبه وسربه زیر وخانواده دار برای احمداقاست که......
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren 🌹🍃