eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و چهلم🎬: مولا علی علیه السلام که سالها سکوت کرده بود ، اینک مواردی را بیان می کرد که همگان بر صحتش مهر تایید می گذاردند ، او در ادامه سخنانش فرمودند: و عجیب تر از اعمال آنها ، این است که دروغگویی را زن دروغگویی سنگسار کرد و عمر هم قبول کرد و مردم نیز قبول کردند ، انان گمان کردند که فرشته با زبان عمر سخن می گوید و مطالب را به وی تلقین می کند!! عجبا از این جهل ملت... و از تمام اینها عجیب تر آنکه ، پیامبر ورقی خواست برای نوشتن وصیت و عمر کسی بود که جلوگیری کرد از آوردن ورقی که رسول خدا خواسته بود و مردم خواستهٔ رسول الله را شنیدند و عمل عمر را هم دیدند و این موضوع در نظر انها ضرر و نقضی برای عمر محسوب نمی شد. و بدانید عمر همان کسی ست که روزی از نزد او می گذشتم که گفت: محمد میان اهل بیتش مانند درخت خرمایی ست که در محل زباله ای روئیده باشد‌ چون این حرف به گوش پیامبر ص رسید خشمگین شد و بیرون امد و بالای منبر رفت، انصار هم وحشت زده ام ند در حالیکه غرق در اسلحه بودند از شدت خشمی که از پیامبر دیده بودند. پیامبر بالای منبر فرمود:چه شده است که گروه هایی مرا در مورد خویشاوندانم سرزنش می کنند!! در حالیکه از من آنچه در فضل انها شنیدید و خداوند آنها را برتری داد و آنها به دوری از ناپاکی و پلیدی اختصاص داد، خداوند انان را پاک نمود. در حالیکه رساندم کلامی را درباره برترین و بهترین اهل بیتم گفتم.همان کلامی که خداوند به وسیله ان علی را تخصیص داده و گرامی داشته به کسانی که بر آنان سبقت در اسلام دارند برتری داده است ، نیز به خاطر گرفتاری هایی که به سبب اسلام به او رسیده و خویشاوندی که به من دارد و نسبت او به من همانند هارون به موسی است. بعد از اینهمه فضیلت گمان می کنند که من میان اهل بیتم مانند درخت خرمایی هستم که در زباله روییده باشد، آگاه باشید : خداوند بندگانش را خلق کرد و آنان را به دو فرقه گروه بندی کرده و مرا میان بهترین آنان قرار داده و سپس آن فرقه را هم به سه فرقه تقسیم کرده ،اعم از شعبه ها و قبیله ها و خانواده ها، مرا در بهترین شعبه ها و قبیله ها و خانواده ها قرار داده است،سپس آنان را در خانواده های مختلف قرار داد و مرا در بهترین خانواده ها قرار داده و همین است که خداوند می فرماید:«اراده خداوند بر این است که ناپاکی و پلیدی را از شما خانواده بردارد و پاک گرداند شما را پاک کردنی.»احزاب ایه۳۳ پس من و برادرم علی بن ابی طالب محصول و خلاصه و ثابت میان اهل بیت و عترت هستیم. کلام مولا علی به اینجا و روایت خاطرات کشید ، همهٔ جمعیت از شرم ،سر به زیر انداختند و علی گفت انچه را که از یاد برده بودند... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤💦🖤💦🖤💦🖤💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6012841488688351894.mp3
25.55M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌‌‌‌‌پور 📑 «شرح دعای ندبه» - جلسه ۹ 🗓 ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور 🎧 کیفیت 48kbps 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت بیست و نهم: با پدرم به سمت خیابان امام حسین ع حرکت کردیم ,به گفته ی بابا، اول خیابان
لقمه حلال قسمت سی ام: خودمان رابهشون رساندیم و پدرم با زبان سلیس انگلیسی باهاشون صحبت کرد وخودش رامعرفی نمود,یکدفعه یک جوان موبوروچشم ابی از داخل گروه بیرون امد دستش رابه طرف پدرم دراز کرد وگفت:من دانیل هستم از انگلیس.... عه این دانیل با عکسش خیلی فرق داشت ,انگار توعکسش بچه تر نشان میداد ,منم لبخندی,زدم و کمرم رابه نشانه ی احترام کمی خم کردم وخودم رامعرفی کردم وبعد اونهایی که اومده بودند یکی یکی اسمشان راگفتند,از همه جا اومده بودند,از انگلیس,فرانسه,المان,امریکا,روسیه,ارمنستان,اندونزی خلاصه ازهرجایی بودند بابا روبه جمع کرد وموکبی را کنار جاده نشان داد تا اومدن بقیه ,اینها برن استراحت کنند..... بالاخره ساعت ۹شب به وقت عراق,همه ی انهایی که ازگروه مابودند وخودشان را به موقع رسانده بودند ,بعداز صرف شام ,اماده ی حرکت شدیم. جمعا سی وپنج نفربودیم ,بابا برای احتیاط به چندنفر سپردکه فرداهم با شال سفید کنارجاده بیاستند تااگر احیانا کسی,از گروه امد ,به طرف ما راهنماییش کنند, بابا برای هر کس یک نقشه تدارک دیده بود که در ان نقاطی مشخص شده بود برای استراحت وموکب اصلی هم که فردا شب باید همه خودمان رابه ان میرساندیم با نقطه ی,قرمز مشخص شده بود,چون باتوجه به,شلوغی مسیر ,احتمال جدا شدن ما از هم خیلی,زیاد بود,اما باتدابیری که پدرم اندیشیده بود,میتوانستیم همدیگر رابه راحتی پیدا کنیم. پدرم شب رابرای حرکت مناسب تر میدید چون جمعیت روان تر وهوا هم خنک تربود وبرای پیاده روی مناسب تر... پدرم ,پیشانی بند یاحسین به پیشانی بست وبرای من هم یک پیشانی بند (یازینب)بست,یک پرچم سیاه یااباعبدالله به کوله ی من بست ویکی هم به کوله ی خودش که ناگاه دیدم دانیل به طرفمان میاید... دانیل:ببخشید اقا غلام حسین ,اینها چی هست به سرتان؟اون پرچم چی چی,هست؟ بابا لبخندی,زد وگفت:اینها نشانه ی شرکت کنندگان در همایش است,پوشیدنش مجبوری نیست,دلی هست ,یعنی باید دلت بخواهد... دانیل اشاره ای به خودش وبه جمیع گروه کرد وگفت:من هم دلم میخواهد,انها هم دلشان میخواهد نشانه داشته باشند وبه این ترتیب کاروان همایش ما با نشانه ی ارادت به حسین ع برجبینشان به حرکت افتاد. ادامه دارد .... 🍃🌹 @bartaren 🕊🍃
لقمه حلال قسمت سی و یکم: همراه گروه با نام خدا حرکت کردیم ,همه با پیشانی بندهای یاحسین ویازینب ویاعباس و...در ابتدا هرچند قدمی که برمیداشتیم ,فریاد لبیک یا حسین ع ,پدرم به هوا میرفت وگروه که فکر میکردند اینهم جز قواعد همایش است باهم لبیک یاحسین ع میگفتند منتها اولش چون زبان فارسی وعربی وارد نبودند نامفهوم میگفتند اما با تکرار این لبیک ها,کم کم راه افتادند وهمه باهم مفهوم میگفتند (لبیک یا حسین ع). سرشار از حسی بودم که تا به حال تجربه نکرده بودم ,حسی بود شبیهه ان موقع هایی که بی بی معصومه سرنماز,میاستاد ومن زیرچادرش پناه میگرفتم وبااو خم وراست میشدم ,اما حس امشبم ,قوی تر ومملموس تر بود فقط جنسش از جنس حس خوب,بچگیهایم بود. هرچه که جلوتر میرفتیم جمعیت بیشتروبیشتر میشدند بااینکه شب بود ,اما سیل عشاق حسین ع بود که میجوشید ومیجوشید,از ترس اینکه گم شوم ,دستم را در دست پدرم گذاشتم واوهم محکم دستم را چسپیده بود وباخود زیارت عاشورا میخواند. خوب که اطراف رانگاه کردم از,گروه دوو خودمان یکی دونفر را بیشتر ندیدم,خوب حق داشتند بااین سیل جمعیت ,همراهی باهم خیلی سخت بود. یک ساعتی از نیمه شب گذشته بود که به موکبی رسیدیم که غلام حسین یاهمان بابا احمد مشخص کرده بود برای استراحت انجا توقف کنیم. داخل موکب شدیم ,از گروه ما هیچ کس نبود. پدرم اشاره کرد به گوشه ای وگفت:بریم اونجا برای استراحت ,ان شاالله تا وقت نماز,صبح,گروه خودشان رامیرسانند.... ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و چهلم🎬: مولا علی علیه السلام که سالها سکوت کرده بود ، اینک مواردی را بی
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهل و یکم🎬: فضه انگار سراپا گوش شده بود ، همانجا پشت درب نشست و ادامهٔ کلام مولایش علی را به جان می کشید. کلامی که شنیدنش درد داشت... مولا علی علیه السلام ادامه داد: شما کسی را جلودار خود نمودید که بر کردار پیامبر ایراد می گرفت و آنقدر درک نداشت که بداند سخن و رفتار و حرکات پیامبر جز حق و حقیقت نیست و همان است که اراده خدا در ان جاری ست. روزی را به یاد دارم عمر همراه جنازه عبدالله بن ابی سلول بود. وقتی که پیامبر می خواست بر جنازهٔ او نماز بخواند، عمر از عقب لباس پیامبر را گرفته و می گفت : خدا تو را نهی کرده که بر اونماز بخوانی و جایز نیست بر او نماز بخوانی! پیامبر فرمودند:«من به احترام پسرش بر او نماز می خوانم، من امیدوارم هفتاد نفر از پسران و اهل بیتش مسلمان شوند ،تو درک نمی کنی چه می گویم من علیه وی دعا کردم!» مولا علی نگاهش را بین جمعیت چرخاند و سپس گفت : عمر کسی بود که در جنگ «حدیبیه» وقتی واقعه و جریان ان نوشته شد گفت : آیا ذلت و نقصان در دینمان بدهیم و سپس اطراف سپاه پیامبر می گشت و آنان را تحریص و تحریک می کرد و می گفت : آیا پستی و ذلت در دینمان بدهیم ؟! پیامبر فرمود : فاصله بگیرید و دور شپید از من ! آیا می خواهید من به عهد و ذمهٔ خود بی وفایی کنم، من به آنچه برای آنها نوشتم وفا میکنم، ای سهیل، پسرت جندل را بگیر، سهیل هم پسرش جندل را گرفت و او را با ریسمانی محکم بست. علی علیه السلام فرمود:خداوند عاقبت پیامبر را خیر و رشد و هدایت و عزت و برتری قرار داد. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت سی و یکم: همراه گروه با نام خدا حرکت کردیم ,همه با پیشانی بندهای یاحسین ویازینب ویاع
لقمه حلال قسمت سی و دوم: با تکانهای پدرم از,خواب شیرین سحرگاهی بیدارشدم,وضو گرفتیم وبه جماعت بابا احمد، نمازم راخواندم ,به به عجب مزه ای داد این نماز جماعت. یک لیوان شیر داغ وساندویچ نان وپنیری که برای زوار فراهم کرده بودند,سرحالم اورد.اینجا همه چیز برای حسین ع بود. هر که ,هرچه داشت در طبق اخلاص قرار داده بود وارزانی زوار میکرد,چیزهایی را میدیدم که اگر کسی برایم تعریف میکرد ,فکر میکردم ,بلف است وواقعی نیست اما اینجا,عشقشان واقعی است,ارادتشان واقعی ست,بذل وبخششان واقعی ست,خدمت کردنشان واقعی ست ,انگار دنیای واقعی اینجاست وهرچه که خارج از اینجاست اوهام است.... هیچ کدام از,اعضای گروهمان را ندیدم ,همینطور که کوله ام رابه پشتم میزدم واماده ی حرکت میشدم ,رو به بابا احمدکردم وگفتم:بابا به نظرتان چرا بچه های گروه دیشب اینجا نیامدند؟به نظرت امشب تواون مکان مقرر میان؟؟ بابا لبخندی زدو گفت:احتمالا از اینهمه عجایب که میبینند مبهوت شده اند ,اما شک نکن امشب برای اینکه پاسخی برای سوالات درونشان پیداکنند ,به موکب میایند,شک نکن .... دوباره قدم در مسیر بهشت نهادیم واینبار من هم با پدرم فریاد زدم (لبیک یاحسین)(لبیک یا مهدی) ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
لقمه حلال قسمت سی و سوم: ساعت از ۹شب به وقت عراق گذشته بود که به موکب موردنظرمان رسیدیم. هنوز وارد موکب نشده بودم که همهمه ی داخل موکب خبر از افرادی میداد که انجا جمع شده بودند. خدای من ,پدرم درست حدس زده بود ,همه ی اعضای گروه انجا جمع بودند ,از صورت ونگاهشان میتوانستم کنجکاوی درونشان را بخوانم. به محض وارد شدن من وبابا به داخل موکب ,همه ی افراد دورمان راگرفتند,انگار پدر من مرادشان بود وانان مرید بابا احمد.... هرکس حرفی میزد ,صدا به صدا نمیرسید ,بابا باانگلیسی به ارامش دعوتشان کرد واز,همه خواهش کرد که بنشینند ویکی یکی سوالهاشون را بپرسند. همه ی افرادگروه که خودشان را به موکب رسانده بودند روی پتوهای اطراف نشستند وپدرم رویرصندلی روبه روی انها نشست وبلند گوی دستی موکب را گرفت تا هرکس که میخواهد سوالش رابپرسد ,کنار بابا بیاید وداخل بلندگو طوری که دیگران هم بشنوند ,سوال رامطرح کند تا بابا احمد در حد وسعش جواب دهد. ابتدا مردجوانی جلو امد وخودش را دیوید از فرانسه معرفی کرد وگفت:اقا غلام حسین ,چرا این همایش مثل بقیه ی همایشها که درسطح جهانی برگزار میشود نیست؟یعنی جمعیت شرکت کننده بسیار بسیار زیاد است اما تبلیغ برای کسانی که علاقه مند به دوو وپیاده روی دارندنمیشود,اگر شما مارا به این همایش دعوت نمیکردید ما هرگز از وجود چنین اجتماع عظیمی خبر دارنمیشدیم وسوال دومی که دارم این است,بانی این همایش کیست؟اخه بهترین خدمات را میدهند اما کوچکترین هزینه ای نمیگیرند..... دیوید با پرسیدن این دوسوال ,میکروفن بلندگو را به بابا داد وسرجایش نشست. ادامه دارد... 🍃🌹 @bartaren 🌹🍃