کتاب «امینه» داستان زندگی دخترکی پاک و زیبا که دست تقدیر بازی های سخت و نفس گیری پیش روی او قرار میدهد و او را از سراپرده پدر به کاخ های بزرگ شاهزاده های سعودی می کشد و شاهزاده ای پیر و هوسران او را می رباید و...
این داستان برگرفته از واقعیت های موجود در جامعهٔ عربستان است و راوی قصهٔ پر غصهٔ شیعیان مظلوم این دیار است و در کنارش جو حاکم بر جامعهٔ عربستان را به تصویر می کشد و پرده از چهرهٔ واقعی آل سعود بر میدارد...
با ما در این رونمایی که با حضور نویسنده کتاب و پاسخ به سوالات مخاطبین است همراه شوید.
مراسم تهران می باشد
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_پایانی🎬:
عباس چشمهایش را از هم گشود، پشتش به شدت میسوخت،انگار کل کمرش خراشیده شده باشد. می خواست آخی کند که متوجه شد دهانش بسته است و عجیب اینکه دست و پاهایش هم بسته بودند، اطراف را نگاهی انداخت، چقدر اینجا به نظرش آشنا بود، باغی بزرگ با درختانی خشک که انگار بوی مرگ می داد، کسی در اطرافش نبود، رد کشیده شدن چیزی روی خاک مانند جاده ای روی زمین جلب توجه می کرد و این جاده باریک خاکی به او ختم میشد، عباس کمی به ذهنش فشار آورد، شراره...بسته ای برای بابا...بعد هم باز شدن در ماشین و دیگر هیچ..
درسته شراره اونو بیهوش کرده بود و به اینجا آورده بود.
عباس با دقتی بیشتر اطرافش را نگاه کرد، درست حدس زده بود، اینجا آشنا بود، همان باغی که پدرش روح الله سالها در اینجا کار کرده بود و بعد هم فتانه صاحبش شده بود و الان هم با این درختان خشکیده فرقی با بیغوله نداشت، اما چرا اینجا؟!
عباس در همین افکار بود که شراره از پشت ساختمان با چهار پایه ای در دستش پیدا شد.
عباس که از شراره می ترسید، ترجیح داد خودش را به بیهوشی بزند،شراره جلو آمد و بی توجه به عباس غرق کارش شد، عباس از زیر چشم طوری که شراره متوجه نشود حرکات او را می پایید و کاملا متوجه بود که شراره مشغول آماده کردن یک دار است، همانطور که در بعضی فیلم ها دیده بود.
قلب عباس مانند گنجشککی ترسان، سخت خود را به قفس تنش می کوبید، این درد برای عباس زیادی بزرگ بود، او هیچ گناهی نکرده بود که مستحق این مرگ باشد.
شراره روی چهارپایه ایستاده بود، حلقهٔ ریسمان را به دیوار محکم کرد و مطمئن شد که توانایی کشیدن هیکل عباس، که نوجوانی چهارشانه و تپل بود را دارد.
همه چیز درست و آماده بود، شراره از روی چهارپایه پایین آمد، نگاهی به عباس که هنوز انگار در بیهوشی بود کرد، همانطور که با نوک کفشش ضربه ای به پای عباس میزد گفت: پاشو تن لش...دیگه باید الانا اثر اون ماده بیهوشی از بین می رفت، پاشو وقت زیادی برای خواب داری..
عباس از ترسش هیچ حرکتی نمی کرد و دیگر جرأت نگاه های دزدکی هم نداشت اما حس کرد حلقه بسته شده دور پاهایش شل شد و پاهایش از هم باز شد، انگار وقت عملی کردن نقشه بود،لحظاتی بعد مشتی آب به صورت عباس ریخته شد و عباس ناخوداگاه چشمانش را باز کرد..
شراره قهقه ای زد و همانطور که با اسلحه دستش سر عباس را نشانه گرفته بود، با دست دیگرش طناب دار را نشان داد و گفت: پاشو نکبت...پاشو برو روی چهارپایه وایستا، اون حلقه را بنداز گردنت، می خوام صحنهٔ مرگ عموجانت سعید را دوباره تکرار کنم و اینبار هم اولین کسی که بالای سر تو برسه و این صحنه را ببینه پدرت ررروح الله باشه..
کل تن عباس زیر عرق شد و با لکنت گفت: م...من بلد نیستم..
شراره که انگار مواد صنعتی زیاد زده بود به طرف چهارپایه رفت و همانطور که پشت سر هم می خندید از چهارپایه بالا رفت و در یک لحظه حلقه ریسمان را گردنش انداخت و گفت: اینجوری فهمیدی؟!
در همین حین درد شدیدی زیر شکمش پیچید و انگار قسمتی از تنش کنده شد و داخل لباسش افتاد که شراره خوب میفهمید حتما دسته ای از همان کرم های نفرت انگیز هستند که مدتهاست به جانش افتاده اند و در همین لحظات صدایی زیر گوشش وزوز کرد: خودت را بکش تا راحت شی...از این درد راحت شی...از دست کرم های متعفن راحت شی، از دست فاطمه و روح الله راحت شی، دیگه نبینیشون...دیگه خوشبختی اونا و بچه هاشون را نبینی و شراره انگار با این صدا جنون آنی به او دست داد، شروع کرد خود را به تکان تکان دادن و فریاد زد ، آره راست میگی و ناگهان چهارپایه از زیر پایش ول شد و شراره همانطور که دست و پا میزد، آخرین نفسش را کشید و اسلحه که واقعی نبود از دستش ول شد و چشمانش رو به آسمان خیره ماند، آسمانی که جای او و امثال او نبود، او باید به قعر زمین و عمق جهنم رهسپار میشد تا تقاص تمام کارهای شیطانی اش را بدهد، شراره با همان مرگی مرد که شوهرش سعید مرد و باعث مرگ سعید کسی جز شراره و موکلین شیطانی اش نبود و اینک او به دست خود و به وسوسه موکلش ابلیس به درک واصل شد زندگی شراره باید سرمشقی شود برای تمامی کسانی که از درگاه خدا روی گرداندند و راه را اشتباهی رفتند و به جای توکل به خداوند و مدد از انوار الهی، دست به دامان ابلیس میشوند، هم برای خود و هم برای اطرافیان زندگی سختی می سازند و عاقبت به دست همان ابلیسی که به استخدام درآوردند، نابود میشوند و همه بدانند به گفتهٔ قران«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» همانا شیطان دشمنی آشکارا برای شماست و دشمن دشمن است چه او با او هم عهد شوی و چه بر علیه او بجنگی...
خدایا ما و فرزندانمان را از شر تمام شیطان های جنی و انسی نجات بخش..
«پایان»
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
با عرض سلام خدمت مخاطبین عزیز و عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام عزای مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها
همانطور که مستحضرید رمان آنلاین کانال به پایان رسید برای رمان آنلاین بعدی پیشنهاداتتون را داخل گروه کانال به گوش ما برسانید فعلا سه پیشنهاد مطرح شده:
۱_رمانی درباره فرقه ضاله احمد بصری یا همان یمانی قلابی
۲_رمانی درباره کسانی که مرگ را چشیده اند و باز به زندگی برگشته اند
۳_رمانی تاریخی از زمان پادشاه های گذشته و داستان خان و خان زاده ها
هر سه رمان بر اساس واقعیت است
از فردا تا به توافق رسیدن آراء برای انتخاب از بین سه پیشنهاد بالا و رمان انلاین
داستانی تحت عنوان «بانوان آسمانی» خدمتتان ارائه میشود که در آن هر روز داستانی از زنی فرهیختهٔ ایرانی روایت می شود که در زمان خودش اسوه و سرامد زنان می باشد
جلسه رونمایی چهارشنبه هم فراموش نفرمایید، مشتاقانه منتظر حضور گرمتان در فرهنگسرای امید تهران هستم
با تشکر.....حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
﷽🕊🌹 #سلام_امام_زمانم 🌹🕊﷽
🌾 دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام
🌿 آب از سرم گذشته و من دست بسته ام
🌼 کار مرا حواله نده دست دیگری
🌷 محتاجم و فقط به تو امید بسته ام
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفـرج 🌼
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
🍃http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
بانوان آسمانی
#داستان_اول🎬:
مرضیه حدیدچی دباغ:
آخر شما زنها رو چه به مبارزه ؟! برید خونه بچه داری تون رو بکنید ، تو که هشت تا بچه داری ، برو بچسب به شوهر و بچه هات ، در افتادن با شاه مملکت به شما چه ؟
سرباز اینها را زیر لب می گفت و دست و پاهای زن جوان ۳۴ ساله را به صندلی می بست ...
در همین حین صدای مأمور ساواک بلند شد : دوساعته داری چه میکنی؟ زودتر اون کلاه فلزی را روی روسرش بگذار و وصلش کن به برق...
سرباز نگاهی دیگر به چهرهٔ زجر کشیدهٔ زن انداخت ،چشمی گفت ،کلاه را بر سر زن گذاشت ،سیم برق را به کلاه وصل کرد و با اشاره بازجو به بیرون رفت.
مأمور ساواک همانطور که شلاق را برکف دستش میزد ، جلوتر آمد ،شلاق را بالا برد و محکم بر روی پاهای زن فرود آورد و با صدایی بلند فریاد زد: خانم مرضیه حدیدچی دباغ، فرزند علی پاشا حدیدچی و همسرِ محمدحسن دباغ که گویا درس از شوهرت میگیری ،شنیدم اونم از همین خرابکاراست، شنیده ام شوهرت شده مراد و تو هم مرید ایشان و پا ،جای پای او میگذاری، دوباره گذر شما به اینجا افتاد، خودت خوب منو میشناسی که چقدر بی رحمم اینبار مثل دفعه قبل نیست هااا، اون دفعه چون همه فکر کردند داری واقعا میمیری آزادت کردند ، اما مثل اینکه دوستانت به زندگیت خیلی علاقه داشتند ،بردند بستریت کردند و عملت کردند و جونت را خریدند، اما اینبار یا اعتراف می کنی یا میکشمت....
بگو از کی خط میگیری؟ ارتباطت با خمینی چطوریه؟ اعلامیه ها را از کجا میاری؟ نکنه از تو همون حوزه ای که درس خوندی به دستت میرسه هااا؟؟
زن خیره به نقطه ای کور روی دیوار سیاه زندان ،هیچ عکس العملی نشان نمیداد.
نه فحش های ساواکی و نه ضربات شلاقش ، هیچ کدام زبان او را باز نکرد.
باز جو که از مقاومت زن پیش رویش به ستوه آمده بود، مثل گرگی زخمی به طرف زن آمد و همزمان با خاموش کردن سیگارش پشت دست زن ، جریان الکتریسیته را وصل کرد و ولتاژ آن را کم و زیاد می کرد ، تمام بدن زن میلرزید.
چشمانش سیاهی میرفت و انگار پیش چشمش هشت فرزندش ،رژه می رفتند ،او باید تحمل میکرد بالاخره این سالها هم میگذرد ، نور امیدی در دلش بود که انگار نوید آینده ای زیبا را میداد.
دوباره و دوباره ولتاژ برق را کم و زیاد کرد، درد تا مغز استخوان زن می پیچید ، زن با خود میگفت : نکند این بلاها را هم به سر دخترم رضوانه آورده باشند؟! بغض گلویش را فرو داد و اینبار صدای از ته حلق زن بیرون آمد.
بازجو لبخند کریهی بر لب نشاند و گوشش را به دهان زن نزدیک کرد و صدایی ضعیف شنید که میگوید:یا زینب...
بازجو عصبانی شد ولتاژ برق را زیاد کرد و همزمان با شلاق به جان او افتاد و مرضیه بیهوش شدو همراه صندلی بر زمین افتاد.
باز امیدی به زندگی اش نبود ، پس ساواک تصمیم گرفتند او را آزاد کنند که اگر زنده ماند با تحت نظر گرفتن او به هستهٔ اصلی تشکیلاتشان دست پیدا کنند.
مرضیه از زندان مخوف ساواک برای دومین بار آزاد شد ، تعلل جایز نبود باید به خارج از کشور میرفت ، تا هم جانش در امان باشد و هم آموزش ببیند .
سال پنجاه و سه است و مرضیه به دور از خانواده درآن سوی مرزهای ایران، جایی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش های نظامی و چریکی میبیند، در گروهی عضو است که زیر نظر محمد منتظری ست و این زن یکی از اعجوبه های این گروه هست تا جایی که مأموریت های سخت به او میدهند و مرضیه هر زمان در یکی از کشورهای اروپایی ست گاهی در عربستان و گاهی انگلیس و فرانسه و گاهی هم در عراق به سر میبرد ،اما هرجا که هست همقدم با مبارزین آزادیخواه گام برمیدارد تا اینکه در سال پنجاه و هفت به او خبری میدهند...خبر میدهند که خبری در راه است...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#رمان های جذاب و واقعی📚
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 بانوان آسمانی #داستان_اول🎬: مرضیه حدیدچی دباغ: آخر شما زنها رو چه به مبارزه ؟! برید خونه بچ
ادامه داستان اول:
به او میگویند که امام خمینی به پاریس تبعید شده و مژده می دهند که مسؤلیت اندرونی بیت امام بر عهده اوست، گرچه مسؤلیت خطیریست اما بسیار شیرین و دلنشین است او مرید است و قرار است در بَر مرادش باشد.
پس سراز پا نشناخته به پاریس میرود، خارج از کشور با نام های مختلف او را صدا میزنند خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی ،خواهر طاهره.. و او اینک به نام خواهر طاهره دباغ خو گرفته است.
بهمن است و نفحات پیروزی به مشام میرسد ، خواهر طاهره دباغ همراه امامش که چون جان دوستش می دارد وارد ایران میشود.
انقلاب نوپاست و باید طرحی داد که تا نهال انقلاب به بار مینشیند از آفت ها در امان بماند ، پس طرح تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مطرح میشود و باز هم مرضیه دباغ قد علم میکند تا برای کشورش مادری کند و اینبار لباس سپاه برتن میکند و فرماندهی سپاه همدان را برعهده میگیرد.
روزها می گذرد و انقلاب جان میگیرد و به ثمر می نشیند و هربار مرضیه دباغ با عنوانی خدمت میکند گاهی در کسوت نماینده مردم ، گاهی مدرس دانشگاه و گاهی قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی و گاهی مسؤل بسیج خواهران کل کشور است و گاهی هم سفیر جمهوری اسلامی می شود و پیام رسان امام به گورباچف می شود.
خلاصه اینکه مادربزرگ ایران که تپش قلبش برای تپیدن فرزندان این مرز و بوم بود در ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۵ در سن هفتاد و چهارسالگی آسمانی می شود.
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
📣 رونمایی کتاب «امینه»
کتاب «امینه» داستان زندگی دخترکی پاک و زیبا که دست تقدیر بازی های سخت و نفس گیری پیش روی او قرار میدهد و او را از سراپرده پدر به کاخ های بزرگ شاهزاده های سعودی می کشد و شاهزاده ای پیر و هوسران او را می رباید و...
این داستان برگرفته از واقعیت های موجود در جامعهٔ عربستان است و روای قصهٔ غصهٔ شیعیان مظلوم این دیار است و در کنارش جو حاکم بر جامعهٔ عربستان را به تصویر می کشد و پرده از چهرهٔ واقعی آل سعود بر میدارد...
♦️با ما در این رونمایی که با حضور نویسنده کتاب و پاسخ به سوالات مخاطبین است همراه شوید.
♦️مراسم در تهران برگزار می شود.
@bartaren
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
سلام آقاجانم یا صاحب الزمان 💕
عمری است که پناهمان هستید، بی آنکه بدانیم ... بی آنکه بخواهیم ...
عمری است نگاه گرم و نافذتان، تیرهای بلا را از ما دور کرده است ...
عمری است دعایتان، کوچک و بزرگمان را حفظ کرده است ...
عمری است به برکت شما روزی می خوریم، نفس می کشیم ...
چه جان پناه امنی داریم ...
#نوای_دلتنگی
🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
#رمان های جذاب و واقعی📚
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 بانوان آسمانی #داستان_اول🎬: مرضیه حدیدچی دباغ: آخر شما زنها رو چه به مبارزه ؟! برید خونه بچ
بانوان آسمانی
#داستان_دوم🎬:
شهیده زهرا حسنی سعدی:
زهرا برای چندمین بار عکس را بویید و بوسید و همانطور که اشک از چشمانش پاک می کرد رو به همسرش محمد که او هم نخبه ای بود مثل خودش گفت : یادت است محمد، دو سال پیش بود،شهریور سال نودوشش، خودمان تازه به هم پیوند خورده بودیم، گلزار شهدای کرمان، سردار را دیدیم و سر از پا نشناخته به سمتش پرواز کردیم و به او گفتیم تازه ازدواج کردیم و سردار تا متوجه شد فرزند شهید حسنی سعدی هستم ،اشاره کرد که عکسی سه نفره بگیریم من و تو که سردار را مثل نگین انگشتر در برگرفتیم، یادت هست محمد که سردار چه گفت؟
محمد آهی کشید و همانطور که به طرف زهرا می آمد تا عکس را در دست بگیرد گفت : مثل روز در ذهنم ثبت شده، سردارمان لبخندی زد و گفت :این عکس عکس خوبی می شود و ماندگار خواهد شد.
زهرا با یادآوری آن خاطره عکس را به سینه اش چسپانید و هق هقش بلند شد : عموجان، حاج قاسم زود بود پر بکشی، دنیایی را عزادار عروجت کردی...
محمد جلوی صندلی زهرا زانو زد و گفت :گریه نکن عزیزم ،خوشا به سعادت سردار شهیدمان ، عمری مجاهدت کرد و عاقبت اجر مجاهدتش را با شهادت گرفت و کاش و ای کاش عاقبت ما هم با شهادت گره بخورد.
در این هنگام صدای گریه زهرا قطع شد و همانطور که خیره به عکس سه نفره شان بود، آه کوتاهی کشید وگفت : خدا می داند که تنها آرزویم شهادت است و بزرگترین آرزویم این است، چه آن زمان که در قم درس می خواندم ، چه آن زمان که پدرم را در راه خدا از دست دادم و چه زمانی که در المپیادهای مختلف مدال های رنگ و وارنگ میگرفتم ، حتی زمانی که سال ۱۳۹۲ در دانشگاه شریف قبول شدم و مشغول تحصیل در رشته فیزیک شدم ، یا آنموقع که برای گرفتن تخصص دکترا راهی کانادا شدم ، هیچ و هیچ از خدا نخواستم جز شهادت....
محمد، من زندگی ام را طوری تنظیم می کردم که برمدار شهادت بگردد، نه از سختی ها دلشکسته شدم و ناشکری کردم و نه موفقیت ها باعث غرورم شد، سعی کردم همیشه در کارم اخلاص باشد ،نمازم را همیشه اول وقت خواندم و در انجام واجبات و مستحبات تلاش کردم ، حجاب را، حجاب را از جان خود بیشتر دوست داشتم و سعی کردم در راهی قدم گذارم که مادرمان زهرای مرضیه سلام الله علمداری می کند و با درس از مادر همیشه پیرو ولایت و گوش به فرمان ولی زمانم بودم...همهٔ اینها را سرلوحه قرار دادم که به چشم خدا بیایم و مرا چون شهیدان گلچین کند...یعنی می شود؟
محمد لبخندی بر لب نشاند دستان زهرا را در دست گرفت و گفت : اگر تو بنده خوبی بودی ، خدای خوبتری داری و مطمئن باش آنگونه که تو را شیرین بیاید ،گلچینت می کند و با زدن این حرف از جا برخاست و گفت : دلم سخت گرفته ، میروم بیرون تو نمی آیی؟
زهرا عکس را از روی زانویش برداشت و به سینه چسپاند و گفت : نه ، می خواهم با سردار تنها باشم.
ساعتی از رفتن همسرش محمد میگذشت که صدای زنگ گوشی اش ،او را از عالم خود بیرون کشید.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌺🌺🌺🌺
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_دوم🎬: شهیده زهرا حسنی سعدی: زهرا برای چندمین بار عکس را بویید و بوسید و همان
#ادامه_داستان_دوم:
زهرا جا برخاست نگاهی به صفحه گوشی انداخت متوجه شد،همسرش محمد پشت خط است ، گوشی را وصل کرد ،هنوز کلامی از دهانش خارج نشده بود که محمد با هیجانی در صدایش گفت : زدند...عین الاسد را زدند ، زهرا....سپاه پایگاه نظامیان آمریکایی عین الاسد را در عراق با خاک یکسان کرد.
زهرا مانند کودکی ذوق زده ،بدون اینکه جوابی به این بلبل خوش خبرش دهد از اتاق بیرون آمد ، خودش را در آغوش مادر انداخت و گفت: «خدا را شکر انتقام حاج قاسم را گرفتیم» و سپس با خوشحالی ادامه داد: فردا باید شیرینی پخش کنم.
مجیده خانم ملایی مادر زهرا با دو دستش صورت زیبای دخترکش را که بیش از بیست و پنج سال از عمرش نمی گذشت، قاب گرفت و گفت : خدا را شکر بعد از این روزهای التهاب و عزا ،من خنده ات را دیدم.
زهرا بوسه ای از گونهٔ مادر گرفت و گفت : حالا با خیال راحت به همراه محمد به کانادا مراجعه می کنیم و سعی میکنیم مثل همیشه در عرصهٔ علم بدرخشیم و با کوله باری از تجربه و دانش به سرزمین پر از مهرمان مراجعه کنیم و به ملت ایران خدمت نماییم.
ساعت ۶صبح روز چهارشنبه ۱۸دی ماه ۱۳۹۸ بود ، محمدصالحه و همسرش زهرا حسنی سعدی سوار هواپیمای مسافربری اوکراینی شدند ، زهرا احساس خاصی داشت، حسی خوب که او را به ملکوت می کشاند، دقایقی از بلند شدن هواپیما نمی گذشت که زهرا و محمد به همراه دیگر همسفرانشان به آرزوی دیرینه شان رسیدند و آسمانی شدند و چه زیبا به دیدار پروردگارشان شتافتند..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
📣 رونمایی کتاب «امینه»
کتاب «امینه» داستان زندگی دخترکی پاک و زیبا که دست تقدیر بازی های سخت و نفس گیری پیش روی او قرار میدهد و او را از سراپرده پدر به کاخ های بزرگ شاهزاده های سعودی می کشد و شاهزاده ای پیر و هوسران او را می رباید و...
این داستان برگرفته از واقعیت های موجود در جامعهٔ عربستان است و روای قصهٔ غصهٔ شیعیان مظلوم این دیار است و در کنارش جو حاکم بر جامعهٔ عربستان را به تصویر می کشد و پرده از چهرهٔ واقعی آل سعود بر میدارد...
♦️با ما در این رونمایی که با حضور نویسنده کتاب و پاسخ به سوالات مخاطبین است همراه شوید.
♦️مراسم در تهران برگزار می شود.
@bartaren
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
#سلام_امام_زمانم ✋💚
❤️ السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ...
🌸 رگ خشک احکام الهی جز با خون گرم حضور تو جان تازه نمی گیرد!
🌷 سلام بر تو ای گنج ودیعه شده در خزائن الهی.
و سلام بر روزی که به یُمن جاری شدن احکام خدا، درخت شادی انسان شکوفه خواهد زد 🌼
📙 صحیفه مهـدیه، زیارت حضـرت صاحب الامـر در سرداب مقدّس
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌼
🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
بانوان آسمانی #داستان_دوم🎬: شهیده زهرا حسنی سعدی: زهرا برای چندمین بار عکس را بویید و بوسید و همان
#داستان_سوم
مجتهده سیده نصرت امین:
دخترکی چهار ساله که تمام عشقش یادگیری قرآن بود ، در زمانی که همهٔ همسن و سالانش دنبال بازی و شیطنت های کودکی بودند ، سیده نصرت پی فراگیری دانش بود او اعجوبه ای بود که در همان اوان کودکی درخشید و در یازده سالگی تحصیل زبان عربی را شروع کرد و در پانزده سالگی ازدواج نمود.
سیده نصرت بیگم امین ،ملقب به بانو امین که نسبش با سی واسطه به علی بن حسین می رسید ، الگویی بی همتا برای یک زن ایرانی و اصلا یک زن آزاده و مسلمان می تواند باشد او همراه با همسرداری و تربیت فرزندانش به تحصیل علوم اسلامی همت گمارد.
هنوز بیش از بیست سال از عمر بابرکتش نمی گذشت که به تحصیل فقه و اصول ، تفسیر وعلم حدیث پرداخت و خیلی زود به حکمت و فلسفه و عرفان روی آورد. سیده نصرت عارفه ای بود بی بدیل و بانویی بود که همچون ستاره در عرصهٔ علم می درخشید.
وی متولد اصفهان در سال۱۲۶۵خورشیدی بود و در آن زمان علی رغم تمام مشکلاتی که برای تحصیل زنان متدین وجود داشت ، آنچنان تلاشی بی نظیر داشت که چون پیامبرش که در سن چهل سالگی پیام آور خداوند شد او نیز در سن چهل سالگی به مقام اجتهاد نائل شد
بانو امین از درس استادانی چون : ابوالقاسم دهکردی،میرزا علی شیرازی،ابوالقاسم زفره ای، حسین نظام الدین کچویی، سید علی نجف آبادی بهره برد و علما و مراجعی چون :محمدکاظم شیرازی و عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم، سید ابراهیم حسینی شیرازی اصطهبانی، محمد رضا نجفی اصفهانی، مرتضی مظاهری نجفی اصفهانی به ایشان اجازه اجتهاد دادند.
بانو امین از چهل سالگی تا پایان عمر شریفشان تألیفات زیادی به زبان عربی و فارسی در علوم اسلامی داشته ، تألیفاتی که هر کدام در نوع خود بی نظیر و راهگشاست.
این بانوی فرهیختهٔ ایران زمین خدمات زیادی در میدان علم و دانش ارائه نمود و همیشه در پی تأسیس مؤسسات فرهنگی بود ، مدرسهٔ علمیه ای که او مؤسسش بود با نام مکتب فاطمه سلام الله علیهم در سال ۱۳۴۶ آغاز به کار نمود و هرساله بالغ بر ۶۰۰تا ۱۰۰۰ شاگرد می پذیرفت.
او در این سالهای سخت و نفس گیر که تحصیل علم برای زنان معتقد و با حجب و حیا ناممکن بود ، شرایطی فراهم می نمود که زنان علاقمند به آموختن معارف اسلامی به آرزوی قلبیشان برسند.
ایشان مؤسس چندین دبیرستان دخترانه بود که شاگردان زیادی را تربیت و به جامعه هدیه نمود.
در زمان کشف حجاب ،بیشتر در خانه بود و خیلی کم از منزل خارج میشد ولی ایامی که لازم میدید باید دفاعی صورت گیرد و کاری انجام شود ، مانند شیرزنی دلیر از منزل خارج میشد و به تدریس و راهنمایی زنان می پرداخت، آخر او در مکتب فاطمی درس گرفته بود و با الگو برداری از بانوی دوعالم ، پای در راهی میگذاشت که رضایت خداوند در آن بود.
در همان زمان بود به زنانی که کشف حجاب کرده بودند چنین میگفت:
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌺🌺🌺🌺
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_سوم مجتهده سیده نصرت امین: دخترکی چهار ساله که تمام عشقش یادگیری قرآن بود ، در زمانی که هم
#ادامه_داستان_سوم
«ای بانویی که با ادعای مسلمانی کشف حجاب نموده ای و با این وضعیت شرم آور، علنی در معابر و خیابان ها خودآرایی می نمایی!آیا فکر نمی کنی که با این عمل، که نباید آن را عمل کوچکی بپنداری، چه لطمه بزرگی به شریعت میزنی؟ ای بانوی اروپایی منش، این گناه را کوچک مشمار و اگر واقعا مسلمانی، این طریق مسلمانی نیست، اگر عقیده به تعلیمات اسلامی نداری، بی دینی خود را اعلام کن که عمل قبیح تو باعث جرأت دیگران نشود و اگر علاقمند به شریعت نیستی، دشمنی چرا؟! پیامبر(ص) با صنف زن بد نکرده است. در زمانی که زن ها در جامعه هیچ ارزشی نداشتند برای زن حقوق قائل شده و زن را در تمام شئون اجتماعی در ردیف مردها قرار داده است»
و چه زیبا گفت این عالمه و عارفهٔ دوران..
ایشان اعتقادی محکم به ولایت داشت و دربارهٔ امام خمینی گفته بود:« معرفت امام بالاست و عرفان ایشان به حد اعلای خود رسیده است، اگر کسی خواست خدای نکرده تهمتی بزند یا توهینی بکند، از قول من بگویید که بد میبینی»
بانو مجتهده امین فرزند سید محمدعلی امین التجار اصفهانی، بعد از سالها خدمت خالصانه در شب دوشنبه اول رمضان۱۴۰۳قمری مصادف با ۲۳ خرداد۱۳۶۲ دعوت حق را لبیک گفت و پیکرش در بقعهٔ خانوادگی خاندان امین در تخت فولاد اصفهان آرام گرفت.
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸
یاد بگیریم که زندگی
چه باب دلمون بود
چه بر خلاف آرزوهامون،
یادم بمونه یکی به اسم خدا
همیشه هوامونو داره...!
قربونت بشم خدا جووونم ❤️
🎖 @bluebloom_madehand 🎖
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_سوم مجتهده سیده نصرت امین: دخترکی چهار ساله که تمام عشقش یادگیری قرآن بود ، در زمانی که هم
بانوان آسمانی
#داستان_چهارم 🎬:
نرگس مجتهده نجفی:
برنامهٔ ثریا روی آنتن رفت و اینبار شیرزنی از سرزمین پاک آریایی ها غوغا نمود ، خانم نجفی پرده از رازی برداشت که بی شک توطئه ای کثیف از جانب دشمنان وطن ما ،ایران عزیز بود.
زمانی که او سخن می گفت و مستند سخن میگفت ، گویی نفس ها در سینه حبس شده بود و اینجا بود که دشمنان ایران عزیز متوجه این شیرزن فهمیده شدند و دست های پنهانی به کار آمد تا خانم «نرگس مجتهد نجفی» را از صفحهٔ گیتی حذف کنند ، اما آنان نمی دانند که هر چه بیشتر ما را بکشند ،ما سرزنده تر از قبل و با صدایی رساتر از گذشته روشنگری می کنیم و هزاران نرگس دیگر میرویند و دنیا را گلستان می نمایند.
تریبون برنامه ثریا در خدمت بانو نجفی فعال محیط زیست قرار گرفت و ایشان اینگونه گفتند:درختانی مانند چنار و انواع سوزنی برگ ها عامل آلودگی هواست و عنوان نمود: از بنزین ماده ای متصاعد می شود و روی برگ آنها می نشیند و هوا را بیشتر آلوده می کنند.
و البته ایشان به این نکته بسنده نکرد و کاشت درختان غیر مثمر را در راستای اجرای موافقت نامۀ آب و هوایی پاریس دانست و گفت: چون هنوز شورای نگهبان این موافقت نامه را تأیید نکرده اجرای آن ضرورت ندارد. وی حتی افزایش قیمت بنزین را هم در راستای اجرای این توافق نامه دانست و موادی از این توافق را خواند تا نتیجه بگیرد به خاطر اجرای توافق، بنزین گران شده است. این در حالی است که هدف از افزایش قیمت بنزین نگرانی از نیاز به واردات و تحریم های آمریکا و جلوگیری از قاچاق ذکر شده است و تا به حال هیچ کس به پیمان های آب و هوایی و گرمایش زمین ربط نداده بود.
وی گفت: بحث گرمایش زمین و تغییرات آب و هوایی با آلودگی هوا متفاوت است و ما باید به آلودگی فکر کنیم نه گرمایش کرۀ زمین چون گرمایش زمین به ما ربطی ندارد
خانم «مجتهد نجفی» از کاشت درختان غیر مثمربه شدت انتقاد کرد و گفت: این کار در راستای اجرای مفاد پیمان پاریس است و به جای کاج های بی ثمر آمریکایی و درختانی مانند چنار و عرعر باید با الگوی «باغ های قرآنی» درختان مثمر بکاریم.
وی گفت: درختان کهور و کنوکارپوس و چمن فایده ندارد و باید درختان قرآنی مانند بادام، توت و مرکبات بکاریم.
وی کاشت درختان غیر مثمر را موجب کم شدن زنبور عسل هم دانست.
او از کاشت درخت اکالیپتوس هم پیش از این انتقاد کرده و گفته بود: آب های زیر زمینی را می مکند.
آری این بانوی اصیل ایرانی حیله ای از حیله های دشمن را رونمایی نمود.
او نیز پیشتر کتابی با عنوان :«اقتصادمقاوم تر و محیط سالم تر با کاشت درختان مثمر» تألیف نموده بود.
خانم نرگس مجتهد نجفی نه تنها در عرصهٔ محیط زیست فعال بود و پژوهشگر این رشته محسوب می شد ، بلکه او حافظ قرآن نیز بود و قرآن را به پانزده زبان آموزش می داد.
ایشان همسر حجة الاسلام حسینی امام جمعهٔ بروجرد بودند در سال ۱۳۵۲ در شهر زیبای اردبیل دیده به جهان گشودند و در سال۱۳۶۸ وارد حوزه علمیه شدند و در شهرهای شاهرود و قم به آموزش درس خارج فقه و اصول پرداختند و زیر نظر استادانی همچون آیات عظام بخرینی،فاضل،جوادی آملی،شب زنده دار آموزش دیدند.
ایشان رئیس هیأت مدیره مؤسسه قرآن و عترت ثقلین بودند.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌺🌺🌺🌺🌺