eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیستم🎬: زنهای مصری که عموما از اشراف مصر بودند و بچه ی شیر
🎬: کلثم که دخترکی زیرک بود، سرش را پایین انداخت و گفت: من منظور بدی نداشتم و هدفم خیر بود، شنیدم فرمانروای مصر و ملکه به خاطر بی قراری ولیعهد اندوهگین هستند، به خاطر اینکه غصه و اندوه شما را کم کنم به اینجا آمدم، آخر من دوست دارم فرمانروا همیشه شاد باشد خصوصا که اینک ولیعهد هم دارد و از آنجایی که زنی پاکیزه را می شناسم که شیری بسیار خوشبو و خوشمزه دارد و هیچ کودکی شیر او را رد نمی کند، گفتم به اینجا بیایم و شما را از وجود آن زن باخبر کنم تا شاید غصه از دل فرمانروای مصر رخت بر بندد. کلام زیرکانه ی کلثم اثر خود را بر فرعون گذاشت و رو به هامان گفت: خوشحالم که مردم این سرزمین شادی و آسودگی خیال من، برایشان با اهمیت است بروید به دنبال آن زنی که این دختر می گوید و او را به اینجا بیاورید. تنی چند از سربازان به همراه کلثم از قصر بیرون رفتند و راه قصر تا محله ی بنی اسرائیل را با شتاب طی کردند. کلثم به در خانه رفت و در را محکم زد و با صدای بلند گفت: یوکابد! ای زن پاکیزه و مهربان در را باز کن، برایت میهمان آمده، درست است داغدار نوزادی که از دست دادی هستی، بیا که مقدر شده نوزادی در دامانت پرورش یابد و شیر خوشمزه ات هدر نرود. با این حرف کلثم، سربازان و آن حاسوس هامان که در بین این سربازها پنهان بود، فهمیدند که احتمالا کودک یوکابد در همین قضیه ی کشتار کودکان بنی اسرائیل کشته شده. یوکابد با چشمانی اشکبار در را گشود و با دیدن کلثم به همراه سربازان انگار داغ دلش تازه شده باشد شروع به گریستن کرد. سربازی جلو آمد و گفت: فعلا برای کودک خود عزاداری نکن، همراه ما بیا که اگر ولیعهد شیر تو را بخورد، همای سعادت و خوشبختی بر بام خانه تان نشسته و از مقربین درگاه فرمانروا خواهید بود فقط بجنب، آماده شو و بهترین لباست را بپوش که به حضور فرمانروا می رویم. یوکابد بی آنکه برخورد آنچنانی با کلثم کند آماده شد و همراه سربازان به سمت قصر حرکت کرد. یوکابد وارد تالار قصر شد، صدای گریه ی موسی در تالار طنین انداخته بود و قلب یوکابد از شنیدن گریه ی نوزادش بهم فشرده میشد. کلثم جلو رفت و به مادرش اشاره کرد و گفت: آن زن که شرح حالش را دادم ایشان است. فرعون می خواست چیزی بگوید که هامان جلو آمد و‌گفت: ای زن تو از کدام قبیله ای؟! یو کابد سرش را بالاگرفت و گفت: از قبیله ی بنی اسرائیل ،همانکه نوزادانش را سر می برید و در خاک سرد گور می نهید، من هم نوزاد از دست داده ام و او راست می گفت، نوزادش را از دست داده بود و اما خداوند وعده داده بود که او را به یوکابد بر می گرداند و همانا وعده ی خداوند حق است. آسیه که زنی باهوش و سیاستمدار بود، درست است یکتا پرست بود و تقیه می کرد اما از دشمنی هامان با بنی اسرائیل به خوبی آگاه بود و می ترسید اگر دایه ای از بنی اسرائیل برای نوزادش بگیرد همین باعث شود هامان فرعون را بر ضد پسرخوانده اش تحریک کند، پس رو به فرعون نمود و گفت: اگر این زن از بنی اسرائیل است نمی خواهم به نوزاد من شیر دهد. فرعون هنوز جوابی به سخن آسیه نداده بود که باز صدای گریه ی موسی بلند شد و اینبار انگارقصد خاموش شدن نداشت. ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕