eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
339 عکس
314 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رفاقت با شهدا
15.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » حاج قاسم و شهدا مهمانان ویژه سرود سلام فرمانده:) عشــــ❤️ـــق جانم امام زمــــــانم... ارواح مطهر شهدا صلوات🌷 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_نود_نهم🎬: چندین سال از سلطنت ساراگون می گذشت، ساراگون با تکیه بر
🎬: مردم شهر آکاد در شهری زیبا و پر از برج و بارو زندگی می کردند، مردمی که دچار تبرّج شده بودند و این تبرّج نه اینکه مختص ساختمان سازی و نمای ظاهری زندگی شان باشد، بلکه در اخلاق و رفتار و اعتقادات هم به این ویروس ابلیسی مبتلا شده بودند و هر کسی می خواست با داشته هایش به دیگری فخر بفروشد و خود را برتر از دیگران بداند. جامعه به دو طبقه ثروتمندان و غلامان تقسیم شده بود، در این جامعه غلام ها و طبقه ضعیف جامعه به جای زندگی در برج و حتی خانه معمولی، در بیغوله و ویرانه زندگی می کردند، از نظر متمولین، ارزش وجودی انسان های فقیر از ارزش حیوانات هم پایین تر بود و کشتن یک غلام یا یک کودک از طبقه پایین به اندازه کشتن یکی از حیوانات خانگی شان هم ارزش نداشت، جامعه به مرزی از انحطاط رسیده بود که می بایست پیامبری از سوی خدا مبعوث شود تا بنی بشر بیش از این به انحطاط نروند. پس اراده خدا بر آن تعلق گرفت که منجی وعده داده شده را که نوح بشارت او را داده بود، برانگیزد. در این زمان «هود»جوانی چهل ساله بود، یکی از مردم شهر آکاد که همه او را به راستگویی و امانت داری میشناختند چه آنان که خدا پرست بودند و چه آنانکه بت ها را می پرستیدند، همه به امین بودن هود گواهی می دادند. پس جبرئیل از طرف خدا بر هود نازل شد و به او بشارت داد که او برگزیده شده تا پیغامبری کند در زمین... حضرت هود شکر خدا را به جای آورد و برای اینکه نبوت خود و پیام خدا را به مردم برساند به سمت مرکز شهر حرکت کرد او می خواست بر بالای زیگورات رود و با صدایی رسا، مأموریت خودش را به گوش همگان برساند. در طول مسیر افراد زیادی به هود به عنوان امین مردم، احترام می گذاشتند و هود آنها را دعوت می کرد که با او همراه شوند و به مرکز شهر بیایند تا سخنان مهمی را که قرار است بزند، همه بشنوند و مردم همراه او شدند. کم کم این جمعیت زیاد و زیادتر شد و تا به مرکز شهر رسیدند، جمعیتی عظیم دور هود را گرفته بودند. کاهن اعظم که از بالای برج معبد شهر را می نگریست، با دیدن این جمعیت ترسی در جانش افتاد و با خود گفت: چه اتفاقی افتاده؟! نکند منجی که نوح وعده کرده ظهور نموده و با هراسی که در دلش افتاده بود زنگ معبد را به صدا درآورد تا دیگر کاهنان برای هر امری که اقتضا کند، آماده باشند ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد🎬: مردم شهر آکاد در شهری زیبا و پر از برج و بارو زندگی می کردن
🎬: حضرت هود نزدیک یکی از ورودی های زیگورات شد، نگهبان ورودی مانند دیگر مردم شهر آکاد، حضرت هود را خوب میشناخت، پس با احترام سلامی کرد و بدون انکه بداند هود برای چه به این سمت می آید به کناری رفت و حضرت هود خود را به بالای برج وسط زیگورات رساند، جمعیت زیادی پایین جمع شده بودند، هود دستانش را به علامت سلام و سکوت بالا برد و فرمود: به نام خداوند یکتا، خداوندی که زمین و آسمان، خورشید درخشان و ماه و ستارگان، درختان پربار و آب های خروشان، گیاهان و جانوران را آفرید و همه را در خدمت بنی آدم قرار داد تا در این دنیا به راحتی زندگی کنند و او را عبادت نمایند، سلام بر همه شما....بی شک تمام شما مرا می شناسید، من یکی از همشهریان شما هستم که به گواهی خودتان به درستکاری و امانتداری شهره هستم. ای مردم شهر آکاد؛ بدانید و آگاه باشید که خداوند اراده کرده و مرا برگزیده تا راهنمای شما در این دنیای فانی باشم، به من امر فرموده تا شما را به راه راست و راه پاکی ها و صداقت که همان مسیر الی الله است دعوت کنم و به شما بشارت نعمت های بیشماری را دهم که خداوند در اختیارتان قرار داده تا در آسودگی و آرامش طی مسیر کنید و به مقام قرب الهی نائل شوید... مردم که سراپا گوش شده بودند، حتی پلک هم نمی زدند تا بفهمند انتهای حرف هود به کجا ختم میشود. حضرت هود نفسی تازه کرد و ادامه داد: ای مردم! شما راه ناصواب رفتید و به تبرّج و فخر فروشی رسیدید، اخلاق های ابلیسی در شما نمودار شده و شراب که ساخته دست ابلیس است می نوشید و به هم نوعان خود ظلم و ستم روا می دارید و من برگزیده شدم تا با این مناسک ابلیسی مبارزه کنم، اما فقط یک خواسته دارم و آن این است که بت پرستی را ترک کنید و به درگاه خدا بازگردید، همانا ریشه تمام فساد و ظلم ها اینک همین بت پرستی ست، چگونه تمسک میجویید به سنگ های بی جانی که با دست خود تراشیده اید و روح ابلیس و اجنه شیطانی در آنها حلول کرده و شما را گمراه نموده است، همانا من هود، همشهری شما هستم همان کس که حضرت نوح وعده آمدنش را داده بود و به مردم توصیه کرد که مرا یاری نمایند. پس شهادت دهید که خدایی جز خدای یگانه نیست و دست بیعت به من دهید تا خداوند شما را یاری نماید. در این هنگام یکی از مردم فریاد برآورد: ای هود! ما تو را به درستکاری می شناسیم، حالا که ادعای نبوت می کنی، بگو چه خدمتی برای ما انجام میدهی و چه نفعی برای ما داری؟! هود سری تکان داد و فرمود: شما که بت ها را می پرستید، بت ها چه خدمتی به شما می کنند؟! کاهنان معبد که در حکم وزرای بت ها هستند چه خدمتی به شما کرده اند غیر ازاینکه از شما هدیه و پول و طلا طلب می کنند؟! اما اگر روی به عبادت پروردگار آورید، همانا نعمت هایی که در اطراف دارید و همه از آن خداوند یکتاست است که به شما ارزانی داشته، بیشتر می شود و شما با توسل و توکل به خدا و رهنمودهای من که پیامبر او هستم، به تمام امور دنیوی که مد نظرتان هست می رسید ولی با این تفاوت که من، مانند کاهنان هیچ مزد و پول و هدیه ای از شما نمی خواهم. در این هنگام، یکی از کاهنان ارشد معبد که این حرفها برایش سنگین بود، نیشخندی زد و گفت: ای هود! ای پیامبر دروغین، اگر راست میگویی معجزه ای بیاور تا همه با هم به تو ایمان آوریم.... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_یکم🎬: حضرت هود نزدیک یکی از ورودی های زیگورات شد، نگهبان ورود
🎬: در این هنگام که آن کاهن یا بهتر بگوییم ساحر، از هود معجزه خواست، جبرئیل به پیامبر خدا نازل شد و به او یاری و نصرت خدا را بشارت داد. مردم همه چشم به دهان هود داشتند تا پرده از معجزه اش بردارد، هود بار دیگر نگاهی به جمعیت نمود و سپس روی خود را به سمت کاهنان کرد و فرمود: و شما که از من معجزه خواستید، شمایی که به انواع سحر و ساحری مجهز هستید و امکانات مادی و ماورایی زیادی دارید، از ابزار جنگی گرفته تا سربازان قوی هیکل و گوش به فرمان و به راحتی می توانید من که یکه و تنها هستم را از سر راه خویش بردارید. و معجزه من این است که شما هر تلاشی بکنید نخواهید توانست اندک صدمه ای حتی در اندازه یک خراش کوچک به من وارد آورید، چون من از خدای یکتا یاری طلبیده ام و خدای مهربانم، مرا در پناه خود از مکر و سحر و صدمه شما در امان نگه می دارد. برخی مردم که خوب از قدرت معبد و سحر ساحرانش خبر داشتند، حرف هود را تصدیق کردند و گفتند که معجزه خوبی است اما یکی از کاهنان جلو‌آمد و گفت: ای هود! تو هر چه دلت می خواهد بگو، ما را تبشیر و انذار ده، برای ما فرقی نمی کند، چه تو بگویی و چه نگویی ما دست از پرستش خدایان برنخواهیم داشت و خدای نادیده را بر خدایان خود، ترجیح نخواهیم داد. اکثریت مردم با شنیدن این حرف هورا کشیدند و این نشان میداد که ابلیس در خیلی از نفوس رسوخ کرده و کار حضرت هود کمی سخت شده بود اما نه به سختی کار حضرت نوح..‌. حضرت هود نگاهی از سر تاسف به آنها نمود و فرمود: ای مردم، شما خوب می دانید که خدای تمام عالم همان خدای نادیده است که نعمت های بی شماری به شما عنایت فرموده، شما مردمی شده اید که به اسراف مبتلا شده اید، عده ای از شما مترف هست و آنان که فقیر هستند در آرزوی مترف شدن هستند، یعنی ظواهر دنیا در تمام طبقه های شما نفوذ کرده، مگر کلام پیشینیان و خاطراتشان را فراموش کردید؟! آیا وصیت حضرت نوح را که دهان به دهان گشته و به گوش شما هم رسیده از یاد برده اید؟! آنجا که فرمود: زمانی که طواغیت بر شما مسلط شدند منتظر ظهور منجی که نامش هود است باشید و زمانی که هود رسالتش را ابلاغ نمود بر شما واجب است که با او بیعت کنید و او را یاری نمایید و هر کس که او را یاری نکند، توسط باد صَرصر نابود خواهد شد. در این هنگام مردم همه مهر سکوت به دهان زده بودند، هود سری تکان داد و فرمود: پس با من بیعت کنید و دست از بت پرستی بردارید و بدانید هر انکس که مرا یاری کند، خدا یار و محافظ اوست و بی شک آنکه مرا انکار نمایید با باد صرصر به هلاکت خواهد رسید همانا که وعده خداوند حق است. حضرت هود اتمام حجت نمود از بالای زیگورات پایین آمد، مردم که به راستی گفتار هود ایمان داشتند، ولوله ای در بینشان افتاد، کسانی به دنبال هود حرکت کردند و تعدادی هم که دنیایشان را دو دستی چسپیده بودند، دور کاهنان را گرفتند تا پیامی به پادشاه برسانند و با کمک هم نقشه ای بکشند و معجزه ای را که هود ادعا داشت، از کار بیاندازند و به خیال خودشان هود را رسوا نمایند.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_دوم🎬: در این هنگام که آن کاهن یا بهتر بگوییم ساحر، از هود معج
🎬: حضرت هود با مردم اتمام حجت کرد، اما خداوند، مهربانی بی همتاست، درست است وعده عذاب داده اما باز هم زمانی را برای توبه و باز گشت بندگان گنهکار به درگاه ربوبی اش در نظر می گیرد. هود در بین مردم رفت و آمد می کرد و از هر دقیقه و لحظه برای هدایت آنان استفاده می کرد، کاهنان و ساحران و ماموران حکومتی در پی ضربه زدن به او بودند اما به مددالهی کوچکترین صدمه ای به هود وارد نمی شد و حضرت هود در سلامت کامل مردم را به یکتاپرستی می خواند، عده ای از مردم به سمت حضرت هود گرایش پیدا کردند اما تعداد زیادی هم برعقیده باطل خود ماندند، کم کم عذاب الهی خود را نشان می داد اما به یکباره نبود، خداوند برکتش را از سرزمین عاد برداشت، دیگر نه خبری از باران های همیشگی بود و نه در بستر رودها و چشمه ها آبی باقی مانده بود، نه درختان بار میدادند و نه سبزه و گیاهی در این سرزمین حاصلخیز دیده می شد، همه جا را خشکسالی فرا گرفته بود. چند سال گذشت و مردم که دچار قحطی شده بودند به معبد پناه آوردند و کاهنان دوباره مراسم باروری زمین را برگزار کردند، مراسمی شیطانی که نقشه ای از سوی ابلیس بود، اما اینبار نه درختی سبز شد و نه بارانی باریدن گرفت و نه زمین خشک، زنده شد. و این واقعه باعث شد، تعدادی از مردم چشمان بصیرتشان باز شد و از راه ناصواب برگشتند و با توبه به درگاه خداوند یکتا روی آوردند و دور هود را گرفتند و در این زمان حضرت هود نزدیک چهار هزار یار داشت. حالا هفت سال از مبعوث شدن حضرت هود میگذشت، هفت سالی که سراسر قحطی و خشکسالی بود، عده ای از بت پرستان در خانه هود جمع شدند و به او گفتند: ای هود، اگر تو راست می گویی و خداوند تو برحق است، از خدایت بخواه تا این خشکسالی را به اتمام برساند و ابرهای باران زا را به سمت آکاد بفرستد. هود نگاهی از سر تاسف به آنها کرد و فرمود: این خشکسالی پیش درآمدی بر ان عذاب وعده داده شده است، تا شما به خود آیید و از عناد با پروردگار دست بردارید، بت ها را رها کنید و به درگاه خداوند یکتا روی آورید. اما جانی که ابلیس در آن نفوذ کرده به راحتی حرف حق را بر نمی تابد و کافران نیز به توصیه هود گوش نکردند و دوباره به سمت معبد رفتند تا دست به دامان کاهنان بزنند. کاهنان معبد که خوب می دانستند حق با حضرت هود است،نقشه ای دیگر ریختند، نقشه ای که شاید آنها را از این خشکسالی عبور میداد و البته بت پرستان هم در بت پرستی شان می ماندند و ریزشی در طرفداران خدایان نداشت. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) میفرمایند: اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید، خداوند سه چیز  دیگر را برای شما اصلاح میکند؛ 💥باطنت را اصلاح کن، خداوند ظاهرت را اصلاح میکند، و خوبی ات را سر زبانها می اندازد. 💥رابطه ات را با خدا اصلاح کن، خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند، و باعث احترام خلق به تو میشود. 💥آخرتت را اصلاح کن، خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند. 📕خصال شیخ صدوق .⬅️ بـه ڪانـال احکام و معارف بپیوندید👇👇👇 🌼اللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼 📚 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮ @ahkmar ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سوم🎬: حضرت هود با مردم اتمام حجت کرد، اما خداوند، مهربانی بی
🎬: مردم غافل و لجوج که با دین خدا عناد داشتند دوباره دست به دامان کاهنان شدند و کاهنان که خود عمری سحر و ساحری کرده بودند و در مکتب ابلیس تلمذ داشتند، خوب می دانستند که خداوند یکتا، قدرت مطلق است و این خشکسالی نه با سحر و ساحری رفع می شود و نه با دعای کاهنان که بردگان ابلیس بودند از بین می رود، بلکه تنها راه نجات از خشکسالی دعا به درگاه خداوندیکتا بود زیرا خدا می بایست اراده کند تا خشکسالی پایان یابد. پس کاهنان حیله ای به کار بردند و مردم را داخل معبد جمع کردند و کاهن اعظم بالای جایگاه سنگی بلندی که کنده کاری شده بود رفت و اینچنین شروع کرد: ای مردم سرزمین آکاد، همانطور که می دانید خشکسالی همه جا را فرا گرفته، با اینکه من بارها به درگاه خدایان شفیعتان شدم اما اینبار راه فراری نبود و آخر خشم خدایان بر شما نازل شده چرا که عده ای از شما به خدایگان ایشتار کافر شدید و راه باطل را رفتید، من به درگاه خدایان التماس کردم و آنان به من الهام نمودند که اگر می خواهید این بلا از شما رفع شود باید به سرزمین بکه بروید و دور خانه سنگی بزرگی که آنجا بنا شده، طواف کنید و از خدای قدیمی، همانکه اجدادمان به آن تمسک می جستند بخواهید تا خشکسالی تمام شود، آنطور که خدای خدایان، ایشتار می گفت تنها راه اتمام خشکسالی همین است، زیرا خدایگان ایشتار اراده کرده تا اندکی به خدای قدیمی توجه کنید و دل او را نیز به دست آورید، بروید و کاروانی راه اندازید و به سمت بکه حرکت کنید و بعد از ابراز درخواستتان به آکاد مراجعه کنید و به درگاه خدایان هدایای بیشمار آورید که راهی برای برون رفت از این خشکسالی پیش پایتان نهادند. مردم از شنیدن این سخنان خوشحال شدند و فکر می کردند حرف کاهن اعظم وحی منزلی است که به آنها ابلاغ شده و هیچکدام از آنها نپرسید که نام آن خدای قدیم چیست و چرا باید دست به دامان او شویم. مردم به سمت خانه هایشان رفتند و هر کدام توشه ای هر چند به اندازه تکه نانی خشک، همراه برداشتند و بار سفر بستند، از هر خانواده یک مرد راهی بکه شد. حضرت هود و چهار هزار یارش هم شاهد این ماجرا بودند و هر چه حضرت هود آنها را ارشاد می کرد که همانا خدای یکتا در همه جا هست و اگر به او ایمان آورید و از این امتحان سرفراز بیرون آیید دوباره نعمت های خدا بر شما باریدن می گیرد، کسی به سخنان او گوش نکرد، انگار که گوش هایشان کر شده بود و سخنان حق هود را نمی شنید و شاید سِحر کاهنان بر ذهن و روحشان غلبه کرده بود تا آنها در عین داشتن نعمت شنوایی، ناشنوا و نافهم شوند... کاروان حرکت کرد و با سرعت زیاد شبها و روزها به راه بودند تا به بکه رسیدند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕