eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
۞▣○╔══◎๑°♥°๑◎═══╗○▣۞ @khamenei_shohada ‌🌷بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن🌷 ♻️ 1⃣ ⏪شبی در عالم خواب دیدم که جواد به من گفت : " ! شما شبهای جمعه دیگر سر قبر من نیایید ، ما شبهای جمعه به کربلا می رویم 😭، شما می آیید ، حسین ' علیه السلام ' می فرمایند : ❣" شما بازگردید ، دیدار مادرتان واجب تر است " ❣ 2⃣ ⏪ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﻱ ﺑﻐﻞ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﺶ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ، ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﺶ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ ! ﻣﻲ ﮔﻔﺖ : ❣" ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻻ‌ﻥ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺶ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻪ "❣ 3⃣ ⏪ داشتم برای ظهر وضو میگرفتم ، دست به شانه ام زد . و علیک کردیم ، نگاهی به آسمان کرد و گفت : " علی ! حیفه تا موقعی که ج نگه نشیم . معلوم نیست بعد از وضع چی بشه . باید یه کاری بکنیم " گفتم : " مثلا چی کار ؟ " گفت ❣" دو تا کار ؛ اول خلوص ، دوم سعی و تلاش "❣ ✨الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ✨ ΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞΞ 🌸یا فاطمـــة الزهرا سلام الله علیــــها(امُ الشــهداء)🌸 ۞▣○╚═◎°๑♥๑°◎═╝○▣۞
یک روز فرمودند ؛ من در هستند ما رابه دنبال خواهد داشت. امروزآن درنزدیکے سوار میشوند.
شلختہ ‌تر از ها ندیده‌ام از ڪہ بر مے گردند یڪے را یڪے را یڪے را و حواس پرت‌ترین آنها خودش را جا مے گذارد ... @khamenei_shohada
🔴 در هشتم سال ١٣٤٤ هجری قمری ( ٩٥ سال قبل ) پس از اشغال ، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود روی به آوردند و پس از و با شهر، سرانجام آن را نموده ، مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به و دیگر قبور هم چنین قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر حضرت – علیه السلام – و قبر عبدالله پدر و اسماعیل فرزند امام صادق – علیه السلام – و بسیاری قبور دیگرپرداختند. ائمه بقیع را که در ساخته شده بود و روی قبور حضرات ، ، و – علیهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند. 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 @khamenei_shohada
💠 #شهید_محسن_حججی : 🌷خودتان را برای ظهور #امام_زمان و #جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.. @khamenei_shohada
درسال ۱۳۴۸ هجری شمسی در منطقه محروم و فقیر نشین حصیرآباد ششمین فرزند خانواده اصل غوابش چشم به جهان گشود.  بعد از چهار خواهر و یک برادر، دومین پسر خانواده چراغ خانه را روشن کرده و نعمت و برکت را به خانه آورد به همین خاطر او را عبدالکریم نامیدند و کرامت الهی را شکر و ثنا گفتند. دوران کودکی‌اش را با خانواده خود در همان منطقه حصیرآباد گذراند و بعد از ایشان، چهار برادر دیگر او به دنیا آمدند و به یک خانواده پر جمعیت تبدیل شدند که زندگی برایشان شیرین‌تر شد. حاج کریم برخلاف هم سن و سالان خود که عاشق بازی گوشی بودند ایشان عاشق نقاشی و کارهای هنری بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه هجرت منطقه خود سپری کرد و قبل از بلوغ شرعی همه واجبات شرعی خود را از پدرش که پیش نماز محل مسجد امام علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) بود فرا گرفت. حاج کریم که در ابتدای جنگ تحمیلی یازده ساله بود انگیزه زیادی برای انجام فعالیت‌های فرهنگی در مسجد امام محمدباقر (ع) که معروف به لشکر قدس بود، داشت و از همان زمان فعالیت خود را در مساجد محل شروع کرد. در در اواخر سال ۱۳۶۵ بعد از اینکه دوست صمیمی‌اش ناصر نبهانی به جبهه رفت، در دوره‌های آموزشی قبل از اعزام به مدت یک ماه در بهبهان شرکت کرد. بعد از پایان دوره به گردان امیرالمومنین (ع) پیوست و در عملیات نصر ۸ و والفجر ۱۰ به عنوان نیروی خط شکن شرکت کرد.  در ۱۰ که در عراق در منطقه عملیاتی بود و از ناحیه پا مجروح می‌شود بعد از پایان و گذراندن دوران نقاحت در سال ۱۳۶۸ ازدواج کرد و بعد در سپاه پاسداران استخدام شد و به گردان جعفرطیار(ع)  از تیپ یکم حضرت حجت (عج) پیوست. دوره‌های زرهی و تخصصی در تعمیرات تانک را در شیراز گذراند، به علت عوارض شیمیایی و جانبازی  از ناحیه پا و کمر و داشتن روحیه فرهنگی به اصرار مسئولان در قسمت تیپ فعالیت خود را ادامه داد و برای برگزاری یادواره‌های والامقام فعالیت می‌کرد. حاج کریم بعد از شهادت همرزم و دوستش شهید مدافع حرم جبار دریساوی آهنگ رفتن به سوریه را با خود زمزمه می‌کرد و در تاریخ  ۱۹ خرداد ماه سال ۱۳۹۴ داوطلبانه به سوریه اعزام شد و یک ماه بعد یعنی در روز جمعه نوزدهم تیرماه مصادف با بیست و سومین روز از  ماه مبارک رمضان و روز قدس در اثر برخورد با تله انفجاری در منطقه تدمر سوریه به شهادت رسید. و یک شنبه ۱۷ آبان ۹۴ در اهواز تشییع و در گلزار شهدای اهواز دفن شد. @khamenei_shohada
🍃﷽🍃 ❆ چـه باشد و چـه نباشد... راه مـ‌ن و تـ‌‌و از مے گذرد... بابــ جـ‌هاد اصغر بستـه شد بابــ جـ‌هاد اکبر که بستـه نیستــ... 🌹 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🌷یک جوان 23 ساله در دفترچه خاطرات دوران #جنگ اینطور نوشته👇 🌷برای گشت شبانه ما را برده بودند خسته و کوفته آمدم فکرکردم یک چرتی می‌زنم، بعد بیدار می‌شوم و #نمازم را می‌خوانم 🌷بر اثر خستگی زیاد خوابم برد دیدم ساعت از نیمه‌شب گذشته و نمازم #قضا شده است 🌷سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم که چرا نمازم #قضا شد‼️ خود را ملامت کردم و حالت اندوه تا یک هفته دست از سرم برنداشت #شهید_حسن_باقری🌷
فرزند: رجب مزار: گلزار شهداي شهيديه ميبد ◆✿ ⇝ 🌟 ⇜ ۺهـــــید❃ ‌ ‌✺ڪوچکترین رزمنده دفاع مقدس آمده است: ‌ ✸↶اےدشمن! بدان ڪه ملت ما همیشه بیداروپیروزخواهدبود؛ به من نگاه کن وببین که چگونه آزادانه به با کفار می‌روم وجانم رادرراه اسلام وقرآݩ وخدا فدا میڪنم. °•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°
⭕️خاطره‌ی دزدیده شدن 🔰حاج قاسم در عملیات طریق‌القدس مجروح شده بود. برای درمان، او را به مشهد فرستاده بودند. 💠چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۵ روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. 💠پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس ناسیونالیستی‌اش را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می‌گفتند برو بیمارستان در می‌رفت. فضای ما در این بود. 💻منبع:سایت جهان‌نیوز به نقل از صادق خرازی http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 (الف) ✍چهره زن را نمی دیدم، اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را می داد... و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر میداد،لب باز کرد به گفتن از آرامش اتاقش، از خواهر و برادرهایش، از پدر و مادر مهربان ومعمولیش، از درس و دانشگاهش، از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند...همه و همه قبل از ... رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع ،راهی و شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد... اما مسلمان وار رفت وقتی از درماندگی اش گفت : دلم لرزید.... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت، تنم یخ زد... وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب برایشان نمانده... و هرروز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست و من چقدر از بهشت ترسیدم یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟ وا مانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، چقدر فضایش سنگین بود. پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد،تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود... بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: - سارا حالت خوبه؟ آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران... بی هیچ حرفی انگار قدمهایم را حس نمیکردم،چیزی شبیه بی حسی مطلق... عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد: - واسه امروز بسه اما لازم بود..روز بخیر رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت و باز حصر خودساخته ی خانگی... خانه ای بدون خنده های دانیال، با نعره های بدمستی پدر، و گریه های بی امان مادر، محض دلتنگی ✍چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم ⏪ ... @khamenei_shohada 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه دارد📷 . ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
🍃اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه دارد📷 . 🍃 سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند 🍃ویلچری که چرخ هایش ،روزگاری را حکایت میکند که رزمنده_ای دست و پایش را برای حفظ این به ودیعه گذاشته است 🍃درمیان چشمک ستارگان شهر ، رویای صادقه ای که دل خوشی فرزند شهیدی است . 🍃در کوچه پس کوچه های بی کسی,سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است.. . 🍃در محله ی انتظار، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود.✉️ . 🍃کمی آنطرف تر مردی با ایمان کوله پشتیِ بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد . 🍃 هر چه داشت در طبق گذاشت و فدای کرد 🍃مدافع بود هم برای حرم هم برای قلبش. دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند . 🍃 سوریه شهید و الاثر شد .شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد.❤️ 🍃توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد.و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. 🍃این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. 🍃 های زخم زبان عده ای ،دلِ داغدار خانواده را می سوزاند... 🍃هنوز هم جنگ ادامه دارد... . ✍به قلم . . 📅تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۱۲/۱۸. 📅تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶. 📇تاریخ انتشار طرح:۱۳۹۸/۱۲/۰۴. ❣محل شهادت: سوریه http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
✨﷽✨ 🌷یک جوان 23 ساله در دفترچه خاطرات دوران اینطور نوشته🔻 🌷برای گشت شبانه ما را برده بودند خسته و کوفته آمدم فکرکردم یک می‌زنم، بعد بیدار می‌شوم و را می‌خوانم 🌷بر اثر زیاد خوابم برد دیدم ساعت از نیمه‌شب گذشته و نمازم شده است 🌷سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم که چرا نمازم شد‼️ خود را ملامت کردم و حالت اندوه تا یک هفته دست از سرم برنداشت 🌹 @khamenei_shohada
.. 💔💔 درسی از تاریخ و سازمان ملل عامل کشتار ۸۰۰۰ مسلمان❗️👇 ▪️حدود ۳ دهه قبل، در چنین روزهایی، در طول ۳ روز، بیش از ۸۰۰۰ نفر از اهالی سربرنیتسا در کشته شدند. یعنی روزانه حدود ۲۶۰۰ نفر یعنی در هر ساعت حدود ۱۱۰ نفر! ‌‌ ✖️ ‌‌ - اسلحه‌ها را تحویل دهید؛ - شما در امان هستید؛ - سازمان ملل، امنیت شما را تضمین می‌کند؛ - جامعه جهانی همراه شماست؛ - آن‌ها نمی‌توانند به شما نزدیک شوند! ‌‌- چرا دنبال هستید، خوب است! ▪️این‌ها شعارهایی بود که از بیرون به گوش مردم شهر می‌رسید. ‌‌ - ما نمی‌توانیم؛ - «آن‌ها» قوی‌تر‌اند؛ - اگر تسلیم شویم گرسنه نمی‌مانیم؛ - اگر وارد شهر شوند هیچ چیز برای‌مان نمی‌ماند؛ ‌‌ 🔕 و این‌ها حرف‌های «تعدادی از مردم شهر» بود. حرف‌هایی که توانست بذر را در دل دیگر همشهری‌ها بکارد. مردم مسلمانی که هم سلاح داشتند و هم توان دفاعی... ‌‌ 👿 با این شعارهایی که از خودی‌ها و ناخودی‌ها شنیدند، اسلحه‌ها را تحویل دادند و وارد کمپ شدند. کمپی که و حمایت از مردم در آن‌جا را ضمانت کرده بود. ‌‌ 🔴🔴 و را جدا کردند. مردان از ۱۲ تا ۸۰ سال ماندند و بقیه افراد را با اتوبوس به شهرهای دورتر از کمپ فرستادند. «تعدادی از مردم شهر» به «بقیه» گفتند: دیدید کار خوبی کردیم که تسلیم شدیم؟ دیدید حل شد؟ ‌‌ 🔴⚫️ «بقیه» فقط نگاه می‌کردند. بعد از ۳ روز نیروهای سازمان ملل و همان جامعه جهانی از کمپ رفتند. انگار نه انگار باید پای تضمینشان می‌‌ماندند. 💔💔 «آن‌ها» (صرب‌‌ها) وارد کمپ شدند و مردها را دسته دسته کشتند. «بقیه» طوری به «تعدادی از مردم شهر» نگاه می‌کردند که انگار با چشم‌هاشان عمیق‌ترین ناسزاهای تاریخ را نثارشان می‌کنند. 🔺این ماجرای واقعی کمتر از ۳۰ سال پیش در مهد و ! همان افسانه‌ای! در کشور مسلمان و در شهر اتفاق افتاد. 💔💔▪️مردم شهری که با اعتماد به قول و تضمین و سازمان‌های جهانی، تسلیم شدند و در سه روز بیش از ۸۰۰۰ نفر از آن‌ها کشته شدند..!! ✖️مشاهده فیلم و تصاویر واقعی!👇 🌐 Roshangari.ir/video/54540 ...