eitaa logo
با شمیم تا شفق
252 دنبال‌کننده
478 عکس
63 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. برق رفته بود و دمای آشپزخانه عرق‌ریز.پیازهای خلالی و تکه‌های مرغ داشتند توی قابلمه جزجز می‌کردند.مثل حلماسادات و حوراسادات که خودشان را روی زمین انداخته بودند و داد می‌زدند.گریه صدای همیشگی و طولانی خانه بود.می‌ریخت توی غذا و پخش می‌شد روی وسایل خانه.حس می‌کردم بعضی از اجزای خانه توی گوششان پنبه گذاشته‌اند.یک‌بار وسط خستگی‌هایم گریه‌هایشان را با امام حسین بستم.گفته بودم حالا که هنوز بعد از سال‌ها نمی‌توانند حرف بزنند پس هر گریه‌ای با هر دلیلی انگار برای شماست.شما که عادت دارید قاطی بخرید.اشک‌های دخترهایم را هم بردارید.این حرف‌ها تاب‌آوری‌ام را بیشتر می‌کرد.مخصوصا وقت‌هایی که حوراسادات وسط گریه‌هایش به من حمله می‌کرد.ناخن یا دندانش را مثل سوزن در تنم فرو می‌کرد.تعادلم به‌هم می‌خورد و دستم به لبه قابلمه می‌گرفت.جای سوختگی و جای حک ناخن و دندان مثل گاز مورچه سرخ می‌شد،ورم می‌کرد و می‌سوخت.من هیچ‌وقت دلیل قطعی گریه‌ها را متوجه نشدم فقط حدس زدم.اولین حدس‌ها گرسنگی،تشنگی،گرم بودن،خیس‌شدن پوشک،خواب و درد بود.نیازهای اولیه یک انسان که حالا هر کدامش تصاویر و‌ معنای دیگری را در ذهنم شکل می‌داد.تصاویری که خیلی از من دور‌ند.اما انگار در وجودم رخ می‌دهند و رهایم نمی‌کنند.شاید خاصیت مادر بودن این است که نمی‌توانی به هیچ‌چیز بی‌تفاوت باشی.مرغ‌ها را در دل پیازها جا‌به‌جا می‌کنم.قبلا غذا درست کردن فقط سخت بود.خودم را وسط یک بازی کامپیوتری می‌دیدم که باید پای گاز از موانع و‌ خطرات بپرم و‌ مواظب باشم تا کسی آسیب نبیند.حالا اما عذابم می‌داد.خجالت جزئی از غذا شده.فرقی نمی‌کرد چه‌چیزی در قابلمه باشد همین که اسمش غذا است احوالم را خراب می‌کرد.انگار باردارم. خانه ما حالا شبیه جایی است که تنها اشتراکش اشک است.نیازهای اولیه بی‌معنایند‌.گریه‌‌ها می‌ریزند توی کلی قابلمه‌ خالی و صدایش را بلندتر می‌کند.آن‌قدر که برخی مثل وسایل خانه پنبه توی گوششان گذاشته‌اند. دو تا پلاستیک فریزر برمی‌دارم و می‌دمم.سرش را گره می‌زنم و سعی می‌کنم حواس دخترها را از چیزی که‌ نمی‌دانم پرت کنم. با کفگیر دو تا تقه می‌زنم لبه قابلمه تا وسایل خانه پنبه‌ها را از گوششان در بیاورند.شنیدن گریه و ناراحت شدن آزمون سالم بودن قلب است. به امام حسین می‌گویم می‌دانم شما گریه‌های آدم‌های دور را حتی اگر برای غذا هم باشد برای خودتان می‌خرید چون شما از مادرها هم مهربان‌تری.دنبال بهانه‌ای که بغلمان کنی.اشک از کنج چشمم لیز می‌خورد وسط قابلمه.غذای امروز دیگر نمک نمی‌خواهد.نمک‌گیر امام حسین و آدم‌های دور شدیم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر چو برده‌ای که امیدش به روز آزادی نیست صبور باش و تازیانه را بپذیر پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی کنون که در قفسی، آب و دانه را بپذیر نشاط عشق به رنج وجود می‌ارزد ملال این سفر جاودانه را بپذیر کسی برای ابد با کسی نمی‌ماند زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
هدایت شده از چیمه🌙
بعضی وقت‌ها اون‌قدر در نوشتن ناتوان می‌شم که وحشت می‌کنم. کاری که هزاران بار انجام دادم رو نمی‌تونم‌ تکرار کنم. آخرشب تصمیم می‌گیرم تلاشی برای پیش‌بردن متن نکنم، یا برای سفارش‌دهنده پیام بذارم: «متاسفم، نشد که بشه!» اما صبح لپ‌تاپ رو باز می‌کنم و برای دوهزارمین بار می‌رم‌ سراغش. یکبار وقتی داشتم برای دوستم فرآیند مشقت‌بار نوشتن رو توضیح می‌دادم، یکهو دیدم دارم از دو طرف صورت اشک‌هام رو پاک می‌کنم. بهم گفت: «هیچ‌وقت کسی که این‌قدر کارش رو دوست داشته باشه رو ندیده بودم.» همین من رو بیشتر می‌ترسونه. این‌ میل شدید من رو تا کجا می‌بره؟! طاقت‌فرساست هربار باید به اندازه اولین‌بار تلاش کنی، نوشتن هیچ‌وقت آسون نمی‌شه. برای به ثمررسیدن هر متنی باید به اندازه اولین بار جنگید. @chiiiiimeh .
. بعضی کلمات متوقفم می‌کنه. طوری‌که بیشتر بهشون فکر می‌کنم. اینجا با هشتک ازشون می‌نویسم.
. یاسین حجازی در مقدمه کتاب آه نوشته: «ما در فارسی به نفس آدمی که غمگین است و دلش دارد از غصه می‌ترکد، چیزی جز آه نمی‌گوییم.»
. کارشناس رادیو گفت: «با این کار فرد می‌تونه تا آخر عمر راحت باشه» چه دروغ بزرگ ‌و‌ خنده‌داری دنیا و آسودگی چه تضاد آشکاری @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «صحنه‌هایی از یک ازدواج» مینی‌سریال پنج قسمتی که تماما گفت‌و‌گو‌ محوره و تقریبا در یک مکان فیلم‌برداری شده. شاید به نظر کسل‌کننده بیاد اما این‌طور نیست. گفت‌وگو‌ها دقیق و هدفمند هستند و این باعث می‌شه شما با سیر فیلم همراه بشید. از اون فیلم‌هاست که به‌نظرم برای درک عمیق و درست باید چند بار دید. میرا و جاناتان زوجی هستند که ده سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد. آن‌ها در ظاهر یک زوج بی‌عیب و نقص هستند اما در باطن این‌طور نیست. از این داستان نسخه‌های دیگری هم ساخته شدهاست. اگر دیدید می‌تونیم باهم در موردش صحبت ‌کنیم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. لالی یکی از هزاران یهودی زندانی‌ در اردوگاه آشویتس است که وظیفه خالکوبی شماره تازه‌واردها را بر عهده دارد. او در یک نگاه عاشق زندانی دیگری به نام گیتا می‌شود‌. آن هم در شرایطی که هر لحظه ممکن است بمیرند. مینی‌سریال «خالکوب آشویتس» از کتابی با همین نام ساخته شده است. کتابی که جز پرفروش‌ترین کتاب‌ها بوده. با این دقت که نویسنده یازده سال به دنبال ناشر بوده است. هنوزم معتقدم یهودی‌ها بهترین روایت‌کننده‌ها هستند. اون‌ها بارها‌ یک اتفاق رو از زوایای مختلف با افتخار روایت می‌کنن و از این کار خسته نمی‌شون. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «بازی مرکب ۳» رو چند روز بعد از اینکه منتشر شد دیدم. بهتر از فصل دوم بود اما قدرت و‌جذابیت فصل اول رو نداشت. هرچند پایان بازی برام قابل تامل بود. از اینکه آخر فیلم رو طوری تموم می‌کنن که اگر دلشون خواست بتونن ادامه‌اش بدن، حرصم می‌گیره‌. احساس می‌کنم خیلی ‌وقته این بازی در برخی نقاط دنیا در حال اجراست. خیلی از ما هم نقش اون آدم‌های ماسک زده رو داریم‌. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
«دوره رایـــگان نوشــتن در زمانهٔ بحــــران» قرار است قلم به دست بگیریم و امید را در دل بحران‌ها روایت کنیم.🌱 🔻جنگ‌ها و بحران‌ها می‌آیند و می‌روند، اما روایت آن‌ها هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند! روایت‌ها معنا می‌سازند و نگاه آدم‌ها را به اتفاق‌ها دگرگون می‌کنند... 👤 مدرس: استاد محمدرضا جوان آراسته 💻 شیوهٔ برگزاری: آفلاین و در بستر کانال‌های پیام‌رسان مدرسه مبنا: https://eitaa.com/mabnaschoole 🔖 تعداد جلسات: هفت جلسه 📆 زمان آغاز دوره: شنبه، ۸ شهریورماه، ساعت ۱۰ صبح این پیام را برای هرکسی که مشتاق نوشتن در زمانه بحران‌هاست، ارسال کنید...✨✏️ | @mabnaschoole |
هدایت شده از مامادو♡
محیا ساعدی پرسید: «بعد مادر شدن چه تغییری کردی؟» و نسیم مرعشی جواب داد که «دیگه پایان تلخ نمی‌تونم بنویسم» و بعدش گفت که یاد گرفته توی شرایط سخت بنویسد. مثلا در یک دقیقه یا پنج دقیقه. و یک سختی زیاد که میان نوشتن دائم باید بلند شود و کلمه‌هایش نصفه رها می‌شود و بعد که برمی‌گردد یادش نیست چه می‌نوشته و عذاب بیشتر که کلی متن خوب می آید توی ذهنش که فرصت نوشتنش نیست و از دست می‌رود. بعد به خودش گفته: «همینه که هست می‌خوای نوشتنو ول کن و راحت شو» که دیده نمی‌شود و با همین شرایط کنار آمده! دهم‌شهریور هزاروچهارصدوچهار ___ @Mamaa_do