.
وسط همهی کارهایم لیست کارها را برداشتم ببینم چند چندم. یک کار پرداختی داشتم و یک پیام مهم در ایتا باید میفرستادم که با خبر کوچ مسعود دیانی مواجه شدم. او را خیلی کم میشناختم چند باری در تلويزيون با چهرهی مبارزش دیده بودمش و همین برای ثبت شدن در ذهن من کافی بود.
حالا گرچه دیر بود و این رسم بیرسم آدمیزاد است که آثارش را بعد از رفتنش جستجو کند.با این جمله که : «عه این کتاب و که من خونده بودم»پریدم سمت کتابخانه پیدایش کردم و همانجا جلوی کتابخانه کمی باهم کیف کردیم
بخشی از کتاب:
خدا چقدر با ظرافت و لطافت حرف میزند. خوشبهحال آنها که در حزب خدا عضو شدهاند. خوشبهحال آنها که فرماندهشان خداست.از لحظههای با او بودن لذت میبرند.هیچکس مثل خدا نمیتواند میان دوستانش، فداییانش و هوادارانش محبت و یگانگی و همدلی ایجاد کند .بچههای گروه خدا همانقدر که برای خدا جان میدهند،برای همدیگر هم جان میدهند.مؤمنان دوستان جانی همدیگراند.زمزمهی بچههای گروه خدا این است:
مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم/ هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
این خواسته خداست که بچههای قریه ایمان و بچه حزباللهیها عاشقانه و برادرانه همدیگر را دوست داشته باشند.اینک خدا میگوید «علیکم أنفسکم... » یعنی بچهها هوای همدیگر را داشته باشید میانتان همزبانی باشد، همدلی باشد،میانتان الفت و فتوت باشد، به اوضاع و احوال خودتان و جامعهتان رسیدگی کنید بچهها شما در نگاه خدا یک پیکرهی واحدید.دچار تفرقه و اختلاف نشوید. هوای خودتان را داشته باشید.
مؤمن گل سرخ باغ خداست. «علیکم أنفسکم...» یعنی هوای گلهایم را داشته باش، همین.
از آنجایی که خدا گفته است تو یک قدم به سمت من بردار من ده قدم به سمت تو می آیم پس حالا که شما نیم نگاهی به آیات انداختید خدا نگاه های پر مهرش را روانهتان خواهد کرد
سفر به سلامت
اگر دورهمی با آقای شاملو داشتید سلام ما را برسانید
بالاخره در آستانه سالگرد ایشان بودیم که هم شما کوچ کردید
#مسعود_دیانی
#علی_صفوی_شاملو
#اهالی_کلمه
#رفتن
#کتاب
این پیام در یادداشتهای گوشیام چند روزی هست جا خوش کرده بود مثل خیل کثیری از حرفایم که تبدیل به کلمه شده اند اما وقت نکرده بودم انتشارشان دهم
و چقدر شبیه فرصت زیستن و زندگی کردن است
گاهی چه زود دیر می شود...
#مرگ
.
فرهاد مدرس زبان انگلیسی است او به دختر همبندیاش در زندان علاقمند شده است و قصد ازدواج با او را دارد...
فیلم تمام شد و من وسط اشکهایم گفتم عشق واقعا چیز عجیبی است
چرا برای دیدن این چنین فیلم هایی بچه های خودتان را به سینما می آورید؟!
کمی وقت بزارید درباره فیلم تحقیق کنید
بچه های شما دست شما امانت هستند
#فیلم
#ملاقات_خصوصی
#سوال
#والد_خوب_باشید
.
فیزیکدانی در حال کار بر روی فرضیهای دربارهٔ پایان جهان است او با زنی باردار به نام تی تی که رحمش را اجاره میدهد ملاقات می کند و زندگی اش را در مسیر دیگری قرار می دهد . تی تی دوست دارد خدمتی برای بشریت انجام دهد
این فیلم و که دیدم از خودم پرسیدم تو حاضری برای بشریت چیکار کنی؟!
#فیلم
هدایت شده از مجله مجازی واو
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه میدانید؟📝
✍️ شکوفه سادات مرجانی
🔷 احتمالا تمام انسانها یکبار با عشق به شیوههای مختلف مواجه شده و آن را تجربه کردهاند. مسئلهی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ میفرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جداییناپذیرند. آنها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آنها یاد کرده است.
🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجههاش با کسانی که در حصار این مثلت بودهاند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو میکند روایاتی که به گفتهی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشتهاند. روایتهایی از جنس قهرمانهای بهظاهر معمولی. قهرمانهایی که توصیه میکنند بیتفاوت از کنار آدمها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذرهی وجودی از نور خدا را با خود حمل میکند با همهی ضعف و قوتش. او میتواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصهاش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برشهایی از این کتاب را با هم مرور کنیم:
🔷 آدمی همینطور است. آتشفشان رنج که میشود دلش میخواهد گاهی به روی همهی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برایاینکه بخشی از رنج نامعلوماش را سبک کند؛ شاید برای اینکه به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر میشود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشدهاند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل میکرد و میگفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمیکشید.
🔶 وقتی چیزی را گم میکنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گمشده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی میبینی که ناگهان تو را از حفرهای رد میکند و میکشد به نهُ توی خاطرهها؛ میبردت به میقات آن گمشده و دوباره هواییات میکند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر میزند. من با خاطرهی محمد چنین بودم.
🔷 سکوت شب نخلستان، شگفتانگیز است. هیبت شبانهی نخلهای قد به آسمان کشیده با تکانهای ریزی که گاهی خشخشی میکند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی میکند. من برای اولینبار وقتی در میان آن هیبتهای شبانه قدم زدم به کسی که نخلها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخلها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر میتوانی به ابهت و شکوهشان پی ببری.
🔶 هرچه ماشین تابوتها نزدیکتر میشد، جمعیت بیقرارتر میشد و صدای گریهها بالاتر میرفت؛ تا جاییکه یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و همزمان با گفتن این کلمه، دوید بهطرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو میزدیم که غمگینترین مارش نظامی است. ولی یکباره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون میآمد. عکس بچهاش خونی شده بود. اینجا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد.
در میان جمعیت منتظر آنجا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه میکردند. اما اینبار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیونهایی که داشتند نزدیک میشدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهاردهساله بدنیا اومدهم؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» اینبار بچههای دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه.
🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آنچه نباید میشد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دستبهدست کردم دلم داشت میجوشید انگار همه سماورهای دنیا یکجا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچههای جهان همهی سنگهای عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که میآمد و هی بند بود که داشت پاره میشد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
ای دگرگون کننده ی قلب ها و چشم ها
ای گرداننده و تنظیم کننده ی روزها و شبها
ای تغییر دهنده ی حال انسان و طبیعت
حال ما را به بهترین حال دگرگون فرما
آمین
عیدتان فرخنده
پر از خیر و برکت و سلامتی
همراه با عشق و شادی
و ان شاء الله اتمام انتظار
«اللهم عجل لولیک الفرج»
#سال_نو
#عید_مبارک
#ظهور
هدایت شده از مستوره | فاطمه مرادی
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هفده دقیقه را از دست ندهید تا سال جدید درست معامله کنید.
«عیدتون مبارک»
#لحظه_طلایی
#امام_زمان
#عید_نوروز
#یک_درصد_هدیه
@masture
.
#محمد_علی_رکنی را در #آل_جلال دیدم.اولین استادمان بود.آمده بود پیرامون فضاسازی در داستان بگوید اما از تجربه زیستن بیشتر گفت.همانجا اسم کتابش #پیامبر_بی_معجزه را شنیدم.کمی بعد به پیشنهاد یکی دو نفر دیگر مصمم شدم که بخوانمش.
اقای رکنی وقتی آرنجهایش را روی میز گذاشت و انگشتان هر دو دستش را بهم چسباند گفت: «بزارید راحتتون کنم.نویسنده کسیِ که اگه میخواد از برف بنویسه قبلش خودش باید تا آرنج دستش و تو برف کرده باشه،برف و لمس کرده باشه.دونه برف و بادقت دیده باشه تا بتونه از برف واقعی و خوب و درست بنویسه وگرنه اگه بخواد از عکس و اینترنت برف ببینه مثل تجربهاش نوشتهاش هم مصنوعی میشه.»
من هرچه جلوتر میروم بیشتر به این حقیقت پی میبرم که نویسندگی و نوشتن خودِ خود زندگی است.
داستان دربارهی سید حمید است طلبهای که همراه همسرش عازم یکی از روستاهای مرزی هستند تا در ایام تاسوعا و عاشورا روضه بخواند اما در مسیر توسط اشرار ربوده میشوند...
کتاب تمام شد و من با خودم زمزمه کردم کاش همهی ما باور کنیم که پیامبر هستیم پیامبرانی بیمعجزه.کافیست اعتماد در میان باشد اعتماد به خدایی که بیحکمت کاری نمیکند و بیارادهی او برگی از درخت بر زمین نخواهد افتاد آن وقت خواهیم دید معجزه پشت معجزه صف کشیده است. البته که از حرف تا عمل راه طولانی در پیش است .
خدایا در دنیای پر معجزهی تو ما چشم به راه معجزهای دیگریم.
کتاب نجوای خود با خود است
در واقع شما دعوتید به یک وجدان خوانی
این کتاب را فارغ از هر اعتقادی بخوانید
برشی از جملات کتاب:
*آدمی کی بیپرده با خودش روبهرو میشود
*راست می گویند که ته قلب آدم یک بدتر از شمر همیشه آماده به خدمت خوابیده.
*هر چیزی رو که بکاری روزی سبز میشه؛ فقط بايد نترسی و بکاری.
#کتاب_خوب
#کتاب
#وجدان
#عاقب_به_خیری
.
دکتر بیهوشی بالای سرم حاضر شده بود.من با لباس آبی گشاد با لبههای سفید همراه یک مینی اسکارف که به جای روسری داده بودند و همهی زورم را زده بودم طوری گره بزنم که گردنم را بپوشاند مرا در حد یک دختر دبیرستانی نشان میداد.با دکتر و اهالی اتاق عمل مثل اتاق انتظار گعده گرفته بودیم و از هر دری حرفی زدیم.پرسیدم:«بیهوشی چه شکلیه؟ »
گفت:«میخوابی خیلی راحت و سریع انقدر خوبه که مشتری میشی» و خندید.
من اما فکر میکنم شبیه مرگ باشد سریع و بیامان.راحت یا سختش را نمیدانم.مواد بیهوشی اثر کرد.
«ولی واقعا بهت نمیاد دو تا دختر داشته باشی.»صدایم کشدار شد و رفت روی حالت اسلوموشن و تقلا کردن برای جواب دادن.ناگهان همه چیز خاموش شد.واقعا امانم نداد.
_چند وقته متوجه شدی؟
_فکر کنم کمتر از دو ساله.خیلی کم بود اما مدام پیشروی کرد قبلش اما چیزی نبود حداقل عکسهام گواهی میدن.
_استرابیسم چشم راست مشهوده.توی این سن به وجود اومدنش کمپیش میاد چون گفتی از ۳ سالگی هم عینک میزدی.به هر حال باید عمل بشه راه دیگهای نیست.عضلات چشم ضعیف بودن الان خودش و نشون داده و ممکنه بدتر هم بشه
_ممکنه خوب نشه یا دوباره به این حالت برگرده؟
_بله هر چیزی ممکنه.آدمیزادیم.
استرابیسم همان انحراف چشم است عضلات چشم ضعیف و تنبل میشوند و ممکن است چشم را منحرف کنند ولو بعد از سالها.چشم دریچهی روح انسان است.انسانهایی که ضعف و کاهلی را برمیگزینند ممکن است به انحراف کشیده شوند و امان از راستهایی که منحرف میشوند و خوشا به چپهایی که عاقبت به خیر.
گاهی ضعف در مراحل اولیه با تمرینهای ساده برطرف میشود اما اگر فرصتها را نادیده بگیری کار به عمل جراحی میرسد حتی گاهی همهچیز به ظاهر خوب است اما عاقبت انحراف سراغت میآید.
امام علی(ع) از دو تعبیر زیبا استفاده کردهاند:چشم راهنما ونامه رسان قلب است.من میگویم چشم خودِ آدمیزاد است اگر ضعفهایش را برطرف کرد که هیچ اما اگر برای جبران تلاشی نکرد آنوقت منحرف خواهد شد و باید سختی عمل جراحی را بپذیرد و معلوم نیست که درست بشود یا نه؟ گناهان عضلات ضعیف ایماناند و عمل جراحی مجازات تنبلی و کاهلیما.
چشم هایم را باز نکرده،بستم.شدت نور را تاب نمیآوردم.خونابه از گوشهی چشمم باریکه راهی برای خودش ساخته بود.صدای پرستار را شنیدم:چطوری شکوفه؟تا یادم نرفته اسم اون کتاب و دوباره میگی؟راستی به قول خودت چشم راستِ منحرفتم هدایت شد و خندید
الحمدالله.الان چپِ سربهراهم تو بهشته راستِ منحرفم تو جهنم داره جواب پس میده
این بار باهم خندیدیم
#عمل
#استرابیسم
#مرگ
#آخرت
#انحراف
#آدم