برای ما کسی که در آمریکا حکومت میکند مهم نیست .
زمانی تغییر رئیسجمهور آمریکا در ایران تأثیر داشت که به آنها وابسته بودیم ولی دیگر ایران مستقل است و کارتر و ریگان برای ما هیچ تفاوتی نمیکنند.
از نظر ما هیچ فرقی نمیکند که کدام یک رئیسجمهور شوند، زیرا در صورت جنگ با امریکا ما با کارتر و ریگان هر دو میجنگیم .
از طرفی نظر من و یا مردم امریکا شرط نیست، بلکه نظر کارتلها و تراستهایی که آنها را انتخاب میکنند مهم است...
نظر شهید #محمد_علی_رجایی در خصوص انتخابات ریاست جمهوری آمریکا
#شهدا #دست_نوشته #خاطرات #رجايي
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
شهید پرویز حاجی حسنی
شهادت می دهم که به جز خدا خدایی نیست و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده ی خداست و رسول او برای هدایت انسان ها به راه مستقیم می باشد بعد از یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر و پس از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده امام (علیهم السلام) انتخاب گردیده اند تا مردم هیچ گاه بدون رهبر و حجت باقی نمانند. اینک در عصر ما که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نظرها غایب می باشد و در عصر غیبت کبری می باشیم، بر ما واجب است که از نائب برحقش، امام خمینی که عمری را در مجاهدت به سر برده و ملت ما را به این انقلاب عظیم و جهانی رهنمون گردیده، اطاعت و پیروی نماییم.
تولد : 1340 شهادت : 1365 محل شهادت :دزفول محل دفن:گلزار شهدا وادی رحمت تبریز
#شهید_پرویز_حاجی_حسنی #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته #شهدای_محله
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
"نجواي عاشقانه"
خدايا دلم تنگ است؛ هم جاهلم هم غافل؛ نه در جبهه سخت مي جنگم نه در جبهه نرم.
كربلاي حسين(ع)تماشاچي نمي خواهد،يا حقي يا باطل...
راستي من كجا هستم؟!
دلنوشته شهيد مدافع حرم #عباس_دانشگر
#مدافعان_حرم #شهید_حمیدرضا_اسدالهی #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
بهش گفتم:
توی راه که بر می گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر. -گفت:
من سرم خیلی شلوغه.
می ترسم یادم بره.
رو یه تیکه کاغذ هر چی میخوای بنویس، بهم بده.
همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد.
یک دفترچه یادداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی را که میخواستم، تویش بنویسم.
یک دفعه بهم گفت:
ننویسی ها!
جا خوردم!
نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود!
گفتم:
مگه چی شده؟
گفت:
اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله!
گفتم:
من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم!
دو سه تا کلمه بیشتر نیست!
گفت:
نه!
#کتاب #یادگاران۳
#سردار_مهدی_باکری #مهدی_باکری #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
همسرش می گفت چِشاش خیلی خوشگل بود...
امابا این چشمها تو زندگی یه نگاه حرام نکرده بود...
می گفت من بهش می گفتم:ابراهیم!
این چشای خوشگل برا من نمیمونه....حالا ببین!
وقتی جنازشو آوردن دیدم چشماش نیست...
انگار خدا اون چشای خوشگل و"پاک" رو فقط
می خواست واسه خودش انحصاری…!
#همسر_شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
داخل که شدیم ، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته ؛
گفتم : "بلند شو برو بیرون . الان اینجا جلسه هستش !"
یکی از کسانی که آنجا بود ، آرام سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت : "این بچه فرمانده گردان تخریبه ! "
#شهید_ناصر_اربابیان فرمانده گردان تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع)
#شهدا #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#زندگی_به_سبک_شهدا
مسابقات قهرمانی باشگاه ها بود
ابراهیم در اوج آمادگی بود.
مربیان می گفتند امسال کسی حریف ابراهیم نیست!
ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر می داشت.
تا اینکه رفت روی تشک برای فینال!
ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد.
حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم.
اما ابراهیم سرش رو به علامت تائید تکان داد.
بعد هم حریف او، جائی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد.
ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد.
همه اش دفاع می کرد!
در پایان هم باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد!
وقتی داور دست حریف را بالا می برد، ابراهیم خوشحال بود!
انگار که خودش قهرمان شده!
حریف ابراهیم در حالی که ازخوشحالی گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید!
با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم و سرش داد زدم!
ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت:اینقدر حرص نخور!
بعد سریع لباسهایش را پوشید و رفت.
بیرون ورزشگاه، حریف فینال ابراهیم من را صدا کرد.
برگشتم و با اخم گفتم:بله؟
گفت:
شما رفیق آقا ابرام هستید،درسته؟
با عصبانیت گفتم:فرمایش؟
گفت:
آقا عجب رفیق بامرامی دارید!
من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم که از شما می خورم،
اما هوای ما رو داشته باش!
مادر و برادرام بالای سالن نشستند!
کاری کن ما خیلی ضایع نشیم!
بعد ادامه داد:
رفیقتون سنگ تموم گذاشت.
نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله!
بعد هم گریه اش گرفت و گفت:
من تازه ازدواج کرده ام.
به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم،
نمی دونی چقدر خوشحالم!
✖️مانده بودم که چه بگویم.
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم!
یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان!
یکدفعه گریه ام گرفت!
☑️عجب آدمیه این ابراهیم!
📚از کتاب سلام برابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی #شهدا #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#خاطره_شهدا
نماز که تمام شد، پرسیدم: چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟
جواب نداد ولی من اصرار کردم ،
گفت : «چنان گلوله میاومد که رکعت اول رو با عجله خوندم،
برای یک لحظه یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر میکنم.
به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم ...»
#شهید_احمد_عبداللهی #شهدا #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#خاطره_شهدا
گذرنامهاش را گذاشت و گفت که برای اربعین بر میگردم و خودش رفت سوریه ،
نزدیک اربعین گفتم : «آقا مهدی بر میگردی یا نه؟»
گفت : «بابا من اربعین به کربلا رفتهام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین کنار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) باشم که خیلی غریب و خلوت است.»
ما اربعین که به کربلا رفتیم در حرم حضرت اباعبدالله حسین(ع) گفتم خدایا آنچه که صلاح و خوبی مهدی است نصیبش گردان. مادرش هم همین دعا را کرد...
به روایت پدر شهید مدافع حرم مهدی صابری ، فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) نیروی مخصوص لشگر فاطمیون
#شهید_مهدی_صابری #شهدا #دست_نوشته #خاطرات #مدافعان_حرم
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
در اولین برخورد و صحبتی که با هم قبل از ازدواج داشتیم، به من گفت:
من مرد زندگی نیستم!
آدمی نیستم که در ستاد بنشینم!
من مرد جبهه ام!💣
حتی اگر جنگ ایران و عراق تموم بشه، باز در لبنان یا در جای دیگر به مبارزاتم علیه باطل ادامه خواهم داد!
تنها از شما میخواهم که مرا درک کنی
و زمانی که اسلحه ام🔫 به زمین افتاد، شما زینب وار راهم را ادامه دهید.
#همسر_شهید_محمود_کاوه #خاطرات_شهدا #دفاع_مقدس #شهدا
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
یه شب بارونی بود.🌧
فرداش حمید امتحان داشت.📝
رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس ها .👕
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنے؟
مگه فردا امتحان ندارے؟
دو زانو کنار حوض نشس و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت:
ازت خجالت میکشم 😓😌
من نتونستم اون زندگے که در شان تو باشه براتــ فراهم کنم.😔
دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...😓
حرفشو قطع کردم و گفتم :
من مجبور نیستم .🙂
با علاقه این کار رو انجام میدم. 😊
همین قدر که درک میکنے. میفهمے.
قدر شناس هستے برام کافیه. 😇
#همسر_شہید_عبدالحمید_قاضی_میرسعید #خاطرات_شهدا #دفاع_مقدس #شهدا
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#شهدا
پالتوی نو
روزی از مدرسه به خانه میآید، درحالیکه گونهها و دستهای سرخ و كبودش، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند. دو روز بعد، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب كه از مدرسه برمیگردد، با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اتاق میافكند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند و مهدی درحالیکه اشك از دیدگانش جاری است، میگوید: «چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم، درحالیکه دوست بغلدستی من در كنارم از سرما بلرزد.»
یادمان باشد، اونهایی شهید میشوند که قبلش شهیدانه زندگی کردند...
منبع: سایت راسخون
شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
#خاطرات_شهدا #دفاع_مقدس #شهدا
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش.
#همسر_سردار_شهید_محمد_رضا_دستواره #خاطرات_شهدا #دفاع_مقدس #شهدا
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
اولین وصیت من به شما راجع به نماز است ،
چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است .
پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید...
فرازی از وصیتنامه جانباز شهید سید مجتبی علمدار
#نماز #شهید_سیدمجتبی_علمدار #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت «شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد، اجابتش حتمی است»،
گفتم چه آرزویی داری؟
درحالیکه چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: «اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من میاندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید .»
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثناییترین روز زندگیاش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم.
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور شهید «آیتالله مدنی» و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیتالله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
به روایت همسر مکرمه فاتح سوسنگرد ، سردار شهید علی تجلایی
#شهید_علی_تجلایی #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
ای دوستان و همکلاسیان من!
قلم های شما استخوان های شهدا
و مرکبتان خون شهدا
و سنگرتان مسجد و مدرسه است.
پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید.
نماز شب را فراموش نکنید که نور است.
پیوسته رهبری را دعا کنید.
از لاک جهل و خود خواهی بیرون آیید و به فکر آخرت باشید .
حتماً به نماز جمعه بروید.
از اختلاف بپرهیزید و حزب الله باشید تا پیروز بمانید.
بخشی از وصیتنامه شهید فرهاد نیک عهد مقدم
#شهید_فرهاد_نیک_عهد_مقدم #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
همه دستور های اسلام در دو جمله
( فرازی از وصیت نامه شهید#مصطفی_ردّانی_پور )
برداشت من از زندگی ، از آنچه خواندم و لمس کردم خلاصه اش این است که: تنها راه سعادت ، رسیدن به کمالِ بندگی خداست. بندگی او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهی می باشد. همه دستور های اسلام در این دو جمله خلاصه می گردد: فرمانبرداری از خدا و نافرمانی از شیطان ! سفارشم این است : مردم! به یاد خدا و روز جزا باشید. پیرو ائمه اطهار باشید که : وَاللاّزِمُ لَكُمْ لاحِقٌ والمارِقُ عَنکُم زاهِق. مردم! دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند. ...
📚 منبع : کتاب عبادت 50 ساله ، گروه شهید ابراهیم هادی،ص43
#وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
مسعود من رفت ،
خدا شما را حفظ کند.
مدافع ولایت باشید.
شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید.
مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از آقا میزنند اما برعکس خواست ایشان عمل میکنند…
توصیه مادر شهید مدافع حرم مسعود عسگری خطاب به همرزمان فرزند شهیدش
#شهید_مسعود_عسگری #شهدا #دست_نوشته #خاطرات #مدافعان_حرم
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
#عاشقانه_شهدا
پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم.
همین که عقد کردیم، کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛
اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل پسر خودمونی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.»
سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد.
بعد هم، اتاق خودم را که طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم.
#همسر_شهید_علیرضا_یاسی #شهدا #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
بی تعارف بگویم،
آن نیرویی که نمازش را اول وقت نخواند
"خوب هم نمی تواند بجنگد"
#شهیدحسن_باقری #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
دیروز از هرچه بود گذشتیم
امروز از هر چه بودیم گذشتیم
آنجا پشت خاکریز بودیم
و اینجا در پناه میز
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان می داد
و اینجا ایمانمان بومی دهد
آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم :
یا حسین فرماندهی از آن توست
الان می نویسیم:
بدون هماهنگی وارد نشوید
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم
آزادمان کن تا اسیرنگردیم
#سردارشهیدنورعلی_شوشتری #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
به جبهه آمده ام تا تکلیف شرعی دفاع از نوامیس مسلمین را ادا کنم ،
و دنباله رو خط امر بمعروف و نهی از منکر ائمه معصومین باشم ،
و دستور امام خمینی عزیز را اجراء کنم.
تو را بخدا سعی شود از خون شهیدان استفاده مادی نشود .
دوست دارم قبرم را ساده و همسطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسید:
« پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی...»
و همه برایم طلب مغفرت نمائید ...
فرازی از وصیتنامه دانشجوی شهید بهمن دُرولی
(به مناسبت بزرگداشت 16 آذر روز دانشجو)
#شهيد_بهمن_درولي #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
خواهرم ، راضیه جان!
حجابت را خیلی محکم حفظ کن ؛
به بعضی ها نگاه نکن که به پیروی از شیطان ، وجود خودشان را مانند افساری برای او درست می کنند تا شیطان بتواند کارش را انجام دهد و این افسارها را به گردن بعضی ها بیندازد ؛
نگاه نکن که اگر حجاب و فکر درست داشته باشی، مسخره ات می کنند؛
البته آنها شیطان هستند ؛
شما به حضرت فاطمه(س) نگاه کن که چگونه زیست و چگونه خودش را حفظ کرد ...
فرازی از وصیتنامه شهید #سید_محمد_ناصر_علوی
#شهيد_بهمن_درولي #شهدا #وصیت_نامه #دست_نوشته
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس
بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند.
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد.
هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردن . میشد بادیگارد قماربازها...
بچه که بوده باباش می میره.خودش می مونه و مادرش.کاری از دست مادر هم بر نمی یومد ؛
سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه.تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره.وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه.
خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!
مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت: خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده
خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت
می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!
اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند
... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد ،
توبه کرد و شد عاشق امام خمینی ،
رفت جبهه و کاری کرد کارستون ،
عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید
صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود
تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد
پیکرشم برنگشت
انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...
شهید شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی
#همسر_شهید_شاهرخ_ضرغام #شهدا #دست_نوشته #خاطرات
@bashohda کانال باشهدا
شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس