eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
813 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 آمادگی برای غیبت 🔹 اگرچه پیامبر و امامان، سالها پیش از ولادت امام مهدی، موضوع غيبت او و حتمی بودن وقوع آن را پیش بینی و بر آن تاکید کرده بودند، اما بیم آن بود كه غيبت آخرين حجّت الهي، آسيبهاي جدّي به ديانت مسلمين وارد آورد، لذا دوران غيبت با برنامه ريزي دقيق و با انجام برخی مقدمات آغاز شد و به صورت مرحله ای ادامه يافت. 🔺 در این راستا، و برای عادت دادن مردم به شرایط جدید، امام هادی و امام عسکری از تماس مستقیم با مردم پرهیز کرده و از طریق واسطه با مردم در ارتباط بودند و کمتر در میان مردم ظاهر می‌شدند. 🌿 Eitaa.com/basijianZahraei
☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️ ☔️🌸 ☔️ اولین دفعه که رفتیم مشهد نمی‌دانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد رفتیم هتل گفتند: باید از اماکن نامه بیاورید. نمیدانستم اماکن کجاست وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است هول برم داشت جدا رفتیم. در اتاق برای پرس و جو بعضی جاها خنده ام می گرفت. طرف پرسید‌: مدل یخچال خونتون چیه؟ چه رنگیه؟ شماره موبایل پدر و مادرت چنده.؟ نامه گرفتیم و اومدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال ها را هم از محمدحسین پرسیده بودند. اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد شروع کردیم ، محمدحسین این شعر راخواند: صحنتان را می‌زنم برهم جوابم را بده******** این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است****** جان من آقا، مرا سرگرم کاشی ها مکن******** میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است***** گنبدت مال همه باب الجوادت مال من******* جای من پشت در میخانه باشد بهتر است***** اذن دخول خواندیم و کفش درآوردو سجده شکر به جا آورد نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم کردو گفت:« ای مهربون این همونیه که به خاطر یک ماه آمدم پابوس تون ممنون که خیرش کردید برام بقیه هم دست خودتون تا آخر آخر.» عادتش بود سرمایه‌گذاری می‌کرد چه مکه چه کربلا چه مشهد زندگی را واگذار می‌کرد دست خودشون. جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند: «دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت*******جایی ننوشته است گنهکار نیاید****** گاهی ناگهان تصمیم میگرفت انگار میزد به سرش اگر از طرف محل کار مانعی نداشت بی هوا می رفتیم مشهد به خصوص اگر از همین بلیط های چارتر باز می‌شد. یادم هست ایام تعطیلی بود باروبنه بسته بودیم برویم یزد آن زمان هنوز خانواده هم نیامده بودند تهران، خانه خواهرش بودم زنگ زد: که الان بلیط گرفتم بریم مشهد. من هم از خدا خواسته گفتم: کجا بهتر از مشهد؟ ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم؛ ناگهانی، بدون رزرو هتل، وقتی رفتم خوشم اومد انگار همه چیز دست خود امام رضا علیه السلام بودو خودش همه چی رو خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد. داخل صحن کفش هایش را در می آورد توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی علیه السلام به وادی طور نزدیک میشد خدا بهش گفت: «فاخلع نعلیک »صحن امام رضا را وادی طور می پنداشت وارد صحنه که میشد بعد از سلام و اسم دخول گوشه‌ای می‌نشست و با امام رضا حرف میزد جلوتر که می‌رفت وصل روضه و مداحی می‌شد. محفل روضه ای بود که در گوشه‌ای از حرم بین صحن گوهرشاد و جمهوری به گمانم داخل بست شیخ بهایی بود که به « اتاق اشک »معروف بود. آن اتاق شاید به زور با ۲و۳ قالی سه در چهار پر شده بود غلغله می‌شد نمی‌دانم این همه آدم آنجا چه جور جا می شدند فقط آقایان را راه می‌دادند و محمد حسین می‌گفت: روضه خاص است. عده‌ای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه به پاست برای اینکه به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر و عصر شان را با نماز ظهر جماعت می خواندند. اینطوری شاید به روضه می رسیدند از وقتی در باز می‌شد تا حاج محمود خادم آنجا در را می‌بست شاید ۳و۴ دقیقه بیشتر طول نمی کشید خیلی‌ها پشت در می ماندند کیپ کیپ می شد و بنده خدا به زور در را می‌بست. چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره می‌کردم که چطور دوان دوان خودشان را می‌رساندند به محمد حسین گفتم: چرا فقط مردان راه میدن من می خوام بیام. ظاهراً با حاج محمود سر وسری داشت رفت و با او صحبت کرد نمی‌دانم چطور راضی اش کرده بود می‌گفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آن جا باز نشده و قرار شد زودتر از آقایان بروم تا کسی متوجه نشود. فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدیم اتاق روح داشت میخواستی همان وسط بنشین بشینی و زار زار گریه کنی برای چه؟ نمی‌دانم! معنویت موج می‌زد می‌گفتند: چندین سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می‌شود تعدادی می آیند روضه می‌خوانند و اشک می ریزند و می روند، در قفل می‌شد تا فردا. حاج محمود مستمعان را زود بیرون می کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید. انتهای اتاق دری باز می شد و آنجا را آشپزخانه کرده بود همیشه دو نفر می ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود. از من قول گرفت که به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا. در آن آشپزخانه پله های آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق شرط دیگری هم گذاشت: نباید صدات بیرون بیاد، خواستی گریه کنی یه چیز بگیر جلوی دهنت. بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد بیایم پایین. اول تا آخر روضه آن جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه بیرون نرود آن پایین
غوغا بود یک نفر روزه را شروع کرد تا بسم الله را که گفت صدای ناله بلندشد. ... Eitaa.com/basijianZahraei ☔️ ☔️🌸 ☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️
☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️ ☔️🌸 ☔️ به نماز اول وقت خیلی مقید بود در مسافرت‌ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم زمان‌هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم،در اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی و پمپ بنزین می‌گفت: نگهدارید. اغلب در قنوتش آیه ای از قرآن را می خواند: 💞ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و جعلنا للمتقین اماما.💞 قرآن جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصتی پیش می‌آمد میخوان مطب دکتر در تاکسی گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می‌خواند با موبایل بازی می‌کرد انگری بردز هندوانه‌ای بود که با انگشت قارچ کاش می کرد اسمش را نمی‌دانند و یک بازی قورباغه بعضی مرحله اجرا کمکش می‌کردم اگر من هم در مرحله می‌تواند برای مردم می‌کرد می‌گفت من میشه وقتی بازی می‌کنی صدای مداحی هم پخش بشه تنظیم کرده بود که بازی می‌کردم و به جای آهنگش مداحی گوش میدادیم اهل سینما نبود ولی فیلم اخراجی ها را با هم رفتیم دیدیم بعد از فرو نشستن به نقد و تحلیل کردن کلی از حاجی گرینوف های جامعه را فهرست کردیم چقدر خندیدیم طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی می‌کرد و سلیقه اش را می شناخت از همان روزهای اول متوجه شد که جانم برای لواشک در می‌رود هفته یکبار حتماً گل می خرید همه جوره میخرید گاهی یک شاخه ساده گاهی دستی تزیین شده یک بسته لواشک پاستیل یا قره قروت هم می‌گذاشت کنارش. اوایل چنددفعه بود بردم از سر چهارراه برایم گل میخرد بهش گفتم: واقعاً برای من خریدی یا دلت برای اون بچه گل فروش سوخت؟ از آن به بعد فقط می‌رفت گلفروشی. دل رحمی هایش را دیده بودم مقید بود پیاده های کنار خیابان را سوار کند بخصوص خانواده‌ها را. یک بار در صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم ازش پرسیدم این مال کیه؟ گفت راستش مادر و پسری را سوار کردم که شهرستانی بودن و آمده بودند برای دوا درمون پول کم آورده بودن و داشتن برمیگشتن شهرشون به مقداری نیاز پول داشتند. کارت به کارت کرده بود و ۲۰۰ هزار تومان هم دستی به آنها داده بود بعد برگشته بود و آنها را به بیمارستان رسانده بود می‌گفت: از بس اون خانم خوشحال شده بود یادش رفته بود عکسش رو برداره. رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی از شان بگیرد و بفرستد برای شان. گاهی به بهزیستی سر می‌زد و کمک مالی می کرد وقتی پول نداشت نصف روز می رفت با بچه ها بازی میکرد یک جا نمی‌رفت هردفعه مکان جدیدی. برای من که جای خود داشت بهانه پیدا می‌کرد برای هدیه دادن اگر در مناسبتی دستش تنگ بود میدیدی چند وقت بعد با کادو می آمد و می گفتــ: این به مناسبت فلان روز که برات هدیه نخریدم یا مناسبت بعدی عیدی سنگ تمام می گذاشت. اگر بخواهم مثال بزنم مثلا روز ازدواج حضرت فاطمه و حضرت علی علیه السلام رفته بود عراق برای مأموریت. بعد که آمد یک عطر و تکه ای از سنگ حرم امام حسین علیه السلام برایم آورده بود گفت: این سنگ سوغاتی عطر هم هدیه روز ازدواج حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت علی. در همان مأموریت خوشحال بود که همه عتبات عراق را دل سیر زیارت کرده است در کاظمین محل اسکان شب قدر نزدیک حرم بود که وقتی پنجره را باز می‌کرد گنبد را به راحتی می دید. شب جمعه ها که می رفتند کربلا بهش می گفتم: خوش به حالت داری حال می کنی از این زیارت به اون زیارت. در مأموریت‌ها دست به نقد تبریک می گفت یا زیر سنگ هم بود گلی پیدا می‌کرد و ازش عکس میگرفت و برایم می فرستاد گاهی هم عکس سلفی را می فرستاد یا عکسی که قبلاً با هم گرفته بودیم. همه را نگه داشتم به خصوص هدایای جلسه خواستگاری را کفن و پلاک و تسبیح شهید. در کل چیزهایی را که از تفحص آورده بود یادگاری نگه داشته بودم برای بچه هام. تفحص را خیلی دوست داشت بعد از ازدواج دیگر پیش نیامد برود. زیاد هم از آن دوران برایم تعریف می‌کرد می‌گفت: با روضه کار را شروع می‌کردیم با روضه هم تموم. از حالشان موقعی که شهید پیدا می‌کردند می‌گفت جزئیاتش را یادم نیست ولی رفتن تفحص را عنایت می دانست کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است. ... Eitaa.com/basijianZahraei ☔️ ☔️🌸 ☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️ ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸 ☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️🌸☔️
الهم‌ارزقنا‌از‌این‌لحظه‌ها...🙂🖤 Oh Allah give me a chance like this...🙂🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر:لباس پوشیدن من به خودم ربط داره!!🔥 ⚫️من نمیتونم هرطور که شما دوست دارید لباس بپوشم😡 👈ببینید عاقبت این تفکر به کجا می انجامد Eitaa.com/basijianZahraei
شیطونـ کنارِ گوشت زمزمه میکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر/: هر جور که میشه خوش بگذرون اما تو حواسـت باشه، نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ شکســـــتنِ دل امام زمانمون باشه..😔 Shaytaan whispers In your ear: Till you are young enjoy your life/: However you can have fun But make sure That your having fun Isnt for the price of breaking our Imams heart...😔 Eitaa.com/basijianZahraei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نیابت از همه ۱۴۰۰ها👶🏻 و حاج قاسم های آینده..✋🏻🎯 (ماح): http://eitaa.com/poyesh_salamfarmandeh کپی برداری کانالهای ناهماهنگ وغیراصلیِ(سلام فرمانده) از اسم و محتوای این کانال شرعا جایز نمی‌باشد. 🇮🇷🚀🇮🇷🚀🇮🇷🚀🇮🇷🚀🇮🇷🚀🇮🇷
مگہ‌جنگ؛جنگ‌اراده‌هانبود؟! پس‌چراالان‌دنبال‌تقلبیم‌تاامتحانمون‌رو پاس‌بشیم؟ این‌نبود‌قول‌‌عمل‌بھ‌ادامہ‌راه‌ِشهیدفخری‌ زادھ‌هارفـیق :)🌱🚶‍♀..
Was the war a war of their will?! So why are we looking for cheating for our exam? Shall we pass? This was not the promise to be the continuater of the path of Shahid FakhriZade :)🌱🚶‍♀..
دعاگوی همه شما عزیزان در شب عرفه ان شاءالله همه شما رفقا حاجتروا بشید الهی امین🌿🖤
⭕️ حجب و حیاء و شرف. 🔸خالده ترکی عمران؛ زنی از اهالی بصره عراق. 🔸شغل : معلم. 🔸در تاریخ 4 اپریل 2016 در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل وظیفه اش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین دچار انفجار و حریق میگردد و ماشین وی نیز آتش میگیرد. 🔹خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده میشود اما بعد از اینکه متوجه میشود که پوشاک تنش درحال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، به غیرت و حیاء میاید و راضی نمیشود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، بناءً دوباره طرف ماشینش برمیگردد و دروازه را باز نموده داخل ماشین می نشیند. 🔹یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه میکرد باصدای بلند فریاد میزند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده بشو ترا با لباس خودم میپوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع میورزد و ترجیح میدهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند. 🔹عراقی ها وی را شهیدِشرف وناموس، لقب گذاشتند. 🔹و در میدان هوایی بصره اطراف ماشینش حفاظی کشیدند از وی تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند. ✳️نکته: یکی بخاطر ترس از عریان شدن جان میدهد و دیگری برای عریان شدن به خیابانها میاید..... 🆔@clad_girls
🖐🏼 میگفت‌شماتومدرسه‌ودانشگاه،نماینده بچه‌حزب‌اللهی‌هابه‌حساب‌میاید..! پس‌طوری‌نباشه‌که‌بگن‌هرچی‌آدم‌ بی‌سوادوتنبل‌هست‌مذهبی‌شده..!! 🖐🏼 He would say you guys count as the Leader of the Hizbullahi children..! So don't be a way that they say All the people who are illiterate and lazy Bacame religious..!! Eitaa.com/basijianZahraei
دوری‌میده‌‌آزارم‌... بد‌خورده‌گره کارم.... سال‌های‌بدون‌تو.... تا‌کی‌آخه‌بشمارم‌‌‌‌...🙂💔 I am tired from being alone... My life is so hard now days... How much should i sit and count... The days you are not near me...🙂💔 🕊⃟🌪⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
اللهمعجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌مسلم‌‌بن‌عقیل🖤🖤🖤 Allahuma ajjel liwaliyekal faraj by the right of Muslim bin Aqeel🖤🖤🖤 Eitaa.com/basijianZahraei
رفاقت‌تا‌شهادت【💚🌱】 Friendship till martydom 【💚🌱】 Eitaa.com/basijianZahraei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا