eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
720 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض احترام و خوش آمد به اعضای جدید🔗 به کانال ما خوش اومدید🌿 امیدوارم که از فعالیت ها خوشتون بیاد نظری، پیشنهادی چیزی داشتین بفرمایید توی ناشناس✨ https://harfeto.timefriend.net/16452841955915 آیدی (ادمین اصلی)🌿 : @basijian_Zahraei آیدی ادمین ❤️: @dokhtary_soleimani
سالروز شهادت شهید: 🥀 سهم شما ✨۳ صلوات✨ برای شهداو مرحومین عزیز بالخصوص شهید 🌹 🌹 ... Anniversary of the martyrdom of the martyr: 🥀 Your share ✨3 Salawat ✨ for the martyrs and the dear deceased, especially the martyr 🌹 🌹... http://Eitaa.com/basijianZahraei
فراموش نشه ها رفقا😉 Don't forget it😉 التماس دعا🌹
🌲✨🌲✨🌲✨ 🌲✨🌲✨🌲 🌲✨🌲✨ 🌲✨🌲 🌲✨ 🌲 نویسنده معصومه رامهرمزی در حیاط را که باز کردم،دچشمم به بوته گل رز باغچه گوشه حیاط افتاد. جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه کردم. بلندی بوته به اندازه قد زینب و شهلا بود. از بالا تا پایین بوته، گل‌های رز، صورتی خودنمایی می کردند. آن درختچه هر فصل گل می داد و انگار برای آن بوته همیشه بهار بود. زینب نر روز با علاقه به بوته گل رز آب می داد تا گل های بیشتری بدهند. او در این چند روز باقی به تحویل سال، در تمیز کردن خانه خیلی به من کمک کرد. البته همانطور که مشغول کار بود، به من می گفت:« مامان، من به نیت عید به تو کمک نمی کنم، ما که عید نداریم. توی جبهه رزمنده ها می جنگند و خیلی از آنها مجروح یا شهید می شوند. اونوقت ما عید بگیریم؟ من فقط به نیت تمیزی و نظافت خانه با شما کمک می کنم». کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم و به حرف های او فکر میکردم که مادرم به حیاط آمد و گفت:« کبری، ننه، آنجا نایست. هوا سرد است. بیا توی خانه. شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو را ندارند». نمی توانستم آرام باشم . دلم برای شهلا و شهرام می سوخت؛ آنها هم نگران حال خواهرشان بودند . بی هوا به آشپزخانه رفتم. انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگی ام شده بود. کابینت ها از تمیزی برق می زدند. بغض... گلویم را گرفت. زینب، روز قبل کابینت هار ا اسکاچ و تاید کشیده بود. دستم را روی کابینت ها کشیدم و بی اختیار زدن زیر گریه؛ گریه ای از ته وجودم...💔 دارد کپی حلال🌲 به شرط حذف نکردن لینک کانال از پیام‌ و یک صلوات برای شادی روح تمامی شهدا🥀 در غیر این صورت 🚫 Eitaa.com/basijianZahraei
🌲✨🌲✨🌲 🌲✨🌲✨ 🌲✨🌲 🌲✨ 🌲 نویسنده خانم معصومه رامهرمزی دیروز به زینب گفتم:« زینب جان، خیلی در تمیز کردن خانه به من کمک کردی، دوست داری برای جبران زحمت هایت چه چیزی برایت بخرم؟ تو که دو سال است برای عید هیچ چیز نخریده ای، حالا یک چیزی را که دوست داری بگو تا برایت بخرم.» زینب ج گفت:« مامان، به من اجازه بده جمعه اول سال را با نماز جماعت و جمعه شروع کنم.» به زینب گفتم:« مادر، ای کاش مثل بقیه دختر ها، کیفی، کفشی، لباسی می خریدی و به خودت می رسیدی. هر وقت دلت خواست نماز جمعه رو برو، ولی دل من را هم خوش کن.» صدای گریه ام بلند شده بود. شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را توی بغلم انداختند. با اینکه آن شب بخاطر تحویل سال، غذای مفصلی درست کرده بودم، قابلمه ها دست نخورده روی اجاق ماند، کسی شام نخورد. با آن نگرانی آب هم از گلوی ما پایین نمی رفت چه برسه به غذا. باید کاری میکردم. نمی توانستم دست روی دست بگذارم اول به فکرم رسید که به کلانتری بروم، اما همیشه توی مغزمان کرده بودند که یک خانواده آبرومند پایش به کلانتری باز شود. چهار تایید از خانه زدیم بیرون و در کوچه ها و خیابان های شاهین شهر به دنبال زینب می گشتیم... ... کپی حلال🌲 به شرط حذف نکردن لینک کانال از پیام و یک صلوات برای شادی روح تمامی شهدا🥀 در غیر اینصورت 🚫 Eitaa.com/basijianZahraei