هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
آوای بابا
عاشق دخترش بود. از در که وارد می شد با صدای بلند می گفت:«عشق من کجاس؟ عشق من کجاس؟» آوا هم مدام توی اتاق مشغول درس خواندن بود. مدرسه تیزهوشان می رفت. حمید هم سر به سرش می گذاشت و می گفت:« بسه دیگه! چه قد درس می خونی.» همیشه برایش کلی خوراکی می خرید. بعد هم پشت در می ایستاد و می گفت:« به آوا بگید بیاد جلو در.» می خواست غافلگیرش کند. به مادرم می گفت:« اگه خدا بهم هیچی از مال دنیا نداده، عوضش یه دختر داده که جبران همه ایناس.»
مهربانی اش فقط برای من و مادر و دخترش نبود. یک عمه دارم که مجرد است. حمید یکسره بهش زنگ می زد و دنبال کارهایش بود. خریدی داشت. جایی می خواست برود. می گفت:« این کارا سنگینه عمه نمی تونه تنها انجام بده.» حتی به فکر دوستان مادرم هم بود. گاهی مامان می گفت:« حمید دوستم هندونه خریده سنگینه برو کمکش بیار.» حمید هم عصای دست مادرم بود. هم کمک حال دیگران.
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
غیرت اگر تصویر بود ...
مدافعانِ دخترِ ایرانی؛
شهید علی خلیلی، شهید حمیدرضا الداغی، شهید محمد محمدی
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
حمید مادر
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند.
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید غیرت حمیدرضا الداغی
✏️ مریم برزویی
با هم برادریم
یک بار سر یک موضوع سیاسی با شوهرم بحثش افتاد. با این که شوهرم ده سال از حمید کوچکتر بود، آمد بغلش کرد و گفت:« آقا ابراهیم ببخشید اگه خوب حرف نزدم. درسته که ما با هم اختلاف نظر داریم ولی با هم برادریم.» شوهرم حسابی خجالت کشید و بهش گفت:« نه حمید آقا چیزی نگفتی که معذرت بخوای.»
#تاریخ_شفاهی
#خواهر_شهید
➡️ @shahidaldaghy
هدایت شده از شهید عجمیان
💠 | بزم شهادت... |
همه اطرافیان سید روح الله، از پدر، مادر و برادران و دوستانش میدانستند که روحالله عاشق شهادت بود.
بارها برای رفتن به سوریه و دفاع از حریم اهل بیت(ع)
اقدام کرده بود اما قسمت به رفتن نشده بود.
همیشه می پرسید که به نظر شما من مثل شهدا زندگی کردهام و لیاقت شهادت را دارم؟
فرماندهاش میگوید که سید روحالله برای اعزام به منطقه مرزی زاهدان و مبارزه با گروهکهای تروریستی، اشرار و قاچاقچیان دوره آموزشی دیده و در انتظار اعزام بود.
(منطقه مرزی زاهدان همانجاییست که رهبر انقلاب
آن را به تنگه اُحُد ایران تعبیر کردند)
روحالله شهادت را در تنگه اُحد و در جنگ با اشرار
جست و جو میکرد و نمیدانست در محله خودش، همانجا که بزرگ شده و شب و روزش را در آن گذرانده بود، اینطور غریبانه، به خاک و خون میغلتد!
هیچکس نمیداند این سیدِخدا چه شهادتی از خدا طلب کرد که جنایتی نماند که در حقش نکرده باشند.
شاید روح خدا(روح الله) از درگاه خداوند بزمی ویژه
برای شهادت طلب کرده بود...
#خاطرات_روح_الله
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان✨
_______
🔘 کانال شهیـد سید روحالله عجمیـان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
🏷 #خاطره
سیّـد با همه مهربون بود.
هوای اطرافیانش رو داشت.
بارها به ساخت خونه های جهادی کمک کرده بود.
معتادها رو که میدید، بهشون کمک میکرد.
میگفت : ای کاش یک روزی اونقدر پولدار بشم
که یک استراحتگاه بزرگ، براشون درست کنم و بهشون غذا بدم.
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان
___________
🔘 کانال شهیـد سید روحالله عجمیـان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
💚 #خاطره
وارد خانه که میشد، به رسم احترام پای مادرش را میبوسید، حتی
نوه های کوچکتر خانواده هم یاد گرفته بودند. گاهی هم به مادرش میگفت : روزی میرسد که تو به من افتخار میکنی و سرت را بالا میگیری و میگویی،
شهید روحالله پسر منه...
همان چیزی شد که میخواستی؛
حال مادرت به تو افتخار میکند.
مادری که تو مایه ی سرافرازی آن
در روز محشری...
مادری که به خاطر رشادت تو و صبر زینبیاش امسال مادر شهید است.
#روز_مادر💐
#گروه_مردمی
#شهید_روح_الله_عجمیان
🔘 کانالشهیدسیدروحاللهعجمیان
@Seyed_Ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
هر وقت حالش خوب نبود،میرفت امامزاده یا سر مزار شهدای گمنام .
شاید به همین شهدا برای شهادتش التماس کرده باشه .....
🕊🌿
#شهید_روح_الله_عجمیان
#گروه_مردمی
___________
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
‹💔🕊›
هروقتمیگفتیمکجـابریمآرمان؟میگفت:
بهشتزهرامیگفت:مامانانقدرآرامشداره
آدمآروممیشههردفعههمباهممیرفتیم
میرفتسرخاکشهیدزبرجدیمینشستما میرفتیمجاهایدیگهولیآرمانبیشتراونجا
بودگریهمیکرددعامیخوندهمشمیگفت:
مامانآقاسجادخیلیحاجتمیده!
بعدازشهـادتشوقـتیپرسیدنکجـادفنش
کنـن؛منمیدونستـماونجـارودوسـتداره.
گفتمقطعه۵۰انگاراونجاروبرایآرمان
ساختـهبودنتهشمکنارشهیدزبرجدیدفـن
شد💔!
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهید_ارمان_علی_وری
🕊🌿
____________
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
شهید عجمیان در حال خدمت در عزاداری امام حسین علیه السلام
🕊🌿
#شهید_روح_الله_عجمیان
___
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
شهید سید روح الله عجمیان :
کاش خدا بدیام رو نبینه و شهید بشم
🕊🌿
#شهید_روح_الله_عجمیان
#گروه_مردمی
___________
🔘کانال شهید سید روح الله عجمیان
@seyed_ruhollah_ajamian
هدایت شده از شهید عجمیان
🌱
کم سن و سال بود که تصمیم گرفتم او را به باشگاه بفرستم. برایش وسایل هم خریده بودم که وقتی به باشگاه میرود همه چیز داشته باشد. چند هفته گذشت و چندین بار آمد و از من درخواست کرد که برایش دوباره خرید کنم؛ گفت وسیلههایش گم شده است. مدتی گذشت و این روند ادامه داشت. یک روز صدایش کردم و گفتم: «روحالله! وسیلههایت را چه میکنی؟!» با همان چشمان محجوب نگاهم کرد و گفت: «بعضی از بچهها اوضاع مالی خوبی ندارند و نمیتوانند وسیله بخرند. من وسیلههایم را به آنها میبخشم.»
به نقل از خواهر شهید🎤
🥀
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهدای_مدافع_امنیت_وطن
#شهدای_اغتشاشات_۱۴۰۱
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از شهید عجمیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🎥
📚 گریههای سرخ
اغتشاشگرها اتوبان را بسته بودند و با سنگ، شیشهی ماشینها را میشکستند. زنها و بچهها ترسیده بودند. سیدروحالله و دوستانش سعی میکردند اتوبان را باز کنند.
لیدر اغتشاش چشمش به لباس بسیجیِ او افتاد. فریاد زد: «بگیریدش این بسیجیه»...
روحالله سعی کرد از معرکه فاصله بگیرد و به مردم کمک کند. اما گرگها او را دوره کرده بودند...
سیدروحالله راههای آسمان را خوب بلد بود.حتی صدای شهدا را از سکوت سرد مزارشان میشنید. این را بارها در زیارت امامزاده محمد گفته بود.
سیدروحالله آرام در آغوش پرچم خوابیده بود. مادر کنار تابوت خم شد و صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد و با نفسهای بریده روضه میخواند.
_ مادر شنیدم پیراهن تو را هم به تنت پاره کردند... شنیدم شمری گلویت را برید... شنیدم تو تنها بودی و صد نفر به تو حمله کردند! چقدر شبیه اربابت حسین(ع) شدی... من هزار بار شهید شدم تا خبر شهادتت را شنیدم... مادر! من خون گریه کردم تا تو خون دادی و شهید شدی.
پدر زیر لب آرام میگفت: «در باغ شهادت را نبستند.... تو هم از من جلو زدی بابا!»
✍🏻عاطفه قاسمی ۱۴۰۱/۱۱/۱۸
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: فاطمه شعرا
🥀
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهدای_مدافع_امنیت_وطن
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از شهید عجمیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
دو هفته قبل از شهادتش وسط جمع دوستانهای میگفتیم و میخندیدیم که سید روحالله پرسید: «اگر وسط اغتشاشگرها گیر بیفتید چهکار میکنید؟!»
این سوال را تکتک از همه پرسید و هرکدام به شوخی و خنده از جواب دادن طفره میرفتیم. شاید بهخاطر این بود که دوست نداشتیم حتی خودمان را در آن شرایط فرض کنیم!
سید مصمم گفت جدی میپرسم!
یکی از بچهها گفت: «سید خودت گیر بیفتی چهکار میکنی؟!»
او با حالتی که انگار خودش را در آن شرایط دیده باشد گفت: «من میایستم و تا آخرین قطره خونم از پرچم و کشورم دفاع میکنم.»
همرزم شهید🎤
🥀
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهدای_مدافع_امنیت_وطن
#شهدای_اغتشاشات_۱۴۰۱
https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از شهید عجمیان
🌱
یک شب داداش اومد خونه من. معمولا من عادت دارم شبها زود بخوابم. ۱۰ شد خوابیدم. حدود ۱۱ و نیم بیدار شدم دیدم روحالله نیست. از بچههایم پرسیدم دایی کجاست؟ گفتند الان میآید. من هم نگران شدم؛ به روحالله زنگ زدم گفتم: «کجا رفتی؟!» گفت: «آبجی بگیر بخواب الان میام. نگران نباش. امامزاده محمدم؛ پیش شهدام.»
نگفت مزار شهدا هستم. گفت پیش شهدام. انگار باهم دورهمی گرفته بودند.
نقل از خواهر شهید در گفتگو با سیروز سیشهید🎤
🥀
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهدای_مدافع_امنیت_وطن
#شهدای_اغتشاشات_۱۴۰۱
https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از شهید عجمیان
🌱
مربی ورزش سیدروحالله🥋
خیلی متواضع و بیادعا بود. با اینکه کمربندش مشکی بود ولی اکثر اوقات در باشگاه، درجه، کمربند و جزء ارشدین باشگاه بودن برایش اهمیتی نداشت؛ تا جایی که در اکثر مواقع در تمرین به آخر صف میرفت و تمرین میکرد.
انگار به بلوغی رسیده بود که دیگر نباید دیده شود. میخواست افتادگی را به بقیه آموزش بدهد و من بعد از شهادتش یاد این حدیث از امیرالمومنین امام علی علیهالسلام میافتم که: «خداوند متواضعان را دوست دارد.»
تحف العقول صفحه ۱۴۳
🥀
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_روح_الله_عجمیان
#شهدای_مدافع_امنیت_وطن
#شهدای_اغتشاشات_۱۴۰۱
https://zil.ink/30rooz30shahid
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
شهید بزرگوار پدر دوفرزند هستن زهرا خانم دو ساله و پسر کوچولوی تو راهیشون
خدا به خانواده شون صبر بده و ادامه دهنده راه ایشان قرار بدن انشاالله....
💚💚💚
#بهروز_واحدی
#شهید_بهروز_واحدی
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دخترها بابایی هستند
نازدانه آقا بهروز واحدی
یا رقیه بنت الحسین علیهالسلام
امان از دختر کوچولو امام حسین 🖤😭
#بهروز_واحدی
#شهید_بهروز_واحدی
#یارقیه
#بنتالحسین
🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه چند سال پیش بود که با یه گروهی رفتیم راهیان نور
گروه با صفایی بودن ، بینشون چندتاشون مدافع حرم بودن که اواخر سفر دیگه کم کم با هم رفیقم شده بودیم....
تو مسیر برگشت به کرج بودیم و داشتیم با رفقای جدیدمون صحبت میکردیم که حرف از محلمون شد...
اونا که اسم محلمون ترک آبادو شنیدن دونه دونه شروع کردن از بچه محلامون نام بردند که رسیدن به اسم #بهروز_واحدی ....
ما گفتیم آره میشناسیمش تو پایگاه بسیج خودمونه اصلا و هیئت های خودمونیمونم میاد...
یه کمی که صحبت کردیم گفت #آقابهروز خیلی مرده🖤
گفتیم چطور ؟
گفت ما تو منطقه باهاش آشنا شدیم...
تو منطقه خیلیا هستن شبا بیدار میمونن ولی #بهروز بعد از اینکه همه شب بیداری یاشون تموم میشد تازه میزد بیرون از چادر و آسایشگاه و میرفت بیرون...
یه شب از سر کنجکاوی رفتم دنبالش ، دیدم رفت سراغ دستشویی های مقر و شروع کرد دستشویی هارو شستن و نظافت کردن 💚🖤 و بعدشم اومد نمازای شبانه اش رو بیرون از چادر خوند و ادامه روزشو گذروند...
از اون به بعد هروقت میدیدمش تازه فهمیده بودم چه کسی بینمونه و خبر نداشتیم...
بهشم که میگفتیم قبول نمیکرد و میزد زیرش 😔
ما هم با هم قرار گذاشتیم اگه یه روزی شهید شد بعد شهادتش اینارو بگیم ؛ #آقابهروز زرنگی کردی و رفتی و ما موندیم با #خاطرات
ای #بچه_زرنگ
شادی روحش یه #صلوات بفرستید...
#رفیق_شهیدم
#شهیدالقدس
#شهید_بهروز_واحدی
#شهادت #شهدا #مدافعان_حرم
🆔 @shahid_behrooz_vahedi 🖤💚
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه همیشه در حال #مطالعه کتاب بود و مخصوصا کتب دینی....
هروقت ازش پیگیر میشدیم متوجه میشدیم که در حال تمام کردن کتاب های مختلفه...
خونشون که میرفتیم یه کتابخونه داشت که توش کتاب های مختلف #دینی و #عقایدی و #خاطرات_شهدا دیده میشد...
حتی قبل از متاهل شدنشم که یه خونه نقلی خودش داشت که اونجا به #مطالعه و گوش کردن سخنرانی و کارهای روزمره اش مشغول بود ، هروقت اونجا هم میرفتیم میدیدیم چندتا #کتاب روی هم گذاشته شده...
بعضی از کتاب ها که اونقدر سنگین بود فقط #آقابهروز بود که میتونست با چندبار مطالعه متوجه اونا بشه...
حتی یادمه یه مدت کتاب #حدیث میگرفت و شروع میکرد حدیث انبیا و اهل بیت علیهمالسلام را حفظ میکرد و به خاطر همینم بود که بار دینی و مذهبی بالایی داشت و چندباری هم برای سخنرانی به هیئتمون دعوتش کرده بودیم....
خیلی مردی #آقابهروز
شادی روح شهید بهروز واحدی #صلوات
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه چندین سال پیش بیکار نشسته بودم و فکر و خیال خیلی اذیتم میکرد...
دیگه کلافه شده بودم که #آقابهروز اومد،دید من کلافم و گفت :
+چی شده چرا بی حالی ؟؟
_آقا بهروز ته جیبم خیلی خالیه...
+چرا سرکار نمیری خو؟
_نیست و کار خوب گیر نمیاد..
دیدم یهو دستمو گرفت از جام بلندم کرد و گفت :
+پاشو بریم سرکار !!!
_آقا بهروز کجا آخه ؟!
+پیش خودم ...!
اون موقع ها شغلش برقکاری بود ...
یادمه باهم رفتیم کار رو شروع کردیم؛ تو کارش خیلی ماهر بود و نیازی هم به من نداشت چون تکی کار رو در میاورد ولی به هرحال منو برد که یک روزم که شده بیکار نباشم .
یادش بخیر... به هزینه خودش غذا گرفت و خلاصه خیلی حق گردنمون گذاشت...
خواستم بگم #مردونگی تو پوست و استخونش بود ...🌹
من اینا رو نوشتم که از #معرفت آقابهروز بگم ... ❤️
بگم که #بیریا بود و عاشق $شهادت... 🖤
و در آخر به #معشوق رسید و #شهادت نصیبش شد .💚
نثار شادی روح #شهدا و آقا #صاحب_زمان عجلاللهتعالیفرجه #صلوات .🌺
#خاطرات_شهدا #رفیق_شهیدم #شهید_بهروز_واحدی #رفاقت #مدافعان_حرم #بچه_زرنگ
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره #ارسالی
یک روز که داشتم از باشگاه به سمت خونه برمیگشتم ، دیدم #آقابهروز دم در مسجد وایساده و داره با گوشیش کار میکنه و فکرش انگاری مشغول یک چیزی شده بود
رفتم جلو تا ببینمشون و یه سلامی عرض بکنم و احوالاتشون رو بپرسم.
-سلام #آقابهروز
+سلام داداش خوبی انشاالله بهتری
-ممنون شما خوبید؟
+شکر خدا
-اقا بهروز کمک نمیخواید،انگاری که یه چیزی
فکرتون رو مشغول کرده...؟!
+نه داداش چیزی نیست ، قرآن گوشیم باز نمیشه.
-اقابهروز میخواید بدید یه نگاهی بندازم
+بیا داداش
گوشیو از #آقابهروز گرفتم و یه نگاهی به برنامه انداختم و متوجه شدم که این برنامه ، نیاز به بروزرسانی داره.
-آقابهروز این برنامه باید بروزرسانی بشه ، بروزرسانی کنم؟؟
+باشه داداش مشکلی نیست ولی داخل این برنامه فقط میتونی
صوت ۱۰ تا سوره رو دانلود کنی ، برنامه دیگه ای نمیشناسی؟
-چرا میشناسم میخواید براتون نصب کنم..؟؟
+آره نصب کن نصب کن
برنامه رو برای آقا بهروز نصب کردم و شروع کردم به توضیح دادن برنامه و کارهایی که میشد توش انجام داد .
+داداش بی زحمت برو توی قرآن این سوره هایی که میگم رو
علامت بزن که همیشه دم دست باشن.
-چشم بفرمایید
+سوره یس ، سوره نور ، سوره واقعه ، سوره جمعه و .......
سوره ها رو که علامت زدم و کارم تموم شد ، #آقابهروز کلی تشکر کردن و ، بابت این موضوع خوشحال شدن.
اونقدر خوشحال شدن که حد و وصف نداشت....
چیزی که اونروز خیلی توجهمو جلب کرد این بود که خیلیامون شاید فضای مجازیمون به مشکل بخوره اونقدر ناراحت بشیم ولی شهید برای قرآن گوشیش داشت غصه میخورد...
البته باید بگم که ما هرموقع #آقابهروز رو دیدیم یه جایی فرصتی پیدا میکرد یه #قرآن جیبی کوچیک هم داشت که باز میکرد و میخوند....🖤
شادی روح #شهدا و #آقابهروز صلوات...🌹
#مدافعان_حرم #بچه_زرنگ #شهید_بهروز_واحدی #رفیق_شهیدم #خاطرات_شهدا #شهادت #بهروز_واحدی
🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚