eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
908 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۷) «روزی تو خواهی آمد ...» «تخرج له الارضُ أفالیذَ کبدها» 🔹از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است! آقا را نمیشناسیم. همین است که شیدا و مجنون آمدنش نیستیم. رفقا گاهی خلوتی کنیم و دل را متوجه آن ناحیه مقدسه کرده و از فراق آن معشوق هستی و لیلای عوالم گریه کنیم. با او در سحرها و خلوتها درد دل کنیم. 🔸همو که همه ی آرامش ها و همه ی زیبایی ها و همه ی لذّتها وقتی است که به او برسیم. همو که فرج تک تک ما وقتی است که به او برسیم. همو که فرج جوامع انسانی وقتی است که به او برسند. 🔹ای مولای ما! ای آقای ما! چه بیچاره ایم که روز و شب در سوز و گداز فراق شما نمیسوزیم! گویا هنوز باورمان نشده چاره ی کار تویی و بس! چه بیچاره ایم که چشمانمان همه جا را دید و تو را نه! گوشهایمان همه چیز شنید و آوای دل انگیز تو را نه! ⚪از قبل در مورد احوال ظهور مولایمان مطالعه میکردم. یکی از آنها که برایم جالب بود و خوب درکش نمیکردم آن بود که وقتی آقایمان بیاید زمین گنجهایش را بیرون می آورد. این زمینی که روی آن راه میرویم گنجینه های بسیار دارد. ثروتهای بسیار دارد. منتظر است آقایمان بیاید تا خودش را به ایشان تقدیم کند. 👈در نقلهای متعدّدی این مطلب آمده است. جایی امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة میفرمایند وقتی آقایمان ظهور میکند زمین پاره های جگرش را برای ایشان خارج میکند! 📖«تُخْرِجُ لَهُ الاَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا، وَ تُلْقِي إلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَ يُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ»
👈در نقل دیگری در ارشاد شیخ مفید آمده زمین برکتهای خودش را خارج میکند: «أخرَجتِ الأرضُ برکاتِها»؛ همچنین در نقلی در کمال الدّین شیخ صدوق با سندی خوب از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل میکند وقتی قائم ما قیام کند زمین گنجهایش را ظاهر میکند: 📖«تَظْهَرُ لَهُ‏ الْكُنُوزُ يَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِب‏» 🔸این مضامین همواره برایم جالب بود. گویا بخش مهمی از قدرت عظیم اقتصادی که برای اداره ی جهان توسّط مولایمان لازم است به واسطه ی همین گنجهای زمین تأمین خواهد شد. گنجهایی که خاصّ ایشان است و گویا زمین قرنهای قرن است منتظر مانده تا این ودیعه ها و دفینه هایش را تقدیم محضر ایشان کند. ⚪چند وقت پیش با بنده خدایی صحبت میکردم. انسان متدیّنی بود. گفت حاج آقا! کسی نمیداند ولی من قسمتی از عمرم را برای یافتن گنجها صرف کرده ام. کار حلالی است و نیّتیم هم این بوده که خمسش را بدهم. از یکی از نزدیکانش که او را هم دیدم و انسان مذهبی و سالمی است نقل کرد که در یک مکاشفه ی خاص مکان گنجهای عظیمی را به او نشان داده اند. 👈الآن آنجا منطقه ای مسکونی است. زمین و خانه ای هم که زیرش این گنجها هستند را این شخص رفته و خریده است. خرجهای بسیار زیادی کردند و ارتباطهای فراوانی هم گرفتند و عکس برداری ها و اسکنهای دقیقی هم انجام داده اند و این گنجها را دیده اند. 👈در عالم مکاشفه به او نشان دادند که اینها گنجهای پادشاه یا حاکمی است که حدود سه هزار سال پیش در حوزه ی حکومت ایلامی ها زندگی میکرده است. پادشاهی که خودش و همسرش نیک سیرت بوده اند و مردم هم وقتی پارسایی آنها را میدیدند گنجهایی را به آنها هدیه میدادند. 👈آنها هم این گنجها را دفن میکردند. به او گفته اند این گنجها ذخیره ی زمین برای حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف است. یک طلسم سنگین برایش بسته شده است. ایشان میگفت این شخص هر وقت میخواهد طرف حفّاری برود یا حتّی به آن فکر کند مشکلات عظیمی برایش و خانواده اش رخ میدهد. 👈سر دردهای عجیبی میگیرد. مجبور شده اند آنجا را کرایه بدهند و بروند جای دیگر زندگی کنند و رازش را به کسی نگویند. از برخی از انسانهای صاحب دل هم پرسیده شد و تأیید کردند که اگر بخواهد دنبال این گنجها برود لطمه ای به خانواده اش خواهد رسید. او هم فهمیده که باید این گنج را رها کند. اینها صاحب دیگری دارد! قرار است به دست او برسد. ✋اهل نقل این دست امور نیستم. ولی به یاد مولایمان افتادم. هر بهانه ای که ما را به یاد حضرت بقیة الله الاعظم بیاندازد و قلبها را به سمت ناحیه ی مقدّسه ی ایشان متوجّه کند مبارک است. 🔸استخاره کردم که بگویم یا نگویم! نیّتیم این بود که دمی این دلهای دنیا زده را با ذکر و یاد مولایمان معطّر کنم یا نه! آیه آمده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دلم بشوری غم های روزگاران
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۸) «عظمت شرکت در مجالس اهل بیت» 🌸شب میلاد پیامبر خاتم حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و مولایمان امام صادق علیه السلام بود. شرایط دشوار بود ولی به احترام حضرت دیدم هر جور شده باید خودم را به مسجد برسانم. 🔹مسجد محلّمان نیمه تمام است. بعد از نماز چند نفر کودک جلوی منبر حلقه زدند و چند نفر هم با فاصله نشستیم. خلوت بود. آن آخر مجلس نشستم تا سخنرانی را بشنوم. 💡گاهی مطلبی به ذهن خطور میکند و با آمدنش انسان چیزی می آموزد و گاهی هم مطلبی به دل می افتد و با آمدنش انسان در خودش یک شرح صدری احساس کرده و گویا حقیقتی برایش جا می افتد! معمولا برای بیان این دوّمی ها به جای تعبیر «خطور کرد» از «به دل افتاد» استفاده میکنم 👈خاصیت اینها آن است که هر چند در ظاهر ساده است و شاید همه میدانند ولی گویا نمیدانند و آن اثرش را در وجودشان نمیگذارد. یکی از امور پیچیده است 💡به دلم افتاد نکند این جمع کوچک را کوچک ببینی! این جمع کوچک در ملکوت آسمانها بزرگ خوانده میشود. چگونه کوچک است آنچه برای بزرگداشت شخص اوّل همه ی عوالم وجود و آن عقل نخستین و نور اعظم بر پا شده؟! 👈به این نسبت شریفه و مناسبت بزرگ بنگر نه به این جمع کوچک! نکند جایی محفلی به یاد این اولیاء الهی به پا شود و با دید تحقیر به آن بنگری! اگر پرده ها کنار رود خواهی دید تک تک این محافل بزرگ و با عظمت بود. 👈در این عالم محافلی با عظمت تر از این محافل نیست! نه به خاطر حضور تو و امثال تو! تا از کوچکی و حقارت جمع احساس کم اهمیتی کنی! بلکه به خاطر نسبتی که با آن ذوات نورانی دارد. این محافل را دریاب!
باسمه تبارک و تعالی (۵۹۹) «پنج تولّد از پنج رحِم» «حقیقت تولّد و مرگ» 📖به این آیه ی شریفه رسیدم که: «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَأْتينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْب‏» 💡به دلم افتاد ای انسان! آنچنان غرق این دنیا شدی که گمان کردی همه ی هستی همین است. همین است که طوری رفتار میکنی که گویا در ناخودآگاه گمان کردی اینجا باقی خواهی بود! 🔸گویا عمق باورهای متجلّی در رفتارت در حال قسم خوردن است که هیچ زوالی از این دار طبیعت نخواهی داشت. همین است که برایت تولّدت در این دنیا و سال روز آن مهم شده است. ولی اگر میدانستی این همه ی ماجرا نیست! تنها بخش کوچکی از ماجراست! دیگر اینگونه نبودی! هم رفتارت دیگر بود و هم مرگت از این دنیا برایت مهمتر از تولدت در آن بود! 🔹میدانی قرآن چه میگوید؟! مدام برایت از ساعت و قیامت و بعد از آن میگوید. میخواهد به دیدگان بیمار و افق محدودت وسعت بدهد. تا آن دور دورها و آن نهایتها را ببینی و رفتار کنی. مشکلت همین است که دیدگاهت و چشم انداز نگاهت محدود و دیدگانت کم سوست. 💡خطور کرد میدانی داستان چیست؟! داستان این است که ای انسان! تا بخواهی به نهایاتت برسی پنج بار باید از پنج شکم و پنج رحم متولّد شوی. 🔸یکبار باید از رحم عدم و شکم نیستی بیرون آیی و به شکل نطفه ای در رحم مادری متولّد شوی! و چه تولّد اسرار آمیزی است. داستان حیات تو از آنجا آغاز میشود. تولّد اوّل تو آنجاست. همانجا که جنینی در شک مادر بودی. شاید در آن حال با همان درک بسیطت گمان میکردی همه ی دنیا همان است. هستی همان است! قرار است همانجا بمانی! ولی وقتی بزرگتر شدی دیگر آن دنیا گنجایشت را نداشت. مهیّای مرگ شدی! کدام مرگ؟! همان مرگی از دنیای نخستت در شکم مادر که عین تولّد دوّم تو بود. 🔹اینبار از رحم مادر بیرون آمدی و در رحم طبیعت و شکم زمین قرار گرفته ای! این تولّد دوّم توست. اینبار هم گمان کرده ای هستی همین است و مقصد همین؟! هرگز! هنوز به میانه های راه وجودت هم نرسیده ای! ای مسافر! نکند در کاروان سرای طبیعت قصد اقامت کرده ای؟! روزی زمان مرگ از شکم طبیعت و رحم زمین هم فرا خواهد رسید. وجود تو بسی بزرگتر از این عالم است. خودت را نشناخته ای. ولی کدام مرگ؟! همان مرگی از دنیای دوّمت در شکم طبیعت که عین تولّد سوّم توست. 🔸اینبار با ورودت به قبر از رحم زمین بیرون آمده و در رحم برزخ و عالم غیب طلوع کرده و متولّد میشوی! همانجا که بودی و از آن غافل بودی! این تولّد سوّم توست. بهشتها و جهنّمها و احوالات برزخی در پیش خواهی داشت! همانکه دنیای قبر است. دنیایی بس پهناورتر و شگفت انگیز تر از رحم مادر و دنیای طبیعت! ولی آیا با مرگ و تولّد سوّمت کار تمام است؟! هرگز! مردگان یا همان زندگان عالم برزخ هم مهیّای مرگ مجدّد و تولّد چهارمشان هستند! همان مرگ از دنیای سوّمشان در رحم برزخ و تولّدشان در رحم قیامت! ✋دیده ای قرآن کریم مدام از این تولّد میگوید! بیش از هر چیزی از این تولّدت سخن گفته! آنقدر عظمت دارد. 🔹اینبار از رحم برزخ بیرون آمده و در عالمی به نام قیامت متولّد میشوی که عالمی دیگر است! و تو چه میدانی قیامت چیست؟! بسی با عظمتتر است! چه گردنه ها و احوال عظیمی دارد! آنچنان پر عظمت است که همه ی خلائق را گویا میخواهد از ابهت و عظمتش متلاشی کند! ای انسان با زندگی در شکم مادر و سپس شکم زمین و سپس شکم برزخ وسعتی پیدا میکنی که بتوانی به این عالم پر رمز و راز و پر عظمت وارد شده و تحمّل کنی! قیامت هم عالمی است که باید آن را تجربه کنی. ولی آیا پایان راه تو آنجاست؟! هرگز! 🔸پایان راه تو مرگ تو از قیامت و تولّد پنجمت در عالم بقا و بهشت و دوزخ ابدی است. آنجا که دیگر تا ابدی هستی و هستی و هستی! آنجا که همه ی عظمتها و شکوه ها و اسرار در آن موج میزند. ای انسان دلخوش از تولّد دوّم در دنیای زمینی شده ای و فریب رحم طبیعت را خورده ای؟! قرآن بخوان تا به تو وسعت نگاه ببخشد! تا تو را به یاد تولّد چهارمت در قیامت و ورود پر عظمتش به عالم بقا و تولّد نهایی ات بیاندازد! ⚪حال فهمیدی حقیقت تولّد و مرگ چیست؟! مرگ چیزی جز تولّد از رحمی و انتقال به سرای بزرگتر بود؟! از مرگ نترس! از خودت بترس و برای این راه پر رمز و راز توشه برگیر! مگر کلام مولایت امیر المؤمنین را از یاد بردی که فرمود: 📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خُلِقْنَا وَ إِيَّاكُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ لَكِنَّكُمْ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ تُنْقَلُونَ فَتَزَوَّدُوا لِمَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ وَ خَالِدُونَ فِيه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۰) «رازی با بچه ها» «رازداری با خدا و اولیاء خدا» «أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَة» 🔹بچه های دوقلویم به اتاق آمدند. کودکند و شیرین زبان. هر چند خیلی هنوز زبانشان گویا نشده! یکی را صدا کردم و گفتم میخواهم به تو یک رازی بگویم! قول بده فقط بین من و تو باشد! میدانستم از این کارها خیلی لذّت میبرند! احساس نوعی اختصاص و ویژگی به آنها دست میدهد. یک معنایی برایشان تولید میکند. یک ارزشی در درونشان ایجاد میکند. 🔸احساس میکنند صدفی هستند که گوهرهایی دارند و ارزشمندند! اینطور نیست که همه چیز آنها را همه بدانند! با رازهایشان خلوت میکنند و از درونشان لذّت میبرند. 👈گفتم اول تو به من یک راز بگو بعدش من هم به تو رازم را میگویم! فکر کرد و در گوشم گفت: «تو بانوی همه ی سر زمین هایی»😐 😂حدس زدم این واژه ها حاصل نوعی سرهم بندی ذهنی از الفاظی است که در این کارتونها شنیده! من هم گفتم رازم همین است که: «تو بانوی همه ی سر زمین هایی»! 👈آن دیگری دیدم نزدیک شد و گفت راز چی بود؟! گفتیم نخیر! راز راز است! گفتم حالا تو هم بیا به تو یک رازی بگویم! آمد جلو گفتم اوّل تو رازت را به من بگو! در گوشم گفت: «تو بانوی منی»😆 من هم گفتم راز منم همین است که: «تو بانوی منی»! 👈دیدم خوشحال رفتند و هر وقت تنها شویم به هم رازمان را میگوییم. هیچ کس دیگری هم از آن نمیگذاریم مطلع شود! هر چند اصرار هم داشته باشد! این که با همدیگر راز داریم باعث شده به همدیگر نزدیکتر شویم! احساس کنیم برای هم مهم هستیم. سر و سرّی با هم داریم! یک ارزشی در درونمان داریم. همانکه باید از آن محافظت کنیم. ⬇
👈با خود گفتم رازداری هم عالمی دارد! آدم وقتی چنین رازهایی نیکی دارد از داشتنش لذّت میبرد! اگر افشا شود خراب میشود. تا راز است زیباست. دل آدم را خوش میکند. 💡به ذهنم خطور کرد بعضی چیزها را بین خودمان و خدا و اولیاء خدا راز بدانیم. وقتی با خدا و اولیائش راز داشته باشیم به آنها نزدیکتر میشویم. از رازهایمان لذّت معنوی میبریم. در خلوتهایمان با آن رازها خوشیم. از یاد آنها نیرو میگیرم. 👈خوب است گاهی خوابهای خوش یا حالات خوشی پیدا میکنیم برخی را به شکل رازی در درونمان حفاظت کنیم. بگذاریم بین خودمان و خدای خودمان بماند! حسّ و حال خاصی پیدا خواهیم کرد. 👈گاهی هم ما به خدا و اولیاء خدا راز بگوییم. ولی چگونه؟! کارهای مخلصانه و مخفیانه ای انجام دهیم که هیچ کس نفهمد! فقط خدا و اولیائش بدانند و آنها را به شکل راز فقط به آنها نشان دهیم. خیلی حال زیبایی است. 👈کم کم وقتی رازداری را تجربه کردیم محرم غیب میشویم. وقتی محرم شدیم بیشتر میشود. ولی اگر رازداری نکردیم و اذاعه و افشا نمودیم کار خراب میشود! دیگر رازی را با ما در میان نمیگذارند! 🔹میدانید چیست؟ اساسا بعضی از این حالات خوش ماهیتشان راز و سرّ است. مانند یک امانت است. باید به صاحبش برگرداند. تا راز است نعمت است. وقتی راز دار باشیم نوعی رشد شخصیتی هم پیدا میکنیم. عقلمان رشد میکند. قدرت ضبط هیجاناتمان بالاتر میرود. به انسان نوعی ارزشمندی و استقلال هدیه میکند. 👈شاید مهمترین جایی که شیطان با آن این نعمت ارزشمند را از دستمان میرباید در فضای خودنمایی است. چه رازهایی که قرار بود دست انسان را بگیرد و مدّتها او را سرخوش و گرم نگه دارد که با خودنمایی ها از بین رفت. ✔رازهای معنوی ناموس عالم غیب اند! اگر غیرت به خرج ندهیم از ما گرفته میشوند. آری گاهی باید اینگونه بود که: «اَصلَدَ مِنَ الصَلدِ، لَا یَکشِفُ سِراً وَ لَا یَهتِکُ سِتراً». ⚪همینکه انسان رازدارتر شود یعنی جنبه اش بالاتر رفته و ظرف وجودش توسعه ی بیشتری پیدا کرده است! تا آنجا که توان و ظرفیّت حمل اسرار آمیز ترین رازها را پیدا کند: 📖«انَّ عِندَنا وَ اللّهِ سِرّا مِن سِرِّ اللّهِ وَ عِلمَاً مِن عِلمِ اللّهِ، وَ اللّهِ ما یَحتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرسَلٌ وَ لا مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلایمانِ، وَ اللّهِ ما کَلَّفَ اللّهُ ذلِکَ احَداً غَیرَنا» 🔸مرحوم صفّار در کتاب بصائر الدرجات بابی گشوده و در آن با اسانید معتبر و متعدّد (شش روایت) از ابو بصیر نقل میکند که از امام صادق علیه السلام گلایه کرد که چطور اصحاب امیر المؤمنین و خواصّ ایشان علوم غیبی و علم به منایا و بلایا پیدا میکردند ولی ما که از یاران خاص شما هستیم چنین چیزهایی را نداریم! امام صادق علیه السلام با ناراحتی از کلام او فرمودند این بابی بود که دیگر بسته شده! 👈در زمان جدّم امام حسین علیه السلام مقداری از او گشوده شد ولی دیگر بسته شد! میدانی چرا؟! چون شما مانند آنها اهل رازداری نیستید! آنها انسانهایی بودند که گویا دهانهایشان را با بند بسته بودند: «أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَة» 👈تو ای ابو بصیر که گله میکنی! یک حدیث بگو که به تو گفته باشم و آن را مانند رازی در درونت نگاه داشته باشی! «هَاتِ حَدِيثاً وَاحِداً حَدَّثْتُكُمْ بِهِ فَكَتَمْتُم‏»؛ 👈همین را مرحوم کلینی نیز تبدیل به یک باب کرده و ضمن نقل روایت ابو بصیر روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نیز نقل میکند که: «لَوْ كَانَ لِأَلْسِنَتِكُمْ أَوْكِيَةٌ لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِئٍ بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ»؛ 👈اوکیه در زبان عربی به آن بندی میگویند که با آن سر مشک را میبستند! گاهی باید اینطور رازداری معنوی کرد تا اهل سرّ شد. شکر گذاری این نعمتهای معنوی که باعث ازدیاد آن است در همین رازداری از آنهاست. 🔹همینها را میخواستم بنویسم که یکی از دوستان و اساتید فاضل به منزلمان تشریف آورد. عکس مرحوم شیخ جعفر مجتهدی رضوان الله علیه را در کنار کتابهایم دید و گفت میدانی؟! اوایل طلبگی احوال ایشان را که میخواندم شیفته ی او شده بودم. 👈از او درخواست کردم من را برای نماز شب بیدار کند. چند شب برخلاف عادت و بدون دلیلی میدیدم نماز شبها بیدار میشوم. ولی همینکه این را به کسی گفتم دیگر آن حال رفت! آری برخی رازها را باید با خود نگاه داشت و با خود به عالم دیگر برد!
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۱) «به جای خوردن نوشابه مضر، سیگار بکش!» تأمّلی پیرامون پدیده «تناقض گوارا» «چگونه برخی انسانهای در ظاهر متناقض را درک کنیم؟!» 🔹در مشّایه اربعین به سمت کربلا پیاده روی میکردیم. گاهی خیلی خسته میشدیم و نیاز به یک نیرو افزایی داشتیم. یکی از برادران پیشنهاد داد و نوشابه ی گازداری تهیّه کردیم. دو نفر از برادران عرب جلوی ما نشستند. رو کردند به ما و به عربی گفتند این چیست میخورید؟! این مضرّ است! 🔸در درونم گفتم احسنت چه با فرهنگ و منطقی! واقعیتش مقداری خجالت کشیدم. گویا گفته بودند شما نمیفهمید ضرر دارد؟ هنوز به این بلوغ عقلانی نرسیدید به این ادراکات واضح عمل کنید؟! از اینکه در مورد آنها ناخودآگاه ذهنم زود قضاوت کرده بود که اهل این رعایت ها نیستند هم خجالت کشیدم! ✋آخر آنجا آنقدر در بهداشت ضعیف بود که این حرفها به آنها نمی آمد! ولی خب دیدم نباید زود قضاوت کرد. البته نمیدانستند برای چه میخوریم! برای صرفا لذّتش که نبود. ✔حالا یک نکته ای هم در پرانتز بگویم! هیچ وقت نوشابه را به خاطر لذّت نخوریم! یا کاری را صرفا برای لذّتش انجام ندهیم! نمیگویم نخوریم و یا لذّت نبریم! بلکه به آن یک وجه عقلی بدهیم. به گونه ای برایش دلیل بیاوریم. مثلا برای این بخوریم که گاهی برای کارهای لازممان نشاط می آورد. یا غذا را هضم میکند. یا آدم را برای پرداختن به عبادت و کارش سر حال می آورد و... . 👈میدانید چرا؟! چون اگر کاری را صرفا برای لذّتش انجام دهیم! یا به خاطر عادتمان انجام دهیم. این عقلمان را ضعیف میکند. اراده مان را ضعیف میکند. حالا وقت باز کردن این نیست ولی مطلب مهمّی است. ⬇
🔹برگردیم به ماجرایمان با این برادران عرب! در کمال تعجّب دیدیم سیگاری در آوردند و تعارف کردند که به جای نوشابه سیگار بکشید!😀😆هیچ شوخی هم نداشتند. جدی جدی بود! ✋به آنها عرض کردم اگر نوشابه مضرّ است سیگار که مضرتر یا به قول خودتان أضرّ است! دیدم لبخندی زدند. جوابی نداشتند بگویند. این وقتها که افراد قاطعانه و بدون امکان توجیه رفتارشان نقد میشود خیلی ترحم آمیز میشوند. 👈خوب است این وقتها که نقض صریحی داریم به طرف مقابل رحم کنیم. خیلی صریح ابطالشان نکنیم. شیطان گاهی خیلی خوشش می آید این وقتها حال گیری کند. وقتی رحم کردیم به خدا بگوییم تو هم آن دنیا وقتی حجتی نداشتیم و آبرویی در پاسخ نداشتیم رحم کن! (الهی ارحمنی اذا انقطعت حجتی و کلّ عن جوابک لسانی) 💭ولی با خودم گفتم عجب تناقضی؟! اصل و رب النوع تناقضها بود!😂 ولی گویا این دو رویکرد متناقض در تسالم خاصی در وجودشان همسایه یکدیگر شده بود. احساس ناخوشایندی نداشتند! 👈شاید معتقدند سیگار ضرر ندارد؟ دیدم خودشان هم میدانند که ضرر دارد و به خاطر همین لبخند زدند. آیا مبتلا به یک بام و دو هوا شده اند؟! 💡به ذهنم خطور کرد انسان هر چند عقل دارد و میتواند منطقی باشد ولی متأثّر از امور روانی و اجتماعی هم هست. همین امر است که اینگونه تناقضات را در وجودش حل میکند. 👈گاهی میتواند جریان یک دلیل را در یک مصداق دیده و به مقتضای آن رفتار کند ولی در همان حال میتواند جریان همان دلیل در مصداق دیگر را به خاطر برخی موانع اجتماعی یا روانی شخصی و هواهای نفسانی و عادات و مانند آن ندیده و یا مانعی در عمل به مقتضای آن رفتار در درونش به وجود بیاید 👈لذاست که میتواند کاملا صادقانه و به خاطر ضرر از خوردن نوشابه اجتناب کند ولی در عین حال کاملا جسورانه و به خاطر برخی تسهیل گری های روانی که از ناحیه جامعه یا عادت شخصی و مانند آن در وجودش ایجاد شده از کشیدن سیگار که مضرتر است اجتناب نکند 👈این حالت را پدیده ی «تناقض گوارا» مینامم. حالتی که در آن انسان عملا در نفسش به نوعی یک بام و دو هوایی تن میدهد. ولی نه از آن رو که انسانی بی منطق یا منافق است! بلکه از آن رو که اساسا انسان موجودی احساسی عقلی است. عقل محض نیست 👈لذاست که وقتی از روی یک درک عقلی رفتاری از او سر میزند که تناقضی با رفتار دیگرش دارد لزوما نباید او را متّهم کرد. میتواند صادقانه به خاطر عقلش نوشابه نخورد. چون آن را مضرّ میداند. ولی به همین منطق ضرر در جاهای دیگر عمل نکند! 👈شنیدن نصیحت از او در چنین حالی اشکالی ندارد. فعلش هم قولش را تصدیق میکند. ولی اینکه در همان لحظه سیگار بکشد هر چند مایه تمسخر و تعجّب است ولی چنین تمسخری برای وقتی است که این تناقض را در سطح آگاهانه ی عقلی به چشم بیاوریم که از شدّت عدم تناسب بودنش به تعجّب واداشته شویم. 👈همان حالتی که معمولا با فعال شدن امور روانی و اجتماعی به این سطح آگاهانه رسیده نمیشود. لذاست که خود شخص احساس تناقض نمیکند. از همینجاست که میشود درک کرد چطور صادقانه ما را نصیحت کردند که نوشابه نخورید ضرر دارد و در همان حال صادقانه به ما سیگار هدیه دادند که به جای نوشابه سیگار بکشید که انگار ضرر ندارد! 🔹حالا که با پدیده ی تناقض گوارا آشنا شدیم گاهی بهتر میتوانیم برخی انسانها یا جریانات را درک کنیم. گاهی در برخورد با برخی از اوج متناقض بودن آنها انسان به شگفتی واداشته میشود. ولی میبیند در کمال تعجّب آن شخص یا آن جریان گویا به راحتی به آن تناقض تن داده است. همینکه برایمان قابل درک نیستند باعث نوعی نفرت و دوری گزینی میشود 👈در اینگونه موارد معمولا احتمال بالایی بدهیم که آن شخص یا جریان دچار بیماری تناقض گوارا شده است ✔یعنی در یک طرف یک عامل روانی یا اجتماعی محقّق شده که مانع از دیدن تناقض یا رفتار متناقض شده است. ولی برای ما که آن عامل روانی یا اجتماعی وجود ندارد این تناقض در سطح آگاهانه ی ذهن شهود شده و عمق شناعت و دردناک بودن تن دادن به آن آشکار است. به عبارتی تناقض گاهی برای شخصی گوارا است و برای دیگری ناگوار! در چنین حالتی ممکن است افراد نتوانند همدیگر را درک کنند! ممکن است همدیگر را متّهم کنند. ⚪این را در زندگی خانوادگی و اجتماعی زیاد تجربه میکنیم. در مباحث سیاسی هم همینطور است. برخی مواضع سیاسی یکی از جریانات مشهور سیاسی کشور را جریان سیاسی دیگر میبیند از اوج متناقض بودن آنها به شگفتی می افتد! بالعکسش هم ممکن است. همین باعث تفرقه بیشتر میشود. ولی باید بدانیم انسان به واسطه ی آنکه عقل خالص نیست گاهی مبتلا به این بیماری های منطقی شده و باید با رفق و مدارا و خیرخواهی با او رفتار کرد. بیمار بیمار است! عیادت و مراقبت میخواهد. 👈آن را لزوما حمل بر بی منطقی یا مغرض بودن یا نفاق و بی تقوایی و مانند آن نکرد. این چندگانگی در رفتار را لزوما محملی قطعی برای غیر قابل اعتماد بودن و بد بینی و تردید نسبت به آنها ندانست.
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۲) داروی معنوی به نام: «ثم یکونُ حُطاماً» «ماجرای ماشینی لب پرتگاه» 🔹تا کنون توفیق بوده برخی داروها و چرک خشک کن های دینی و معنوی را برای مداوای امراض خطرناک معرفی کنم. یکبار از «عشق درمانی ۲۲۲» و حبّ الحسین صحبت کردیم و بار دیگر از «حمد درمانی ۲۹۳» و در موضع دیگر از یک چرک خشک کن قوی معنوی به نام «هادم اللذات ۴۰۳» صحبت کردیم و جایی هم از «هیئت درمانی ۴۶۶» گفتیم و در موضع دیگر از داروی معنوی مهمی به نام «خلوت ۴۸۶» و «عاقبت اندیشی ۵۸۷» سخن گفتیم. 🔸یکی از داروهای بسیار قوی معنوی برای بیرون آمدن از وسوسه های شیطان و دل کندن از محبّت دنیا که موجب خطاهای ریز و درشت بسیاری در زندگی ما میشود دارویی به نام: «ثم یکونُ حُطاماً» است. چند بار آن را زمزمه کنیم تا یادمان نرود! ولی کی ها خوب است؟ 👈وقتی به صحنه های وسوسه کننده میرسیم مانند حسرت از زندگی دیگران، خانه، ماشین، باغ، سلامتی و ... باید بدانیم در موضع خطر ویروس ناشکری و فراموشی مسیر و مقصد قرار گرفته ایم! یک مزاحمی آمده که میخواهد ما را از مسیر سعادتمان منحرف کند! 👈باید سریع آن را کنار بزنیم. ولی مگر به این سادگی هاست! شیطان آنقدر این صحنه ها را زینت میدهد که دلها را با خودش میبرد! وقتی دل را دزدید مگر دیگر به این سادگی ها میتوان آن را پیدا کرد؟! 👈گاهی سالهای سال انسان این مسافر بیچاره ی مسیر ابدیت بی دل میشود! دیگر دلی ندارد تا با آن سالک الی اللّه و مسافر قلّه ی نور و عوالم بهجت و سرور شود. اینها همه برای فریب دادن انسان از مسیر و دزدیدن دل اوست. ⬇
👈همان دلی که قرار بود حرمُ الله باشد. همان دلی که همه ی راز و رمزها در او بود. همان که قرار بود از درون او حرکت به سمت عوالم نور و خروج از ظلمتها آغاز شود. چه بسیار انسانها بودند که دلهایشان را این دنیای پست دزدید و دیگر آن را نیافتند! 👈در اطرافمان وقتی نگاه کنیم میبینیم! روز و شب در حال تلاش است برای رسیدن به یک لذّت موهومی! یک خانه و ماشین و ثروت و مقام و... و دلش را فراموش کرده. گویا سحر شده! انگار در این عالم هیچ خبری نیست مگر اینکه او به این قلّه های وهمی برسد. ✋وقتی هم میرسد میبیند این آنی که دنبالش بود نبود ولی دیگر وقت را از دست داده و دوباره طور دیگری دلش دزدیده میشود. ✋آیا به نظرتان یکی از خطرناک ترین بیماری های انسان نیست؟! آیا سرمایه ی اصلی انسان که دل اوست را بیمار نمیکند؟! از سرطان بد تر نیست؟! 👈حالا ما که همه قرار است از این دنیا برویم. ولی این بیماری ها مثل سرطان گاهی آدم را سر عقل می آورد. او را از توهّم ها بیرون آورده و به مرگ توجّه میدهد. ولی این بیماری اصلا همه اش غرور است و غرور است و غرور! 👈عمر انسان که سرمایه ی تحصیل سعادت ابدی او بود را به بهانه ی یافتن یک کالای قلابی تباه میکند! همین است که به حق «متاعُ الغرور» نامیده شده است. 🔹حالا این بیماری خطرناک که اکثر قریب به اتّفاق انسانها را مبتلا کرده دارویی هم دارد؟ آری متخصّصان عالم معنا یک سری داروهایی برایش آورده اند. یکی از آنها که قرآن کریم برای مداوای این بیماری مهلک آورده اسمش «ثمَّ یکونُ حُطاماً» است. طریقه ی استفاده از آن هم اینطور است که وقتی این صحنه های دل فریب را میبینیم که دلمان را میلرزاند سریع از جیب ذهنمان این کپسول معنوی را در بیاوریم و بخوریم! 👈اینکه به یاد بیاوریم بابا فریبت ندهد! آخرش را ببین! آخرش هیچ است و هیچ است و هیچ! کاهی بیش از آن نخواهد ماند! فریب زیبایی فریبنده ی الانش را نخور! آخرش چه؟! عاقبت بین باش. آری این دارو یکی از داروهای شرکت داروسازی عاقبت بینی است ⚪جایی که زندگی میکنم منطقه ای است که تازه اجازه ی ساخت و ساز به آن گویا داده اند. نوع خانه های ویلایی به شکل زیبایی ساخته شده و در حال ساخته شدن هستند. خیلی نو و شیک و تمیز. منزل ما هم در یک مجتمع بزرگ هست. گاهی که به خانه می آیم این خانه های زیبا و مناسب ویلایی را میبینم. واقعا مناسب حال ما هستند. 💭گاهی به ذهنم آمده بود یکی از اینها برایمان مناسب است. حیاطش برای بازی بچه ها و یک طبقه اش برای کتابخانه و کارهای علمی خودم و طبقه ای هم برای اهل منزل ! 💭گاهی هم مثلا به ذهنم آمده این ماشینم کوچک است! آن ماشین را ببین برای تو مناسبتر است! بچه ها پشتش راحتتر بودند! خودت راحتتر بود و... 📛همین حالت اگر مقداری بیشتر در ذهن آدم برود آدم را بیمار میکند. ممکن است آدم را از چیزی که دارد ناشکر و ناراحت و ناراضی کند! آدم را به کارهایی بکشاند تا به این دارایی ها برساند و عمرش را در این مسیر به تباهی بکشاند و شاید آخرش هم نرسد! ... 👈سعی میکنم رویم اثر نکند. به خودم میگویم: «ثمَّ یکونُ حطاماً» گولش را نخوری ها! باقی نیست! فانی است. کاهی بیش نیست. فریبت ندهد! سرت در کار خودت باشد: بس سرای پُر ز جمع و انبُهی پیش چشم عاقبت بینان تُهی 👈چه بسیار قارونها و فرعونها بودند! چه کاخها و باغهایی بودند! آخرش چه شد؟! «ثُمَّ یکونُ حطاماً» آخرش خاک شد! کاه بود! دیگران به ارث بردند و آنها هم رفتند که رفتند! 📖«كَمْ‏ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِين‏» 🔹تعبیر قرآن کریم وقتی این دارو را میخواهد معرّفی کند خیلی جالب است. میفرماید بدانید! این زندگی شما زندگی پایینتر و پست شماست! زندگی بالاتر بعد از آن است. بدانید در این زندگی دنیّ شما مبتلا به بیماری میشوید. بیماری بازی و سرمستی و فریب زیبایی ها را خوردن و پُز دادنها و تفاخرات و مال پرستی و تعلّقات خانوادگی و... . اینها همه خطرهایی است که شما را در مسیر آن حیات برتر بیمار میکند. 👈هر چند خیلی از آنها لذّت ببرید و به تعجّب بیافتید! ولی بدانید آخرش کاهی بیش نیست! خیلی بی ارزش است. خیلی! «ثمَّ یکون حطاماً» مثلش میدانید چگونه است؟! مانند آن زمانی است که بارانی باریده و زمین خشک پر از سبزی و طراوت میشود. 👈طوری میشود که انسان میگوید عجب منظره ای! چقدر زیباست! ولی اندکی نمیگذرد که فصل پاییز فرا میرسد. این سبزی ها رو به خشک و خشکتر شدن می آورد. تا آنجا که جز کاهی از این همه صحنه های دلفریب باقی نمی ماند. همه اش متاعُ الغرور بود. نکند اینها که کاهی بیش نیست و برای امتحان شما بود شما را از مسابقه آسمانی برای رسیدن به درجات بهشت و مغفرت الهی باز دارد! ⬇⬇
📖«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَ‏ يَكُونُ‏ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ. 📖سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ‏» ⚪بنده خدایی که در ذهنش دنیایی از این آرزوهای زیبا و فریبنده داشت در حال رانندگی بود! در همان زمانی بود که باران زندگی باریده بود و این صحنه های سبز و خرّم را جلوی چشمانش جلوه داده بود. یادش رفته بود که اینها همه متاعُ الغرور است. یادش رفته بود اینها مسابقه و حسرت ندارد! مسابقه و حسرت باید در آن مقامات نوری معنوی باشد. 💭در ذهنش درگیر ثروت و مقام و زن و فرزند و ماشین و... بود. همینکه میرفت و میرفت و میرفت ناگهان فرمان ماشین از دستش خارج شد! ماشین به سمت پرتگاه حرکت میکرد. خدایا! چه دارد رخ میدهد؟! مرگ و نزدیکی آن را به چشمش دید! تا اینکه با رحمت الهی در لب پرتگاه ماشین متوقّف شد. 👈این بنده خدا نقل کرده بود که وقتی ماشین ایستاد به گونه ای به تعبیر بنده حقیقت عظیم این آیه ی شریفه «ثمَّ یکونُ حطاماً» برایش معنا شده بود. خدای من! واقعا دنیا همین بود؟! این همه ماجراها که عمرمان را برایش گذاشتیم داشت با همین چند ثانیه انحراف ماشین از بین میرفت و کاه کاه کاه میشد؟! ✋اینقدر این زندگی دنیایی بی معنا بود؟! اینقدر بی ارزش بود؟! اینقدر تا عدم فاصله اش کم بود؟! اف بر تو ای دنیا! خاک بر سرت ای دنیا! الله اکبر از این آیات قرآن. اشاره اش کافی است که فرمود: أخذوا من مکان قریب! 👈رفقا این حالتی که این بنده خدا تجربه کرده بود را گاهی به یاد بیاوریم! یاد آن لحظه ای بیافتیم که ماشین زندگی ما روزی به درّه ی مرگ نزدیک میشود و همه ی اینها با همه ی زیبایی اش رنگ میبازد. میفهمیم کاهی بیش نبود. 👈وقتی چنین است همین حال با چنین بصیرتی زندگی کنیم. این حقیقت را یادمان نرود. این همان است که داروی معنوی «ثمَّ یکون حطاماً» به ما میدهد. وقتی حسرت مال و ثروت دیگران را میخوریم! وقتی مقام و منصب برخی را میبینیم! وقتی مظاهر شهوت را میبینیم. وقتی میگوییم خوردند و بردند و ما عقب ماندیم! 👈این وقتها که شیطان مدام در گوشمان میخواند و ما را به ناشکری و تن دادن به کارهای ناشایست میکشاند! سریع به خودمان بیاییم و بگوییم: «ثمَّ یکونُ حطاماً»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۳) «مقایسه ای بین توالت ایرانی و توالت فرنگی» «پرهیز از سطحی بینی و سهل اندیشی در مقایسه میان برون دادهای تمدّنی» 🔹جایی صحبتهایی پیرامون فوائد توالت فرنگی مطرح شد. یکی از عزیزان از یکی از بزرگان نقل کرد که در مورد توالت فرنگی گفته بود که خیلی چیز خوبی است! اگر زودتر با آن آشنا شده بودیم اینقدر اذیت نمیشدیم. گویا استفاده نکردن از توالت فرنگی را به شکلی نماد تحجّر دانسته بودند. 👈البته این صحیح است که گاهی اصرار بر برخی تفاوتها از نوعی تحجّر و یا تعصب به فرهنگ خودی نشأت میگیرد. ولی آیا واقعا توالت فرنگی چیز بهتری است؟! 💡به ذهنم خطور کرد خیلی اوقات ما دچار نوعی خام اندیشی، سهل اندیشی و سطحی اندیشی میشویم. مخصوصا در آن مواردی که از آن بوی اختلافات تمدنی به مشام میرسد. مخصوصا زمانی که در مقابل بیگانه احساس ضعف میکنیم. 👈 نمونه ی خوبی است که مقداری آن را باز کنیم ببینیم در درون این مقایسه چه خبر است! آیا مسأله به همین سادگی است؟! آیا پیشینیان ما عقلشان نمیرسیده که میتوانند با تدبیری به شکل نشسته تخلیه کنند؟! 🔸گاهی اینطور استدلال میکنند که به خاطر همین خوبی توالت فرنگی است که در غرب زانو درد خیلی کمتر از کشور ماست. در میان ما به دلیل هم فشار آمدن به زانو و مفاصل در توالت ایرانی به مرور در سنین بالا زانو درد شایع است. لذا مخصوصا پیر مردها که دیگر وقتی درد زانو گرفته اند و برایشان عادات چندان اهمیتی در برابر این درد را ندارد توالت فرنگی را ترجیح میدهند. ⬇
👈پاسخ این استدلال را خوب است در همان فضای طبّی خودش داد. اخیرا یکی از برادران مطّلعمان در پیاده روی اربعین مطلب جالبی برایم نقل کرد. 👈ایشان میگفتند اتّفاقا به دلیل استفاده از همین توالت فرنگی در غرب عضلات لگن به خوبی تقویت نشده و یکی از مشکلات رایج در غرب همین مشکلات مربوط به لگن و شکستگی آن در سنین بالاتر است! ✋اگر زانو درد را به رخ ما میکشند این طرفش را هم خوب است به رخ آنها کشید! از همین جهت است که یکی از نرمشهای رایج در غرب نشستن خاصی (وضعیت اسکات) به همان شکل نشستن در توالت ایرانی است. همان نرمشی که برای ما به گونه ای بی معناست. 👈اگر آنجا برای درمان این نقیصه در دنیای کنونی چنین نرمشهایی را طرّاحی میکنند ما هم میتوانیم برای پیشگیری از برخی مشکلات مربوط به زانو در دنیای کنونی برخی نرمشهای مناسب را طرّاحی کنیم. 🔹برخی تفاوتهای طبی دیگر این دو نوع توالت را هم مرور کنیم. نوع نشستن چمباتمه در توالت ایرانی به گونه ای است که ران به سمت شکم فشار وارد میکند. همین فشار باعث میشود مجاری تخلیه بازتر شده و دفع راحتتر رخ دهد. دفع راحتتر باعث دفع کاملتر شده و ابتلا به یبوست را هم کمتر میکند. حتّی بنا بر برخی نظرات ابتلا به سرطان روده را هم کمتر میکند. 👈در توالت ایرانی بر خلاف توالت فرنگی برای دفع نیاز به فشار زیادی نیست و همین امر آسیبهای احتمالی به لگن و بواسیر را کمتر میکند. بواسیر معمولا با فشار زیاد ملتهب میشود. 👈به خاطر همین گاهی برای کمتر کردن این عیب یک چهار پایه ی کوچک پایین توالت فرنگی استفاده میکنند تا پا مقداری بالاتر آمده و به حالت چمباتمه نزدیکتر شده و از حالت نشستن ۹۰ درجه ای دورتر شود! 👈به دلیل همین راحتتر شدن دفع در توالت ایرانی زمان ماندن در دستشویی تا حدودی کمتر از توالت فرنگی میشود. همینطور به دلیل اینکه پوست برخلاف توالت فرنگی نیازی به تماس با سطح خارجی ندارد بیماری های پوستی و قارچی و مانند آن را نخواهد داشت. 👈مخصوصا در مکانهای عمومی و یا زمانی که سطح توالت فرنگی خیس یا سرد است تجربه ی نشستن روی آن اصلا خوش آیند نیست!😣 🔹ولی مسأله عمق مهمتری هم دارد. این تفاوت میان این دو نوع توالت در واقع برون دادی از نوع نگاه های باطنی تر پیرامون طرح تمدّنی در زمینه طهارت و پاکی است. این نوع توالت ایرانی پشتوانه ها و امتدادهای فراوانی هم دارد که نباید به راحتی از آنها چشم پوشید. 👈در نگاه دین اسلام مسأله ی پاکی و طهارت خیلی مورد تأکید قرار گرفته است. در تفکّرهای انسانی منقطع از وحی این درجه بر طهارت تأکید نشده که در دین تأکید شده است. گویا خودش انسان را میخواهد از یک فرهنگی بریده و وارد فضای دیگری کند. 👈از همان ابتدا کتب فقهی با بحث از طهارت با صورت خاصی شروع شده و بسیاری از امور دیگر مشروط به چنین طهارتی شده است. یک میخ محکمی در اینجا به زمین کوبیده میشود که منشأ بسیاری از امتدادهای بعدی و خط کشی های فرهنگی است. 👈در ادامه احکام این طهارت و نجاست آنقدر امتداد پیدا میکند که معانی عمیق تمدّنی پیدا نموده و سر از مرزکشی های جالب عقیدتی و تحکیم عقیده در می آورد. ⚪حالا بحثمان ناظر به آن حیثیات نیست ولی در همین امور ظاهری و بهداشتی از دیرباز و حتّی در زمان خودمان همواره کشورهای اسلامی در نگاه جوامع غربی از این جهت به صفت پاکیزگی و بهداشت شناخته شده بودند. یک تمیزی خاصی در محیطهای اسلامی و دینی حاکم است. امروزه نیز با رشد بشر و پیشرفت بهداشت در جوامع غربی و اهمیت دادن آنها به تمیزی باز آشنایان با فرهنگ غربی میدانند که یکی از نقاط بسیار زننده در این جوامع ضعف در پاکی و تمیزی شخصی آنها نسبت به جوامع اسلامی است. 👈معمولا به دلیل نداشتن طهارت شرعی که معلول نوع خاص توالت آنها از جهتی و نداشتن احکام طهارت شرعی از طرف دیگر است بوی بد مدفوع از آنها در اجتماعاتشان گاهی به مشام میرسد😣 (البته این را از آشنایان با این فضا شنیده ام). 👈در شریعت اسلامی باید با آب طهارت گرفت ولی در آنجا که چنین تشریعی نیست معمولا به پاک کردن سطحی به وسیله ی دستمال کاغذی و مانند آن اکتفا میشود. 👈همچنین عادت به توالت فرنگی و عدم استفاده از آب زمینه را برای عافیت طلبی و راحتی در زمینه تخلیه بیشتر میکند. انسانها را نسبت به آداب تخلیه متسامح بار می آورد. گاهی به راحتی در حاشیه ی خیابان و اماکن عمومی قضا حاجت کرده و ضمن کثیف و بد بو کردن شهر جلوه ای نامناسب به آن میدهند. 👈همین کثیفی های فردی و اجتماعی است که باعث شده استفاده از عطر و ادکلن در جوامع آنها شیوع بیشتری داشته و میانگین استفاده آنها از حمام بسیار بیشتر شود. 👈همچنین این طرز نگاه حیوانی نسبت به مسأله ی طهارت و پاکی خودش باعث شده در این زمینه سهل انگاری خاصی پیدا نموده و عادات پسندیده در این زمینه که منجر به برخورد پاکیزه تر و عفیفانه ای با این امر میشود در میان آنها شایع نشود. ⬇⬇
🔹بر همگان روشن است که توالت فرنگی طوری است که مناسب طهارت شرعی نیست. معمولا در کنار چنین توالتهایی شیر آب جداگانه نیز استفاده نشده و آب از داخل خود توالت فرنگی آزاد میشود. یکی از دوستانمان که به ترکیه که کشوری اسلامی است رفته بود میگفت توالتهای آنها به تقلید از غربی ها فرنگی است و در کنار آن هم شلنگ آب جداگانه وجود نداشته و گرفتن طهارت شرعی یک دشواری خاصی برایش ایجاد کرده بود. 👈البته در کشور ما برای اینکه فرهنگ طهارت یک فرهنگ دینی و ریشه دار است از یک شیر آب جداگانه هم استفاده میشود ولی باز هم دشواری های طهارت شرعی با توالت فرنگی چیزی نیست که قابل کتمان باشد. 👈انسان به خوبی درک میکند که چنین پدیده ای با آن دستورات طهارت در دین مبین اسلام جور در نمی آید. منسجم نیست. این سبک نمیتواند امتداد مناسبی برای طهارت دینی باشد. همچنین نوع نشستن در توالت ایرانی طوری است که باعث تخلیه ی کامل و استبراء حد اکثری که مطلوبیت دینی دارد میشود. 👈امری که در توالت فرنگی به این صورت معمولا امکان پذیر نیست. البته اینکه گاهی کنار دستشویی ایرانی برای افرادی که زانو درد دارند یا مشکلی دارند توالت فرنگی هم استفاده شود حرف دیگری است. موضع بحث ما اینها نبود. 👈بحثمان در مقایسه ی میان توالت ایرانی و توالت فرنگی به شکل کلّی بود. این بود که توالت ایرانی امتدادی از طهارت دینی رایج در جوامع ماست و طهارت دینی یکی از برجستگی های خیره کننده ی تمدّنی ما نسبت به تمدّنهای غربی است. هر کسی اهل انصاف باشد این سنّت پسندیده ی اسلامی برایش بسیار جذّاب است. 👈میفهمد اینجا یک طهارت دیگری حاکم است. هر چقدر هم غرب زده باشد نمیتواند این مطلب را نادیده بگیرد. انسان مؤمن ایرانی به برکت دین مبین اسلام و اصالت فرهنگی که دارد در مسأله ی بهداشت شخصی و طهارت بسیار پیشرفته تر از جوامع به اصطلاح مترقّی غربی است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۴) «قُتِلَ أصحابُ الأخدودِ» «تسلّی با یاد شهدای کربلا برای آیینی که قرار است عالمگیر شود» 🔹یکی از دوستان نامه ی یعقوب سَروجی به حمیَریان که اخیرا از سریانی ترجمه شده را برایم ارسال کرد. یعقوب سَروجی از بزرگان مسیحی زمان جاهلیّت است که تقریبا نیم قرن قبل از میلاد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در عام الفیل مرده است. در زمان او جریان اصحاب الاخدود رخ داده است. 🔸ماجرا هم همانطور که در تواریخ و همینطور تفسیر قمّی آمده اینگونه بوده که تخت پادشاهی عرب در قبیله ی بزرگ حمیر یمن به شخصی به نام ذو نُواس رسیده و در ادامه با دسیسه ی یهود او و بسیاری از حمیریان در برابر حکومت حبشه که مسیحی بودند یهودی میشوند. در ادامه ذو نُواس مسیحیان شهر نجران را مجبور میکند که دینشان را رها کرده و یهودی شوند. 👈مسیحیان این منطقه نیز مقاومتی تاریخی از خود نشان داده و به هیچ روی حاضر به این کار نشدند. کار به آنجا رسید که به دستور ذو نواس یهودی که خود را یوسف نامیده بود گودالهایی پر از هیزم کنده شده و آتشی بزرگ در آن افروخته شد. 👈مسیحیان مظلوم این شهر نیز به رهبری بعضی از بزرگان نیک سرشتشان گوهر ایمانشان را در برابر زبانه های آتش ترک نکردند. حادثه ی بزرگی در تاریخ عرب بود. اینکه عدّه ای از عرب اینگونه در یک مقاومت دینی و معنوی حاضر شده بود برای حفظ ایمان آتش را به جان بخرد! در حافظه ی تاریخی شبهه جزیره اثر گذاشته بود. 👈حالا عدد مؤمنین شهید شده در این صحنه ی عجیب تاریخ ادیان که از خباثتهای بزرگ یهود بود روشن نیست. در نقل تفسیر قمّی ۲۰ هزار نفر ذکر شده است. الله اعلم! ⬇
👈در همین زمان یکی از بزرگان مسیحیت به نام یعقوب سروجی در حوالی سال ۵۲۰ میلادی نامه ای به زبان سریانی در ۵۹ بند به حمیَریان نوشته و آنها را دعوت به صبر و استقامت میکند. مایه دعوت یعقوب سروجی برای صبر و تسلّی مؤمنین مسیحی نیز ذکر آخرت و معاد و یاد آوری پستی زندگی دنیا و عظمت آخرت و در ادامه و از همه مهمتر روضه خوانی و ذکر مصائب مسیح است. 👈مرور این نامه ی نسبتا طولانی حاوی نکات تاریخی بسیاری در زمینه وضعیت دینی در آن زمان است. یکی از اسناد مهم تاریخی است. در بند ۵۳ این نامه میگوید: 📖«نترسید از دیدنِ جسدی که کشیده و تکه تکه میشود زیرا مسیحیِ راستین و مؤمن حتّی در صورت آزار و اذیت ایمانِ خود را در روحِ خود حفظ میکند و بدنِ خود را در برابر ضربه های دشمنان تسلیم میکند و به جفا گرانش میگوید: من ایمانِ خود را از آسیب حفظ میکنم اما بدن را به دستانِ شما میسپارم هر قدر بدن را پاره کنید من ایمانم را پاره نمیکنم و نیز هر قدر جسم را تکه تکه کنید من اعتراف به حقیقت را تکه تکه نمیکنم» 👈سخن گفتن از جایگاه یعقوب سَروجی در میان مسیحیان و همچنین مختصّات این نامه ی مهم که اخیرا از زبان سریانی ترجمه شده است بحث مستقلی میطلبد. دلالتها و اشارات بسیاری در این نامه و امثال آن وجود دارد. ⚪وقتی این نامه را که از اعماق تاریخ سالم به دست ما رسیده میخواندم داستان اصحاب اخدود که در سوره ی مبارکه ی بروج به آن اشاره شده است بهتر برایم قابل درک میشد. قرآن کریم در این آیات که در زمان حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکّه مکرّمه نازل شده مؤمنین را که مورد انواع اذیّت و آزار توسّط مشرکین قرار گرفته اند را تسلّی داده و آنها را دعوت به صبر و استقامت میکند. 👈با چه؟! با یادآوری یکی از خاطرات بزرگ عرب در زمینه ی استقامت دینی! همانکه هنوز از خاطره ی آنها محو نشده است! اصحاب الاخدود! همان مؤمنین نیک سیرتی که آن مقاومت بزرگ را تا دل آتش از خود به یادگار گذاشتند. مایه تسلّی مؤمنین بعد از خود شدند. همانها که خدای مهربانشان خاطره ی مجاهدت عظیمشان را تا ابد در قرآن حکیمش برای همه ثبت نمود. 👈همانها که هیچ جرمی جز ایمان به خداوند متعال نداشتند. همانها که با این ایمان و عمل صالحشان به فوز کبیر و بهشتهای برین رسیدند. 📖«قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلى‏ ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ * وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ * الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ * 📖إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ * إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ» 💡چند نکته به ذهنم خطور کرد. یکی اینکه درک شأن نزولها چقدر در فهم آیات و عمق توجّهات نهفته در آن میتواند مؤثّر باشد. هر چقدر شناخت بافت نزول کاملتر باشد درک عمیقتری از قرآن کریم میتوانیم داشته باشیم. 👈لذاست که قرآن کریم گاهی درک کاملتر و عمیقتر برخی مرادهای خود را برای اهل الذکر میداند. یعنی گاهی اگر از افق ادیان آسمانی سابق به من بنگرید بهتر میفهمید دارم چه میگویم! 💡همینطور به ذهنم خطور کرد چطور صحابه در آن زمان سخت که هنوز الگوهای مجاهدت و تسلّی دم دستی نداشتند با خاطره ی یکی از خاطرات دینی نزدیکترشان تسلّی داده شدند. این تسلّی دادن خودش مسأله ای است. گاهی هم وقتی سختی ها در راه ایمان به ما هجوم می آورد خوب است خاطره ی اصحاب الاخدود این مومنین نیک سرشت را فراموش نکنیم. 🔹ولی به مرور این تسلّی ها و خاطره های مجاهدت و صبر در راه ایمان کاملتر و نزدیکتر شده و مصادیق جدیدتری به خود گرفته است. خودش مسأله ای قابل بررسی است. تسلّی مسیحیان در نگاه یعقوب سَروجی با یاد مصائب مسیح بوده است. یکی از اموری که قدرت صبر و تحمّل بسیار زیادی به مسیحیان داد همین تسلّی بود. با خواندن این نامه بهتر عمق این تسلّی را در فضای فرهنگ مسیحی میتوان درک کرد. هر چند در نگاه قرآن کریم امر به آنها مشتبه شده بود. 👈در ادامه در فضای اسلامی این تسلّی با یاد و خاطره ی مجاهدات صحابه و شهدای در رکاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصداق پیدا کرد. ✔در ادامه در فضای فرهنگ شیعی بزرگترین تسلّی تاریخ بشر یعنی تسلّی به یاد مصائب امام حسین و شهدای کربلا واقع شد. تسلّی در این مقیاس برای انسان آگاه نشان دهنده ی قدرت مقاومت بسیار بالایی است که در این آیین پاک به ودیعه نهاده شده و صبر و تسلی در این مقیاس تناسب با فرهنگی دارد که قرار است عالمگیر شود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۵) «رانندگی با ماشین بدون بیمه» «کسی که توکّل ندارد آرامش ندارد» 🔹بیمه ی ماشین تمام شد! یک دلهره ای هنگام رانندگی داشتم. شاید هم نباید اصلا ماشین را بیرون می آوردم. گفتم بابا الآن چندین سال است رانندگی میکنی! مشکلی نداشتی! حالا مگر چقدر احتمال دارد که امروز و فردا تا ماشین بیمه اش درست شود مشکلی پیش بیاید؟! شاید یک در چند هزار است! آیا عقلا به این اعتناء میکنند؟! 🔸ولی باز دیدم آن طمأنینه و وقار سابق را نمیتوانم در رانندگی داشته باشم. رانندگی سخت شده بود. هر لحظه میترسیدم نکند تصادف کنم! نکند به این شخصی که می آید بخورم! نکند ... . گفتم نخیر! این ترس خیلی هم عقلایی است. چون هر چند احتمالش کم است ولی محتمَلش زیاد است. ✋ولی اگر اینطور است پس چرا این همه ماه و سال بدون اینکه چنین دلهره ای داشته باشم با خیال راحت رانندگی میکردم؟! این نیروی بیمه بود که اینقدر خیال را راحت کرده بود. 👈اینکه احساس میکنی پشتت گرم است! اگر مشکلی پیش آمد کسی هست. بیمه هم مثل طبیب است که: «يُطَيِّبُ بِذَلِكَ أَنْفُسَهُم‏» 💡به ذهنم خطور کرد در رانندگی زندگی هم کسی که توکّل به خدا ندارد نمیتواند آن آرامش عمیق و واقعی را تجربه کند! اصلا نمیداند چنین اعماق عمیقی از آرامش هم هست! همین است که در دنیا همه اش در اضطراب و دلهره ایم! 🌸حالا فهمیدی چرا اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون اند؟! چون بیمه و ضمانتی تکوینی و حقیقی دارند! خیالشان تخت تخت است! 💡آنهایی که خدا را در عقیده یا عمل نمیشناسند و خودشان را بیمه نکرده اند حیاتی سراسر خوف و حزن را تجربه میکنند. نمیتوانی درکشان کنی!
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۶) «چرا برخی منکر کرامات اولیاء الله هستند؟!» «تفاوت کرامت، معجزه، معونه و استدراج» «نقدی از ملاصدرا بر هیوم در انکار باور پذیری معجزات» 🔹مشهَد سوّم از مفتاح چهاردهم از کتاب مفاتیح الغیب مرحوم ملاصدرا را میخواندم. یکی از لذّت بخش ترین مطالعه ها برایم همواره مطالعه ی آثار صدر المتألّهین بوده است. قدر این مرد بزرگ هنوز برای بشر یا لااقل مسلمین و یا حتّی شیعیان دانسته نشده است. 👈زمانی ظهور کرد که مصادف با آغاز دوران مدرن و تغییر گفتمان حاکم بر علوم بشری بود و الا اگر همان دنیای تعالی گرای سنّتی ادامه پیدا میکرد ملاصدرا به احتمال زیاد امروزه در شرق و غرب عالم معروفترین یا یکی از معروفترین دانشمندان بشریت محسوب میشد. 🔸کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا در زمان اوج پختگی علمی ایشان نگاشته شده و در آن سعی کرده مقدّمه ای برای شروع به تفسیر قرآن کریم فراهم بیاورد. واقعا خواندنی است. یکی از غنی ترین نمونه های تلاش در راستای نشان دادن تلائم قرآن، برهان و عرفان در آثار اندیشمندان اسلامی است. 👈این کتاب مشتمل بر ۲۰ مفتاح است و مفتاح چهاردهم آن در زمینه سلوک به سوی خداوند متعال است که ۶ مشهد یا همان فصل دارد. مشهد سوّم آن در زمینه ولایت است. یک گزارشی از این فصل بیان میکنم. 📚ایشان ابتدا میگویند کلمه ی ولایت از ولی به معنای قرب و نزدیکی گرفته شده است. به خاطر همین به کسی که مورد علاقه و محبوب است ولیّ گفته میشود چون نزدیک انسان است. ولی ولایت در اصطلاح تنها به قرب انسان به خداوند متعال اطلاق میشود. چنین ولایتی به دو قسم عامه و خاصه تقسیم میشود. ⬇️
📚ولایت عامّه و شروع به وادی سلوک و تقرّب به سرچشمه ی هستی و خروج از ظلمتها به سوی نور با ایمان و عمل صالح آغاز میشود. ولی ولایت خاصّه برای مؤمنین عالی مرتبه ای است که به مرتبه ی فناء ذاتی و صفتی و فعلی رسیده اند. فانی فی الله شده اند. 📚ولایت خاصّه یا موهبتی است و یا اکتسابی. ولایت خاصه عطائی یا موهبتی برای آنانی است که یک دفعه گویا به سمت حضرت حقّ جذب شده و بدون اینکه سلوک و مجاهده ی خاصی داشته باشند به درجات نهایی قرب و فنا میرسند. به این انسانهای که جذبه ی آنها قبل از مجاهده ی آنهاست محبوب میگویند زیرا گویا مورد محبّت خداوند قرار گرفته و خود خدا آنها را به سمت خود خوانده! 📚ولایت اکتسابی برای آن دسته از مؤمنینی است که تنها به ایمان و عمل صالح ابتدای اکتفا نکرده و مدام بر مراقبه و جهاد با نفس افزوده اند تا اینکه به تدریج پلکان محبّت بالا رفته و به مقام قرب نهایی رسیده اند. به اینها که گویا با پای خود به بارگاه حضرت حق و آن محبوب ازل و ابد راهی شده اند محبّ گفته میشود. ✋✋البته اینها هم با پای خود نخواهند رسید بلکه بعد از مدّتی مجاهدت جذبه ی الهی شامل آنها شده و آنها را با خود به وادی فنا میبرد: «إذ لولاه لما أمكن لأحد أن يخرج من حظوظ نفسه» ولی چون ابتدای راه با تلاش و مجاهدت آنهاست آن را اکتسابی میدانند. در نگاه صدرا محبوبین کاملتر از محبین اند. 📚انسانی که به مقام ولیّ الله بودن میرسد در نگاه صدرا انسانی است که به خدا و آخرت معرفت عمیق پیدا کرده و در رفتارش هم یک مواظبت ویژه ای بر طاعات و عبادات و دوری از گناهان و پرهیز از لذات دنیا دارد طوری که به گونه ای به درجه ی عصمت از جهل و حتّی خطا رسیده است. 📚در اینجا یک سلسله مباحثی مطرح میشود. مثل اینکه آیا یک انسانی که به ولایت خاصه رسیده و به او ولیّ الله گفته میشود آیا خودش را به این صفت میشناسد؟ برخی میگویند هر چند به این مقام میرسد ولی هیچ گاه خودش هم نمیفهمد! چرا؟! چون انسان ولی خودش را با چشم کوچکی در برابر خداوند متعال میبیند و اگر کراماتی از او صادر شود میترسد مکر باشد و تا آخر خوف از دل او زائل نمیشود و میترسد عاقبت به خیر نشود! 👈پیش فرض این دیدگاه آن است که وصول به مقام ولایت ملازمه ای با ضمانت و وفاء به عاقبت ندارد. نظر خود ملاصدرا این است که اینطور نیست زیرا ولایت از سنخ علم به خدا و صفات و... است و کسی که علمی شهودی یا برهانی به این حقائق دارد چنین علمی قابلیت زوال و فراموشی ندارد. 🔹همه ی اینها مقدّمه ی این نکته بود. یک بحثی از دیرباز بین متکلّمین و علمای اسلامی مطرح بوده است. اینکه آیا وقتی انسان به مراتب بالای ولایت میرسد باید حتما کرامتی از او سر بزند؟! نظر خود ملاصدرا این است که تلازمی بین اینها وجود ندارد. ممکن است انسانی به مقام ولایة اللهی برسد ولی اهل کرامت نباشد و بالعکس انسانی به این مقام نرسد بلکه منحرف هم باشد ولی خوارق عادات داشته باشد. 🔸اقسام چهارگانه خوارق عادات🔸 از همینجاست که خوارق عادات به چهار قسم تقسیم میشود. یکی همان معجزات است که توسّط انبیاء با تحدّی برای اثبات نبوّتشان می آید. دیگر کرامات است که مخصوص اولیاء است. فرقش با معجزه یکی در این است که ولیّ الله ادّعای نبوّت و همینطور تحدّی ندارد و ثانیا ولیّ الله است یعنی اعتقاد صحیح و عمل صالح و متابعت با شریعت الهی را دارد. 📚اگر چنین امری از شخصی صادر شد ولی در فضایی بود که چنین متابعتی از شریعت در او دیده نمیشود ممکن است اساسا هر چند خارق عادت است ولی کرامت نبوده و نوعی استدراج باشد. یعنی چیزی که به وسیله ی آن قرار است بد بخت شود! اعاذنا الله! 📛گاهی ما که گاهی کارهای عبادی انجام میدهیم دلمان میخواهد کرامتی ببینیم! نمیدانیم گاهی اینها موجب استدراج و بدبختی ماست. به مصلحت ماست که به ما ندهند! 📚نوع سوّم خوارق عادات را معونة میگویند. گاهی از مؤمنین عادی که اهل سختی کشیدن و اخلاص هستند چیزهایی از این قبیل سر میزند. اینها را نباید با کرامت اشتباه گرفت و مرید آنها شد! اینها معونة است و خدا گاهی مزد برخی امورشان را با این حالات به آنها میدهد. هر کسی از این حالات و خوارق داشت معنایش این نیست که ولیّ الله است. تشخیص تفاوت میان کرامت و معونه لطافت دارد. 📚چهارمین مورد هم اهانت است! یعنی خوارقی که نوعی استدراج در آنها هست. یا از همان قبیل که گذشت و یا اینکه دعایی میکند و برعکسش مستجاب میشود تا خودش یا مردم بفهمند که چقدر نزد خداوند متعال بی مقدار است. مثلا مسیلمه ی کذّاب یک انسانی که یک چشمش کور بود را دعا کرد که بینا شود آن چشم سالمش هم کور شد! 🔹در اینجا یک بحثی بین متکلّمین و علمای اسلامی در گرفته است. و آن هم این است که آیا اساسا کرامت برای اولیاء الهی امکان دارد؟! بحث جالبی است! عدّه ای از ریشه با یک سری دلائل وجود کرامت را برای اولیاء جائز ندانسته اند. ⬇⬇
👈البته اینها چون مسلمان بوده اند معجزه را قبول داشته اند. کاری به ادلّه ی آنها و نقدشان ندارم. به اکثر معتزله نسبت میدهند که منکر کرامات بوده اند. 👈مرحوم ملاصدرا ورای نقل و نقد ادلّه ی آنها یک نقد بنیانی تری در مورد آنها می آورد که وقتی آن را میخواندم یاد ادلّه ی دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی برای انکار معجزات افتادم. دیدم پاسخ جالبی برای او هم میتواند باشد. 🔸«نقد هیوم بر معجزه و پاسخ صدرا در تبارشناسی روان شناسانه اینگونه شبهات»🔸 هیوم کتابی به نام «تحقیق در زمینه قدرت فاهمه انسان» دارد و در آن ضمن تعریف معجزه باور به آن را امری غیر عقلانی میداند. تعریف او از معجزه در این کتاب اینگونه است: 📖«معجزه نقض قوانین طبیعت است ... هر چیزی که طبق روال عادی طبیعی خود اتفاق بیافتد نمیتواند معجزه خطاب گیرد. مرگ ناگهانی یک انسان که به نظر سالم می آید معجزه به نظر نمیرسد چرا که چنین مرگی اگر عجیب به نظر می آید پیش از این نیز چندین بار مشاهده شده است که اتفاق افتاده است. اما زنده شدن یک مرده یک معجزه است چرا که پیش از این هیچ گاه در هیچ کجا چنین چیزی مشاهده نشده است» 🔹هیوم در نقد معجزات میگوید اساسا معجزه قابل باور نیست زیرا شبهات جدّی تاریخی پیرامون آن وجود دارد. افراد کافی و واجد شرایط این معجزات را نقل نکرده اند تا بتوان به آن تصدیق نمود. لذاست که در کتب تاریخی چنین چیزهایی گزارش نشده و بیشتر در میان ملّتهای جاهل و وحشی گزارش میشود. 👈چرا؟ چون انسان در طبیعتش گرایش زیادی به امور عجیب و غریب دارد. اگر چنین میل طبیعی با گرایش دینی آمیخته شود دیگر عقل انسان گویا زائل شده و تن به تصدیق عجایب و غرائب میدهد. چنین عقلی متّهم است و نباید شهادتش را قبول کرد. باید با سوء ظنّ به کلام او نگریست. 👈از طرفی ادیان مختلفی وجود دارند و هر کدام برای صحّت خودشان به معجزه استدلال کرده اند و چنین تعارضی باز وقوع این معجزات را تضعیف و باطل میکند. 👈هیوم در اینجا عمدتا به نقد دلالت اعجاز برای اثبات خدا نمیرود که البته آن هم قابل بحث است و عمدتا اشکالاتش در ثبوت تاریخی چنین معجزاتی است. شاید سر چنین رویکردی آن باشد که خودش منکر علیت شده است لذا معجزه برایشان امتناع عقلی برخاسته از نقض علیت نمیتواند داشته باشد. ولی آیا واقعا دریا برای موسی شکافته شده؟! آیا واقعا مردگان با دم عیسی زنده شدند؟! 🔹حالا برگردیم به کلام ملاصدرا. ایشان همین شبهه را در مقیاس کرامات اولیاء مطرح میکند. روشن است اگر کسی کرامات اولیاء را دیده یا پذیرفته باشد به راحتی معجزات انبیاء برایش باور پذیر میشود. صدرا یک بیان جالبی در روان شناسی منکرین کرامات بیان میکند که به درد نقد امثال هیوم و ملحدین معاصر هم میخورد. 👈به عقیده ی ملاصدرا انکار این کرامات یک گزافه گویی روشن است زیرا خبرها در مورد وقوع این کرامات به حدّ تواتر رسیده است. ولی با این وجود به تعبیر صدرا تعّجبی نیست که اهل بدعت و متابعت از هوای نفس نتوانند با این تواترها به وقوع اینها باور کنند. 👈ولی چرا؟! چون مشکل از خودشان است! مانع جدّی پیدا کرده اند. اینها وقتی در خودشان مینگرند و اثری از معرفت و معنویّت و کرامت در خود نمیبینند و از آن طرف در آنهایی که آنان را رئیس و رهبر فرقه و اندیشه ی خود میدانند نیز چنین چیزهایی نمیبینند بلکه رهبران آنها هم هیچ گاه چنین ادّعاهایی برایشان نکرده اند این امور برایشان باور پذیر نیست! 👈مخصوصا زمانی که خودشان و رهبرانشان را هم انسانهایی مانند بقیه بدانند که در اخلاقیات و عرفیّات اهل رعایت و اجتناب از زشتی ها هستند! از اینجاست که به جای آنکه در خودشان و نحله شان و رهبرانشان شک کنند در اولیاء الله شک میکنند زیرا به دلیل استکبارشان باور به آنها به معنای زیر سؤال رفتن خود آنهاست. 👈از همینجاست که اولیاء الله را در هر زمانی به شکلی متّهم میکنند. زمانی میگویند دیوانه و مجنون اند و زمانی میگویند صوفی و دروغگو هستند و زمانی ... . ولی اینها نمیدانند که مطلب بالاتر از این حرفهاست. تا دریچه های عوالم پاکی و طهارت به روی آنها با صفاء عقیده و پاکی سریره و پیروی راستین گشوده نشود جرقه های غیبی و بدایات ظهور سلطان آخرت را مشاهده نخواهند کرد: 📖«لا يخفى أن إنكار كرامات الأولياء مكابرة محضة لبلوغ الخبر عنها حد التواتر و إنكارها كإنكار معجزات الأنبياء ليس بعجب من أهل البدع و الأهواء إذ لم يشاهدوا ذلك من أنفسهم قط و لم يسمعوا من رؤسائهم الذين اعتقدوا فيهم أنهم على شي‏ء في أمر الدين و الديانة و الاجتناب عن المعصية 📖فوقعوا في أولياء الله أصحاب كرامات يمزقون أديمهم و يمضغون لحومهم لا يسمونهم إلا باسم الجهلة المتصوفة و لا يعدونهم إلا في عدد آحاد المبتدعة و المتفلسفة و لم يعرفوا أن بناء هذا الأمر على صفاء العقيدة و نقاء السريرة و اقتفاء الطريقة و اصطفاء الحقيقة»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۷) «یا بُنَیَّ الجارَ ثمَّ الدّارَ» «یکی از راههای استجابت دعا، دعا برای دیگران است» 🔹مرحوم شیخ صدوق در کتاب علل الشرائع روایتی را با سندی از امام حسن علیه السلام در مورد مادرشان حضرت صدّیقه ی طاهره نقل میکنند. در ادامه سند دیگری نیز برای تأیید آن می آورند. امام حسن علیه السلام یکی از خاطرات کودکی خودشان را که از مادرشان به یاد داشته اند در این نقل بیان میکنند. 🔸میفرمایند مادرم فاطمه سلام الله علیها را میدیدم که شبهای جمعه در محرابی که برای عبادت داشت می ایستاد و تا صبح در حال رکوع و سجود بود! 🌸ای به فدای تو سرور بانوان دو عالم! ای جانها به قربان تو که از نور عظمت پر‌وردگارت آفریده شدی! ای به قربان آن قلب مهربانت! ای به فدای آن پهلوی شکسته ات! 🔸امام حسن علیه السلام میفرماید میشنیدم که مادرم مدام برای مؤمنین و مؤمنات دعا میکرد و به این هم بسنده نکرده و تک تک نام آنها را میبرد و یکبار هم دعا نمیکرد بلکه با نوعی تقاضای جدّی خیلی برایشان دعا میکرد. در کمال تعجّب میدیدم اصلا برای خودشان دعا نمیکنند. 🔸به مادرم گفتم مادرم! چرا همانطور که برای دیگران دعا میکنی برای خودت دعا نمیکنی؟! اینجا بود که بانوی عالمیان آن جمله ی معروف را فرمود که فرزند عزیزم! اوّل دیگران سپس خودمان! اوّل همسایه سپس خانه! «یا بُنَیَّ الجارَ ثمَّ الدّارَ» ⬇
🔹مرحوم شیخ صدوق عنوانی که در علل الشرایع برای این روایت انتخاب کرده این است که این بابی است که سبب این را بیان میکند که چرا فاطمه سلام الله علیها برای دیگران دعا میکرد و برای خودشان دعا نمیکرد. 👈ولی با مقداری دقّت روشن میشود که در این روایت علّت این امر روشن نمیشود. صرفا تأکید میشود که این یک سنّت پسندیده است. اینگونه باشید. ولی سرّ این کار بانوی عالمیان چه بود؟! 👈راستش روی آن چندان تأمّل نکرده بودم. اینکه چرا مهم است که در دعاهایمان به شکل جمعی دعا کنیم. بلکه بالاتر از آن در دعاهایمان همانطور که بانویمان یادمان میدهد گاهی اصلا برای دیگران دعا کنیم و برای خودمان نه! ⚪️چند روز پیش برایم مسأله حلّ شد. دیدم عجب ادب مهمّی است! تا کنون از آن غافل بودم. یکی از آداب استجابت دعا را به خوبی یاد نگرفته بودم. ولی سرّ این امر و علّت واقعی حالت «الجارّ ثمَّ الدّار» در چیست؟! در فلسفه ی دعاست. راستی ما برای چه چیزی دعا میکنیم؟! 👈برای آن که ضعف و نقصی در خودمان میبینیم و از خداوند متعال میخواهیم آن را برطرف کند. تا مشکلمان حل شود. تا درد و اندوهمان برود. تا رشد کنیم. تا حرکت کنیم. تا به چیزی برسیم. تا برخی بیماری ها جسمی یا روحیمان درمان شود. تا ... . 👈دعای حقیقی تر هم آن است که دوری خودمان را با خدا دیده و بخواهیم خدایا ما را به خودت نزدیک کن! ما را ببخش! دستمان را بگیر! میخواهیم با دعاهایمان کاملتر شویم. ✋ولی یک نکته ی ظریفی اینجا رخ میدهد. آن هم این است که در دعاهایمان خودمان را میبینیم. خودخواه هستیم. انانیّت داریم. 👈آیا این مشکل و این بیماری و این گرفتاری که تو داری و برایش دعا میکنی را دیگران ندارند؟! فقط تو داری؟! آیا آنها نیاز ندارند که خدا دستشان را در آن زمینه بگیرد؟! چرا فقط خودت را میبینی؟! چرا همه اش غرق خودت هستی؟! 🔹راستی مگر دنبال پاکی نیستی؟! دنبال زلالی و نور نیستی؟! مگر دنبال عروج و صعود و تقرّب نیستی؟! نمیدانی تا پاک و پاکتر، زلال و زلالتر نشوی جایی در عوالم عمیقتر طهارت و بی رنگی نداری؟! میدانی چطور میتوانی وارد آن عوالم شوی؟! اینکه طهارت و پاکی مناسب آن مراتب را پیدا کنی. 👈ولی چگونه این طهارت را پیدا میکنی؟! اینگونه که این خودیت و انانیّتت در سطح آن مرتبه از میان برود. چگونه از میان میرود؟! اینطور که طوری شوی که در دلت بخواهی خدا همه را به این مرتبه برساند. حسادت نداشته باشی! بی تفاوتی نداشته باشی! نصح محض باشی! خیرخواه مطلق باشی! 👈اینگونه که شدی بالا می آیی! عالم پاکی عالم نصیحت است. نمیشود با غرق در خود شدن بالا آمد. 🔻میدانی وقتی برای دیگران دعا میکنی چه میشود؟! خود را نمیبینی! خودت را حذف میکنی! دعایت خالصتر میشود. از خدا میخواهی شبیه همان مشکلی که تو هم داری را در دیگری خدا حل کند! خدا دیگری را بیامرزد! وقتی اینگونه شدی رنگ خودخواهی کنار میرود. واقعا پاکی را خواسته ای و طلب صادقانه ای داری نه اینکه پاکی را با خودت و انانیتت آلوده کرده باشی! اگر عیب عیب است دیگر در تو و در او ندارد! وقتی برای همسایه دعا میکنی در واقع برای خودت دعا کرده ای به شکل خالصانه تری!🔺 ⚪️از یکی از پاکان و خوبان مطلبی شنیدم که نقلش جالب است. ایشان میفرمود برایم مجرّب است که هر وقتی میخواهم دعایم مستجاب شود شخصی را پیدا کنم که شبیه آن مشکلی که من دارم را داشته باشد. سپس خالصانه و با اصرار از درگاه الهی بخواهم مشکل او را حل کند. این باعث میشود مشکل خودم خیلی زودتر حل شود. 👈البته گاهی انسان آنقدر درگیر خودش میشود که احساس میکند باید به شکل ویژه برای خودش و بیچارگی اش هم دعا کند. این منافاتی با آن مطلب بالا ندارد. در ادعیه هم گاهی دعای شخصی وجود دارد. ولی نباید طوری شود که دیگران فراموش شوند. 👈مسأله آنقدر لطیف و لطیفتر میشود که بانوی عالمیان در شب جمعه تا صبح دعا کردند و برای همه تک تک اسم بردند و برای خودشان دعایی نکردند. درس بزرگی به ما آموختند. 🔸حالا نکات دیگری هم این امر دارد. مثل اینکه انسان را به یاد دیگران می اندازد. الفت و مودّت اجتماعی ایجاد میکند. دل انسان را نسبت به دیگران مهربان میکند. انسان را نسبت به دیگران خوش بین میکند. او را از تنگنای نفس بیرون آورده و لذّت رهایی میدهد. گاهی با دیدن مشکلات شدیدتر دیگران او را به یاد نعمتهای خود انداخته و احساس شکرگزاری را در او تقویت میکند و...
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۸) «چالشی به نام اشرافیت رفتاری در حوزه های علمیّه» «آسیبی به نام آداب زدگی» 🔹با یکی از اساتید صحبت میکردیم. به ایشان گفتم فلانی! الآن چند سال است تقریبا هر روز در این اتاق جلسه علمی داریم. طبقه پایین ما دفتر یکی از مشاهیر و مدیران برجسته حوزوی است. یک گله ای دارم! چرا تا حالا یکبار بالا نیامده ببیند ما داریم چه میکنیم؟! مسئول همه ی ماها و دیگر جاهاست دیگر! خدا قوّت بگوید! ارتباطی بگیرد. حرفی بزنیم. بنده که شخصا هیچگاه ایشان را مقابل خودم ندیدم. 🔸جالب اینجاست که دری که از آن وارد میشدیم هم چند سالی مشترک بود! بعد از مدّتی دیدم آن را برای ما مسدود کردند و گفتند بروید دور این مدرسه را بزنید و از درب آن سوی حیاط بیایید تا از راهرو مشترک استفاده نکنید. چرا؟! چون برای ما مشکل حفاظتی دارد! 👈دیگر ما الآن حدود دو سال است مجبور میشویم طی یک عملیات سفیهانه😊 یک راه عجیبی را دور بزنیم تا به طبقه ی بالای آنجا برسیم! بعد از مدّتی برای ایشان یک درب اختصاصی قرار دادند که با خودرو مستقیم آنجا بیاید و پیاده شود تا مشکلی برای ایشان رخ ندهد! 👈یکی از اساتید بزرگوار به این مدیر محترم پیام دادند و تذکّری در این زمینه بیان نمودند. ایشان هم در پاسخ زیّ ساده ی خود و مبری بودنشان از اینگونه گمانهای سوء را بیان کرده بودند. راست هم میگفت. بنده ذرّه ای گمان بد به ایشان ندارم. 👈ایشان را انسانی پر تلاش و خدوم میدانم که به دنبال جاه طلبی نیست. اهل تجمّل نیست. واقعا انسان سالمی است. اهل تکبر و فخر فروشی و اشرافیت نیست. لااقل از بسیاری از عزیزان دیگر بهتر است. پس مشکل کار کجاست؟! ⬇
🔹انصافا هم ایشان برای بنده موضوعیّت ندارد. میخواهم در قالب تحلیل این امر یکی از آسیبهای حوزه های علمیّه را پیدا کنیم. تقریبا بیشتر فضلای معروف آن ارتباط و حمایت عاطفی و نشست و برخاست را با شاگردان و طلاب دیگر ندارند. درسشان را میدهند و میروند. تحقیقشان را میکنند و میروند! 👈و خدا میداند چه اثر بدی این امر بر طلاب گذاشته است. به شکلی اسوه هایشان را دیگر کمتر میبینند. تنها شده اند. رهبرانشان را شریک غم و دردها و مشکلات خودشان نمیبینند. از فضل و تقوای آنها در نشست و برخاستها کمتر بهره مند میشوند. به ایشان عرض کردم به نظرم یک مغالطه ای برای این بزرگواران رخ داده است. آن هم اینکه 🔻گمان کرده اند اشرافیّت صرفا در تجمّل و امور اقتصادی است. گمان میکنند همینکه زاهدانه زندگی میکنند کافی است. این بزرگوار را دیده ام با خودرو پراید حمل و نقل میکند. احتمالا گمان میکند همینها یعنی اشرافی نیست. ولی مطلبی که این بزرگواران شاید از آن غفلت کرده اند آن است که گرفتار نوعی نقاب دار از اشرافیت به نام «اشرافیت رفتاری» شده اند. یعنی نظام رفتارهایشان طوری است که باعث میشود یک اختلاف طبقاتی سنگین و یک دوری از بدنه ی طلاب پیدا کنند. به این سادگی در فضاهای صمیمی و بدون تکلّف طلبگی حاضر نشوند. به ما فقیر فقرا سری نزنند. گویا در طبقه ی آنها نیستیم. گویا کارهای مهمتر و تجارتهای پر سودتری دارند که عقلایی نیست وقتشان را با ما تلف کنند🔺 👈گویا مانند آن پدرانی فکر میکنند که میگویند من که دارم روز و شب برای خانواده میدوم تا پول دربیاورم؛ دیگر وظیفه ام را انجام داده ام! گویا نیاز خانواده به او فقط در پول در آوردن و برنامه ریختن است! 🔹آنچه به این وضعیت دامن زد امنیتی شدن پیرامون نخبگان و علمای معروف حوزوی بعد از انقلاب بود. متأسّفانه این حفاظتها هم مدام در جوّ این امر دمیدند و بر تلقین ضروری بودن این رفتارها اصرار نمودند. 💭یادش بخیر! در نوجوانی گاهی مرحوم آیت الله بهجت را میدیدم که پیاده به طرف منزلشان میرفتند. چطور طلبه ها و مردم دورشان را حلقه میزدند. پمپاژ معنویت و صمیمیت بود. یا برخی دیگر از عزیزان هم همینطور. ✋بقیه را الآن مگر میشود به این سادگی ها دید! باید با دفترشان هماهنگ کرد! از چند متری با محافظینشان طرف شد! سریع سوار ماشین میشوند و از جای ویژه ای میروند! با شیشه هایی دودی! 👈اینها به فضای حوزه ی ما ضربه های سنگینی زده است. اشرافیت رفتاری باعث عدم انس و ارتباط طرفینی میشود. خود این بزرگواران هم گویا بعضا باورشان شده که خطری تهدیدشان میکند! تا یک حادثه ی امنیتی رخ میدهد بسان برهان قاطعی برای تحکیم این حفاظتهای بی محتوا به خورد ذهنهای میدهند! خب شهید شدند که شدند! طوبی لهم! گاهی برکتش هم بیشتر است. وا لّا به خدا! 👈با امام جمعه و نماینده ی ولی ّ فقیه یکی از استانها اربعین مشرّف شده بودم. شکر خدا مبتلا به این اشرافیت رفتاری نبود. بدون هیچ محافظ یا تشریفاتی. هم داخل استان و هم در پیاده روی اربعین! ولی افراد در عداد ایشان گاهی نمیشود به سادگی اصلا دیدشان! چه رسد که نزدیک شد یا انس گرفت. چه کسی فکری برای این بلیّه میکند؟! 👈همچنین اداری شدن فضای حوزه ها که باز لطمه ی دیگری به این ارتباط بین طلاب و بزرگانشان زد. حالا به دنبال شرح عوامل و بسترهای شکل گیری این اشرافیت رفتاری نیستم. 👈مرادم هم این نیست که یک امر آگاهانه ای است که آن را قصد میکنند. نه! اینها با تواضع و زهد ظاهری ایشان هم قابل جمع است. نوعی از اشرافیّت است که خودش را مانند اختاپوس به روی آنها می اندازد. طبیعت امور اینگونه رقم خورده که اینگونه باشند. 👈مگر اینکه خودآگاه شده و خودشان را از دام این اختاپوس نجات دهند. درست است که احتمال ترور و مسائل امنیتی مخصوصا در زمانی وجود داشت. ولی در کلّ وقتی محاسبه میکنیم اگر چند نفر هم شهید میشدند آنقدر اثر بدی نمیگذاشت که تبدیل شدن این امر به یک فرهنگ به ما ضربه زده است. 🔻اشرافیت رفتاری گاهی تبدیل به یک فرهنگ بین علمای ما شده است. آن ویژگی مهمّ ایمانی کم رنگ شده است. مؤمن طوری است که سنگین بار از عناوین و اشرافیتها نیست. خیلی سبک قدم گردش میکند. طبیبی دوّار است. به بهانه ی مدیریت و تحقیق و... یکجا نشین نیست. به تعبیر روایت معروف: «حَسَنُ الْمَعُونَةِ، خَفِيفُ‏ الْمَؤُونَة» است🔺 ⬇⬇