eitaa logo
بذل الخاطر
954 دنبال‌کننده
1هزار عکس
3 ویدیو
12 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده. و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شاگرد شیخ مفید یعنی شیخ طوسی در امالی خود که مجلس املاء حدیث بوده در قرن پنجم در یکی از مجالسش دیدم مصادف با روز جمعه، نهم ربیع سال 457 شده است. یعنی سه سال قبل از رحلتشان و در نجف و در محیطی که از عامه دورتر هم شده بودند 16 روایت بیان نموده اند که ربطی به فضلی مربوط به این روز ندارد. تنها در روایت اوّل این روز ضمن جریان وفد اهل الطائف و بیان فضائل علی علیه السلام نقل میکند که: «ما رأینا کالیوم فی الفضل قطّ» که البته ربطی به نهم ربیع ندارد ولی در هر حال شاید بگوییم کنایه ای به عید در این روز است. نمیدانم! 🔹در ادامه ابن ادریس در سرائر در اواخر قرن ششم میگوید بعضی از امامیه و نه کلّ آنها: «قد یلتبس علی بعض أصحابنا» دچار اشتباه شده اند و گمان کرده اند که روز نه ربیع روز کشته شدن خلیفه دوم است. ایشان معتقد است این مطلبی کاملا خطا است «باجماع اهل التاریخ و السیر» و بعد میگوید شیخ مفید نیز در کتاب تواریخ ارتباط این روز را با کشته شدن خلیفه دوّم ابطال نموده است. 👈ولی این کلام ابن ادریس معنایش این است که پس ریشه ای برای کلام شیخ مفید در مسارّ الشیعة باقی نمی ماند؟ آیا شیخ مفید دچار تناقض شده است؟ 👈 اوّلین چیزی که میتوان گفت آن است که لااقل اگر هم نهم ربیع بر اساس کلام شیخ مفید عید است مربوط به چیز دیگری غیر از کشته شدن خلیفه دوم در این روز باید باشد. 👈ولی در هر حال این کلام دلالت دارد که در بین بخشی از جامعه شیعیان نهم ربیع با کشته شدن خلیفه دوّم توأم شده است. این مطلب با آنچه در کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی که در همین زمان نگاشته شده تایید میشود. وی نیز از صاحب کتاب فضائح الروافض نقل میکند که مرگ خلیفه در نهم ربیع است!: (او را بولؤلؤ فروزی بکشت در نهم روز از ماه ربیع الاول) 🔷اما چیزی که مقداری از ابهام این عید نهم ربیع پرده برداری میکند کلام سید بن طاووس در کتاب اقبال الاعمال در قرن هفتم است. ایشان نیز میگوید بخشی از شیعیان عجم و برادران ایمانی این روز را به واسطه کشته شدن خلیفه دوّم جشن میگیرند و البته کلّ شیعه چنین سیره ای ندارند: «وجدنا جماعة من العجم و الاخوان یعظمون السرور فیه و یذکرون أنه یوم هلاک...» 🔸ایشان هم مستندی برای رواج این عید در بین برخی از شیعیان پیدا نمیکند ولی عبارتی می آورد که شیخ صدوق در قرن چهارم روایتی در زمینه کشته شدن خلیفه در این روز ذکر کرده است. البته این روایت را نقل نمیکند ولی بر اساس این ادّعاء مستند این امر وجود روایتی در این زمینه است. روایتی مجهول که در قرن هفتم ادّعا میشود که در کلام شیخ صدوق در قرن چهارم بوده است. 👈ظاهر آن هم این است که نکته عید بودن این روز کشته شدن خلیفه دوم است. ولی مشکل حادّ این روایت مخالفت آن با اجماع تاریخی بر این مطلب است که کشته شدن خلیفه دوم در ذو الحجّه بوده است! 👈از اینجاست که تأویلات عجیب و غریب برای توجیه این روایت مجهول با امر مسلّم تاریخی رخ داده مانند اینکه شاید قاتل در این روز عزم به قتل پیدا کرده یا به مدینه رسیده و... و برخی نیز مانند علامه مجلسی ادّعاء کرده اند که اساسا عامه در تاریخ اشتباه کرده اند و یا بالاتر آنکه تاریخ را تحریف کرده اند تا عید شیعه خراب شود!!! اخیرا هم برخی اساسا گفته اند شاید وجه این عید قیام مختار و کشتن عمر بن سعد بود و اشتباهی رخ داده است! نمیدانم این مطلب از کجا آمده آنچه بنده دیدم کلام رجالیون عامه است که: انه [ابن سعد] ولد یوم مات عمر بن الخطاب! که روشن است ربطی به ما نحن فیه ندارد فراجع مثلا تقریب التهذیب ابن حجر. 👈آخرین راه حلّ نیز همان است که علامه مجلسی در زاد المعاد با استفاده از اخبار من بلغ سعی نموده پایگاهی برای فضل این روز و استنادش به کشته شدن خلیفه دوّم ابداع نماید! میدانیم این اخبار وقتی صحیح است که قطعی بر اشتباه بودن خبری و مجعول بودنش، نباشد یا در هر حال خلاف روح دین و تقیه هم نباشد. 👈سید بن طاووس میگوید این روایت مجهول از شیخ صدوق را نتوانسته با هیچ روایت دیگری تأیید کند و به این نظریّه متمایل شده که عید بودن این روز را بپذیریم ولی نه به خاطر کشته شدن خلیفه بلکه به واسطه جشن امامت منجی عالم بشریّت! 👈این نظریّه را برای اوّلین بار گویا سید در اقبال مطرح نموده زیرا شهرت تاریخی بر این مطلب وجود دارد که روز شهادت امام حسن عسکری روز هشتم ربیع الاوّل است:
📖«فإذا كانت وفاة مولانا الحسن العسكري ع كما ذكر هؤلاء لثمان خلون من ربيع الأول فيكون ابتداء ولاية المهدي ع على الأمة يوم تاسع ربيع الأول فلعل عظيم هذا اليوم و هو يوم تاسع ربيع الأول لهذا الوقت المفضل و العناية بالمولى الأعظم [المعظم‏] المكمل‏» 🔸البته ایشان در ادامه میگوید ممکن هم هست با تأویل خبر صدوق را هم تصحیح کنیم ولی سیاق کلامشان نشانگر آن است که مایل به پذیرش خبر صدوق نیست. 👈نکته دیگر در تاریخ این عید آن است که علامه مجلسی در زاد المعاد ادّعاء میکند سیاق کلام سید بن طاووس در اقبال بیانگر آن است که خود شیخ صدوق نیز معتقد بوده که این روز به واسطه کشته شدن خلیفه دوّم عید است! «و يفهم من نقله أن الشيخ الصدوق كان يعتقد بذلك» یعنی این مطلب صرفا یک روایت نبوده بلکه روایتی معتبر نزد صدوق هم بوده است. 👈روشن است که محدّثین گاهی روایات ضعیف را نیز نزد خود نقل میکرده اند. همین مرحوم صدوق تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام را از دو تن نقل میکند که امروزه اکثر علماء شیعه قطع به جعلی بودن این کتاب نموده اند! در هر حال این ادّعا علامه مجلسی هم هیچ دلیلی ندارد و سیاق کلام سیّد نیز نشان نمیدهد که شیخ صدوق معتقد به چنین روایتی بوده است. 🔶در ادامه این فرزند سید بن طاووس یعنی رضی الدّین علی بن علی بن طاووس است که در کتاب «زوائد الفوائد» یک روایتی را در مورد عید بودن نهم ربیع و ارتباط آن با کشته شدن خلیفه دوّم از امام حسن عسکری علیه السلام نقل میکند که مهمترین عامل اشتهار این امر از منظر روایی شده است. واقعا از امور تعجّب برانگیز تاریخ است. این همان روایت مشهور رفع القلم است. 👈 اگر واقعا این کتاب برای فرزند سیّد است –که تا کنون نسخه ای از آن هم پیدا نکردم- و اگر بوده تحریفی در آن واقع نشده است روایتی به این تفصیل و اهمّیت را نقل میکند که پدرشان که به مراتب در فنّ منقول از وی قوی تر بوده و دیگر مشایخ شیعه قبل از او اثری از آن ندیده اند! 👈عجیبتر آنکه علامه مجلسی در زاد المعاد میگوید ایشان روایت معتبری در این زمینه نقل نموده است! معلوم نیست میزان اعتبار در اینجا دقیقا چه بوده؟ بی سندی آن یا مضمون طولانی و عجیب آن یا عدم نقل آن توسّط پیشینیان ایشان! 👈پسر سیّد نقل میکند دو نفر در مورد خلیفه دوّم نزاع کردند و برای اطّلاع از واقعیت به شهر قم و نزد احمد بن اسحاق رفتند! از قضا نهم ربیع به قم رسیدند! درب را زدند و شخصی آمد و گفت امروز روز عید اوست و مشغول است. آنها تعجّب کردند. بعد فهمیدند اتّفاقا و از قضا احمد بن اسحاق از امام هادی علیه السلام روایتی شنیده که نهم ربیع روز عید بلکه افضل الاعیاد است!!! بعد روایتی بسیار عجیب و طولانی در فضائل این روز می آورد!!! آخر هم میگوید آن را از خط فلانی نقل کردم!در هر حال در فرض صحت نشان میدهد در اواخر قرن سوم بین شیعه چنین عیدی شناخته شده نبوده است. 👈در داخل این روایت یک روایت دیگر نقل شده از حذیفة بن الیمان که رسول الله صلی الله علیه و آله آن را به خاطر اینکه در آینده خلیفه دوّم در آن روز کشته میشود عید گرفت! 👈این روایت یلوح منه آثار الکذب که چه عرض کنم فریاد میزند که کذب است! سبحان الله! حبّ الشیء یعمی و یصمّ! اصلا ارزش نقد ندارد. بعدا حسن بن سلیمان حلی شاگرد شهید اول در المحتضر نیز آن را نقل کرده و قدیمیترین سند مکتوب و موجود آن در اواخر قرن هشتم شده است. در روایت ۴۶ العقد النضید قمی نیز ذکر شده است. دیدم شهید صدر این روایت را به واسطه مخالفتش با روح قرآن رد کرده است. این هم راه خوبی است ولی فعلا بحث ما نقد تاریخی است. 👈البته بعدا دیدم محقق محترم آقای حسن انصاری تحقیقی در زمینه این روایت پسر سید نموده و نشان داده که اساسا این روایت از تراث غلات نصیری بوده و اختلاف آن دو در مورد ابوالخطاب غالی بوده نه عمر بن الخطاب و بعدا تصحیف شده و وارد تراث امامی شده است. 👈گویا مرحوم کفعمی در اواخر قرن نهم این انحراف را درک نموده بود که در کتاب مصباح ضمن بیان عید بودن روز نهم ربیع بر اساس کلام شیخ مفید در مسار الشیعة تأکید میکند که ربطی به کشته شدن خلیفه دوّم ندارد و عجیب آن است که ادّعا میکند به اجماع شیعه و سنّی کشته شدن خلیفه دوّم در ذی الحجة بوده است! البته این را هم دارد که در زمان وی یعنی اواخر قرن نهم «جمهور الشیعة یزعمون أن فیه قتل عمر بن الخطّاب»؛ یعنی خیلی این امر شایع شده بوده است.
🔷در قرن دهم و با روی کار آمدن صفویه و تشکیل حکومت شیعی از این فرهنگ رائج بین شیعیان در مورد عید نهم ربیع و ربط آن به کشته شدن خلیفه دوم دفاع شده و توسّط علامه مجلسی در بحار الانوار و زاد المعاد سعی در تصحیح آن به عمل آمده است. تمام مستند ایشان هم این است که: « اعتبار تلك الروايات مع الشهرة بين أكثر الشيعة سلفا و خلفا لا يقصر عمّا ذكره المؤرّخون من المخالفين »؛ 👈در نقد کلام ایشان میتوان گفت از روایات در این زمینه خبری نیست و یک روایت مجهول است که تنها خبری از آن سید بن طاووس داده و قبول هم نکرده و یک روایت مجعول که فرزند سید ذکر کرده است. شیخ بهایی در همین زمان در کتاب توضیح المقاصد خود که در زمینه تواریخ است ۲۹ ذوالحجه را روز کشته شدن خلیفه دوم آورده است 👈اما استدلال به فرهنگ شیعه هم دیدیم که این فرهنگ در قرون بعدی در قرن چهارم شناخته شده و در قرون بعدی نزد برخی از شیعه قبول شده و در اواخر قرن نهم نزد گویا جمهور شیعه رائج میشود.یعنی البته مولود ظهور صفویه نیست ولی در عصر صفوی توسط علمای بزرگ تایید و تثبیت میگرددو اما اینکه میگوید مورّخین سنّی میگویند خلیفه دوّم در ذو الحجة کشته شده که دیگر خلاف اجماع تاریخی و کلام بسیاری از علماء شیعه است.نیازی به بحث در اینجا نمیبینم. فقط اشاره میکنم که به اجماع عثمان در ذوالحجه سال ۳۵ کشته شد و با امیرالمومنین بیعت شد. هشام کلبی که خود شیعه و متخصص این فن است در انساب الاشراف از او و او از متخصصین این رشته نقل میکند که: کان مقتل عثمان علی راس احدی عشره سنه و احد عشر شهرا و ثمانیه عشر یوما من مقتل عمر بن الخطاب و بایع الناس علیّا یوم السبت لتسع عشره لیله خلت من ذی الحجه سنه خمس و ثلاثین واقعا استدلال بر امر بدیهی است ولی باز برای اطمینان خاطر برخی بد نیست به دلالات اشاری هم که توهم کذب در آنها خیلی بعید است استدلال کنم. ابن الفقیه همدانی در کتاب البلدان خود ذیل القول فی همذان از برخی از قدماء نقل میکند: 📖کان فتح همذان فی جمادی الاولی علی راس سته أشهر من مقتل عمر بن الخطاب. دیگر از این دقیقتر چه بگویند!یا مثلا ابن اعثم در فتوح هنگام بحث از مقتل خلیفه بدون اشاره به ماه بحث را با بازگشت حجاج به مدینه و نزاع عمرو بن العاص با خلیفه و آمدن مغیره و غلامش شروع میکند 👈برخی معاصرین که نمیدانم چرا به راحتی به آنها به دلیل کثرت تالیفات لقب علامه بخشیده اند تصمیم قبلی گرفته اند تا کشته شدن خلیفه را به اوائل ربیع بیاورند و واقعا عوامانه در این زمینه ادله ای به شکل اولا ثانیا ثالثا ...ردیف کرده اند! این را کسی خوب میفهمد که تحقیق کرده باشد و صرفا ظاهر امور را نبیند. تاریخ را نباید با فن جدل اشتباه گرفت. بهترین مستند ایشان حساب و کتاب عددی است که برای مدت خلافت عمر ذکر نموده اند با دیگر تواریخ و به دست آوردن ماه فوت اوست.باید گفت مرگ عمر در ذوالحجه بسان قطعیات تاریخی است که هر شبهه ای در برابر آن شبهه در برابر بدیهی است.مجال بررسی بیشتر فعلا ندارم.فقط میگویم وقتی در اطلاق نام علامه بر افراد مسامحه میکنیم اینجور وقتها نیز باید چوبش را بخوریم! 👈خود علامه مجلسی در بحار میگوید مستند اصلی شیعیان در زمان ایشان برای این عید کلام پسر سیّد است که وضعیت اسفبار این نقل گذشت.معاصر پسر سید یعنی برادر علامه حلی رضی الدین است که کتاب ایشان العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه موجود است کتابی تخصصی در همین زمینه تواریخ و روایات و در ۲۶ ذو الحجه جریان قتل خلیفه را می آورد 🔵خلاصه آنچه گذشت آن است که این روز از همان قرن چهارم بنا به تصریح شیخ مفید به عنوان یک عید بین بخشی از شیعه معروف بوده ولی وجهش معلوم نیست و ابن ادریس در قرن ششم میگوید برخلاف ادّعاء برخی شیعیان ربطی نباید به کشته شدن خلیفه داشته باشد و سید بن طاووس در قرن هفتم ادّعاء میکند شاید به مناسبت جشن زعامت منجی عالم بشریت است و سپس تذکّر میدهد که شیخ صدوق در قرن چهارم روایتی نقل کرده که این روز به خاطر کشته شدن خلیفه دوّم عید است. سید دل خوشی به این روایت نشان نمیدهد ولی فرزند ایشان با آوردن روایتی جدید کفه روانی ترازو را به نفع عید بودن این روز به خاطر کشته شدن خلیفه دوم را سنگین میکند.این عید قبل از ظهور صفویه بین شیعیان فرهنگ شده و در دوران صفویه با توجیه امثال علامه مجلسی تثبیت میشود. 👈بعد از ایشان نیز شاگردشان سید نعمت الله جزائری در انوار نعمانیه سندی دیگر برای روایت پسر سید از کتاب دلائل الامامه طبری نقل کرده و آن را مسندا به احمد با اسحاق قمی میرساند!مانده ام اینجا دیگر چه بگویم.از کجا این نقل یافت شد.البته در نسخ موجود دلائل الامامه هم نیست 👈فقها نیز به خاطر ادله تسامح در ادله سنن همانطور که در مدارک عروه آمده به واسطه روایت پسر سید، حکم به استحباب غسل نهم ربیع کردند در حالیکه این ادله اگر علم به جعل پیدا کنیم جریان پیدا نمیکند.
🔴آنچه حقیر احتمال میدهم آن است که در همان کلام شیخ مفید نیز وجه عید بودن این روز همان پیوند ادّعائی آن با کشته شدن خلیفه دوّم بوده هر چند خود شیخ آن را در جای دیگر نپذیرفته باشد زیرا در بخش ذو الحجة مسار الشیعة میگوید: 📖وفي التاسع والعشرين منه سنة ثلاث وعشرين من الهجرة قبض عمربن الخطاب 👈قرینه آن یکی عدم وجود هیچ چیزی است که بتواند مناسبت دیگری برای این عید بزرگ تلقّی شود و دیگر توأم شدن آن در همین زمان با ادّعای کشته شدن خلیفه دوّم در این روز توسّط بخشی از جامعه شیعی است. 👈قرینه دیگر هم کلام ابن ادریس در سرائر است که گویا بعد از انکار وقوع کشته شدن خلیفه در این روز مطلقا منکر وجود نکته ای خاصّ برای نهم ربیع هم هست. شاید هم مستند شیخ همان روایت مجهول از استادش شیخ صدوق بوده است. 👈اما اینکه شاید به دلیل جشن زعامت حضرت باشد ادّعائی بی دلیل و به دور از ذهن بر اساس واقعیات تاریخی است هر چند برای برخی اذهان مناسبت جالبی در بادی نظر جلوه کند. 👈جالب است که شیخ مفید در مسارّ الشیعة روز شهادت امام عسکری علیه السلام را چهارم ربیع میداند و میگوید: 📖وفي اليوم الرابع منه سنة (260) ستين وماتين كانت وفاة سيدنا أبي محمد الحسن بن علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام ، ومصير الخلافة إلى القائم بالحق عليه السلام. 👈اما نکته عجیب آن است که در نسخ موجود کتاب مسارّ الشیعه اصلا چنین مطلبی برای نهم ربیع پیدا نکردم؛ بله کفعمی در مصباح چنین ادعایی دارد و نقل میکند: 📖«فِي تَاسِعِهِ‏ رَوَى فِيهِ صَاحِبُ كِتَابِ مَسَارِّ الشِّيعَةِ أَنَّهُ مَنْ أَنْفَقَ فِيهِ شَيْئاً غُفِرَ لَهُ‏ و يستحب فيه إطعام الإخوان و تطيبهم و التوسعة في النفقة و لبس الجديد و الشكر و العيادة و هو يوم نفي الهموم و روي أنه ليس فيه صوم‏» چه بگویم! مجلسی نیز این را از کفعمی نقل کرده است! صاحب مستدرک عین عبارت مسارّ الشیعة را اینطور نقل میکند: 📖«قَالَ الشَّيْخُ الْمُفِيدُ فِي كِتَابِ مَسَارِّ الشِّيعَةِ وَ فِي الْيَوْمِ التَّاسِعِ مِنْهُ يَعْنِي الرَّبِيعَ الْأَوَّلَ يَوْمَ الْعِيدِ الْكَبِيرِ وَ لَهُ شَرْحٌ كَبِيرٌ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ وَ عَيَّدَ فِيهِ النَّبِيُّ ص وَ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُعَيِّدُوا فِيهِ وَ يُتَّخَذَ فِيهِ الْمَرِيسُ» نمیدانم! آیا از نسخ موجود این مطلب مهم افتاده است؟! 🔶مطالب قبل مبتنی بر این بود که وجود چنین فقره ای را در کلام مفید بپذیریم که این هم جای تأمّل دارد. ولی اگر باشد ظاهر آن همانطور که صاحب مستدرک فهمیده اشاره به همان روایتی است که فرزند سیّد از احمد بن اسحاق نقل کرده است نه اینکه مناسبت مجهول دیگری داشته باشد. اگر اینطور باشد با توجّه به آنکه شیخ در مسارّ الشیعه ذوالحجة را روز کشته شدن خلیفه دوّم دانسته خود قرینه ای برای تردید در این فقره میباشد. قرینه دیگر برای این تردید آن است که سید بن طاووس هم در اقبال در ماه ربیع چیزی از شیخ مفید در زمینه عید کبیر بودن این روز نیاورده و تنها به ذکر اختلاف در کشته شدن خلیفه اشاره کرده است. ولی شاید واقعا روایتی که پسر سیّد می آورد همانی باشد که مستند بسیاری از عوامّ شیعه بوده است. ولی احتمالا مستند عوام شیعه همان روایت مجهول صدوق بوده باشد. 👈خلاصه روش مثبتین تاریخی این عید این است که از سویی قطعیت کشته شدن خلیفه را در ذوالحجه در تواریخ ضعیف جلوه دهند و هیچ سعیی در آوردن عبارات و قرائن و انسجام تاریخی آن نکنند و از آن طرف تمام سعی خود را در یافتن هر چیزی بکنند تا آن را مشکوک کنند و در همین فضا از قداست روانی کلام اهل بیت علیهم السلام و همینطور عظمت نام برخی علما و برانگیختن توهم توطئه و جذابیت آن استفاده کنند. البته نمیگویم آگاهانه و از روی قصد ولی انس با فن جدل و برخی امور دیگر گاهی انسان را به این سبک عجیب استدلالی سوق میدهد! مدام اولا ثانیا سادسا ثامنا... گویا اجتماع صفرها را با تراکم ظنون اشتباه گرفته اند! شاید گاهی خودمان هم اسیر این حب و بغضهای قبلی باشیم که بدتر از اینجا هم باشد ولی خودمان ملتفت نشده ایم. 😐راستی اگر کسی تصمیم بگیرد اثبات کند امیرالمومنین فرضا در ماه رمضان شهید نشده بود بلکه در ماه دیگر بود به نظرتان نمیتواند یک مقاله به ظاهر تحقیقی برای خود بنویسد! شروع به بحث و ذکر مصادر و حساب و کتاب و... کند. شاید بگوید اگر ایشان نمیدانم چند سال و چند ماه فلانی گفته حکومت کرده پس ماه محرم است و یا اگر فلان پس ماه بهمان است!!! شما چه حسی پیدا میکنید! من الان دقیقا همان احساس را الان دارم! راستش میترسم سستی این حرفها باعث شود در نگاه مطلعین از عامه دیگر معتقدات ما نیز سست جلوه کند! 🔵خلاصه آنکه به نظر میرسد از اساس عید نهم ربیع ریشه نداشته و ربطی هم به روز امامت منجی عالم بشریت ندارد. ربط اصلی آن به توهّم کشته شدن خلیفه دوّم در این روز بوده که خلاف تاریخ قطعی است.
👈البته اشکالی ندارد آن را به مناسبت امامت منجی نهایی جشن گرفت ولی جشنی مأثور نیست. شاید با توجّه به شیوع این عید از دیرباز بین شیعه بد نباشد همانگونه که سیّد تأویل برد آن را به واسطه این امر جشن بگیریم. مصلحت شاید همین باشد. اشکال هم نشود که آنگاه باید بعد از شهادت هر امامی جشن امام بعدی را بگیریم زیرا قیاس مع الفارق است. این جشن مربوط به امام زمان خود ماست که خصوصیات فراوان دارد هر چند اگر با این جشن که بین ما رسوخ کرده مواجه نبودیم دلیلی برای تشویق مردم به ایجاد چنین جشنی برای زعامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم نبود. 👈اطلاق عناوینی مانند علامه و محدث بزرگ و... به امثال علامه مجلسی و غیر ایشان معنای خاصی دارد و نباید طوری شود که گمان کنیم هر چه گفته اند صحیح است و یا اشکالات فاحش جزئی یا کلی اصلا ندارد. باید به خوبی مواضع عظمت آنها را برای خود تنقیح کنیم و بیخود در همه ابعاد عظمت تراشی بی وجه نکنیم. سابقا مطلبی در زمینه هوش منحط نگاشتم. اینجا هم چیزی قریب همان است. این بزرگواران عظمت دارند ولی میتوان با ارائه مباحثی درجه دوم آسیب شناسی نوینی از حدیث شناسی ایشان را هم مطرح نمود. راستش اینکه بی پروا میگویم از آن روست ک بنده که چند سال از نقد جوانی را در حدیث شناسی خرج کرده ام که دیگر نباید این امر را مخفی کنم! حق آن است که بسیاری از مواضع این بزرگواران در مورد تاریخ و حدیث نقدهای سنگینی دارد هرچند این کلام بر ذائقه نا آشنایان با فن منقول یا آشنایان غیر پژوهشگر و منصف سنگین آید! 😞خدا شاهد است قصد تنقیص و قدر ناشناسی ندارم ولی اینقدر لااقل ما طلبه ها عوامانه با این قبیل موضوعات برخورد نکرده و بی وجه در برابر حقیقت نایستیم. لا اقل بگوییم نمیدانیم که: من ترک قول لا ادری اصیبت مقاتله. مگر ما مقلد این و آنیم! ایاک أن تنصب رجلا دون الحجه فتصدقه فی کلّ ما قال. اگر سعی کنیم برای محض حقیقت و از باب نصحوا لله و لرسوله تحقیق و فحص کنیم دیگر باکی از چیزی نداریم: اللهم فلا تحلل بی غضبک فان لم تکن غضبت علی فلا ابالی. 👈در اینجا تنها به نقد تاریخی این عید بسنده کردیم و الا نقدهای دیگری نیز میتوان بر وجود چنین عیدی وارد نمود. 👈در انتها عرض میکنم اگر کسی مرد میدان ولایت مداری در عرصه جهاد علمی یا عملی است مانند علامه امینی ها و حاج قاسم ها باشد. رگ غیرت بیخود بیرون نزند! به نبرد طواغیت علمی و استکباری زمان برود. فقیر محبّ اهل بیت که این سطور را نگاشته با همین قلم بحثی نوین و تفصیلی در چند صد صفحه در اثبات روایات خلفاء و ائمه اثنی عشر نموده و ضمن ابطال شبهات جای دیگر مراتب ارادت خود را به مذهب پاک شیعه اثنی عشری اثبات نموده است. شما هم مرد میدان هستید باسم الله ... 🔻اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک🔺
.
باسمه تبارک و تعالی (۳۶) «آیا قاضی آمده تا عادلانه حکم کند؟!» «پرسشهایی در باب نسبت قانون و عدالت» 🔴تقاطع آذر و عمار یاسر گویا تصادفی شده بود. مقداری ترافیک ایجاد کرده و پلیس آمده بود. جرّ و بحثی هم در میان بود. 💡به ذهنم این مطلب خطور کرد که آیا واقعا نیازی به حاضر شدن پلیس بود و واقعا این دو نمیدانستند حق با کیست؟ 💭یادم نمیرود اوّلی که گواهینامه گرفته بودم مغرب بود که در میدان جهاد باجک مقابل مدرسه امام خمینی میخواستم دور میدان دور بزنم که به پرایدی که از جهت ساحلی به سمت 15 خرداد میرفت خوردم و ترافیک شد. هر کسی ردّ میشد میگفت حاج آقا برو مقصّری! من ساده هم کم کم باورم شده بود😊 ولی پلیس آمد و گفت او مقصّر است! طبق قانون هم او واقعا مقصّر بود ولی تقریبا مطمئنم اگر مهارت لازم را داشتم چنین تصادفی نمیشد هر چند در قانون او مقصّر بود! آنهایی که رانندگی میکنند خوب میدانند چه میگویم. 🔴اینجا بود که بعد از شنیدن درس یکی از فضلا در همین رابطه سلسله پرسشهایی به ذهن خطور کرد که آن را بذل میکنم! 🔻گاهی سؤال خوب هم نوعی دانش است! قابل هدیه دادن است!🔺 ✔بسیاری مشکلشان در تحصیل این است که سؤال خوب ندارند! باید روی پرسش و عمق بخشیدن به آن و یافتن پرسشهای عمیقتر و عمیقتر وقت گذاشت. ما را عادت داده اند بدون داشتن پرسش مناسب دنبال پرسش و پاسخهای دیگران بیافتیم! استقلالمان خدشه پیدا میکند. شخصیتمان هکذا ... 👈گاهی بیش از پاسخ به پرسش خوب نیاز داریم. سؤال خوب مانند اهداف سلوک علمی است. شخص توانمندی که هدف ندارد گویا توانی ندارد! حسن السوال نصف العلم.
🔶آیا واقعا عدالت همان چیزی بود که قانون گفته؟ اینها که تصادف میکنند خودشان نمیتوانند مسأله را منصفانه میان خود حلّ کنند؟ اصلا اینها که اینقدر منتظر پلیس میمانند منتظر چه چیزی هستند؟ منتظر اجرای عدالت هستند یا رفع خصومت مبتنی بر قانون؟ 👈اگر شیفته ی عدالت باشند در بسیاری از موارد خودشان میفهمند که حقّ با کدام است ولی ظاهرا دنبال همان اعمال قانون هستند. خود همین فیصله خصومت مبتنی بر یک منهج پذیرفته شده گویا مصلحتی ورای عدالت دارد. 👈از اینجا این بحث مطرح میشود که اساسا نسبت قانون و عدالت چیست؟ آیا عدالت یعنی اجرای یکسان قانون برای همه؟! اصلا خود اجرای یکسان قانون برای همه آیا واقعا عدل است؟ انسان ها خیلی با هم فرق دارند. برای یکی صرف احضار به دادگاه آبرویش را میبرد و برای دیگری ککش هم نمیگزد! 👈دیده اید سر در دادگستری های دنیا پیکره ی یک فرشته ای را تراشیده اند که چشمانش را بسته و یک ترازو در دست دارد. نماد عدالت است! 👈ولی آیا این عدالت واقعی است یا عدالت قانونی است؟ رابطه عدالت واقعی با عدالت قانونی چیست؟ آیا اساسا عدالت واقعی در جامعه قابل اجرا است؟! 👈اینکه انبیاء برای اقامه قسط آمده اند یعنی چه؟ یعنی قانون حدّ اکثری و سعی در رعایت آن؟! اینکه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یملأ الارض قسطا و عدلا یعنی با همین قوانین یا اینکه عدل واقعی مراد است؟ 👈این عدل واقعی آیا اساسا با قانون و اکثار در آن و بروکراسی قابل دسترسی است یا مکانیسم دیگری دارد؟ اصلا ما طلبه ها باید در این مسائل فکری بکنیم یا نه؟ 👈آیا با ترویج اخلاق میشود یا حتما چیزی از قبیل ایمان، تقوا و نظارت الهی میخواهد؟ 👈البته روشن است که قوانین حتّی المقدور برای اجرای عدالت وضع شده ولی آیا همیشه میتوان با قانون به عدالت رسید؟! فضلا از اینکه برخی قوانین عادلانه هم نیستند. وای به روزی که بگندد نمک! باید مراقب بود قانون بستر بی عدالتی نشود! در وضع قانون دو نکته مهم است: یکی اینکه واقعا سودای عدالت داشته باشد و دیگر اینکه در مسیر نزدیک شدن به عدالت واقعی در حد وسع جلو برود! آیا این معنایش اکثار قوانین است؟ باید دانست اگر قانون بخواهد جای تقوا و انصاف و اخلاق و مسئولیت پذیری را بگیرد علیه مصالح جعل خود قیام کرده است. 👈قانون خادم عدالت واقعی باید باشد آنچنان که لفظ خادم معنا و نباید خودش اصیل شود. خدا با عدالتها کار دارد لذا مفهوم تقوا لازم است که جز با دین و تربیت اخلاق معاد محور تامین نمیشود نه با قانون. 👈شاید به خاطر همین است که اخلاق را خیلی برجسته کرده و بستر لازم میدانند. ولی آیا اخلاق میتواند اگر متکی بر شریعت و معاد نباشد این کارکرد را به خوبی داشته باشد؟ در خود احکام شرعی چه؟ آیا واقعا همیشه عادلانه میشود یا باید آن را هم بر بستری از اخلاق استوار نمود؟ 👈آیا میشود این پرسش را مطرح کرد که اگر بستر اخلاقی احکام شرعی مهیّا نشود حجیتی برای حکم شرعی باقی نماند؟ سؤال مهمّی است. مرحوم علامه طباطبایی ره در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه شریفه: «الطلاق مرّتان فامساک بمعروف أو تسریح باحسان» میگوید: 📖و ربما استشعر من الآية عدم جواز التفرقة بين الأحكام الفقهية و الأصول الأخلاقية، و الاقتصار في العمل بمجرد الأحكام الفقهية و الجمود على الظواهر و التقشف فيها، فإن في ذلك إبطالا لمصالح التشريع و إماتة لغرض الدين و سعادة الحياة الإنسانية فإن الإسلام كما مر مرارا دين الفعل دون القول، و شريعة العمل دون الفرض، و لم يبلغ المسلمون إلى ما بلغوا من الانحطاط و السقوط إلا بالاقتصار على أجساد الأحكام و الإعراض عن روحها و باطن أمرها
🔷تازه اگر مقصود از عدالت قانونی وصول حتّی المقدور به عدالت واقعی باشد باید بگوییم روح قانون برای اجرای عدالت واقعی است. 👈در این شرایط باید پرسید قاضی تابع نصّ قانون است یا ذهن قانون گذار؟ خیلی فرق میکند ها! 👈قاضی و حاکم شرع باید به نصّ قانون عمل کند یا روح قانون؟ گاهی روح قانون شامل چیزی نمیشود ولی نصّ قانون میشود. گاهی یک عمل در روح قانون مجرمانه است ولی در نصّ قانون راه گریز دارد. چقدر باید به مذاق شارع و ذوق شریعت میدان داد؟! ساز و کاری هم میتوان برای رفع اشکالات صغروی اینگونه استدلال ارائه نمود؟ 👈اصلا سؤال دیگر؛ اگر هدف عدالت واقعی است آیا قاضی مطلقا باید به علم خود رفتار کند یا برای آن قیودی هست و مانند آنچه در زمان ما مرسوم است علم در جایی که سند رسمی وجود داشته باشد فائده ای ندارد. یعنی قاضی بر اساس قانون باید گاهی بر خلاف وجدان و یا ظنونش حکم کند. فرق عدالت واقعی با عدالت قانونی همین است دیگر. 🔸انما أقضی بینکم بالبیّنات و الزبر🔸 آری نکته مهمّی وجود دارد که بسیاری از ما از آن غفلت میکنیم و آن هم این است که: 🔻قاضی لزوما حکم عادلانه نمیکند بلکه حکم مبتنی بر قانون میکند🔺 قاضی با بیّنات و زبر حکم میکند. از همینجاست که نباید خیلی به این دادگاهها و پلیسها و بروکراسی ها و... دلخوش نمود و اینها وظیفه شخصی انسانها برای احقاق عدالت واقعی را رفع نمیکند. 👈اگر خودت میدانی تقصیر تو بود ولی قانون گفت تقصیر او بود آیا باید خوشحال باشی که شانس آوردم؟! خیر وظیفه داری که اگر واقعا تقصیر تو بود عدالت واقعی را خودت اقامه کنی و حق را به او بدهی. 👈دستورات دینی برای آحاد مؤمنین چیزی است و برای قضات چیز دیگر. برای ما آن است که از خدا بترسید و به کسی ظلم نکرده و به حقوقشان تعدّی نکنید. نسبت به هم نصح داشته باشید. آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگری نپسند. 🔴این همان حقیقتی است که پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله قرنها پیش به بشریّت و به مؤمنین تذکّر داد؛ 🔸فرمود من بین شما با قرائن و قوانین و بیّنات و زبر حکم میکنم. دلیلش را هم این مطلب بیان فرمودند که تا رفع خصومت شود و اینطور نشود که اگر کسی زبان باز بود بتواند حرف خودش را به کرسی بنشاند. مطلب را از میزان فصاحت و هوش افراد به بیّنات و زبر میسپارم. ولی اگر خودتان دیدید که حقی که به شما دادم حقیقتا برای شما نبود بدانید به شما قطعه ای از آتش را دادم و به آن خوشحال نباشید! میدانید یعنی چه؟! یعنی حتی اگر قاضی پیامبر یا امیرالمومنین هم بود دلیل نمیشود که شما بگویید پس عدل واقعی اقامه شده است. چون بر اساس ظاهر است: (فمن أخذ غیر حقه فقد أخذ قطعه من النار). نگویید چون پیامبر قضاوت کرد پس این مال من است و حلالا طیبا است! قضاوت واقع را تغییر نمیدهد. 🔹یعنی فرق بین عدالت واقعی و عدالت قانونی از طرفی و اصل بودن عدالت واقعی از طرف دیگر و وظیفه قاضی برای عدالت قانونی از جهتی و وظیفه آحاد برای اقامه عدالت شخصی از طرف دیگر را در این بیان نورانی گوشزد میکنند؛ یعنی دنبال صلح و تقوا باشید و مخاصمه نکنید! اگر مجبور شدید قانون! از باب چاره نبودن و ضرورت رفع خصومت با نیروی قاهر است نه اینکه لزوما چیز خوبی باشد. 🔹در کافی با سندی صحیح از هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل میکند: 📖«إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ‏ بِالْبَيِّنَاتِ‏ وَ الْأَيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار» 🔹در صحیح بخاری نیز با سندی صحیح از امّ سلمه نقل میکند: 📖«إنكم تختصمون إلى ولعل بعضكم ألحن بحجته من بعض فمن قضيت له بحق أخيه شيئا بقوله فإنما اقطع له قطعة من النار فلا يأخذها» ✔این روایت نورانی را هم خاصه در اصحّ کتب و اسانید خود مانند کافی نقل کرده و هم عامه در اصحّ کتب و اسانید خود. گویا از قطعیات تراث منقول از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بین فرق اسلامی است. 🔷اگر ملاک آن است که برخی زبان باز هستند و ممکن است این امر در قضاوت تأثیر گذار باشد لذا باید به قانون پناه برد آنگاه باید گفت آیا مراقبیم که در قانون نیز برخی قانون باز نباشند و کرّ الی ما فرّ نشود؟! 🔸از همینجاست که قضاوت دشوار است و دشوارتر از آن وکالتهای امروزی است. معلوم نیست وکالت تخصصی برای بندبازی رو قوانین و سوء استفاده از عدالت قانونی است و یا تخصصی برای احقاق عدل واقعی مبتنی بر حداکثر ظرفیتهای عدالت قانونی موجود؟! گویا برای بسیاری وکالت هنر جدل برای اثبات مواضع بر اساس مسلّمات قانونی است. یک نوع هنر است. آنها نیز باید واقعا بترسند و هر دعوایی را قبول وکالت نکنند. در فقه نیز برخی فقها به واسطا همین مایل به عدم جواز حیل شرعی مثلا در ربا شده اند.
🔸دادگاه عدل الهی🔸 😢اینجا که رسید یاد محضر عدل الهی افتادم؛ 📖«وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ‏ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها» 🔹آنجا دیگر این خبرها نیست. عدل محض است: «کلّ شیء أحصیناه فی امام مبین» است. اگر فضل الهی نبود کسی شاید با عملش نجاتی نداشت! «لسنا نتّکل فی النجاة علی اعمالنا بل بفضلک علینا». 🔸مگر نشنیده ایم که احکم آیة فی کتاب الله: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرّا یره!» 😔والله تن آدم را میلرزاند! شاید اینکه یکبار در قبر از انسان سؤال میشود و یکبار در قیامت برای همین باشد که آثار عمل نیز حساب شود. همه ذراتی که از ما در طول تاریخ به یادگار مانده است جمع میشود. گفته میشود ببین این تویی و آثارت! سبحان الله! 👈مثقال یعن میزان ثقل یعنی وزن. بعدا این را معیار برای وزنهای خاصّی قرار داده اند. قرآن کریم در اینجا صراحت دارد که اعمال شما هم کشیده میشود. اینطور نیست که کیلویی عمل کنید. اینها همه همه همه اش قیراطی حساب دارد. کشیده میشود. هیچ کاری نمیکنید مگر اینکه روزی کشیده میشود. 👈معیار هم در آن زمان مثقال ذرة است. یعنی مثقالی است که ذرة را هم میکشد. الوزن یومئذ الحقّ. بر اساس حقیقت هر چیزی. هیچ فریبی نیست. تمام صدق و دقت است. ناقد بصیر است. به خود انسانها هم میفهمانند که دیگر جای گله نماند. گویا به نحو تجسّم است. 👈ذرات عمل ما نیز کشیده میشود. محاسبه میگردد. گاهی میگویند ذرة یعنی مورچه. ولی ظاهرا مورچه چون ذرة است به آن ذرة اطلاق شده است. مکی بن ابی طالب در قوت القلوب نقل میکند که برخی میگوید ذره آن ذرّات معلّق در هوا هستند که وقتی خورشید بتابد گاهی دیده میشوند. در همین کتاب دیدم از ابن عبّاس در تعریف ذرة نقل میکند که اگر دست خود را به خاک زدی و بلند کردی آن چیزی که از خاک روی دستت باقی مانده را عرب ذرة میگوید. 📖«لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السماوات و لا فی الارض و لا أصغر من ذلک و لا أکبر» 🔸امروزه اگر دقت کنیم بسیاری از نارضایتی ها ناشی از عدم باور به همین است که به نوعی عدم باور به معاد است. (ان الذین کذبوا بالآخره فی العذاب و الضلال البعید) گمان میکنیم ظلم میشود و عدالتی در کار نیست. بینشمان اینطور است ولو عقیده مان نباشد. خب اعصابمان خورد میشود دیگر! شبهه شرور چرا اینقدر جدی شده! چون باور به معاد و عدل الهی ضعیف شده! 🔹باید بدانیم عدالت در کار است و تمام خوبی ها و بدی ها کشیده میشود. دیگر نق نمیزنیم و به جای نق زدن فعالیت میکنیم. کاری هم نداریم دیگری برد و خورد و وظیفه خودمان را انجام میدهیم. 🔸نگران آن هم نیستیم که کارمان دیده نشود و یا حساب نشود! آنکه باید ببیند میبیند! همین امر اخلاص می آورد. همین امر نشاط می آورد. همین امر منت گذاشتن و کمکاری و غرور را از میان میبرد و... (إنا اخلصناهم بخالصه ذکر الدار). یاد آخرت شراب سکر آور اهل سلوک است. خستگی را میبرد. معنی میدهد. شور و هیجان داده و زیبایی می آفریند! به قول ملّای روم: پیش این شاهان هماره جان کنی بی خبر ایشان ز غدر و روشنی ذره ای گر جهد تو افزون بود در ترازوی خدا موزون بود
.
باسمه تبارک و تعالی (۳۷) وجه اشتقاق قنبید! بحثی پیرامون اشتقاق و انواع آن 🔵امروز با برخی از دوستان صحبت میکردیم؛ نمیدانم چه شد بحثی از قنبید (=قُنَبیط) به میان آمد! 👈قنبید از گیاهانی است که از دیرباز در سبد مصرف قمی ها معروف است! به قول برخی «لولا القنبید لهلک القمیون»! چیزی شبیه شلغم و ترب ولی بدبو، تلخ و سبز رنگ! در خارج به آن شلغم آلمانی میگویند! در طب سنتی کلم رومی هم گفته میشود. در شهرهای دیگر ایران گاهی به آن کلم قمری میگویند! آذری ها گویا به آن داش کلم میگوند! 👈گویا به خاطر آب شور قم و خاصیت قنبید برای دفع سنگ کلیه استفاده از آن شایع شده است. برخی میگویند وجه مصرف سوهان نیز در قم از دیرباز به همین دلیل بوده است. 👈قنبید خیلی هم نفّاخ است و گاهی برخی از آن از چند روز قبل برای برگزاری جشن اوائل ربیع استفاده میکرده اند! چه بگویم! برای درد کمر، زانو و مفاصل و قوه باه هم خوب است. 👈یکی دیگر از دوستان گفت که استفاده از آن در فارس خیلی شایع است و یکبار یکی عروس را از محلّات برده بودند آنجا و برای احترام غذای رسمی آنجا که قنبید هم داشت طبخ کرده بودند که از بوی بدش عروس حالش به هم میخورد و نمیتواند در آن خانه بماند! شیرازی ها هم با آن کلم پلو درست میکنند! من که اصلا خوشم نمی آید ولی خودشان خیلی دوست دارند!
🔸تنوع غذائی شمالی ها🔸 انصافا تنوع غذایی و ذائقه شمالی ها بین دیگر طوائف برایم جالبتر بود.در یونسکو سال 1394 شهر رشت به عنوان شهری خلّاق در زمینه خوراک ثبت شده است! 👈دلیلش چیست؟ چون حسّ ذائقه ی بهتری دارند یا کیفیت غذایشان برایشان مهمتر است! آیا آب و هوا، یا وفور مواد اولیه یا شرائط اقتصادی یا چیز دیگری تأثیر داشته است؟! 💡به ذهنم خطور کرد شاید نکته اش به این برگردد که فنداسیون و بیس اوّلیه بسیاری از غذاهای خوب که همان برنج است از دیرباز نزد آنها مهیّا بوده لذا توانسته اند به خورشتهای خوش مزه هم فکر کنند! 👏خورشت بویا، کته کباب، کباب ترش، مرغ ترش گیلانی، آلو مسمّا، واویشکا، انار بیج، کال کباب، باقلا قاتق، غوره مسما، میرزا قاسمی ،ترش تره و... . 👈به برخی اهالی شمال این مطلب را گفتم و آنها نیز تأیید کردند که گویا سرّ این تنوع به وجود برنج بین آنها برگردد. برنج که باشد وقت برای فکر کردن به انواع خورشت مهیا میشود. مخصوصا اینکه موادّ اولیه هم در بیشتر فصول از دیرباز در آنجا یافت میشده است. به اصطلاح طلبه ها مقتضی موجود و مانع هم مفقود! راستی پیشنهاد میکنم رشته خوشکار گیلانی را از دست ندهید! 👈یکی از اهالی شمال میگفت سرطان معده در شمال به خاطر همین تنوع غذایی شایعتر از دیگر نقاط ایران است. سفره هایشان واقعا رنگین است! بنده را که حسابی چاق کرده اند! 👈وقتی این را از ایشان شنیدم یاد کلامی از ابن قیم جوزیه در کتاب الطب النبوی صلی الله علیه و آله افتادم. کتابی خواندنی است و خودش هم شاگرد ابن تیمیه و انصافا انسان فاضلی است. در جایی یادم هست که میگفت هرچقدر غذاها از حالت بساطت به ترکیب متمایل شود بیماریها پیچیده میشود! 🔴در هر حال برگردیم به قنبید قمی! برخی معتقدند قنبید که آبگوشت و آش آن غذای معروف قمی هاست در واقع قم نبیت یا نبات قم است! 🔶امروز یکی از عزیزان گفتند که مرحوم آقای سید صادق طباطبائی پسر مرحوم آیت الله سلطانی یکبار چند سال پیش در برنامه شبکه چهارم گفتند که در مورد واژه قنبید اختلاف است. برخی معتقدند که این واژه از آنجا مشتق شده که یکبار یکی از برادران لر به قم می آید و وقتی از این غذا میخورد خیلی بدش می آید و با همان صفا و صداقت برادران لر میگوید: «گه نبید»؟!😂 شاید بعدا تخفیفا شده و تبدیل شده به «قنبید»!😆 🔹البته نمیدانم واقعا برای طنز گفته اند یا جدی! آیا واقعا اینقدر راحت میتوانیم اینگونه ادّعاهایی داشته باشیم؟ 💡وقتی این دوست فاضلمان این مطلب را نقل میکرد به ذهنم مطلبی خطور کرد و یاد اختلاف ابن سراج نحوی با استادش زجاج نحوی در زمینه پدیده اشتقاق افتادم. اختلافی که ابن جنّی در خصائص آن را نقل نموده است. 🔷برخی ها خیلی این اشتقاقها را جدّی گرفته اند! گاهی نیز آثار سنگینی بر آن بار میکنند! خیلی نباید در خرج اشتقاق اسراف نمود! 🔶در تاریخ ادبیّات عرب، زجّاج که بزرگ بصریّون بعد از مبرّد در اوائل قرن چهارم و معاصر مرحوم کلینی بود خیلی این اشتقاقها را جدّی گرفته بود! شاگرد او ابن سرّاج که هم بحث فارابی فیلسوف هم بوده یکبار به او همین مطلب را گوشزد کرد که این بابی است که اگر در آن افراط شود اشتباهات فاحشی را در پی میتواند داشته باشد. 🔹ابن جنی در خصائص نقل میکند که: 📖«احتجّ ابوبکر [أی: ابن السرّاج] علیه [شیخه أبی اسحاق الزجّاج] بأنه لا یؤمن أن تکون هذه الألفاظ المنقولة الینا قد کانت لها أسباب لم نشاهدها و لم ندر ما حدیثها و مثّل له بقولهم: «رفع عقیرته» اذا رفع صوته قال له أبوبکر: فلو ذهبنا نشتقّ لقولهم: ع ق ر من معنی الصوت لبعد الأمر جدّا؛ و إنّما هو أنّ رجلا قطعت إحدی رجلیه فرفعها و وضعها علی الأخری ثم نادی و صرخ بأعلی صوته فقال الناس: رفع عقیرته أی: رجله المعقورة. قال ابوبکر: فقال أبواسحاق: لست أدفع هذا» انتهی
🔵مرحوم علامه طباطبایی ره جایی در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه شریفه: «هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماء» به خوبی به همین ضعفهای علم اشتقاق توجّه نموده و در مقام ابطال برخی آرای مفسّرین میگوید: 📖«اعتبار المادة الأصلية في البحث عن الاشتقاقات اللغوية لا يراد به إلا الاستعلام مبلغ ما يعيش المادة الأصلية بين مشتقاتها بحسب عروض تطورات الاشتقاق‏ عليها، أو انقضاء أمد حياتها بحسب المعنى و تبدله إلى معنى آخر لا أن يلغى حكم التطورات و يحفظ المعنى الأصلي ما جرى اللسان‏» انتهی ✔بله آنچه معتبر است ظهورات و متفاهم عرف است نه آنچه اشتقاق با قیاسهای خود اثبات میکند. بگذارید عربی بنویسم: 📖«نعم هنا دائرة معلومة من جریان المعنی وفقا للقیاس کصیاغة الفعل المضارع و الماضی و اسم الفاعل و ما أشبه ذلک من أصل خاصّ و لایدل هذا علی أن یدّعی ارادة ذلک المعانی فی جمیع تطوّرات اللغة فإنّ هذا یحتاج الی دلیل فما ذهب الیه صاحب معجم مقاییس اللغة و صاحب التحقیق فی اللغة فیه نظرّ فلا ینبغی تفسیر المراد من خلال هذا النوع من الاجتهادات اللغویة». 🔷خود ابن سراج معتقد بوده اینکه دنبال قواعد اشتقاق میرویم نه برای آن است که از آن نتیجه معنوی بگیریم بلکه برای آن است که هنگام شکّ در اصالت یک واژه در زبان عربی بتوان با اشتقاق این شکّ را تا اندازه ای رفع نموده و دید آیا میتوان با قواعد کلّی اشتقاق انسی با این استعمال برقرار کرد و یا متناسب با قواعد، استعمالی وحشی بوده و نمیتوان آن را عربی دانست! این خود نظریه جالبی در این زمینه است. ابن جنی در موضع دیگری از خصائص نقل میکند: 📖ذکر أبوبکر [بن السرّاج] أنّ منفعة الاشتقاق لصاحبه أن یسمع الرجل اللفظة فیشکّ فیها فاذا رأی الاشتقاق قابلا لها أنس بها و زال استیحاشه منها» و نقل ایضا عنه: «من عرف أنس و من جهل استوحش». 👈ولی مشکل این نظریه هم از منظر دیگر این بود که قواعدی سفت برای اشتقاق ذکر نمودند که چندان با روح کلّی پدیده اشتقاق که طبع انعطاف بیشتری در آن درک میکند همخوانی ندارد. 👈مثلا در العین منسوب به خلیل بن احمد آمده است: «المكانُ‏ اشتقاقه مِن‏ كَانَ‏ يَكُونُ‏، فلمّا كثُر تُوُهِّمت الميمُ أصليّةً فقيل تمكّن، كما قالوا من المِسكين تَمَسْكَنَ» این کلام بر اساس علم اشتقاق صحیح نیست ولی بر اساس طبع خیلی نزدیک به واقع به نظر میرسد! 👈اساسا عمق نظریه اشتقاق اکبر که ابن جنّی به تبع استادش ابوعلی فارسی مطرح نموده بازگشتی به سهولت امر در پدیده ی اشتقاق است و اینکه این سختگیریهای رائج در علم اشتقاق را ندارد! ابن جنّی برای اثبات چنین نوع اشتقاقی از راه استدلال به اولویت وارد میشود و در خصائص در موضعی میگوید: 📖«اذا جاز أن یخرج بعض الأصل الواحد من أن تنظمه قضیة الاشتقاق له کان فیما تقلبت أصوله: فاؤه و عینه و لامه أسهل و المعذرة فیه أوضح». ✔در هر حال این ارتباطات معنوی بین الفاظی که قرابت خاصی در لفظ دارند اجمالا مورد قبول همگان است. امری که علم اشتقاق باید به گونه ای به آن بپردازد. ولی باید دقّت داشت که آنچه در این علم ادّعا میشود نوعا اثبات کننده ارتباط اوّلیه لفظی و معنوی بین واژگان است ولی اینکه آیا این ارتباط در مقام استعمال و ارتکاز نیز ملحوظ بوده و میتوان نکاتی از اینگونه ارتباطات در تفسیر و فقاهت برداشت نمود خود نیاز دلیل دیگری است که در اشتقاق چندان به آن پرداخته نمیشود. 🔶به نظر حقیر علم اشتقاق به خوبی رشد نکرده و انحاء دیگری از اشتقاق را نیز میتوان یافت که از آنها به خوبی بحث نکرده اند. 👈حقیر در مباحث نحو متعالی ذیل باب افعال ناقصه و فعل «مازال» مقداری به این بحث پرداخته است. از دید نحوی تعبیر شایع «ازلیّ» غلط بوده و در واقع باید گفت: «لم یزلی»! ولی آیا واقعا این تعبیر غلط است؟ 👈در آنجا در یک تقسیم جدید قائل شده ایم که اشتقاق در یک تقسیم کلّی به دو قسم لفظی و معنوی تقسیم میشود؛ 👈اشتقاق لفظی خود به پنج قسم: اصغر، صغیر، اوسط، کبیر و اکبر تقسیم شده و اشتقاق معنوی نیز خود به سه قسم: تقلیبیّ، معجمیّ و کبیر تقسیم میشود. 👈 بیان مواضع نقد بر دیدگاه نحویون در زمینه اشتقاق و تعریف این اقسام جدید و شرح آنها مجال دیگری میطلبد ولی به نظرم خیلی بحث مهمّی است و فوائد لغوی و تفسیری زیادی دارد!
.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸) «تجاوز به زنی جلوی انظار همگان در قطار بین شهری فیلادلفیا»! (امر به معروف و نهی از منکر) بعضهم اولیاء بعض 🔴امروز در خبرگزاری های ایران و جهان به نقل از نیویورک پست مطلبی تکان دهنده نقل شد؛ چهارشنبه شب گذشته یک مرد به زنی در قطار میان شهری فیلادلفیا تجاوز کرده درحالیکه بقیه مسافرین فقط شاهد ماجرا بودند و نه تنها کمکی به آن زن نکردند، حتی به پلیس هم اطلاع ندادند. امکان تماس اضطراری آنجا به راحتی مهیّا بوده است. متجاوز 35 ساله شخصی بی خانمان بوده و زن هم به درمانگاه منتقل شده است! 😔مانده ام چه بگویم! دلم به حال آن زن مظلوم می سوزد که آنطور زشت و آن هم جلوی انظار دیگران حرمتش نابود شد! در هر حال اگر همکیش ما نیستند انسان که هستند! «نظیر لک فی الخلق» که هستند! 📖و في رواية قام النبي صلی الله علیه و آله و أصحابه لجنازة يهودي حتى توارت و في رواية قيل إنه يهودي فقال أ ليست‏ نفسا؟!
🔶همین دیروز داشتم دعای 38 صحیفه مبارکه سجادیه را میخواندم: « اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِي فَلَمْ‏ أَنْصُرْه‏» دیگه این مورد که قدر متیقّن که هیچ ابر قدر متیقّن این فراز است! باید به خدا پناه برد از این حالت و از این جمعی که اینچنین شده اند. 🔷از آن طرف با خود میگویم: «أشعر قلبک الرحمة للرعیة»! دلم باید برای آن مرد متجاوز و آن ناظران هم بسوزد! 👈 برای آن فرد متجاوز به خاطر وضعیت خراب و ناخانمانی اش و اینکه در هر حال این مخلوق خدا چه کاری با خود کرده و به چه حدّی خود را رسانده که حاضر شده خلاف همه فطریّات و عرفیّات جلوی جمعیت دست به چنین عمل شنیعی بزند؟! ✔آبرو لذّتی عقلی دارد که بسی بالاتر از لذّت جنسی است. این شخص به کجا رسیده که این را هم نمیفهمد! این وضعیت او دلسوزی ندارد! 👈برای ناظران هم باید دل انسان بسوزد که به چه سطحی از انسانیّت رسیده و با خود چه کرده اند که اینطور بی تفاوت شده اند؟! از خودشان خجالت نمیکشند؟! آیا اینها آدمند؟! تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی 😡بلکه بعید نمیدانم اگر با طوع و رغبت آن زن این کار میشد برخی حاضران آنها را با سوت و دست زدن تشویق هم میکردند! 👈راستش دلم برای گروه دیگری هم میسوزد. آری غربزدگان! آن دسته از همکیشان و هم وطنان که اینقدر مشتاقانه به غرب و فرهنگ آنان مینگرند و برخی را دیده ام چقدر تلاش میکنند تا بتوانند تابعیت آنجا را بگیرند و مهاجرت کنند! 👈چند نفر از اینان در بین نزدیکان ما هستند! یکیشان بعد از کلّی دوندگی از ایشان نقل میکردند دو راه برایش مانده! یا فحشی بدهد و کاری علیه نظام بکند و درخواست پناهندگی سیاسی کند و یا دست به ازدواج با همجنس بزند و درخواست پناهندگی کند! 👈کاری به ایشان ندارم ولی میگویم: ای وای بر تو ای انسان! اینقدر بی شخصیت شده ای؟! اینها همه از اثار نسیان آخرت است: (قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله) آخر مگر چه خبر است آن طرف؟! از خودت خجالت نمیکشی؟!خودت را پیدا کن! تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر! شیفته ی فرهنگی هستی که آنطور به این زن تجاوز میشود و کسی کاری نمیکند؟! آدم میماند چه بگوید! میخواهند از جامعه بی فرهنگ ما و لابد از ما بی تمدّنها فرار کرده و به مهد تمدّن و فرهنگ بگریزند! افّ لکم و لما تعبدون من دون الله. 🔸مغالطه ای شایع🔸 راستی میدانید؟ یک مغالطه بسیار شایعی که برای این افراد هست ورای گرایش طبیعی آنها به آزادی رائج در غرب، نظم و فرهنگ خاصّ متداول در آنجا و تعجّب و لذّت از شکوه خیابانها و ساختمانها و... . 👈آنهم آنکه فکر میکنند میتوانند به همین شخصی که الآن هستند آن لذائذ را ضمیمه کنند! نمیدانند اگر بخواهند حتی به لذائذ ظاهری آنها نیز برسند باید از خیلی چیزهای الآن خود بگذرند! از فامیل،خانواده، فرزند، دین، اخلاق والا انسانی و... . اینها اصلا در آن فضای غرب معنایی ندارد. 👈همین الآن اگر به این شخص بگویند اگر این را بخواهی باید دست از لذّت فرزند و فلان اخلاق بگذری و خوب بفهمد چه میگویید شاید دیگر میلی به خارج رفتن نداشته باشد. بگویند بروی آنجا یا اگر آنجا بودی یا این فرزندت را نداشتی یا اگر داشتی اصلا بینتان محبّت الآن نبود و...؛ ولی مشکل آنجاست که نمیفهمد و به مرور این سرمایه هایش از او گرفته میشود. بگذریم...
🔸چرا دلمان میسوزد؟🔸 در هر حال دلمان میسوزد. اصلا چرا باید دل آدم بسوزد؟! چون باید بدانیم که خود را از چه لذّات والا و عمیقی محروم کرده اند! ✔️اصلا برای بنده حقیر قابل باور نیست که آنها لذّتهای عمیق روحی را تجربه کرده باشند والا نمیتوانند اینجا بی تفاوت باشند! یک ربط طبیعی وجود دارد. لذّات عمیق روحی به انسان استقلال و شخصیّت و کرامت نفس میدهد. به انسان مسئولیت پذیری میدهد. انسان را نسبت به دیگران مهربان میکند. نمیتواند ببیند کسی جلوی چشمش آزار ببیند. خود این نشانگر آن است که چقدر سطح لذائذ بین آنها پایین است. 👈بله ما خیلی نیاز به دین و معنویّت و لذّات آن داریم. وقتی این نیازمان را درک کنیم در دینداری یا عواطف عالی انسانی دچار غرور نشده و طلبکارانه با دیگران برخورد نمیکنیم؛ به خشم غیر مقدّس فقط پاچه این و آن را نمیگیریم که چرا یاری نکردی و چرا تجاوز کردی و... ؟ نگاه رحیمانه و دلسوزانه به آنها پیدا میکنیم؛ ای انسان با خودت چه کرده ای! «لعلّک باخع نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا»! 🔻انسانی که نیازش به انسانیّت و دین را درک نکرده است مغرور، طلبکار و نسبت به این و آن خشمگین میشود. وقتی نیازش را درک کرد منتی نمیگذارد و دلش برای دیگران هم میسوزد که به این نیاز عمیق توجه ندارند🔺 ✔️اما چه کسی نیازش به دین را درک میکند؟ کسی که از دینداریش لذت میبرد! قبلا نکاتی در این زمینه در بحث حال خوب بیان کردم. کسی که فهمیده است به خدا نیز دارد: (انتم الفقراء ال الله). با ناز نیامده بلکه با نیاز آمده است. ناله دارد. از اینکه نکند از این لذت دور شود و یا مانند قبل زیادتر نشود خائف است. ترس دارد! راستی که ترس شاخص خوبی است. علامت خوبی است. خودت را فریب نده! اگر نمیترسی در نیاز و علاقه ات شک کن. 🔹البته اینها با خشم مقدّس و امر به معروف و نهی از منکر هم منافاتی ندارد: 📖إنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ‏ الذُّنُوبِ‏ وَ الْمَعْصِيَة 🔸دلسوزی امام حسین علیه السلام برای لشگر عمر سعد🔸 😢به دلم افتاد اندکی روضه بخوانم!: خدا میداند که امام حسین علیه السلام چقدر دلش برای این امّت میسوخت که میخواهند دست خود را با خون پاک ایشان بیالایند! شاید درد اصلی شان در آن لحظه همین بود. آنها برای اصلاح همین امّت بود که قیام کردند. 😢به آن ملعون ازل و ابد گویا خطاب فرمودند که ای شقیّ کسی غیر تو نبود که دست به این جنایت بزند! میخواست منصرفش کند! چقدر دلسوزانه میگفت: ای امّت مگر مرا نمیشناسید! چرا میخواهید مرا بکشید! مگر از من بدی دیدید؟ راستش آدمی که غافل باشد و نداند این جملات را چه انسان شجاع و کریمی میگوید ممکن است ذهنش برود به اینکه دارد التماس میکند! ولی ما که میدانیم از این باب نبوده معمولا میگوییم برای اتمام حجت بوده است. خوب اتمام حجّت هم بود ولی به نظرم برای محبّت ایشان بود. واقعا دلش برای آنها میسوخت! التماس نمیخواست بکند مرا نکشید بلکه درخواست میکرد به خودتان رحم کنید و دست به این کار نزنید! ما هنوز نفهمیده ایم این حضرات چقدر مهربانند! قیاس به نفوس ناقص خودمان میکنیم! از مادر به فرزندش محبّتشان بیشتر است. رابطه امام با خلائق بسی والاتر از آن است که بسیاری از ما توهّم نموده ایم. 😢نمیدانم چه گفته بود و چقدر دلسوزی کرده بود که دیگر گویا حوصله شان سر رفته بود و آن ملعون ازل و ابد آمد: 😭فضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ الشَّرِيفِ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّا! 🔴برگردیم به این حادثه در قطار! آیا به نظرتان این حاصل بی تفاوتی مردم بوده است؟! بله قطعا بی تفاوتی فرهنگی است که در ادامه انسان مداری و فردگرایی مدرن رائج میشود. 🔹ولی به نظرم همه در آن زمان خیلی هم در دلشان حواسشان به ماجرا بوده و کاملا با زیرچشم و گوش تیز ماجرا را دنبال میکرده اند! شاید برخی نیز برای اینکه عذاب وجدان نگیرند خود را مقداری دور میکرده اند! یعنی نمیشود گفت بی تفاوت بوده اند. نمیشود گفت این کار را تقبیح هم نمیکردند!
🔸مسأله واقعی به نظرم اینجاست که چرا اقدامی نکردند؟ آیا همه ترسو بودند و شجاعت انسان مدرن کم شده است! بعید نیست تا اندازه ای اینطور باشد. انسان مدرن انسان ضعیفی شده است. ولی به نظرم باز جواب اصلی این نیست. 🔹 آیا خجالت میکشیدند و به خود نمیدیدند که اقدامی کنند؟ خب این هم تا اندازه ای هست و انسان مدرن در فرهنگ فردگرایی دوست دارد خود را از نگاه دیگران پنهان کرده و سرش توی لاک خودش باشد. لذا میل به اقدامش کم شده است. اقدام در اینگونه موارد او را زیر سنگینی نگاه دیگران میبرد که به چنین نوع نگاهی در اینگونه موارد انسی نداشته و وحشت دارد. ولی باز این همه ماجرا نیست. 🔸آیا به دلیل راحت طلبی و حبّ عافیت است که در فرهنگ لذّتگرای مدرن شایع است. شاید این هم بی تأثیر نبوده است. 🔹آیا همه یا بخشی از آنان منتظر بودند یکی اقدام کند تا آنها هم حمایت کنند! بعید نیست زیرا اینطور جاها انسانها به دلیل کم شخصیتی به همدیگر نگاه میکنند و کار مستقل نمیکنند و منتظرند ببیند دیگران چه واکنشی نشان میدهند. شاید اگر یکی بلند میشد دیگرانی هم بودند که کمک میکردند. ولی باز به نظرم این همه ماجرا نیست. 💡به نظر خطور کرد بین آنها نسبت به یکدیگر نه اینکه بی توجهی باشد بلکه احساس مسئولیّت نیست. بعضهم اولیاء بعض نیستند. قرآن کریم امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه ایمانی بعد از بیان بعضهم اولیاء بعض ذکر میکند. ولی آنجا هر کسی به فکر خودش است. هر کسی خود را تنها مسئول خودش میداند! بدش نمی آید کمک کند ولی برای خود مسئولیتی قائل نیست. احساس مسئولیت که بود هم شجاعت می آورد و هم اقدام مستقلّانه و هم ابتکار و هم ... . 👈به نظرتان اگر برادر آن زن یا پدرش هم بود ساکت میماند؟! اصلا احساس مسئولیت افراد را نسبت به همدیگر کشته اند. فرهنگ مدرن این را هم به ثمر آورده است. همان فرهنگی که گفتیم راهپیمایی اربعینی آن را به سخره میگیرد. فرهنگ خود گرایی است. راستی از غربزدگان باید پرسید اگر این صحنه در جوامع بی فرهنگ خودمان اتّفاق می افتاد واکنش مردم بی فرهنگ ما چه بود؟! شاید چون بی فرهنگیم بینمان این چیزها اتّفاق نمی افتد! شاید هم بگویند این چیزها اشکالی ندارد زیرا از عوارض آزادی و سر در لاک خود داشتن است هر چند گاهی اشکالاتی بر آن وارد شود ولی اصلش بهتر از فرهنگ ماست! 👈اصلا امر به معروف و نهی از منکر در فضای مدرنیته معنی ندارد. البته نه اینکه فقط معنی نداشته باشد بلکه در فضای غرب اساسا این مفهوم ولو به آن عمل هم نشود وجود ندارد! خود همین وجود داشتن یک مفهوم نشانگر نوعی زنده بودن یک روحیه میان آنان است. اگر هم نیازی به این مسأله هست باید 👈قانون حلّش کند! ولی حتّی در اینجا به پلیس هم زحمت نمیدهند به خودشان اطّلاع دهند. غرب از همان قدیم هم چیزی به عنوان امر به معروف و نهی از منکر که یک مفهوم دینی و زنده باشد نداشته و اگر دست به این کار میزدند از روی انسانیّت بوده نه از باب وجود یک مفهوم که بتوان به آن اشاره نمود. 👈در فرهنگ لیبرال دموکراسی غربی که وضعشان بدتر هم شده طوری که نه شما گرایش دارید امر و نهی بشوید و نه گرایش دارید امر و نهی بکنید! 💡وقتی این را نوشتم به ذهنم یکباره مایکل کوک آمریکایی افتاد که کتاب مهمّ امر به معروف و نهی از منکر را در سال 2000 بعد از 15 سال تحقیق نگاشت. کتابی که یادم هست استاد مددی یکبار میفرمود آدم وقتی به کثرت مراجعات وی به مصادر نگاه میکند از خودش شرمنده میشود! عنوان کتاب وی این است که: «commanding right and forbidding wrong in Islamic thought». 👈اتّفاقا وقتی الان به فیش مربوط به کلام ایشان رجوع کردم دیدم دقیقا محرّک وی نیز برای نگارش این کتاب ماجرایی مشابه بوده که بر اساس آن در ایستگاه قطار شهری شیکاگو زنی مورد تجاوز قرار گرفت در حالیکه از دیگران کمک میخواهد و کسی اعتنا نمیکند. جالبتر آنکه تجاوزگر از زن میخواسته جلوی دیگران لبخند هم بزند! 👈مسأله کوک جالب است ایشان میگوید: 👈👈اینکه جامعه چنین امری را تقبیح میکند و آن شخصی که رفت جلوی ماشین پلیس را گرفت که به داد این زن را برسد را تحسین میکند نشانگر آن است که پایه های اخلاقی برای آن کار وجود دارد ولی چه شده که در جامعه ی حقوقی غرب انسانها اینطور شده اند؟! ✅ بعد به این نتیجه میرسد که در غرب اساسا مفهومی برای اینجا وجود ندارد و مفهوم امداد و کمک کردن هم اصلا در اینگونه موارد به خوبی به کار نمی آید. به چیزی بیشتر نیاز است! محرّک و باعث بالاتر و یک برانگیزاننده قویتر و الگو نیاز دارد. ✅ اینجاست که با تحقیق در می یابد که در حقوق اسلامی این مشکل با مفهوم امر به معروف و نهی از منکر حلّ شده است. وی در این کتاب به تفاوت مفهوم امداد در غرب با مفهوم امر به معروف و نهی از منکر پرداخته است.
.
باسمه تبارک و تعالی (۳۹) «علم عنایی» «گربه ها و خدایی که فراموششان نکرد!» 🔴امروز از صبح تا ظهر و همینطور در این روزهای اخیر مطالب زیادی به ذهنم خطور میکرد. هنگام مطالعه و گوش کردن صحبتهای دیگران و ... .💡💡💡 👈اولین کاری که معمولا انجام میدهم صید الخاطر و یادداشت برداری از آن است که از دست نروند. مانند آبگیری که برای جلوگیری از هدررفت آب باران میگذارند. 👈دیدم اگر بخواهم به این نکات توجه تفصیلی کنم خیلی طول میکشد و اگر بخواهم آنها را بذل کنم که خود شماره های زیادی میطلبد. نه قدرتش را دارم و نه وقتش را! کلا از خیرش گذاشتم و تنها به صید اولیه آنها برای خودم اکتفا کردم. ⚠راستی میدانید چرا اینقدر خطورات زیاد میشود؟ خطورات ورای عمق و لطافتش همواره بوده! این توجّه ماست که گویا زیادتر شده است. 🔸چگونه توجّهمان زیادتر شده؟ اینگونه که سعی کرده ایم حالت سؤال و طلب را در خود بیدار نگه داریم؛ گویا قلّاب انداخته ایم و مشغول کارهای دیگری هستیم تا ماهی خودش بیاید یا تله گذاشته ایم و پی کار دیگر رفته ایم تا صید خودش به دام بیافتد!
🔵در هر حال داشتم در مورد این هجم زیادی از مطالب که به ذهن می آید و فرصت پرداختن به آن را ندارم فکر میکردم که: 💡به ذهنم خطور کرد این به دلیل محدودیت انسان و ضعف در عنایت ماست. با خود گفتم بد نیست مقداری به همین عنایت توجّه کنم! اذا عرفت ذلک فاعلم: 🔸عنایت گاهی به توجّه عالی به دانی لا لغرض و لا عوض گفت میشود. اگر این توجّه همراه بذل باشد جود شده است. از اینجاست که معمولا در ادبیات محاوره ای ما در مقام احترام گفته میشود: «عنایت داشته باشید» و... . 🔹در فلسفه گاهی از همین عنایت برای بیان نوع علم الهی نسبت به موجودات استفاده شده است. 👈علم عنائی به علم فاعلی گفته میشود که علمش به گونه ای پیشین و زائد بر ذات در صدور فعل دخالت داشته باشد که آن فعل با اراده آزاد و بدون انگیزه زائد بر ذات صادر شود. 👈از منظر حکمت مشائی همه اشیاء در علم عنائی واجب الوجود مرتسم بوده و نفس این علم عامل ایجاد آنهاست. 👈این مرتبه از علم الهی در ترجمه عرفانی اش در تعین ثانی و عالم اعیان ثابته یا همان عالم معانی و حضرت ارتسام واقع است. 👈وقتی سخن از علم عنائی میشود معمولا ذهنها به همین سنخ خاصّ علم عنائی واجب تعالی به موجودات میرود. علمی که با خود فراگیری دانش و احاطه و دانستن تفصیلی هر چیزی در جایگاه مناسبش در نظام احسن را به همراه دارد. علمی بسیار والا است. علمی که تابع معلوم و انفعالی نبوده و باعث ایجاد آن است. 👈فلاسفه مشاء با طرح این نظریه سعی در پاسخ به چگونگی علم پیشین الهی به اشیاء به نحوی که متناسب با جایگاه وجودی واجب باشد پرداخته اند. 🔸 کاری به این اندیشه و نقد آن ندارم. میخواهم به زاویه ی دیگری از مفهوم عنایت توجه کنم تا تفاوت این نوع علم با علوم ما روشن شود. 👈آری گفتیم گاهی خطورات انسان زیاد است. نمیتوان همه آنها را صید کرد و فرصت پرداختن به همه وجود ندارد. ضعف و محدودیت بشری است دیگر. باید اهمّ و مهمّ کند و از بقیه امور چشم پوشی نمود! نمیتوان توأم با هم به همه چیز پرداخت. 👈به تعبیری باید گفت عنایت نداریم یا اینکه عنایتمان ضعیف است. ما مصداق یشغله شأن عن شأن هستیم. لذا باید دست به انتخاب بزنیم. باید اهمّ و مهمّ کرده و مهمّ را فدای اهمّ کنیم و تمام توجّه خود را به یک چیز معطوف کنیم تا بتوانیم به صورت نسبی حقّش را ادا نماییم. 👈انسان به خاطر حبّ نفس و قریحه مقایسه گری که دارد اهمّ را انتخاب کرده و اعتناء نموده و به شکل تخصصی به آن میپردازد. 👈این امر به خودی خود اشکالی ندارد و انتخابی صحیح برای ما محدودهاست. ولی باید یادمان نرود که خیلی چیزها فدا شده است. 👈اگر این ضعف و مقایسه در میان نبود از آنجا که کار مهمّ و کار حقیر هم در ظرف خودشان اهمّ و واجب بودند انسان بدون هیچ تسامحی همانطور که به اهمّ میپرداخت به مهمّ و حقیر هم میپرداخت و حقّ همه را اداء میکرد. هر چیزی در جایگاه خودش ضرورت داشته و اهمّ الامور است. 👈نمیدانم توانستم مطلب را بگویم یا نه؟ به تعبیری هر چیزی نیازمند نگاه تخصّصی خودش است. 👈ما همه این امور را به دلیل ملائمت آنها با ذاتمان دوست داریم و به آن راضی هستیم ولی اوّلا چنین علم جامعی در مرتبه تک تک آن امور نداشته و از طرف دیگر چنین قدرت و سببیتی در پرداختن به همه آنها نداریم. ✋این چه چیزی است که باعث شده نتوانیم همه را با هم در ظرف خودشان بدون هیچ تسامحی و بدون فدا کردن یک علم به خاطر علم دیگر بدانیم؟ 👈بله این به خاطر آن است که عنایت نداریم. یک اعتناء محدود و ناقص برایمان میماند: 🔻«عنایت داشتن نسبت به یک چیز آن است که در صدور اصل فعل یا صدور آن به صورت تامّ به گونه ای تلاش کنیم که هیچ مانع و صارفی مهمتر و محبوبتر و بزرگتر و... ما را از آن باز ندارد»🔺 ✔مرحوم ملاصدرا در فصل اوّل از موقف ثامن از جلد هفتم اسفار و همینطور مرحوم علامه طباطبایی در حواشی خود بر همین قسمت اینگونه عنایت را توضیح داده اند.
🔶فلاسفه معتقدند که این تنها خداوند متعال است که عنایت مطلق دارد. نسبت او را با هر موجودی بنگری گویا با نگاه انسانی ما همه اشیاء دیگر را فدا کرده و این را اهمّ خلائق قرار داده و تنها به آن پرداخته است! به هر موجودی اعتناء تامّ دارد. 🔸خدایا دارم چه میگویم؟! چه حقیقت عظیمی! خداوند متعال همانطور که به پیامبر اعظم و ملائکه مقرّبش اعتناء تامّ دارد به زید و عمرو و آن حیوان و آن مورچه در بیابان نیز از یک منظر اعتناء تامّ دارد. 🔸لا یشغله شأن عن شأن. عنایتش به چیزی سبب تسامح و غفلتش از دیگر امور نمیشود. از یک منظر گویا همه چیز فدای همه چیز شده است! 🔹ای انسان غافل! میفهمی چه خبر است! گویا همه نگاهها و توجّه ها به خود توست! تو فکر میکنی کم کسی هستی؟! فکر میکنی فراموش شده ای؟! اصلا میشود عالم بدون عنایت باقی باشد! 👈چه زیبا گفت سنایی که: کس بود زنده بی عنایت تو؟ یا توان زیست بی رعایت تو؟ 🔷صبحها گاهی از حیاط سرسبز مدرسه معصومیه عبور میکنم. در قسمتی زیر سایه درختان و گیاهان و یک کنج دنج گربه ای معمولا با سه توله اش گرد هم آنچنان میخوابند که انگار سالهاست مرده اند! آدم را میخکوب میکند! ما را باش چقدر دنیا را جدّی گرفته ایم! این آرامش این گربه ها به خاطر آن است که ولو غریزی میدانند فراموش نشده اند! ما به اصطلاح با شعورها غرق در افکار خودمان و تلاش و مبتلا به سوء ظنّ در رزق و... و اینها با چه آرامشی در خواب!ذهنم اینگونه تیتر میزند: 🔻«گربه ها و خدایی که آنها را فراموش نکرده است!»🔺 👈این گربه ها هم خدایی دارند! خدایشان هم با آنها خداحافظی نکرده برود سراغ کار خودش؛ چرت و خوابی هم ندارد! راستی تو را چه شده ای غافل! «ما ودّعک ربّک و ما قلی» 👈انسانی که بداند حقیقتا چنین عنایتی به او میشود چه احساس خوبی پییدا میکند. چه نشاطی؛ چه نیرویی؛ چه تقوایی و چه خوش بینی به عالم پیدا میکند! چقدر تلاش میکند تا عنایت بیشتری را جلب کند! 🔹راستش بسیاری از ما برای خود شخصیت قائل نمیشویم! بابا به تو هم دارد عنایت میشود! اصلا با خود بگو این انبیاء و اولیاء و قرآن و عوالم برای تو آفریده شده است. فقط برای خود تو! گویا دیگرانی نیستند و تو محور عالم هستی! خودت مخاطب مستقلّ این همه جریانات و عبارات هستی! اینگونه قرآن بخوان! 🔸عنایت گاهی نیز به معنای توجّه ویژه است. یعنی اینکه دستگیری ویژه میخواهد. یعنی توفیق خاص میخواهد. بله به این معنا باید دنبال عنایت بود؛ خدایا عنایتی کن! یا رب ز حال محنت خاقانی آگهی در حال او به عین عنایت نگاه کن
باسمه تبارک و تعالی (۴۰) «تقوا چیست؟» «مدیریت مطلوب از منظر اسلام» 💡داشتم وسیله نقلیه را در پارکینگ زیر پل جمهوری پارک میکردم؛ ناگهان مطلبی به ذهنم خطور کرد؛ احساس کردم ذهنم روشن شد! 🔷شاید بیانش کنم بگویید این را که ما میدانستیم! نمیدانم ولی برای من یک توجّه جدیدی بود و لااقل احساس کردم عمق تازه ای از بحث برایم روشن شده و جا افتاده است! وقتی میگویم روشن شد واقعا معنای خاصّی را از آن اراده میکنم. 👈راستش از قبل همواره برایم جالب بود این تقوا که اینقدر در قرآن کریم تکرار میشود و در مواضع بسیاری از اختلافات خانوادگی بگیرید تا سیاست، اقتصاد، تجارت، جهاد و... مدام به واسطه آن سعی در کنترل انسان مؤمن میشود چیست؟ 👈اینکه از خدا بترسید و در زندگی خوب باشید. از خدا بترسید و ظلم نکنید. از خدا بترسید و... . خب معلوم است که من هم مانند بسیاری برداشت اولیه ای داشتم ولی خب احساس میکردم یک عمق خاصی دارد که برایم روشن نیست. 🔸تقوا یعنی چه؟ تقوا یعنی پرهیزکاری؟ خویشتن داری در برابر گناه؟ خدا ترسی؟ پروا کردن؟ خب اینها هرکدام میتواند بعدی از این مفهوم را تذکر دهد. ولی تقوا مفهوم خوف نیست. در مورد خوف جداگانه داریم: (فخافون ان کنتم مومنین)
🔶اگر ما در هستی شناسی خود معتقد به خداوند متعال و توحید هستیم آن روی سکّه این باور تأکید بر مفهوم بندگی است. اگر مدام میگوییم خدایی هست و توحیدی هست و همه چیز به خدا برمیگردد از آن طرف باید در نگاهمان به انسان همواره به جنبه بندگی و فقر و وابستگی او تأکید کنیم. 🔹ما فقط بنده ی چنین خدایی هستیم و حق نداریم چیز دیگری را بندگی کنیم. حق نداریم بتها، هوای نفس، طواغیت، والدین، سنن اجداد، اخلاق، مشهورات اجتماعی، قوانین بشری و هر عامل دیگری را بندگی کنیم. خداوند ربّ تکوینی است و ربوبیت تشریعی هم برای اوست. راستی مگر همه ی ما هر روز چند بار واجب نیست بگوییم: (ایاک نعبد و ایاک نستعین)؟! 🔶اگر چنین است تکیه به مفهوم تقوا و کانونی شدن آن و بسامد بالای آن در تعابیر دینی در موقعیتهای مختلف کاملا مبتنی بر امتداد توحید و بندگی انسان است. آری: 🔻«تقوا یعنی در برابر خدا احساس مسئولیت کنید. تقوا یعنی در نظام توحیدی شما فقط در برابر خدا مسئولیت دارید»🔺 👈تقوا یعنی به خاطر خدا! به خاطر رعایت جایگاه او و خواسته او! به خاطر اینکه او مولاست و فقط او حقّ دارد از ما چیزی بخواهد! به خاطر اینکه ما فقط بنده ی او هستیم! حتی تنها باید از عذاب او بترسیم و به پاداش او طمع کنیم. 👈تقوا داشته باشید یعنی یادتان نرود توحیدی در کارست. یادتان نرود بنده هستید. یادتان نرود فقط بنده ی او هستید. 👈تقوا یعنی اینکه در بین چشمها فقط مراقب چشم خدا باش! او تو را میبیند؛ به قول امام کاظم علیه السلام در فقیه: 📖«يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَعْصِيَةٍ نَهَاكَ عَنْهَا وَ إِيَّاكَ أَنْ يَفْقِدَكَ‏ اللَّهُ‏ تَعَالَى عِنْدَ طَاعَةٍ أَمَرَكَ بِهَا» 👈تقوا یعنی باعث و محرّک ما برای امورات مختلف، حتّی امورات در ظاهر خوب باید به خاطر خدا باشد نه برای عوامل دیگر. نه حتی برای عوامل به ظاهر پسندیده ای که به توحید برنگردد! 👈 از اینجاست که ملاک ارزش اعمال در منطق قرآن کریم بر تقوا است. اگر تقوا نباشد کارهای به ظاهر نیک نیز پذیرفته نمیشود. پذیرفته شدن ینی باعث تقرب به کانون هستی شدن: (ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم کفروا بالله). یعنی قبول عمل نیک و نفقات مبتنی بر نیت الهی است. از اینجاست که: (انما یتقبل الله من المتقین) و (ان الله مع المتقین). روشن است که گرامیترین انسان نیز با تقوا ترین انسان میشود. یعنی کسی که بیشترین اندازه وظیفه بندگی و مسئولیت را در برابر خداوند متعال به جا می آورد. کسی که فقط به خاطر تقوا فعالیت میکند نه محرک و عامل دیگر. کسی که عملا موحد و عبد واقعی است: (إن اکرمکم عند الله اتقاکم). بگذارید تعبیر دیگری بگویم: 🔻تقوا داشتن یعنی انجام فعالیتها به صورت عبادت مخلصانه. تقوا یعنی تذکر دائمی مقام عز ربوبی و مقام ذل عبودی و مراقبه اخلاص در امورات. تقوا مراقبه عبودیت است🔺 👈آن روی سکه توحید عبودیت و تقواست و مرتبه عالی تقوا اخلاص است. تقوایی عمیق که در ظاهر و باطن خدا لحاظ شده. فقط برای خدا نیست بلکه فقط و فقط برای خداست! آری همان حقیقتی که بانوی عالمین سلام الله علیها اینگونه از آن یاد کردند: 📖اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له کلمه جعل الاخلاص تاویلها 👈تقوا یعنی اگر موحدی و اگر عبدی باید بدانی عبد کار و انگیزه ای جز عبادت مخلصانه ندارد. عبد اگر درس میخواند و اگر سر کار میرود و اگر بچه داری و همسرداری و... میکند همه اش باید طوری باشد که بگویند دارد عبادت میکند. این طور و شیوه ای که به واسطه آن همه امور آدمی عبادت میشود تقواست. تقوا اکسیری است که عمل بی ارزش آدمی را در نظام با عظمت هستی ارزشمند میکند. 👈بله اقتضای بندگی همین است. ما فقط بنده ی خدا هستیم نه بنده ی هیچ عامل دیگر. به خاطر حسن و قبح اجتماعی و به خاطر ترس از رئیس و یا طمع جائزه و حفظ آبرو ... نه! «أفغیر الله تتّقون»! فقط به خاطر خداوند متعال. 👈این یعنی تقوا داشتن. این یعنی امتداد توحید و بندگی در مقام انگیزه های رفتاریمان. 🔻اگر نظام عالم توحیدی است و تو هم شأنی جز بنده بودن نداری پس در همه امورات باید تقوا داشته باشی🔺 👈باید همواره به چنین مفهومی توجه داده و تکیه نمود. در قبال هیچ چیزی جز خدا مسئولیتی نداری والا بنده خدا نیستی. اگر عقل داری باید با ملاحظه تقوا فعالیت کنی نه با ملاحظه چیز دیگر؛ فاتقون یا اولی الالباب! 👈تقوا تنها این نیست که از خدا بترسید! به خاطر اینکه به جهنّم نروید این کارها را بکنید! بلکه تقوا یک مفهوم بسیار بی بدیل و روشن در منظومه مفاهیم دینی است که مبیّن مسئولیت انحصاری انسان در قبال خداوند متعال متناسب با شأن بندگی در نظام توحیدی است. 👈بله منطقا باید در تربیت صحیح دینی امورات را مبتنی بر تقوا نمود. لذا کاملا موافق قاعده است که در همه جا در قرآن کریم امورات را بر تقوا بنا میکند.