eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
•♥️🌱• ± ‌تعجیل‌کن‌ به‌ خاطر‌ صد‌ها‌ هزار‌ چشم ای‌ پاســـخ‌ گرامی‌ امن‌ یجیب‌ها🦋✨ ..❤️ 🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ امروز☀️ روز مهربونی خداست 🌸💖🌺 بیایید 🌸🍃 خوبی هاراجمع🌺🍃 بدی ها راتفریق🌸🍃 شادی هارا ضرب 🌺🍃 غم هارا تقسیم 🌸🍃 ونفرت ها را🌺🍃 از قلب هایمان فاکتور بگیریم! 🌸🍃 ســـ😊ــلام✋ به یکشنبه خوش آمدید ☕ 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨ منم می‌خوام شهید شم🌹! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • • [ {عجل‌الله‌تعالےفرجھ‌الشریف} ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[ [🎙 ] 🔊| انسان قرن 14 تنہاست ، انسان قرن 21 تنہاست...! ♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
voice.ogg
616.2K
میبینی امام زمان بامانوکرای بدتنبلش چجوری میسازه؟!! میبینی چراگناهای ما رو به رُخمون نمیکشه؟!!😔🥀 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه اینکه نکنه....❣ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـــــن‌.... ࢪفیــق‌زیاد‌‌دارم..... با‌وفا‌یہ‌چیز‌دیگه‌است.... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
°•📲🌿•° ± یا رب تـو دیــده ‌را ز غمش ‌پـ‌ر ز آب کـن مـا را غلامِ حضرَت ‌بـاقـ‌ر ‌حـسـاب ‌کن🥀💔 🪔 (ع)'🥀! •.🕯➺˹🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•♥️🌱• ± یک لحظه وا کند گره از کار عالمی دست گره گشای تو یا باقر العلوم🥀🕯 🕊 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•[ 📞•. ‌حاج‌قاسم‌یہ‌جایۍمیگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ‌بدۍکہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزۍبرگردھ‌وتوبہ‌کنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌کنۍ! :) •. 🍃!- 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحانه‌تـــون🥒 یك دعای نـاب از ته دل الهی همیشه🧀 خــونـه دلتون گرم🍳 فنجون عشقتون پر مهر بفرمایید صبحانه😊☕️
اگه به گناهے مبتلا شدے؛ نذار قلبت بهش عادت ڪنه...!❌ عادت به گناه؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره...! اونوقت به جاے لذت بردن از خدا، دیگه از گناه لذت میبرے...! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو شفای دل زارت‌همه جافڪرحسین است به لبِ‌غرق به خونت‌ همه دم ذڪر حسین است...🕯🥀 شهادت‌امام‌محمد‌باقر(؏)‌تسلیت‌باد 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
چون زمین بودم ، آسمانم کرد ...
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور یکی کوچک ، یکی بزرگ ، یکی سفید، یکی سبز ، یکی قرمز ، یکی کپسول، یکی گچی. نوع قرص مهم نبود ، مهم اثرش بود. شاید نزدیک 20 تا قرص متفاوت را تند و تند از جلدش باز کردم و کف دستم ریختم . نگاهم روی قرص ها بود که در اتاق بی در زدن باز شد و نگاه هومن به من و قرص های کف دستم . تنها چند ثانیه فرصت داشتم که انتخاب کنم و فوری انتخاب کردم و قرص ها را در دهانم ریختم و یک جرعه آب هم روش . با اخم جلو آمد و نگاهی به جعبه ی بزرگ قرص ها انداخت : _داری چکار میکنی ؟ -سرم درد میکرد قرص خوردم . با اخم یه نگاه به من و به پوکه ی قرص های روی تخت انداخت و خم شد : _ژلوفن ، پرانول ، اندانسترون ، پرازو سین ، گلوتازون ، متفورمین ، اینا قرص سر درده ؟! با عصبانیت گفتم : _ولم کن میخوام بخوابم . خواستم روی تخت دراز بکشم که هومن عصبی دست چپم را گرفت و کشید : _بیا ببینم . دنبالش کشیده شدم . در اتاقم را باز کرد و مرا سمت انتهای راهرو ، که یک حمام و توالت داشت برد . در را باز کرد و گفت : _بالا بیار . -دیوونه شدی ... ولم کن .... محکم و جدی یه فشار به مچ دستم داد: -بالا بیار میگم . -ولم کن دستمو شکوندی . شیر روشویی را باز کرد و کف دستش را روی سرم گذاشت و سرم را با قدرت خم کرد پایین و در حالیکه کف دست دیگرش را زیر شیر آب گرفته بود با عصبانیت سرم فریاد زد : _آب بخور .... اونقدر جیغ زدم که در بین آن جیغ ها ، بی اختیار کمی آب خوردم . سرم را رها کرد که عصبی با جراتی بی مثال ، تو رویش گفتم : _کثافت ولم کن ... هرچی میکشم از دست توئه ... ولم کن ...اصلا میخوام راحت شم از شر تو ...مگه همینو نمیخوای . با حرص و عصبانیت نگاهم کرد . فَکِش قفل شد و فشار روی آن واضح . باز سرم را با زور خم کرد سمت شیر آب و اینبار فریاد زد : _آب بخور تا خودم ننداختمت توی استخر تا یا آب بخوری یا خفه بشی . صدای جیغ های خفه ام که بخاطر آبی بود که دور دهانم را احاطه کرده بود ، سکوت خانه را شکست . همان موقع در خانه باز شد. حتما مادر و پدر و خانم جان بودند .سرم را با قدرت عقب کشیدم و فریاد زدم : -ولم کن کثافت . خونسرد ولی با حرص توی گوشم گفت : -آره ، من کثافت ، ولی پوستت رو میکنم اگه غلط زیادی کرده باشی . باز سرم رو با قدرت از زیر دستش عقب کشیدم و فریاد زدم : _مامان ...کمکم کن. نگذاشت بیشتر از آن جیغ جیغ کنم . موهایم را با خشونت کشید و گفت : _آب بخور وگرنه خفه ات میکنم . صدای مادر را از ته راهرو سمت پله ها شنیدم : -خاک به سرم ... هومن ! داری چکار میکنی ؟ ولش کن . -شما غصه ی اینو نخور ...غلط زیادی کرده . -ولش کن میگم . سرم را با تمام قدرت عقب کشیدم و فریاد زدم : _عوضی ...کثافت ...آره ... میخوام خودمو بکشم ... تو چکاره ی منی ؟ مادر کنار در توالت ایستاده بود و هنوز متوجه بحث ما نبود که هومن گفت : -یه چیزی بهت میگم ها ....خفه خون بگیر ، یه مشت آب بخور اون قرصایی که خوردی بالا بیار. صدای هین کشیدن مادر برخاست : -نسیم !! قرص خوردی ؟! بغضم با حرص و عصبانیت درهم آمیخته شد : -آره ... چرا نمیذارید بمیرم راحت شم ؟ ....وقتی عمه مهتاب اونقدر راحت به من میگه معلومه چه بلایی سرم آوردن که منو انداختن جلوی در بیمارستان... یعنی کل فامیل میدونن که ... و دیگر نشد که ادامه بدم . بغضم بیشتر شد و راه گلویم بسته . هومن پوزخند زد: _همچین میگه کل فامیل انگار ما صد نفریم ، کل فامیل ما، یه عمه مهتابه یه عمه پری ... بفهمند ، اونا کج فهمند به ما چه ... عصبی نگاهش کردم و گفتم : _آره باید اینو بگی ...تو که جای من نیستی که از اول سر راهی باشی و ذره ذره آبرو واسه خودت جمع کنی و بعد در عرض دو روز بشی .... 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور بغضم ترکید و ادامه دادم : -بشی یه دختره ی بی حیا و بی آبرو ... شونه های مادر افتاد .صدای عصای خانم جان داشت از سمت پله های راهرو میآمد : _چی شده باز ؟ هومن عصبی صداشو بالا برد: _مامان بگو آب بخوره وگرنه میاندازمش توی استخر تا خفه اش کنم ها. مادر با نگرانی پرسید: _واقعا قرص خوردی نسیم ؟ چانه ام می لرزید که مادر گریست : _چرا ؟ چرا فکر من و منوچهر نیستی ؟نگفتی ما دق میکنیم ؟ هومن فریاد کشید: _بابا الان وقت این حرفا نیست ... بعد وقتی دید مادر بلند بلند زد زیر گریه وکنج دیوار ، روی زمین نشست و گریست ، باز سرم رو سمت روشویی خم کرد و فریاد زد : _آب بخور لعنتی ... آب بخور بهت میگم ... به قرآن خفه ات می کنم ها. داشتم می گریستم و آب می خوردم ، هق هق میکردم و آب می خوردم .سرم را که بلند کردم با صورتیکه غرق از اشک و آب بود به هومن گفتم : _نمی بخشمت . یه لحظه ته نگاهش پر شد از یاس .اما خیلی زود همراه با اخمی جدی گفت : -به جهنم . و با دست راستش فَکم را گرفت و مجبورم کرد که دهانم را باز کنم و انگشت اشاره ی دست چپش را تا انتهای حلقم فرو برد . عق زدم که عصبی گفت : _بالا بیار ... بالار بیار بهت میگم . انگشتش بدجوری داشت معده ام را تحریک میکرد که صدای خانم جان هم به اوضاع پریشان ما اضافه شد . -هومن ولش کن ...چکارش داری ؟ -بالا بیار. فَکم رو محکم گرفته بود و راه فرار از دستش را برایم غیر ممکن کرده بود ، اونقدر ، انگشتش را ته حلقم نگه داشت و من آنقدر عق زدم که بالاخره بالا آوردم . دستم را روی روشویی گرفتم و با قدرت تمام معده ام خالی شد. هومن با لحنی آرامتر از قبل گفت : _حالا جمعش کنید ببریدش درمونگاه . مادر هم چنان میگریست و خانم جان هنوز نفهمیده بود که ماجرا از چه قرار است . همان موقع پدر هم از راه رسید : _چی شده ؟ مینا ؟! مادر سربلند کرد و گفت : _منوچهر ... بیا نسیم رو ببریم درمونگاه . -چی شده مگه؟ بی حال کنار در دستشویی نشستم که مادر گفت : _قرص خورده . پدر وا رفت : _نسیم ! هومن درحالیکه پالتواش را میپوشید گفت : -بدید به من سوئیچ پاترول رو ... میبرمش. خانم جان هم در جا خشکش زده بود و فقط خیره نگاهم میکرد و من هنوز کنار در دستشویی افتاده بودم که هومن گفت : _نگران نباشید حالا که بالا آورده طوریش نمیشه . بعد سر چرخاند به عقب و جدی صدایم کرد: -نسیم ... بلند شو جمع کن خودتو ... اگه تا ده دقیقه دیگه توی پاترول نباشی ، میآم میاندازمت روی دوشم و میبرمت درمونگاه . و رفت .نگاه سنگین پدر و خانم جان اونقدر سرزنشم کردند که برای فرار از آن ها مجبور شدم همراه هومن بروم .اما هیچ کس نفهمید که حال من چقدر خراب است .حال قلبی که شکسته بود و جسمی که هنوز اثرات کبودی و تحقیرش را با خود داشت و عشقی که نیامده ، رفت . روی صندلی پاترول نشستم و هومن براه افتاد. هنوز نرسیده به درمونگاه بی مقدمه گفت : _باور کن اگر میدونستی که بهنام چه آدم کثیفیه ، بخاطرش دست به خودکشی نمیزدی . درحالیکه آرام و بی صدا می گریستم پرسیدم : -کثیف تر از توئه ؟! یه لحظه سرش چرخید سمتم و سکوت کرد . جوابی نداشت چون خودش بهتر میدانست که باعث و بانی همه ی بلاهایی که سرم آمده است . یه سِرُم زدم و دکتر کلی از اقدام هومن تعریف کرد. حالا شده بود اسطوره ی خانواده ! کسی که نقشه ی دزدیدن مرا به طمع پول و زدن شرکت خصوصی اش کشید و حالا با یک اقدام کوچک ، در بین همه عزیز شد ، جز من . قسم خوردم که ازش انتقام بگیرم ... قسم خوردم 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شبتون پر از ⭐️ستاره هایی باشه 🌸که هر شب به خدا ⭐️سفارشتونو میکنن 🌸الهی آرزوهای دلتون ⭐️با حکمت خدا یکی باشه 🌸شبتـون بخیـر ⭐️و رویاهاتون شیـرین ┏━━✨✨✨━━┓ ┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســــــــــلام🌸 صبح تابستونی‌تون بخیر و خوشی🌸 سه شنبه تون پرازموفقیت وآرامش🌸 🌸
•♥️🌱• عاقبت روزی مُحقَّق میشَوَد رویاىِ مَن میرَوَم اَز صَحنِ زَهرا سویِ ایوانِ حَسـن😍🕌 🌻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
عزيزان حيفتان نمی آيد مادرها را اذيت كنيد؟! سيدرضی(ره)صاحب نهج البلاغه پس از وفات مادرش فرمود: پس از اين با كدام دست بلاها را رد كنم؟! دست مادر كه بالا ميرود و دعايتان ميكند ، بلاها از شما دفع ميشود. حيف نيست بر سر مسائل جزئی مادرها را می رنجانيد؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشتِ‌روی‌زمین‌برای‌من‌نجفه تو‌هرطرف‌که‌بری‌،خدا‌همون‌طرفه🍀💛 🎤
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور روزها گذشت .حال جسمی ام خوب شده بود اما حال روحی ام با خبر نامزدی بهنام و سیما و کارت دعوتی که بدستم رسید خراب . شاید اگر موقع امتحانات ترم نبود ، کلا از شهر می رفتم . می رفتم پیش خانم جان و آقا جان البته خانم جان که منزل ما بود ولی آقاجان تنها در خانه .اما حتی حوصله ی درس خواندن هم نداشتم .نگاهم مدام از روی خط های کتاب پرواز می کرد سمت کادوهای بهنام که حالا شده بود یاد آور عشقی که ناکام ماند . بی حوصله کتاب را گذاشتم روی پاتختی ام و باز دراز کشیدم روی تخت .از زور بی حوصلگی داشت خوابم میبرد که در اتاقم باز شد.هومن بود و از اینکه عادت کرده بود در نزند ، حرصی شدم .سرم چرخید سمتش : -اتاق در داره . -اِ ... من فکر کردم نداره ...بلند شو ببینم چه راحت دراز کشیده ، سئوالا سخته ... بلند شو بخون . -حوصله ندارم می خوام این ترم این درسو بیافتم . -مگه دست توئه که درس منو بیافتی ... بلند شو . به زور مرا روی تخت نشاند و کتاب را گرفت سمتم . بی حوصله نگاهی به کتاب انداختم که با حرص کتاب را از میان دستانم کشید و گفت : _ببین اینجاها مهمه . -ولم کن ... میگم میخوام صفر بگیرم تو چکار داری . عصبی تر شد و فریاد زد: _احمق جون ، خنگ خدا ... دارم سئوالام رو لو میدم لااقل همینا رو بخون. بی حوصله گفتم : _نمی خوام اعصاب خوندن ندارم . کلافه سرش رو از دستم سمت سقف اتاق بالا گرفت و گفت: _وای خدا ... یعنی به هر کی نمونه سئوالا رو میدادم ها ، دست و پام رو میبوسید. 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها 🌼شيرين تــــرين دقايق 🌺دلچسب تــــرين ساعت ها 🌼و دوست داشتنی‌ترين لحظه‌ها 🌺را برای شما آرزومنـدیم 🌻صبـح زیبای آدینه‌تون بخیر🌻 ‌‌‌‌‌‌‌
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بھ کجا داریم میریم ما ؟؟ حداقل حرمت رو نگھ دارید ! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری ویژه 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری ویژه 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝