eitaa logo
به وقت دل | رحمت نژاد
543 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
391 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خشک کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
"امن بودن" یک پله و بلکه چند پله بالاتر از دوست داشتن، بیشتر از عشق حتی، برای آدمها ارزش دارد. امن بودن، یعنی از جانب تو خطری تهدیدم نمی کند؛ به من اجازه می دهی در کنارت خودم باشم، سین جیمم نمی کنی، می توانم بدون اینکه نگران چیزی باشم، با خودم در صلح باشم. تو، صلح مرا بهم نمی ریزی. کاش، اگر کسی گفت "دوستت دارم" معنایش این باشد که نترس! از جانب من در امن و امانی ! کاش دور و برمان پر باشد از آدم های امن...
خدایا . . . اونقدر بهمون دغدغه‌ی خوب و آسمونی بده . اونقدر بهمون مسئولیتِ مهم و در شأن خودمون بده . اونقدر زندگیمون رو پُر از خیر و برکت و کار فرهنگی و درس و تلاش و مجاهدت بکن که از شدت مشغله و دغدغه ، فرصت نکنیم سمت گوشی بیاییم و عمرمون رو تلف کنیم... بگید
هدایت شده از متصل
آرام باش عزیزِمن ؛ حکایتِ دریاست، زندگـۍ 💙^^ 🗣️|🧕🏻 @Zaneasil
این کوله یار و یاوَرِ روزایِ سَخته مَن بوده همیشه ؛ هم همراه و هم‌رفیق بوده برام تَمامِ روزایِ خوش و غَم منو دیده جون و روح نداره اما یار ِ یار
هدایت شده از متصل
واقعا خیلی خوبه صبح از خواب بیدار میشیم و میفهمیم خدا بهمون یه روزه دیگرو داده تا در کنار عزیزامون زندگی کنیم خدایا از تو سپاسگزارم…:) 🧕|@Zaneasil
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دَم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان...
🧕 شاید ما تو کار فرهنگی دنبال جا و مکان و پول و موقعیت خوب باشیم یا شاید کار فرهنگی کنیم اما نیمه بذاریم و رهاش کنیم! اما هستن آدمایی هم که به تاثیر گذاری و کارهای رویِ زمین مونده بیشتر فکر می کنن تا این چیزا! مثل حاج آقا محمدی که به نیت کارِ تبلیغی از قم می زنن بیرون! بهشون چندین مسجد در مناطق تهران، صنایع دفاعی و سهرابیه کرج پیشنهاد می شه، مسجد امام محمد تقی(علیه السلام) سهرابیه رو که یکی از محلات حاشیه نشین کرج هست و تا به حال امام جماعتی به خودش ندیده و نیمه کار بود رو می پذیرن ... امروز با گذشت ۱۵ سال از حضور حاج آقا در سهرابیه این مسجدِ نیمه کاره تکمیل شده، بچه های قد و نیم قد محله سهرابیه بزرگ شدن و نخبه فرهنگی! وَ با کارهای فرهنگی ای که در این محله انجام می شه، آسیب های فرهنگی اجتماعی به حداقل رسیده ...
عشق است حلولِ ماه شعبان اما با ماه رجب؛ وداع خیلی سخت است...
تقویم را ورق می‌زدم ، مناسبت‌ها را مرور می‌کردم و دور تاریخ های مهم را با مداد قرمز دایره میکشیدم تا مبادا فراموشم شود . ناگهان نگاهم قفل ماند بر روی سوم اسفند ماه ... تاسف برانگیز ترین تاریخِ ممکن !' روزی که کودتای انگلیسی رضا خان اتفاق افتاد و قاجار برای همیشه از حکومت فاصله گرفت ... مملکت با انبوهی از سرمایه و عزت به دست یک انسان نالایق و هوس‌باز افتاد که سرمایه های ملی را خرجِ عشق‌وحال های خصوصی اش میکرد . و سوغاتش از کشورهای دیگر به جای علم و صنعت و پیشرفت ، بی عفتی و هرزگی و بی‌غیرتی بود . متن پیچیده ای حاضر و آماده نکرده‌ام . خواستم یادآوری کنم ، ما بابتِ خیانت های همه جانبه‌ی رضاخان و پسرِ لاابالی‌اش ضربه‌های شدید بسیاری از بیگانگان نوش جان کردیم که با انقلاب خمینی کبیر به عزت و اقتدار و استقلال مبدل شد . . .
اگرخوبی‌ِفردِ دیگری‌راتحسین‌میکنید، آنچه میبینیدازخوبیِ‌روحِ‌خودتان‌است! ــــــــــــــــــــــــ✨💗ـــــــــــــــــــــ 📚منبع: دبی فورد در کتابِ نیمهٔ‌تاریکِ وجود نوشته است.
هدایت شده از متصل
هیچ محدودیتی برای دستاوردهایی که یک زن می تواند داشته باشد، وجود ندارد ... ✍️|🧕🏻 @Zaneasil
هدایت شده از متصل
هدایت شده از متصل
به وقت دل | رحمت نژاد
پاسخ کوبنده دانش آموزان البرزی به اغتشاشات اخیر دانش آموزی اجرای سرود #بنات_الحیدر در میدان آزادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اجرا در میدان آزادی و برج میلاد و مشهدالرضا علیه السلام رسیدن به اجــرای زنده در اختتامیه سی و هشتمین جشنواره موسیقی فجــر 🌱 -تهران - فرهنگسرای ارسباران اسفند ١۴٠١ هِیْئَت‌مُعَظَّم‌ْدُخْتَرآنہ‌بَنـات‌ُالْحِیـْدَر🤍🌸
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
چه قدر امروز دلم میخواد مثلا از خدا بخوام از صالحان باشم ... از محسنین ... بخوام با ابرار محشور بشم ... با ابرار بمیرم ... مثلا بگم؛ منو با شهدا تو یه خونه بذارن و به یه چشم نگا کنن ... مثلا بگم خداجونی انس با قرآن بهم عنایت کن، شرح صدر افاضه کن ‌... بذار تا دست نیازمندی رو بگیرم بذار تا خضوعی و خشوعی برای تو داشته باشم ... مثلا بگم منم بهشتی کن ... نمازمُ بالاببر ... و از آتش شهوت و غضب نجاتم بده ... میخوام بقدر یه دعا یاد گرفته باشم بعد نمازام، عشق به تو رو مزمزه کنم ... میخوام مثلا جَلد شب نشینی ها و مناجات ها باشم. ..می‌شه؟! اَدای آدم های سربه راه ک پشت در خونه ات بست میشینن رو دربیارم .. چشم بمالم ... و میان سجده ... دست به تربتم بکشم ... بگم من همونم ... همون روسیاه ... پُر گناه ... امّا دلتنگ، اینقدر خدا هستی که نمیذاری از دلتنگی دق کنم ... اینقدر خدا هستی که نذاشتی بی کس باشم ... دست به تربتم میکشم ... و دلم حسین ِ فاطمه رو صدا میزنه ... @be_vaghte_del313
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم... الحمدالله الذی خلق الحسین💚
هدایت شده از متصل
دارم به این فکر می‌کنم که در آخرین روزهای عمرم، آن روزهایی که شاید هیچکس را به خاطر نیاورم، آن وقت هایی که حتی چشم‌های پدرم را نشناسم، تو را هنوز یادم هست؟ عشق تو را هنوز به خاطر دارم؟ هنوز با شنیدن اسمت اشک سیل می‌شود روی گونه‌هایم؟ سرانجام این محبت به کجا خواهد رسید عزیز دلم؟ آن قسمت روح و قلبم، که هیچ‌کس را یارای ورود به آن نیست، فراموشیِ نامت پُر خواهد کرد؟ یعنی می‌شود یک روز کسی بگوید «حسین(ع)» و من های های اشک نریزم؟ کاش قبل از آن روز، قبل از آنکه در این کالبد کوچک و حقیر، جای تو خالی بماند، من به آغوشت رسیده باشم... ❤ 🧕|@Zaneasil
به وقت دل | رحمت نژاد
غَمَت مَباد که دنیا زِ هَم جُدا نکند رِفیق هایِ در آغوشِ هَم گِریسته را ... #جشن‌شش‌سالگی‌باشگاه‌اد
ما به بانوی فرهنگ موجودیت می دیم وزنده فرضش میکنیم! به خاطر همین در اجتماعِ سالانه بانوی فرهنگ دورِ هم جمع میشیم و ۳۶۵ روزی که به روزهایِ عُمرِ بانو اضافه شده روجشن میگیریم. بانوی فرهنگ به خاطرِ افرادش زنده نیست! بلکه بانویِ فرهنگ به خاطر اهدافش زنده ست، بانوی فرهنگ زنده ست تا خانه امنی برای بانوان نویسنده باشه، تاباشگاهی باشه برای رشد پلکانی زنانه نویس ها وزنان نویسنده، تابه ظرفیت شهرستان هاتوجه کنه، قبل از ورود به تماشاخانه مهر و آغاز رسمی جشن شش سالگی باشگاه ادبی بانوی فرهنگ دیدم که بچه های بانو باچه ذوقی آماده این جشن می شدن، یکی با رونمایی کتاب‌هاش در جشن خودشُ آماده کرده بود، یکی دیگه با قراردادن کتاب های چاپ شده‌ش درنمایشگاه کتاب و اون یکی با آموزش های نویسندگی که یاد گرفته بود و قرار بود از این به بعد بنویسه، مراسم رسمی شروع شد، خوانِش سرود ملی، معرفی و تجلیل ازنیلوفرمالک به عنوان نویسنده پُرنویس،نوجوان نویس وموفق، رونمایی از کتاب های انتقام، برای میلگردها سعدی بخوان و فصل توت های سفید، ارائه عملکرد یک سالِ گذشته بانو و ..تا رسیدیم به بُرِش کیک، در کنارِ دست، جیغ، هورا همه ی ما بانوی فرهنگی ها حالا که به درستیِ مسیری که اومدیم مطمئن تر شدیم، آرزوهای بزرگ تری از دیروز داشتیم، چِشم هامون بستیم هم شمع فوت کنیم و هم آرزو! من فکر میکنم آرزویِ مشترکِ همه ی ما این بود: برای حضورمون وموندنمون دربانوی فرهنگ اهداف متعالی تر داشته باشیم، متعهد باشیم و متعهدانه در راستای اعتلای فرهنگ و دین بنویسیم و بر باطل غلبه کنیم و ده ها رونمایی کتاب داشته باشیم