eitaa logo
به وقت دل | رحمت نژاد
544 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
389 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خشک کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
✅یادتونه موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم 😊 . ✅یادتونه زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم😣 . . ✅یادتونه وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😊 ✅یادتونه نیمکت های مدرسه برامون شده بودن دفتر نقاشی و خاطرات! انواع و اقسام شعر و نقاشی روشون حکاکی می کردیم 😊 کدوم یکی از "یادتونه" ... یادتونه؟ من یادمه... دبیرستانی بودم و اهلِ شعر از نیمکتم مثنوی معنوی ای ساخته بودم به سبکِ خودم🙈 از رباعی گرفته تا شعرِ آیینیُ غزلُ شعرِ سپیدُ نو ❣ چون حَساس بودم کار تمیز دربیاد اول یه قسمتی از میزُ لاکِ غلط گیر می گرفتم سفید میشد، بعد روش می نوشتم 🙈 نمیدونم من خیلی بیکار بودم یا خیلی حَساس! 🙄 یه روزی از روزا یه صفحه سفید رو میز تشکیل دادم و نوشتم: آنچه مهم است حفظ راه شهداست ... این وظیفه اول ماست... کمی رو جمله ای که نوشتم تامل کردم، حفظِ راه شهدا ... وظیفه اولِ ماست ... شهدا به بیت المال حساسیت داشتن 🌀شهید باکری از نوشتنِ با خودکارِ بیت المال حتی در حَدِ چند کلمه برایِ کارِ شخصی پرهیز داشتن 🌀بچه شهید تقدسی تو تَبِ شدید بودن با وجودی که موتورِ سپاه در اختیارشون بود و میتونستن بچه رو به مطب برسونن اینکارُ نکردن و گفتن اگ فرزندم بمیره از موتور سپاه که بیت المالِ استفاده نخواهم کرد . . . من امّا به عنوانِ رهرو شهید حساسیتی رو بیت المال نداشتم، رعایت که نمی کردم هیچ، ضَرر هم میزدم! همین مثنوی معنوی ساختنم از نیمکت! پی نوشت: از اون روزی که سالِ سوم دبیرستان بودمُ پِی به حساسیت شهدا رو بیت المال بُردم تا امروز که طلبه ام، دیگه نه صفحه سفیدی ساختمُ نه شعر و غزلی نوشتم. چون من در قبال بیت المال مَسئولم کاش مسئولینمون مخصوصا کلید دارها و دولتِ بنفش از شهدا درس بگیرن و همین قدر اندازه منو امثالِ من حقِ بیت المال رو به جا بیارن. کاش ولایت مداریمون در حَدِ شعار نباشه... 😔 @be_vaghte_del313
شما از دورانِ دانش آموزیتون خاطره دارین؟ یکی از بهترین خاطره های دورانِ دانش آموزیِ من دیدار با حضرت آقا در ۱۳ آبان بود. اولین دیدارم بود و الحمدالله آخرین نشد، ولی خُب دیدارِ اول یه چیزِ دیگه ست ... شب رو تو سازمان بسیج مستضعفین، حسینیه شهدای بسیج موندیم. اولین شبی بود که دور از خانواده بودم و" نگم براتون چه قد از دلتنگی بابا مامان اشک ریختم🙊" با وجودِ دلتنگی ای که به من غلبه شده بود شب خاصی بود... یه شب معنوی... منم عاشقِ معنویت... تا میتونستم استفاده کردم. از سرودِ جمعی که با صدها نفر کار می کردیم تا پیش حضرت آقا بخونیم از گَعده های دوستانه ای که داشتیم، خوبیِ این جمع دوستانه این بود که از هر شهری یه دوست داشتی، یکی از شیراز... دیگری قُم... اون یکی بوشهر... منم کرج... نمیدونم چرا وقتی گفتم از کرج اومدم همه اینجوری 🙄 نگام کردن! انگار که فقط شهرِ خودشون بچه حزب اللهی و چادری داشته باشه کرج نداشته باشه! ینی تا این حَد درباره کرج داغون فکر میکنن😕 حال و هَوایی بودااا هر کَس یه گوشه ای مشغول بود و نامه می نوشت برای آقا. دلم میخواست منم بنویسم... اما ننوشتم... گفتم من تو دلم آقا رو دوست دارم حالا چه لزومی داره به آقا بگم؟ خدا که میدونه. اما تا دلتون بخواد تو نوشتن نامه کمکِ بچه ها کردم فرقی ام نمی کرد از بچه های شهر خودمون باشن یا شهرِ دیگه. همه حرفایی که باید تو دلم می موند و گفتم به آقا نگم تو نامه های بچه های دیگه گنجوندم☺️ آخه اون شب من هیچ تفاوتی بین خودم و بچه ها حس نکردم همه یک دل بودیم... یک رنگ... همه عاشق بودیم، عاشقِ حضرت آقا پس چه فرقی می کرد که من تو نامه جداگانه ای بگم آقا دوستت دارم و ولیِ فقیهِ منی یا تو نامه دوستی که با من همدل بود! بعد از نوشتن نامه خواب به چشمام نیومد که نیومد. دلم پیش مزار شهدایِ داخلِ سازمان بود... با امّا و اگرِ مامورین محوطه رو به رو شدم که گفتن دیروقتِ و صلاح نیست برین. ولی مگ کوتاه اومدم من🙊 راضیشون کردم فقط برای یک ساعت با چند تا دوست بریم و بیاییم. بگذریم که یک ساعتِ ما تا سحر طول کشید با نوایِ زیارت عاشورایِ دل نشینِ دوستِ شُمالی با نوایِ یادِ امام و شُهَدایی که مسیرِ زندگی منو تغییر داده بود با اشکا و مناجات هامون با شهدا با عهدی که بستیم ... بعد از نماز جماعت صبح حرکت کردیم سمت حسینیه امام خمینی تو مسیر به دیدارهایی فک می کردم که از قابِ تلویزیون پخش میشد ... کسانی که لحظه دیدارِ آقا اشکاشون مهمونِ رو گونه هاشونِ ... آخه مگه میشه؟ مگه اونجا چی میگن؟ چی میشه که آدم اینقد به وجد میاد و اشکاش می ریزه ... بعداز کلی انتظار و گذروندن گیت های بازرسی وارد حسینیه که شدم اینبار من بودم... من بودم که اشکام سرازیر شد ... وقتی خادمِ حسینیه بغلم کرد و ازم پرسید که چرا گریه میکنی هیچی برایِ گفتن نداشتم، هیچی فقط اشکایِ من بود که می یومد آخه دلم به یکی از آرزوهای قشنگش رسیده بود... جایی بودم که تا لحظاتِ دیگه شاهدِ شیرینیِ صدا و بصیرتِ بی نظیرِ کلامِ ولیِ فقیه ام امام خامنه ای میشدم... بعد از شُعار های حماسیِ یک دل و یک صدایی که سر دادیم و به جرات میتونم بگم این شعارها لرزه بر تَنِ دشمن انداخته بعد از جانم فدایِ رهبر و ای رهبرِ آزاده آماده ایم آماده گفتن ها حضرت آقا تشریف آوردن... سرودِ جمعیمون رو با اشکی که گوشه چشم تک تکمون نشسته بود خوندیم ... حضرت آقا شروع کردن سخنرانی... علاقم نسبت به آقا رو که میگفتم باید تو دلم بمونه دوست داشتم با اشکام با بغضِ تو گلو بگم آقا حرف حرفِ جای گرفته در سُخنت رو مؤمنم ! شهادت میدم به رهبریت آقا ... پی نوشت: هیچ وقت سعی نکنیم آرمان هامونُ تو دلمون نگه داریم، چون کُشته میشن، چون دیگرون فکر می کنن از ارزش افتادن. گاهی باید آرمان ها رو فریاد زد. آرمان هایی چون @be_vaghte_del313
من هیچوقت نتونستم به این فکر کنم که معلمشون هستم، بیشتر شبیهِ دوستیم تا معلم و شاگرد! بحث درباره انتخاب بود، اینکه ملاکِ انتخاب هامون باید خدا باشه، از رویِ آگاهی و معرفت انتخاب کنیم، از انتخاب رشته و شغل و هدف و مسیر زندگی و دین گرفته تا الگو ... یکییشون چیزی بهم گفت که منو ترسوند! گفت خانم، شما از انتخاب هاتون راضی اید؟ گمون کردم از سری سوالهای کنجکاوانه همیشگیِ ذهنش باشه ... گفتم راضی ام ... هم از درسم ... هم از کارم ... هم از دینم ... هم از هدفم ... هم از الگوهام ... گفت خانم کلاسِمون اینجاست، پایه ۶، میشه بیشتر کلاسمون بیایید؟ بیشتر باهم صحبت کنیم؟ خانم چه روزی میایید؟ منتظرم ... من همش فکر میکنم آینده یِ من میشه شما! همش دوست دارم بشم مثلِ شما! اگر راضی اید پس امیدوار میشم به راهی که دارم میرم... اگر ناراضی اید پس منم ناامید میشم به علایق و انتخاب هام... به آینده ام! یکهو لال شدم انگار! گُمان نمی کردم یک روز برای این دخترهای۱۲ ساله بشم الگویی که دلشون بخواد شبیهم باشن ... هیچوقت دوست نداشتم الگویِ کسی باشم ... گفتم گُل دخترا الگویِ همه ما حضرت زهراست،،، یکی از شیطون ترین هاشون پرید وسطِ صحبتم و گفت خُب خانم شما الگوت حضرت زهرا باشه ازش یاد بگیرید بعد به ما یاد بدین ... ترسیدم به خاطرِ اینکه چه بخوام چه نخوام به من به چِشمِ الگو نگاه میکنن و توقع دارن بهشون یاد بدم، یاد این جمله از حضرت آقا افتادم که فرمودن فتح الفتوحِ حضرت امام تربیت انسان ها بود، باید کم کم باورم بشه که من دیگ برایِ خودم زندگی نمیکنم، برای جامعه ام زندگی میکنم ... برای گُل دخترایِ سرزمینم ... باید حواسم بیش از پیش به انتخاب هام باشه، @be_vaghte_del313
از صحبت هایِ حاشیه ای مون این بود که گفتم: به اعتقاد من در مغز یک ناحیه وجود داره که وظیفه منظم بودن رو برعهده داره...من حس میکنم این قسمت از مغزم از کار افتاده! همه شان خندیدن و گفتن در مغز همه یِ ما هم همچین ناحیه یِ از کار افتاده ای هست:) بعد گفتن چرا یک روز دعوتش نمیکنم بیاد خونه ما؟ گفتم باید ببینم سود ِ من از این دعوت کردن چی هست؟ یکی از شیرین ترین هایشان بلند شد گفت سودش اینِ که با تمام وجود میفهمیم واقعا قسمت نظم مغز شما ساخته نشده :)))) روانی های ِ قشنگ ِ منند:)) 🙂 @be_vaghte_del313
‌ تویِ‌اطرافمون‌خیلی‌جاهاهست‌کہ‌بهمون‌آرامش می‌ده:) مثلایکی‌ازاون‌مکان‌ها‌برای‌من..؛ نمازخونہ‌یِ‌مدرسه‌ست:)🌱 امروز زنگِ آخر گفتم بچه‌ها بریم نمازخونه‌برایِ‌نماز و از بینِ اون جمعیتِ ۲۵نفره ۱۴ نفر موافقت کردن‌ورفتیم..:)) یه حسِ خاص داشت.. یہ حسِ آروم.. از اون‌هایی کہ هر چه‌قدرم انجام بدی کلیشہ‌ای نمی‌شهــ..؛ دیدنِ آب بازی بچه‌ها موقعِ وضو انتخابِ چادر گل‌گلی از بین چادرهــا "حاج‌خانم"گفتن‌هایِ از سر شوخــے تویِ صف کنارِ بچه ها ایستادن..؛ همشون‌ باعث شد این نماز خیلي بهمون بچسبہ🌱 طوریِ کہ اون دختر‌هایی کہ نمازخون هم نبودن خواستن بازم بیایم:)) خواستم بگم اگر معلمی این و می‌خونہ یا اگر دانش‌آموزی..؛ یه بار انجامش بده:)🌱 و از خودش این حس‌وحالِ قشنگ و دریغ نکنہ بعد از یہ‌بار..؛ نمک گیر می‌شه!:) فوق‌العاده‌ست.. طعمشم با بقیه‌یِ نمازها متفاوتہ☺️💜 به من کہ این یکی خیلی چسبید ツ @be_vaghte_del313
من این مدلی ام که میتونم چند تا کار با هم انجام بدم 🙄 مثلا آشپزی ک میکنم کتابم بخونم جزوه ام بنویسم 🙊 جارو برقی ک میکشم هندزفری بذارم گوشم و فایل درسی یا سخنرانی ام گوش کنم😅 با تلفن خونه ک حرف میزنم با گوشی چت ام کنم🙈 امروز که فاطمه پیشم بود، هم گریه می کردم هم تند و تند تعریف میکردم چرا دلم گرفته، کنارش با گوشی ام تایپ می کردم می نوشتم😐 آخرش خسته شد و گفت میشه اون گوشی رو بذاری کنار؟ حواست به من باشه؟ گفتم چشم ببخشید، ولی الکی 🙄 گفتم ببین فاطمه من الآن نمیتونم فقط به حرفایِ تو گوش کنم، باید یه کار دیگه ام بکنم😕 رفتم سراغِ دوتا سوالی که از دانش آموزام پرسیده بودم، من برایِ امام زمانم چیکار کردم؟ دغدغه من چیه؟ گفتم ببین آجی بی خیالِ دلِ گرفته من بی خیالِ گوشی و تایپ کردن بیا بشینیم اینا رو بخونیم ببین با همه کوچیکیشون چه قد دلایِ بزرگی دارن، من واقعا ازشون درسایِ بزرگی می گیرم ... @be_vaghte_del313
خوشبختی یعنی، وقتی به قول معروف دل و دماغِ انجام هیچ کاری نداری، بی انگیزه ای، خونه نشینی رو انتخاب میکنی، دانش آموزات برن سراغ مدیر مدرسه و بگن خانم رحمت نژاد چی شد؟ چرا نمیاد؟ دلمون برای خودش و حرفاش تنگ شده ... وَ تو تبدیل بشی به کوهی از امید و انگیزه @be_vaghte_del313
خدایا در دفاع از دینَت دویدم، جَهیدم، خَزیدم گریستم، خندیدم خَنداندم و گریاندم افتادم و بُلند شدم کریم، حبیب ... به کَرَمت دل بسته ام ...
این یادگاری هایی که اینقدر ساده و خالصانه ان یه جوری خیلی قشنگه . اصلا انگار الهام تو دلم بوده و فهمیده چه خبره که نقاشی کرده و اینقدر خوشگل برام نوشته کس نداند چه شود فردا، پس تو بکوش ... @be_vaghte_del313
تو این روزایِ کُرونایی چقدر دلم برای بعضی چیزها لَک زده ... برای گُل دخترا، برایِ خانم اجازه گفتناشون برایِ اینکه گاهی می موندن منو خانم صدا بزنن یا خاله ... 😂 برایِ سوالاشون، دغدغه هاشون ... برایِ صداقتشون ... یه روز گفتم بچه ها جونی رو کاغذ از دغدغه هاتون بنویسید، وقتی که برگه هاشون تحویلم دادنُ میخوندم، دیدم همه دغدغه رو نوشتن دقدقه😅 نخواستم بگم کی اشتباه نوشته، پایِ تابلو نوشتم بچه ها دغدغه ، نه دقدقه ... بعد همه اونا که اشتباه نوشته بودن پا شدن سَرِ پا و یکی یکی گفتن خانم ما اشتباه نوشتیم... خانم منم اشتباه نوشتم... دلم حُسنایِ عزیزمو میخواد که گفت خاله اجازه☝️، شما یادمون دادین یه وقتایی ما استاد باشیم یه وقتایی شما، حالا من به عنوان استاد میگم به به درسته نه بح بح ، شما همیشه میخوای ما رو تشویق کنی تو پیاماتون می نویسی بح بح 🙄 دلم ریحانه رو میخواد، ریحانه شبیه ترین دانش آموز به منه، دلم اینقد 👌شده برای جزوه نوشتناش، برایِ بادقت گوش کردناش، برای دل نوشته هاش... دلم مهسایِ شیطونُ میخواد که بگه خانم قسمتِ نظمِ مغزِ شما از کار افتاده... میدونید چیه، انگار در زمانِ تنگی و محدودیت بیشتر قدر و قیمت عادی ترین لذت های زندگی رو می فهمیم. الهی که این روزا هر چی زودتر تموم بشه و همگی از این ویروسِ منحوس کرونا در امان باشیم. @be_vaghte_del313
اسم این مریضی ای که دلت برای تک تک شاگردهات یه جوری تنگ میشه که دلت میخواد به تک تکشون زنگ بزنی و بخوای که یه بار دیگه ببینیشون چیه؟ سندرم ِ معلم ِ دلتنگ؟ @be_vaghte_del313
گفتم گام به گامُ یادِ اول دبیرستانم افتادم🙈 بذارید به جرات بگم‌ من از اون دانش آموزانی بودم که همیشه گام به گامِ منتشران داشتم😶 تازه گاهی با خودم سر کلاسَم میبُردَم🙈 اوایلِ سالِ تحصیلیِ اول دبیرستانم بود رفته بودم کتابفروشی به قَصدِ خَریدنِ گام به گام از قَضااااا دَبیرِ زبان انگلیسی ام اونجا بود تا رسیدن به مَنُ گام به گامُ دستم دیدن گفتن بح بح، می بینم که ... گام به گام ‌... 😉 مَنم سریع گفتم گام به گام چِیِ خانم؟ بِگید رُمانِ دَرسی 😅😊 @be_vaghte_del313
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
‌ تویِ‌اطرافمون‌خیلی‌جاهاهست‌کہ‌بهمون‌آرامش می‌ده:) مثلایکی‌ازاون‌مکان‌ها‌برای‌من..؛ نمازخونہ‌یِ‌مدرسه‌ست:)🌱 امروز زنگِ آخر گفتم بچه‌ها بریم نمازخونه‌برایِ‌نماز و از بینِ اون جمعیتِ ۲۵نفره ۱۴ نفر موافقت کردن‌ورفتیم..:)) یه حسِ خاص داشت.. یہ حسِ آروم.. از اون‌هایی کہ هر چه‌قدرم انجام بدی کلیشہ‌ای نمی‌شهــ..؛ دیدنِ آب بازی بچه‌ها موقعِ وضو انتخابِ چادر گل‌گلی از بین چادرهــا "حاج‌خانم"گفتن‌هایِ از سر شوخــے تویِ صف کنارِ بچه ها ایستادن..؛ همشون‌ باعث شد این نماز خیلي بهمون بچسبہ🌱 طوریِ کہ اون دختر‌هایی کہ نمازخون هم نبودن خواستن بازم بیایم:)) خواستم بگم اگر معلمی این و می‌خونہ یا اگر دانش‌آموزی..؛ یه بار انجامش بده:)🌱 و از خودش این حس‌وحالِ قشنگ و دریغ نکنہ بعد از یہ‌بار..؛ نمک گیر می‌شه!:) فوق‌العاده‌ست.. طعمشم با بقیه‌یِ نمازها متفاوتہ☺️💜 به من کہ این یکی خیلی چسبید ツ @be_vaghte_del313
قشنگیِ فقط اونجا که دانش آموزانم با وجودی که سالِ اولیِ که به تکلیف رسیدن روزه می گیرن. حالا هِی بگید کی روزه می گیره بابا؟ دیگه کسی پایبند نیست! @be_vaghte_del313
معلم خوب از معبر حرفهایش درهای بهشت را باز میکند بہ روی شاگردانی کہ در ملکوتِ قلب او آمادهٔ درس گرفتن هستند سلام برمعلمانی کہ راههای آسمان را به شاگردانشان نشان دادند. سلام بر شهدا؛ مکتب شهادت...
به نظر من " بیا چایی " تو مدرسه از زیباترین جملات روزمره ی همکارا محسوب میشه...
لَبخند بزن و نگرانِ هیچ چیز نباش؛ خُـداونـد قَـــوی ها را دوســت دارد‌‌! ــــــــــــــــــــــــــ🌸💚ـــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اجرا در میدان آزادی و برج میلاد و مشهدالرضا علیه السلام رسیدن به اجــرای زنده در اختتامیه سی و هشتمین جشنواره موسیقی فجــر 🌱 -تهران - فرهنگسرای ارسباران اسفند ١۴٠١ هِیْئَت‌مُعَظَّم‌ْدُخْتَرآنہ‌بَنـات‌ُالْحِیـْدَر🤍🌸