الگوپذیری
از ساعت هفت صبح که گل پسرم بیدار باش زده بود سر پا بودم و به رسم اسفند ماه و خونهتکونی کمی به کارهای خونه رسیدگی کردم؛ کمی خیاطی و کمی هم تمیزکاری که آقاپسر هم به مامانش کمک میکرد با اصرار دستمال رو ازم میگرفت و به هر شکلی که دستمال میکشیدم همون وسیله رو دستمال میکشید و بعد یکی از اسباببازیهاشو رو دنبال پاک میکرد.
...ساعت ۶ بعدازظهر شده بود دیگه نایی نداشتم برای رفع خستگی نشستم؛ تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشای اخبار شبکه پنج شدم پسرم اومد کنترل رو بگیره که گفتم مامان جان بذار اخبار رو ببینم؛ برو بازی کن! لبخندی زد و رفت دنبال ادامه بازیش.
... خانم مجری داشت خبر میخوند که به یکباره و بیمقدمه تصویر مجری رفت و به کسری از ثانیه اذان رو پخش کردن و خانم مجری آمد و گفت: طاعات و عباداتتان قبول باشه ادامه خبر.
پیش خودم داشتم میگفتم اذان به این سرعت بعد هم که بلافاصله اومدی جز یه صلوات کاری نمیشه کرد یک دفعه پسرم خندید و رفت سراغ سجاده باباش مهر رو برداشت و درست جایی که باباش به نماز میایسته ایستاد و دستاشو مردونه تکان داد و مثلا نماز میخوند (براش دعا کردم که خدایا پسرمو از نمازگزاران قرار بده) در آخر هم مهر رو بوسید و داد دستم و ادامه بازی...
با خودم گفتم به همین سرعت و سبک نماز اول وقت میشه خوند در ضمن حواسمون باشه هرکاری که انجام میدیم بچهها الگوبرداری میکنن.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
✍ شیرین باقری
#تجربه_نگاری
#تقلید
#نماز_اول_وقت
#روایت_نویسی
#والد_گری
#فرزند_آوری
#مادرانه
#الگو_پذیری
#نماز
#پدرانه
#اذان