- بیوه برادرتون چند ماهشه؟
دندان هایش را با غیظ روی هم کشید
- چهار ماه...
دکتر عینکش رو روی میز گذاشت
- امضای #همسر_دومشون لازمه برای ورود به اتاق عمل هر چه زودتر خبرشون کنید
با درد لب گزیدم و اون با نفرت نگاهش رو از روی صورتم بالا کشید.
- کجا رو باید امضا کنم؟
دکتر که کم حوصله بود، تشر زد
- شما #برادرشوهرش نیستید مگه?
- دیروز صبح شدم شوهرش!
- یعنی الان همسر قانونی این خانوم هستی؟
شناسنامه رو که روی میز انداخت سریع بلند شدم
من این کله شق را خوب می شناختم.
- آره شوهرشم
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هر کی میخواد بدونه سحر چیکار کرده که دایی انقدر شاکیه بره اینجا😋
پارت آینده👇
https://eitaa.com/joinchat/4085776858C819a199466
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم💛
آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد؛
نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آدما وقتی میفهمن
چه کسانی رو از دست دادن
که خیلی خیلی، دیر شده...💔
هر کی میخواد بدونه سحر چیکار کرده که دایی انقدر شاکیه بره اینجا😋
پارت آینده👇
https://eitaa.com/joinchat/4085776858C819a199466
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت131 🍀منتهای عشق💞 به احترامش ایستادم. همه سلام دادیم و ر
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت132
🍀منتهای عشق💞
عمو گفت
_راستی! حسین آقا میخواست ماشین بگیره. چی شد؟
علی دستش رو که روی پای من گذاشته بود تا مانع از رفتن بشه برداشت و گفت
_یکم برنامههاش بهم ریخته. فکر نکنم دیگه بخواد.
_ان شاءالله که خیره. منم یه مدت نرفتم سرکار. محمد زده تو کار دامداری گفتم چند روز اول کنارش باشم.
مهشید زیر لب چیزی گفت و عمو نگاهش رو به رضا داد
_میخوای کمک کنیم بری بالا خونهی خودت؟
رضا نیمنگاهی به مهشید انداخت
_نه عمو. بمونم پایین لااقل یکی باشه یه لیوان آب دستم بده.
مهشید گفت
_اینجا که نمیشه بمونیم رضا! من معذب میشم
رضا گفت
_خب با بابات برو خوب که شدم خبرت میکنم. اونجا هم قشنگ با مادرت خوش بگذرون. کارت بانکیم هم که دستت هست هر روز برو لباس بخر. هر روزم برو مهمونی. بی خیال من
عمو با تعجب به مهشید نگاه کرد و مهشید خودش رو مظلوم کرد.
_من نمیدونستم تو کی مرخص میشی!
_بهت پیام دادم
_گوشی دستم نبود
عمو تشر مانند گفت
_پس دست کی بود؟!
در خونه باز شد و خاله داخل اومد. مشمایی رو زیر چادرش پنهان کرده
_ببخشید. یکم طول کشید
سرجاش نشست و نگاهش بین عمو و رضا جابجا شد و رضا گفت
_عمو من سه ساعته اومدم خونه زنم نیست
دیگه نشستن اینجا کار درستی نیست. به علی نگاه کردم و آهسته لب زد
_پاشو بریم اتاق خواب مامان
ایستادم و سینی رو از روی میز برداشتم و سمت آشپزخونه رفتم. تو اتاق خواب پُر پارچهست، بریم اونجا میفهمه.
سینی رو روی کابینت گذاشتم.علی هم پشت سرم اومد و در رو بست.
_گفتم برو اتاق خواب! میخواستم بخوابم
چرا انقدر نسبت به حساسیت چند دقیقه پیشم بی اهمیتِ!
_بایدم بخوابی. میخوام ببینم اگر الان محمد هم با عمو اومده بود، بازم خوابت میومد؟
خیره نگاهم کرد و نگاهش کمکم رنگ خشم گرفت.خشمی که توی کنترلش حسابی موفقه.
انقدر روم خیره موند که از حرفم پشیمون شدم
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هدایت شده از دُرنـجف
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَی
👈[5/ضحی]👉
آمدن تو وعده ایه که خدا به ماه داده : )
دلگرمم به وجود تو ❤️
#خدای_مهربونم
#یک_حبّه_نور
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ اگر در دولت شهید رئیسی اعلام میشد: مردم در فصل سرما در خانه هایشان لباس گرم بپوشند...
هدایت شده از حضرت مادر
#آیه
🌸 وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
🌿 و باید از شما گروهی باشند که [همه مردم را] به سوی خیر [اتحاد، اتفاق، الفت، برادری، مواسات و درستی] دعوت نمایند، و به کار شایسته و پسندیده وادارند، و از کار ناپسند و زشت بازدارند؛ و اینانند که یقیناً رستگارند.
📖 آلعمران؛ ۱۰۴