هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم❤️
🌱حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو...
🌱هر شب به روز آمدنت فکر می کنم
هر صبح بی قرارترینم برای تو...
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
پرده رو کنار زدم و پنجره رو آروم باز کردم با وزش یهویی باد سردی لرزه بر تنم افتاد و حس کردم استخوانهام یخ بست. سعید تو حیاط با دیدنم اخمی کرد با دستش اشاره کرد از پشت پنجره کنار برم
ناخواسته چند قدم عقب رفت و پرده رو کشیدم با باز شدن در اتاق و ورود سعید ضربان قلبم اوج گرفت زبونم که مثل چوب خشک شده بود رو بزور تکون دادم زیر لب گفتم
سلام
_این چه وضع پشت پنجره اومدنِ، ها؟
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت501 💫کنار تو بودن زیباست💫 یاد حرف جاوید توی ماشین افتادم
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت502
💫کنار تو بودن زیباست💫
روی صندلی نشست و مضطرب نگاهم کرد. انگار نه انگار این همون سپهر بیرون اتاقِ.
بغضم رو پس زدم و به حرفی که میخوام بزنم فکر کردم. چه جوری بگمکه دوباره بهش برنخوره و حرفم رو به جای اینکه بیادبی حساب کنه، بفهمه
_دوتا حرف دارم
_من آمادهم که هر حرفی بزنی گوش کنم
نگاهم رو ازش گرفتم و کمی خودم رو جابجا کردم تا از اون شرایط نا متعادل روی بالشت نجات پیدا کنم.
_قبل از اینکه بگم این رو بدونید که هیچ قصد بی ادبی و بی احترامی بهتون رو ندارم. فقط سوالهاییه که برام پیش اومده
_یه آدم بیست و سه ساله خوب متوجه میشه که کدوم حرفش بی ادبی و بی احترامی محسوب میشه خودش میدونه چطور باید مراقب حرف زدنش باشه
من هر چی بگم اول و آخرش میخواد بگه بی ادبی کردی
_پس بی خیال حرفم بشم بهتره
نگاه ازم گرفت. نفس سنگینی کشید و گفت
_پای بی ادبی نمیزام. حرفت رو بزن
نقطه ضعف سپهر منم. قهرم، گریهم و حتی حرف نزدنم.
_ اول اینکه شما خودتون توی بیست و دو سالگی اومدید خواستگاری مادرم و بدون پدر و مادر عقدش کردید. یعنی پدرتون که این همه مستبد بود یه جوری تربیتتون کرده بود که بتونید رو حرفش حرف بیارید.
شما اگر به مستبدی پدرتون نیستید پس چرا انقدر جاوید رو توی حصار گرفتید که یه جا بدون اجازه تون نمیتونه بره؟
_ من کاری با جاوید ندارم! تو رو نمیخوام جایی ببره. اونم فعلا که تکلیفت رو مشخص کنم؟
کمی نگاهش کردم
_یه سوال دیگه هم خیلی داره عذابم میده
_اگر مثل سوال اولت هست که باید یه سوتفاهم دیگه باشه
_میتونم راحت حرف بزنم؟
_آره. راحت باش
_سو تفاهم نیست. چیزیه که باعث میشه نتونم باهات کنار بیام. که نتونم بپذیرمت. چیزیه که نمیتونم ببخشمت.
_چی هست؟ بگو رفعش کنم
بغض توی گلوم گیر کرد
_اینه که شما اومدی تو همین خانواده دختر گرفتی. چطور دخترشون خوب بود پسرشون بده؟
نگاهش تیز و چپچپ شد
_ همین دوگانگی رفتارت باعث شده که من احساس بکنم این به قول خودت؛ کوتاهی کردم، اشتباه کردمهات رو نپذیرم.
وگرنه خالهم انقدر ازت برام خاطرات خوب از مردی و مردونگیت تعریف کرده بوده که با اینکه بهم گفته بودن تو وضعیت خوبی نبودی بازم توی ذهنم ازت بتی برای خودم بسازم و اشتباهت رو به راحتی ببخشم
حرف آخرم نگاه تیزش رو درمونده کرد. شاید باورش نمیشد که تو نبودش چیا ازش شنیدم و چقدر دوستش داشتم.
چند دقیقهای بینمون به سکوت گذشت. نفس سنگینی کشید و ایستاد و از اتاق بیرون رفت.
فوری ایستادم و از لای در نیمه باز نگاهش کردم. خدا کنه سراغ جاوید نره.
سمت اتاق خودش رفت و در رو بست.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزانی که واریز میزنید
لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید
علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و ....
من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز میکنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت201 🍀منتهای عشق💞 _الو حسین... _گوشیم تو خونهست چی شده
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت202
🍀منتهای عشق💞
وارد خونه شدم. رضا با کمک محمد روی مبل نشست و قربون صدقهی عمه از رضا و محمد شروع شد و طوری ازشون پذیرایی کرد که انگار مهمونن. با فاصلهی یک مبل دو نفره کنار رضا نشستم. مسعود سمت سرویس رفت و زهره از فرصت استفاده کرد و کنارم نشست
_تو حیاط چی شد؟
حواسم پیش دایی و علیِ
_هیچی. رضا با مهشید بد حرف زد زن عمو بهش برخورد
_اینا رو که فهمیدم بگو چیا گفتن
رضا آهسته و با اخم گفت
_رویا برو به مهشید بگو بیاد کنار خودم بشینه.
_من نمیرم!
نگاهش رو به زهره داد
_تو برو. الان استاد اختلاف یه شر جدید یادش میده
زهره تچی کرد و درمونده گفت
_مسعود دعوام میکنه رضا! میگه تو دخالت نکن
نگاهش بین هر دومون جابجا شد و دلخور گفت
_خیر سرم دو تا خواهر دارم.
عمه سینی چایی رو روبروی رضا گرفت
_بردار الهی دورت بگردم
رضا چاییی برداشت و گفت
_عمه، زن عمو حرف یاد مهشید میده. میشه بهش بگی بیاد بیرون؟
عمه با پلک زدنی خیال رضا رو راحت کرد
_تو هیچی نگو الان میکشونمش بیرون
خاله جاروبرقی رو خاموش کرد و محمد جلو رفت و خم شد و جارو رو بلند کرد
_بزارید من ببرم اتاق. حسابی خسته شدید
خاله لبخندی بهش زد
_دستت درد نکنه
عمه رو به عمو گفت
_بچههاخسته شدن. به مهشید بگو بیاد یه گرد گیری بکنه
عمو بلافاصله صداش رو بالا برد
_مهشید بابا بیا کمک عمه
عمه خیلی وارده! جز عمو هر کسی به مهشید کار میگفت زنعمو اجازه نمیداد از اتاق بیرون بیاد
در اتاق باز شد و مهشید با چشمهای اشکی بیرون اومد و رو به عمه گفت
_عمه چیکار کنم؟
مسعود از سرویس بیرون اومد. عمه گفت
_هیچی تو حالت خوب نیست بشین کنار شوهرت. زهره پاشو خونه رو گرد گیری کن
مهشید نگاهی به پدرش انداخت و کنار رضا نشست.
خاله روی مبل کنارم نشست و به اطراف نگاه کرد
_علی کجاست؟!
قبل از اینکه حرف بزنم میلاد گفت
_سوار ماشینش شد رفت
اخم خاله توی هم رفت
_کجا! من که گفتم نره!
صدای گوشی همراهی بلند شد. با صدای عمو متوجه شدم که گوشی خودشه
_جانم آقاجون!
لبخندی زد و ایستاد
_به سلامتی. ما هم الان حرکت میکنیم
کوتاه خندید
_چشم میارمش. خداحافظ
تماس رو قطع کرد و رو به جمع گفت
_پروازشون یه ساعت دیگه میشینه. پاشید بریم فرودگاه
رو به من گفت
_اقاجون گفت تو هم بیای
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هدایت شده از درصد طلایی
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ علّت شدّت گرفتن گرفتاریها قبل از ظهور
و کلید طلایی حل و فصل آنها
🎙استاد شجاعی
#امام_زمان
هدایت شده از دُرنـجف
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان با صدای شهید سرافراز حامد بافنده
شادی روح شهدا صلوات🌸
هدایت شده از حضرت مادر
همسر شهید میگوید:
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد
دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمیشود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟!
گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادیاش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدحسیندولتی🕊🌹
هدایت شده از بهشتیان 🌱
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری?
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید?
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید?
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت502 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی صندلی نشست و مضطرب نگاهم
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت503
💫کنار تو بودن زیباست💫
خواستم در رو ببندم که دستی مانع شد. در رها کردم و به جاوید نگاه کردم. آهسته گفت
_چی شد؟
در رو باز کردم.داخل اومد و سوالی نگاهم کرد و گفتم
_یه چیزی خیلی برام جالبه!
_چی؟
_مثل سگ ازش میترسی ولی دلت طاقت نمیاره خم به ابروش بیاد!
نگاهش جدی شد
_این دفعهی دومه که تو ضربالمثلهات به بابا توهین میکنی!
انقدر بهم لطف کرده که دوست ندارم ازم ناراحت بشه. روی تخت نشستم
_خب ببخشید
کنارم نشست
_چی بهش گفتی؟
_گفتم از همین خانواده دختر گرفتی. چطور دخترشون خوب بود پسرشون بده؟ ناراحت شد.
آهی کشید و ناراحت گفت
_غزال تو امروز هر چی گفتی من گوش کردم. من الان چایی میزارم بیا دور هم بخوریم
_نمیترسی ازش؟!
_ترس چی؟!
آهسته خندیدم
_همین تو نبودی چند دقیقه پیش از ترس جلوش لال شده بودی!
_فکر میکنی جواب دادن کار سختیه؟ مثلا من اگر به بابا میگفتم دوست داشتم برم به نظرت بابا چیکارم میکرد! جز اینکه قلبش رو بشکنم؟
نگاه ازش گرفتم
_غزال بابا دو بار تا مرز سکته رفته. من دوستش دارم نمیخوام اتفاقی براش بیفته
_خیلی خب بابا پاشو برو چاییت رو دم کن
با دست ضربهی نسبتاً محکمی به کمرم زد
_اونو که تو دم میکنی
شوک شدم و صاف نشستم و چپچپ نگاهش کردم
ایستاد و رو به در گفت
_پاشو تو چایی دم کن. منم میرم از نامزد بیچارهم که به خاطر من دعواش کردن کیکبگیرم بیام.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزانی که واریز میزنید
لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید
علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و ....
من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز میکنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂