eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
129 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌342 💫کنار تو بودن زیباست💫 سفره رو زیر نگاهش جمع کردم. مع
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 سر خوش از حال خوبی که مرتضی بهم داده شماره‌ی امیرعلی رو گرفتم چند تا بوق خورد و صدای امیرعلی تو گوشی پیچید _سلام _سلام. یه شماره کارت‌بفرست پولی که برای چک داده بودی رو رو برزیم به کارتت.‌ _جور شو پولش؟ _اره. درست شد. دستت درد نکنه.‌ان‌شالله بتونم‌ برات جبران‌ کنم _خدا رو شکر.‌قابل نداره. بمونه دستت _ممنون‌. الان که قطع کردم‌بفرست. کاری نداری؟ _غزال یه حرف مهمی هست که باید بهت بگم _چی؟ _بابام‌ قصد نداره تا اول مرداد صبر کنه. می‌خواد تو عمل انجام شده بزارت.‌ الان شنیدم داشت با یه نفر حرف میزد گفت بیست خرداد رو برای عقد من و تو در نظر گرفته خدا رو شکر که مرتضی میخواد شب تولدم همه چیز رو بگه. خونسرد گفتم _نگران‌ نباش.‌ خیلی زودتر از بیست خرداد بهش می‌گیم. _کار نگرانی نیست از استرس و دلشوره دارم سکته می‌کنم. یه طرف جوابیه که به بابام می‌دیم یه طرف روزگار مادرم که قراره سیاه بشه. _ان شالله اینطوری نمی‌شه.‌ آهی کشید.‌ _الان شماره کارت می‌فرستم برات. خداحافظ جوابش رو دادم تماس رو قطع کردم. انقدر برای روز خوبم با مرتضی خوشحالم که دلم نمیخواد چیزی خرابش کنه. پیامک امیرعلی اومد. اولین عابربانک رو که ببینم براش جابجا می‌کنم آماده‌ی بیرون رفتن شدم و با احتیاط از خونه بیرون رفتم. تا مرکز خرید مسیری نیست ولی باید با ماشین‌برم‌که بتونم به موقع شام‌بزارم. قبل از خرید جلوی عابر بانک‌رفتم و‌پول امیرعلی رو ریختم. توی اولین میوه فروشی رفتم و هر چی که لازم بود خریدم. کاش صبح به یکم بیشتر برنج می‌خریدم.‌ برنج و گوشت هم خریدم. سنگینی خریدم زیاد شده و به سختی حملشون می‌کنم. نگاهی به مشما‌های توی دستم انداختم. برای قیمه نیاز به سیب زمینی دارم و فراموش کردم بگیرم.‌سمت میوه فروشی مسیرم رو کج کردم. که صدای مرتضی رو شنیدم _غزال تویی! سمت صدا چرخیدم‌ چقدر از شنیدن صداش خوشحال شدم _سلام دلخور جلو اومد _اینجا چیکار می‌کنی؟ مشما ها اشاره کردم _وای مرتضی. خدا تو رو رسوند دیگه دستم داره می‌شکنه کمی خم شد و مشما ها رو ازم گرفت _برای چی اومدی اینجا! _مگه شام‌ نمی‌خوای بیای بالا! خب باید خرید کنم دیگه _من اگر می‌دونستم بالا چیزی نداری نمی‌گفتم! _سیب زمینی نخریدم اونم‌بگیرم تموم می‌شه نیم‌نگاهی بهم انداخت و گفت _بیا از این‌ور بگیریم کنارش ایستادم. چرا انقدر از دیدنم پکر شد! _مرتضی خوبی؟ با هموم دلخوری که داشت سرش رو پایین داد _انگار ناراحتی نفس سنگینی کشید _نه ناراحت نیستم. فقط فکر میکردم الان خونه‌ای اینجا دیدمت شوک شدم سوالی نگاهش کردم _چرا شوک؟ نفس سنگینی کشید و پرتوقع گفت _چون‌انتظار داشتم قبلش بهم بگی لبخندی از حس و حالش روی لب‌هام نشست. عقدمون هم ثبت نشد که بگم صبر کن جوهر امضات خشک بشه بعد غیرتی شو. برای اینکه آرومش کنم گفتم _ببخشید. نمیدونستم. از این به بعد میگم از اینکه هیچ مقاومتی دربرابر خواسته‌ش نکردم کمی جا خورد. نیم‌نگاهی بهم انداخت و اینبار به جای اینکه دلخور حرف بزنه خندید و گفت _کلا امروز قراره هی من رو ببری تو شوک ها! _خیلی باید با هم حرف بزنیم. با اینکه از بچگی با هم بودیم ولی انگار هیچی از همدیگه نمیدونیم پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۸۱۱هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂