eitaa logo
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
166 دنبال‌کننده
92 عکس
1 ویدیو
0 فایل
در این کانال، خاطراتم را می‌نویسم؛ خاطراتی که به نظرم مفید و کاربردی هستند؛ به امید آن که هم لَذّت و هم بهره ببرید. اسماعیل داستانی بِنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha ـ @ghatreghatre ارسال پیام: @dooste_ketaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک روحانی پیام داده است: مطالب کانال خاطراتتان انصافاً خیلی خوب، جذّاب و آموزنده است و ما از آن‌ها استفاده می‌کنیم. خدا خیرتان دهد. 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🔴 شخص دیگری پیام داده است: من به آقا امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام. ـ توسّل کردم و در نتیجه، با کانال خوب شما آشنا شدم و آن، روزیِ من شد. مطالبش واقعاً بسیار عالی و پُرمحتوا است و معرفت ما با آن‌ها افزایش پیدا می‌کند. من تشنۀ چنین پیام‌هایی هستم. 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۲۲ 🔴 راهکار مادر برای شِفای فرزند 🔹صبح امروز، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، بانویی به بنده، پیام
🔴 چند دقیقه پیش به این مادر، پیام دادم: در مجلس امشب برای فرزندتان دعا کردم و حاضران، «آمین» گفتند. یک حافظ کلّ قرآن هم پیام داده است: بنده هم برای این برادر دینی دعا می‌کنم. ان‌شاءالله هرچه‌زودتر خوب شود. البتّه دعای مادر، چیز دیگری است. این‌ها را هم گفتم تا شاید خوشحال شوید. 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۱ 🔴 نوشتن خاطرات و معرّفی کتاب‌ها 🔹امشب، یک‌شنبه، ۱۴۰۳/۹/۴، تصمیم گرفتم که باز خاطرات روزا
🔴 تا کنون عدّه‌ای برای این که تبلیغ این کانال را برایشان فرستاده‌ام، تشکّر کرده‌اند. شخصی هم پیام داده است: برای این که کانال خاطراتتان را به من معرّفی کردید، ممنونم و گاهی آن‌ها را مطالعه می‌کنم. لطفاً شما هم خاطرۀ ۱ این کانال را برای تبلیغ کانال، به عزیزانتان و... بفرستید. 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🦋 خاطرۀ ۲۳ 🔴 کتاب‌های طواف‌کننده در حرم‌های مطهّر! 🔹صبح دیروز، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، جوانی که مدّت‌ها به مجالس سخنرانی بنده می‌آمد، ۲ تصویر این مطلب را برایم فرستاد و پیام داد: این‌ها تصاویر کتاب دعایی هست که شما آن را ویرایش کرده‌اید و حدود ۸ سال است که در سجّادۀ بنده است و مرا به یاد شما می‌اندازد. خدا شما را حفظ کند و به شما سلامت دهد.» 🔸اکنون که این خاطره را نوشتم، به یاد این خاطره افتادم که روزی یکی از دوستان روحانی‌ام، به بنده گفت: «نام شما در شناسنامۀ هزاران کتاب دعا و زیارتنامه که آن‌ها را ویرایش کرده‌اید، آمده است و آن کتاب‌ها در دستان زائران در حرم‌های مطهّر اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ و...، ضریح‌های آن حضرات را زیارت و طواف می‌کنند و این مانند آن است که خودتان پیوسته در آن مکان‌های مقدّس، در حال زیارت و طواف باشید!» 🔹این ۲ سخن این ۲ عزیز، مرا خشنود و شاد کرده است. ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🦋 خاطرۀ ۲۴ 🔴 لذّت اظهار عشق 🔹صبح دیروز، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، دیدم یک موتوری، نزدیک یک چراغ راهنمایی که قرمز شده بود، توقّف کرده و بانوی جوان باحجابی که تَرک موتور نشسته بود، سرش را روی شانۀ او گذاشته است. 🔸نباید در معرض عموم اتّفاق می‌افتاد؛ امّا صحنۀ زیبایی بود که شاید در اظهار عشق به همسر، ریشه داشت. 🔹از سوی دیگر، شوهر، پناهگاه زن است و شانۀ شوهر، تکیه‌گاه او؛ البتّه او هم باید به شوهرش مهربانی کند تا از او مهربانی ببیند. 🔸خوشا به حال همسرانی که به همدیگر عشق می‌ورزند و از ابراز عشق، لَذّت می‌برند! 🔹آن عشق که در پرده بماند، به چه ارزد؟ / عشق است و همین لذّت اظهار و دگر هیچ (۱) ۱. از: شفایی اصفهانی. ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۲۵ 🔴 اگر درمان درد خویش می‌خواهی، بیا این‌جا 🔹صبح پریروز، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، پیش مادر بزرگوارم بودم که یاد این خاطره افتادم و چکیده‌اش را به ایشان یادآوری کردم: حدود ۲۰ سال پیش، یک دست ایشان خیلی درد می‌کرد. یک روز، ایشان، بنده و برادر روحانی‌ام، سر سفرۀ صبحانه بودیم که یکباره به یاد حضرت امام رضا ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ افتادیم و هوای زیارت ایشان به دل‌هایمان افتاد و تصمیم گرفتیم که به زیارت ایشان مشرّف شویم. همان روز، بلیت تهیّه کردیم و شاید پس از یکی ـ دو روز، به مشهد مقدّس رفتیم. حدود ۲ ماه از برگشتن ما گذشته بود که ناگهان به یادمان افتاد پیش از این سفر، دست مادرمان درد می‌کرد؛ امّا ایشان در این مدّت دربارۀ دردش سخن نگفته و اظهار درد نکرده است. دریافتیم که وقتی ایشان دستشان را به حرم مطهّر آن حضرت مالیده است، بدون این که خودش بفهمد، شِفا پیدا کرده و حتّی در این مدّت هم متوجّه خوب‌شدنش نشده است! 🔸این است رأفت آن امام معصوم. علیه السّلام. 🔹همچنین خلاصۀ این خاطره را به ایشان عرض کردم که مرد مورداعتمادی به بنده گفت: «من در ایّام نوروز امسال، در وطنم بودم که دچار دندان‌درد شدیدی شدم. پس از چند روز که به شهر مقدّس قم برگشتم، به یاد سخن شما افتادم که گفته بودید: "اگر شخص بیماری، خاک حرم شریف حضرت معصومه ـ علیها السّلام. ـ را بر محلّی از بدنش که درد می‌کند، بمالد، امید است که شفا پیدا کند." به حرم ایشان مشرّف شدم و آن سمت از صورتم را که دندان‌ دردآلودم در آن قرار داشت، به ضریح ایشان مالیدم و دندانم بی‌درنگ از درد افتاد و در این چند ماه هم درد نکرده است!» 🔸اکنون که دارم این مطلب را کامل می‌کنم، به یاد این فرمودۀ مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ افتادم که فرمودند: «من حاجات مهمّ مادّی و معنوی‌ام را از امام رضا ـ علیه السّلام. ـ گرفته‌ام.» 🔹پس، از توسّل به اهل بیت ـ سلام اللّه تعالی علیهم. ـ غافل نشویم. ، (علیهما السّلام)، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🦋 خاطرۀ ۲۶ 🔴 گل سربه‌زیر! 🔹صبح پریروز، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، در کَنار یک پیاده‌رو، گل‌های سفیدی را دیدم که سربه‌زیر بودند و از آن‌ها عکس گرفتم. 🔸خوش است حُسن که در پردۀ حیا باشد / که بدنما است پری‌زاد، خودنما باشد (۱) 🔹با دیدن آن‌ها به یاد انسان‌های باحیای سربه‌زیر افتادم و به یاد این که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ فرمودند: «فُلان خویشاوند ما مرد باحیایی است و هر گاه من با او صحبت می‌کنم، سرش را به زیر می‌اندازد (و از روی حیا به من نگاه نمی‌کند).» 🔸حالا که هست چهرۀ تو در برابرم / سر را چگونه پیش تو بالا بیاورم؟ (۲) 🔹اکنون که دارم این خاطره را می‌نویسم، به یاد این هم افتادم که ایشان فرمودند: «حاج‌آقای مُعینی که خطبۀ عقد من و همسرم را خوانده‌ است، وقتی که سخنرانی می‌کند، سرش را پایین می‌اندازد و به جمعیّت نگاه نمی‌کند.» 🔸همچنین به یاد این افتادم که مرحوم حضرت علّامه طباطبایی ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ هم در هنگام تدریس، سرشان را به زیر می‌انداختند یا به نقطه‌ای از محلّ درس نگاه می‌کردند. ۱. از: صائب تبریزی. ۲. از: ‌امیرحسین قاسمی‌پور (هادی). ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🦋 خاطرۀ ۲۷ 🔴 نماز مَحبّت و قدرشناسی! 🔹پریشب، یک‌شنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، شخصی به بنده پیام داد: با سلام و نور و برکات الاهی. استاد! امشب شهید گمنامی مهمان شهر ما، دارالمؤمنین شهیدپرور هَفشِجان، شده است. من به شما افتادم و به نیابت از پدر بزرگوارتان و خودتان، دو تا نماز دورکعتی برای شهدای گمنامی که مهمان استان چهارمحال‌وبختیاری شده‌اند و شهیدی که مهمان شهر دارلمؤمنین هفشجان شهیدپرور شد، خواندم. یک نماز دورکعتی هم خواندم و به روح پدر بزرگوارتان هدیّه کردم. روح ایشان به برکت صلوات، شاد باد! 🔸به او پیام دادم: خوشا به حال بنده! واقعاً لطف کردید. خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ مرحوم پدرم و آن شهدا ـ رضوان الله تعالی علیهم. ـ را از شما خشنود کند و به شما پاداش فراوان عنایت فرماید. 🔹اکنون که دارم این خاطره را کامل می‌کنم، این مطالب را هم اضافه کنم: نمی‌دانند‌ «صائب»! بی‌غَمانْ (۱) قدر کلام ما / مگر اهل دلی در عالَم امکان شود پیدا (۲) از شما، خوانندگان عزیز، درخواست می‌کنم که لطفاً برای شادی ارواح همۀ شهدا، به‌ویژه شهدای گمنام، صلوات بفرستید. ۱. بی‌غم‌ها، انسان‌های بی‌درد و بی‌غم. ۲. از: صائب تبریزی که خطاب به خودش سروده است. ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2