.
هرچه که میگذرد بیشتر خوشحالم از اینکه رفیق فابم فاطمه است. که از ب بسمالله نویسندگی با هم بودیم و دوتایی همه کلاسهای مجازی را درو کردیم.
فکر میکنم توی زندگی قبلیام یک ثواب گتوگنده کردهام که نتیجهاش دوستی با فاطمه است. بماند که بعضی وقتها چنان همدیگر را لتوپار میکنیم که جمعکردن تکه پارههامان با خداست. 😁
هفته پیش که آمده بود کرمان، دوتایی توی بهترین کتابفروشی، لای کتابها پیچو تاب خوردیم و از داستان حرف زدیم. برنامه ریختیم و قول وقرارهایمان را با هم گذاشتیم. همانجا کادوی تولدش را دادم "خاطرات کتابی" شبیهترین کتاب به روحیات فاطمه. همه خاطرههامان با کتاب و خواندن و نوشتن است.
خودش میگویید من از این قرتی بازیها خوشم نمیآید. خوشم نمیآید تولدم را تبریک بگویید یا اصلا یادتان به روز تولدم باشد. ولی هر سال من حرفگوش نکنتر میشوم. مطمئنم الان که پست را ببیند میاید پیوی چندتا گیفت شعبان میفرستد و میگویید به جای این لوسبازیا چیزمیزهایی که باید مینوشتی را بنویس تحویل بده!
چشم تحویل میدهم.
بعد از اینکه تولدت را تبریک گفتم!
تولدت مبارک رفیق💕
@chiiiiimeh
@berrrke
.
چراغ هود را روشن میکنم. دکمهکتری را میزنم. نگاهِ بانکهی ختمی و نشاسته میکنم! ناخودآگاه میخوانم، رفیق بغض هرشبم! هوای گریهو تبم! ببر مرا به ناکجا! کجا؟ هرجا که ریزگرد نداشته نباشد. هرجا که بشود توی خانه بدون ماسک راه رفت. هرجا که ملتش همه نَسرفند شب تا صبح! دکمه کتری تَقی میپرد بالا. آب جوش را میریزم روی ترکیب نشاسته و آبسرد. بخارش میخورد توی دماغم. حسین راه افتاده توی آشپزخانه. ته دلم میلرزد. امشبهم خواب نداریم! یاد حرفهایی که ده دقیقه پیش توی گروه دوستانه به همکارم گفتم، میپیچد توی مغزم! تو الان فقط پرستاری! مامان نیستی. پرستارها جوش نمیزنند. فقط روی مریض کار انجام میدهند. جوش نزن برای خودتهم روضه نخوان!
یک اهم اهمی میکنم. جوالدوزی فرو میکنم توی پهلویم. گلویم صاف میشود. حسین را آبمیدهم برشمیگردانم توی تخت! یکی من میسرفم یکی او!
ریزگرد است دیگر ما هم حساسیت داریم! همین! تو هم پرستاری باز امشب هم شیفتداری درست؟
ماسک را روی صورتم صاف و صوف میکنم. دمیار را میگذارم روی دهن حسین و دوتا پاف میزنم. دوتاهم به خودم! میروم سروقت کتابهایم! یک دهنکجی به خودم میکنم!
گلو تو بسوز. دماغ هرآنچه داری جاری کن! سینه هم که تکلیفش معلوم است. شما که نمیگذارید آدم بخوابد! اقلکن دوتا داستان که میشود خواند! حالا نشاسته هم ورآمده، سرمیکشم. کتاب قاف را هم بازمیکنم. بهنوش بهگوش بههوش!
بهقول یکی از دوستان همینطوری به بهانهایی برکه را قلمی کردم.
#صدایخشدارِبرکه
@berrrke
.
نگاشکنید فقط!
آدم رو یاد این بچه تخسا میندازه که از جلوی در رد میشن، گردن و کلهشون جا میمونه برا فوضولی😂
ببینید نیممثقالی چطوری گردن کشیده سمت نور!
این گیاه باباآدمه ولی چون کوچیکه حسین صداشمیکنه آدمبچه!
ادمبچمون زندگی تلخ و داراماتیکی
داشته. یه روز پاشدیم دیدم یک لشکر هزارپا توشه انگار تخم ریختن هزارتاشون با هم از تو تخم در اومدن. دوا درمونش کردم ولی جواب نداد و کلی برگاش ریخت. دیگه ازش قطع امید کردم گذاشتمش دم در که ببرمیش سر کوچه. چند روز تو پاگرد بدون آب و غذا و نور موند. بعد یه روز یهو دیدم همین نیممثقالی که گردن کشیده، سبز شده!! بیحال و بیرنگ قشنگ زرد بود از بیسبزینگی!
الانم که خداحفظش کنه، اینجا داره فضولی خورشید رو میکنه. 😁
#نور
#باباآدم
@berrrke
معرفی کتاب استادیاران مدرسه مبنا.pdf
6.43M
.
🎊 این شما و این هم، «لیست پیشنهادی کتاب» استاد جوان آراسته و استادیاران مدرسه مبنا.
.
اینروزها، روزهای مهمی برای اهالی کتاب هست. خیلیهامان دنبال لیست کتابهای خوب میگردیم برای تکمیل لیست خریدمان از نمایشگاه کتاب!
این شما این هم لیست پرپیمان، دقیق و کاردرست!
#کتاب
#نمایشگاه_کتاب
#مدرسه_مبنا
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
@berrrke
.
دورهم داریم رمان "آنسوی دریای مردگان" استادمون رو نقد میکنیم!
خانم میرابوطالبی استاد و نویسنده درجهیک ادبیات نوجوان!
پیشنهاد میکنم این کتاب رو هم به لیست خرید از نمایشگاه اضافه کنید.
رمان فانتزی که ایدهاش از یک اسطوره گرفته شده. از اون رمان نوجوان هاست که بزرگسال هم از خوندنش لذت میبره!
#حوزه_هنری_کرمان
#رمان_نوجوان
@berrrke
👦🏻
از تو اتاقش صدا بلند کرد:"ماماااااان! اونی که خیلی دوستش داشتی آخرش یوفسی داشت کی بود؟"
دستام رو با پر پیشبند خشک کردم برگشتم سمت اتاق داد زدم:" چی؟!"
بدوبدو اومد تو آشپزخونه خودشو چسبوند به در یخچال زبونش میخورد جای خالی دندونهای جلوش:" میگم همونی که یوفثی داشت ته اسمش اون نویسندهه که دوسش داری...!"
چهارچشمی نگاهش کردم گفتم داستایوفسکی؟
آها آره!
_خوب چکارش داری برا چی میخوای؟
_هیچی تو برنامهکودکم کتاباش هست!
بعدم یهلنگه پا تا اتاقش بپر بپر کرد و هی گفت داستایوفثی داستایوفثی!
#داستایوفثی
#داستایوفسکی
@berrrke
.
ببینید چی شکار کردم!
الان دقیقا کتاب داستان و نقد داستان گلشیری من دست ایشون چی میخواد؟
میفرماد که مامان کتاب خوبیه ببین چه خوب نوشته "باد انقدر آرام است که احساس میکردی زیر تخت خوابش برده!"
گفتم کدوم داستانه
گفت تازه مقدمه مترجم!
فرهیختهی گرامی مقدمه رو هم میخونه 😁
#کتاب
#داستان
#تابستان
@berrrke
.
چشمهام دارند روی هم میغلتند. یک گالن چایی نبات خوردهام که بنشینم به نوشتن نقد داستانهایی که دیروز خواندم. میخواستم یکی از رمانهای علیرضا را هم امشب بخوانم. من نوکربابام نیستم. سرشب بابا برایم زردآلو آورد. هی توی سرم میگفتم یادم نرود بخوانم،من نوکر بابام نیستم، من نوکر بابام نیستم. بابا توی راهرو صدایم کرد: بیا همونی که میخواستی خدا رسوند. دوسه روز است دلم بدجوری هوس نوری کرده بود. به علیرضا گفتهبودم، من نوکربابام نیستم را بذار دم دست من میخواهم بخوانمش. میخواهم بفهمم تویش چی نوشته. به بابا گفتم نوکرتم عشقم. و از پلهها دویدم بالا. بعد شام میخوانمش. دور خانه را جمع کردم.
داد زدم بچهها وسایلتون رو ببرید تو اتاقتون.
_ من نوکربابام نیستم رو هم ببرم؟ خودت گفتی بذار دم دست.
_ببر تو تختم بذار قبل خواب بخونم.
پشت میزم نشستم مقرریهای روز را رساندم. بخوانم؟ پلکهایم سنگین شده. نخوانم؟ چقدر بیخاصیت شده امروز! بیخاصیت شده؟ ذهنم فلشبک خورد به صبح تا حالایم. بانک. مدرسه بچهها. بردن مامان به جاهایی که کار داشت. مطالعه. جلسه نقد داستان. دکتر پوست. شام. پهن کردن لباس شستن ظرفها... از هرکدام یک تصویر آمد جلوی چشمم!
من نوکر تو نیستم انقدر غر نزن فقط که نباید کتاب بخوانم که راضی بشی هزارتا کار کردم قوزفیش! بهش دریوری گفتم. حالا خوابم میآید میخواهم بروم یک نوری بخورم بعدهم بخوابم. اصلا امروز غیر از مقرریها نمیخواهمهیچی بخوانم. حتی من نوکر بابام نیستم!
#صدایبرکهیغردار
#مننوکربابامنیستم
#داستان
#نقد_داستان
@berrrke
هدایت شده از [ هُرنو ]
یا هو
چند قاب برداشتهام برایتان.
از گوشههای تاریخی بهشت خراسان.
ده تایش را آماده کردم برای ابعاد پسزمینهٔ تلفن همراهتان.
برای هر کسی دوست داشتید، بفرستید.
فقط برای استفاده دو شرط دارم.
اول؛ دعای برای تمامی نوزادان، کودکان و نوجوانان شیعه، که زیر سایهٔ عشق و محبت امام رضا تربیت شوند.
دوم؛ فاتحهای برای قوامالدین شیرزای، معمار مسجد گوهرشاد.
راستی، رب السریر یکی از القاب سلطان خراسان است. به معنای آقای تخت پادشاهی و امامت.
آقای تخت پادشاهی!
ما گدایان خیل سلطانیم | شهربندِ هوای جانانیم
ترک جان عزیز، بتوان گفت | ترک یار عزیز،نتوانیم...
#آقای_تخت_پادشاهی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف