eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب «مهمان حبیب»؛ ۳۶ روایت از حماسه سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی و حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان. برای تهیه این کتاب عدد ۱۳ رو به شماره ۵۰۰۰۱۳۴۱۰۰۰ ارسال کنید. با ۲۵ درصد تخفیف یعنی ۱۷۶ هزار تومان و ارسال رایگان به سراسر ایران
‍ 🔻 *حضور «مهمان حبیب» در کتابفروشی‌ها* 🔹کتاب «مهمان حبیب» به قلم جمعی از نویسندگان به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده سی وشش روایت از مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی در کرمان است. 🔹«مهمان حبیب» ۳۶ روایت از مشاهدات ده‌ها نویسنده از اتفاقات مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی است که با حضور در گلزار شهدا، منازل شهدا، بیمارستان‌ها، مراکز انتقال خون، کوچه‌ها و خیابان‌های کرمان روایت‌های دست اولی از پیش از واقعه ترورریستی و پس آن را نوشته‌اند. 🔹پیش از برگزاری چهارمین سالگرد سردار سلیمانی قرار بود ویژه برنامه‌ای با عنوان رویداد «روایت‌نویسی رسم وفا» با حضور ده‌ها نویسنده در این مراسم برگزار شود اما با وقوع واقعه تروریستی در عصر ۱۳ دی رخدادها و روایت‌ها طور دیگری رقم می‌خورد. 🔹این‌اثر توسط حوزه هنری کرمان با همراهی احسان قائدی راهبر رویداد روایت نویسی، محمدمهدی رحیمی مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری کشور و علیرضا اسلامی مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری کرمان و جمعی از نویسندگان تهیه و تولید شده است.
زمستان تمام نشد؟ آخ که ای کاش زمستان‌ها خرس می‌شدم. کله‌ام را می‌کردم توی یک تنه‌درخت و ماهی یک بار می‌آمدم بیرون و از دارکوب می‌پرسیدم زمستان تمام نشد؟ دارکوب هم چهارتا نوک می‌زد به تن درخت و می‌گفت نه بخواب بخواب...تمام شد بیدارت می‌کنم. @berrrke
. جهان هرکجا که می‌خواهد برود، بگذار برود. هر فکری که دارد بگذار عملی کند.‌جهان را ولش کن بگذار همانطور دریده و بی‌مهبا برود. ولش کن پا‌پیش نشو‌. می‌دود می‌رود مثل گاوی که پرچم قرمز دیده می‌دود. حالی‌اش نیست، پایش را نگیر زمینت می‌زند. پشت پا می‌زند و پرتت می‌کند توی انبوه تماشاچیانی‌ که وای گویان دوره‌ات کردند. جهان را ولش کن. @berrrke
بِرکه 🍃
. خانم علی‌عسگرنژاد توی پیج اینستا یه فراخوان ختم قرآن دادن برای آزادی فلسطین. صفحه‌ی ۱۱۷ به من افتا
. حلقوم‌هایتان را از خون نوزادان پر کردید؟ شکم‌هاتان از دست‌وپای جداشده‌ی کودکان سیر کردید؟ بستان شد؟ وعده‌ی خدا حق است. @berrrke
. متعالم! به تو پناه می‌آورم از طوفان حرص و تندی و شدت خشم و چیرگی حسد و ناتوانی صبر و کمی قناعت و ناسازگاری اخلاق و پافشاری و سماجت شهوت و عادت و خوی هواداری لجوجانه... @berrrke
. توی دوره‌ی داستان‌نویسی یکی از اساتیدم هر هفته یک موضوع اجتماعی به‌مان می‌داد تا ازش پیرنگ، شات تصویر و دیالوگ بنویسیم. هر دفعه هم موضوع‌ها دردناک‌تر می‌شد. یک بار قرار شد از فروختن اعضای بدن بنویسم. من ذهنم خیلی فانتزی‌تر از این حرف‌ها بود. فروختن مو را انتخاب کردم. دختری که به خاطر بدهی مادرش موهایش را فروخت. هر کسی چیزی نوشت. و استاد توی نقدها می‌گفت زندگی از داستان جدا نیست و داستان خود زندگیست. همان سال‌ زنی که می‌شناختمش به خاطر خرج بیمارستان همسرش کلیه‌اش را فروخت و من در بهت فرو رفتم و این پیرنگی بود که اجرا شد. ولی این فقط یک شات از زندگی آن زن بود. همسرش بعد از درمان تصادف کرد و این زن را با سه‌تا بچه تنها گذاشت. و شات‌‌های زندگی این زن همچنان ادامه دارد... حالا این زن در شات دیگری از زندگی دچار مشکل قلبی شده و هر روز باید هزینه‌های سرسام‌آور مطب‌های متخصص و درمان‌های مختلف را بدهد. من همیشه به هنرجوهایم می‌گوییم توی داستان‌هایتان دست‌غیب به کار نبرید. اما می‌خواهم از حرف خودم کوتاه بیاییم و از شما بخواهم، خواهش کنم. بیایید دست غیب این سکانس از داستان زندگی‌ا ین زن بشویم و مانع از سر راهش برداریم. باشد که دست گیر شب اولمان بشود. شرمنده‌ی شما صاحب برکه‌ی یخ‌زده
۵۰۴۱۷۲۱۰۷۴۸۹۰۸۷۳
@berrrke
. قویا می‌تونم اسم خودم رو بگذارم محتکر کتاب. یادم نمی‌آیید آخرین بار کی پول به آرایشگر و خیاط دادم ولی عمیقا در خرید کتاب ول‌خرجی می‌کنم. ول‌خرج که نه یک آفر باز حرفه‌ایی شدم. می‌ترسم زمان از دستم برود. زمان که دارد می‌رود من هم فرصتم خیلی خیلییییی کم‌تر از این حرف‌هاست که بخواهم سرفرصت مناسب کتاب‌ها را بخرم. تا فرصت مناسب برسد چاپ بعدی رسیده و قیمت رفته بالاتر. پس محتکر کتاب بودن بد نیست ها؟ و خوب مسلما نسبت سرعت خریدم به خواندنم مثل بوگاتی است به پراید! ای کاش می‌توانستم چشمم را روی بهم ریختگی خانه و آشپزخانه ببندم پشت کنم به همه چیز و فقط بخوانم. @berrrke
بِرکه 🍃
. چرا برای این چالش، ۳۳ کتاب را انتخاب کردم؟ خودم هم می‌دانم نسبت به پارسالم خیلی کم‌تر است ولی احسا
چالش را یادتان هست که؟ تعدادی از مخاطبینم عضو این چالش هستند. خیلی وقت است که می‌خواهم آمار بدهم، نمی‌شود وقت نمی‌کنم. الان اسفند ماه است و من تقریبا توی آذر به ۳۳ کتابی که فکر می‌کردم امسال می‌توانم بخوانم، رسیدم. الحمدالله! اگر خیلی به این موضوع علاقه مند هستید توی بهخوان همه را ثبت کردم. اینجا👇🏻 https://behkhaan.ir/profile/F.mazharisafatt?inviteCode=BEhh02xmVKTv و البته الان از آنچه اول سال فکر می‌کردم بیشتر خوانده‌ام الحمدالله. ولی انتظارم از خودم بیشتر است. خواب و خستگی و چسبندگی محمد‌هادی معضل این روزهای من شده. برکه هم که خشکیده دلیلش همینه و دلم‌نمی‌خواهد انرژی منفی تویش نفوذ کند. ممنون که همراهی می‌کنید همچنان. @berrrke
. امروز بالغ بر هفصد وعده‌ی‌غذایی و نیمه غذایی سحری صبحانه میان‌وعده صبحانه نوزاد ناهار ناهار نوزاد عصرونه افطاری شام و... آماده کردم😵‍💫 فقط ۵بار سالاد درست کردم😂 شما چطور؟ @berrrke
‌ . کلاه سویشرتش را روی سر کشیده بود و ماسک پزشکی آن‌هم رنگ مشکی جلوی دهان و بینی‌اش را گرفته بود. چند متری آنطرف‌تر از خانه‌ی ما داشت توی صندوق موتورش پی‌ چیزی‌ می‌گشت. با خواهرم رسیدیم دم در. دوتایی نگاه مشکوکمان روی موتوری قفلی زد. حتی یکی‌مان دیالوگ‌کرد چه مشکوک و ترسناکه. از کتونی‌هایش معلوم بود جوان است. نحیف بود و ریز نقش. داشتم وسایل را از‌ ماشین پیاده ‌می‌کردم و دورادور می‌پاییدمش که در صندوق را بست، از توی پلاستیک یک پارچه در آورد. پهن کرد کنار دیوار و مهر گذاشت. کفش‌هایش را جفت کرد بغل پایش. دستهایش را که برای تکبیر بالا برد آب یخ ریخت روی کله‌ی من و خواهرم. توی‌ پناه دیوار نمازش را با حوصله‌ خواند. و همچنان مُصر بود که رویش‌ را کسی نبیند. @berrrke
. به قدرت می‌تونم بگم این ماه رمضون سخت‌ترین ماه‌رمضون عمرم بود تا جایی که یادم میاد البته شایدم نباشه. حالا! هرچی! واقعا تاحالا نشده یکی از بچه‌هام روزه باشه یکی نباشه یکی هم زبون بسته نی‌نی باشه. اول ماه رمضون این مفاتیح صورتی گوگولی‌م رو آوردم کنار جانماز که دعاهای مخصوص ماه رو بخونم روزه که نمی‌گیرم حداقل با دعا خودم رو تو فاز نگه‌دارم. روز اول محمد‌هادی از دستم کشید پرتش کرد. بعد دوباره ورداشت چند صفحه تورق کرد مقادیری مچاله کرد و باز پرت کرد. و به عنوان پله ازش استفاده کرد تا خودشو بالا بکشه. چسبید به چادرنمازم و هی کشید. داشتم سوره‌ی فتح رو برای نماز روز اول ماه‌ از روی مبایل می‌خوندم. باز چادرم رو کشید جیغ زد. همچنان که جیغ میزد گوشی هم زرت و زرت زنگ می‌خورد. یکی نیست بگه چرا حالا پروازش نکردی!؟ نکرده بودم. خم شدم هادی رو زدم بربغل و به هر ضرب و زوری بود تا ته سوره‌ی فتح رو خوندم. و بچه‌ بغل نماز رو تموم کردم. بعد زیپ مفاتیح رو بستم گذاشتمش سر طاقچه. هنوز خدا قسمت نکرده زیپش رو باز کنم. راستی امروز چندمه ماه؟! @berrrke