یا «بیسواد»ید یا «مزدور»، شایدم «هردو»
نوشته: سیاست آیتالله خمینی، یک سیاست «تنشزا»ست و مشکلات ما در کشور به خاطر همین سیاست است.
گفته: اگر سفارت آمریکا را در سال ۵۸ تسخیر نمیکردید، آمریکا با شما دشمنی نمیکرد.
اگر آیتالله خمینی از ابتدای انقلاب، بنا را بر تقابل با آمریکا نمیگذاشت آمریکا کاری به شما نداشت.
میگوید: اتفاقا علت حملۀ صدام به ایران هم همین سیاست تنشزای آیتالله خمینی است. صدام شنیده بود که آقای خمینی قصد صدور انقلاب را دارد، به همین خاطر به ایران حمله کرد تا انقلاب صادر نشود.
من میگویم: متأسفم که بعد از گذشت ۴۵ سال از انقلاب، هنوز آدمهایی آن هم بعضاً عمامه بهسر پیدا میشوند که از گفتن این آسمان ریسمانها خجالت نمیکشند. تعجبم از این است که چطور رویشان میشود اینها را بگویند. خوشبینانهترین قضاوت در مورد اینان این است که بگویم: از تاریخ «هیچ» نمیدانند.
مصدق حکم عزلی که محمدرضا برایش نوشته بود را قبول نکرد. شاه بهخاطر قدرت آیتالله کاشانی و حمایت مردم از مصدق مجبور به ترک ایران به مقصد ایتالیا شد. مصدق انگلیسستیز اما آمریکاخواه بود. از فشار انگلیسیها به آمریکا پناه برد. آمریکاییها هم با سر انداختنش به چاهِ فنا. کودتای ۲۸مرداد۳۲ را با دلارهایی که بواسطۀ «کیم روزولت» به ایران فرستادند را به راه انداختند و پهلوی فراری را برگرداند به رأس قدرتِ ایران برای منافع خودشان.
اینجا امام خمینی چه سیاست تنشزایی را اعلام و اعمال کرده بود؟
از سال ۴۱ که امام مخالفتش را با سیاستهای آمریکایی که توسط شاه اعمال میشد و بعد، در سال ۴۳ که به کاپیتولاسیون اعتراض کرد و دم از منافع ملت ایران زد و آمریکا و اسرائیل و شاه را رسوا کرد که منجر به تبعید امام شد، فشار بر انقلابیها و شخص امام با حمایت آمریکا زیاد شد. اصلا این چهلپنجاه هزار آمریکایی در دستگاههای نظامی، امنیّتی، اقتصادی و... چه غلطی میکردند؟!
اینجا چه؟ امام تنشزایی کرد؟ دفاع از حقوق مردم، تنشزایی است؟ شما مسائل را اینقدر پیاده میفهمید یا خودتان را برای بزک آمریکا به نفهمی زدهاید؟!
آرام آرام برای خفهکردن صدای حمایت از مردم و ملت و کشور، ساواک صفاک را اسرائیلیها با پشتیبانی آمریکا به شاه تحمیل کردند که بعدها آن فجایع را رقم زدند. اینجا خمینی مظلوم چه کرده بود جز بلند کردن صدای عدالتخواهی؟
در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، فرستادۀ آمریکا، یک ژنرال برجسته به نام «هایزر» آمد تهران برای اینکه اگر بتواند یک کودتا راه بیندازد و صدها هزار، بلکه میلیونها آدم را به قتل برسانند؛ نیّتشان این بود تا بلکه جلوی انقلاب مردم را بگیرد اما نتوانست! اینجا هم خمینی تنشزایی کرده بود؟
در ۱۳ آبان ۵۷ دانشآموزان را در کف خیابان به رگبار بستند! چه کسی کرد؟ کار کی بود؟ امام یا شاه وابسته به آمریکا؟
و اما سفارت آمریکا یعنی لانۀ جاسوسی و مقدمهسازی برای توطئه، کودتا و براندازی، بهنظر شما باید با آن چه میکردیم؟ میایستادیم تا پدرمان را در آورند؟ فقط احمقها میتوانند چنین کاری بکنند! قبل از وقوع توطئه بایستی جلوی آن را گرفت، این حکم عقل است. همه همین را میگویند.
اسنادی که از سفارت به دست آمد نشان داد که از همان روزهای اوّلِ بعد از پیروزی انقلاب، سفارت آمریکا مرکز توطئه و جاسوسی علیه ایران بوده؛ حتّی در سفارت آمریکا طرّاحی کودتا میشده که علیه انقلاب کودتا کنند؛ طرّاحی جنگ داخلی میشده؛ تلاش میکردند که در استانهای مرزی کشور، جنگ داخلی راه بیندازند؛ طرّاحی میشده که چگونه در حکومتِ جدیدِ انقلابی نفوذ کنند؛ رسانههای ضدّانقلاب را که در داخل بودند، مدیریّت میکردند. یعنی این سفارت، از اوّلین روزهای شروع انقلاب، مرکز توطئه علیه کشور و علیه انقلاب بوده.
خب اگر در کوچۀ شما یک خانۀ تیمی درست شود برای ترور شما، یا برای سرقت منزل شما، یا برای تجاوز به ناموس شما، شما چه میکنید؟ سیاست شما چه خواهد بود؟ از ترس اینکه به شما نگویند: تنشزا! صبر میکنید تا پدرتان را درآورند؟ اگر پاسختان «آری» است، پس خیلی احمق هستید.
و اما صدور انقلاب، یعنی صدور تفکرِ نه ظلم و نه انضلام. یعنی ما با نظام سلطه که عالم را تقسیم به سلطهگر و سلطهپذیر میکند، مخالفیم و خود ما هم نه سلطهگریم و نه سلطهپذیر و این تفکر را، هم تبلیغ، ترویج و صادر میکنیم و کردهایم. این سیاست، سیاست خداست. خدا میگوید نه ظلم کن و نه ظلم بپذیر. این، سیاست انبیاست. سیاستِ امام حسین علیهالسلام است. شاید نمیدانید که منظور از صدور انقلاب، سیاست جنگطلبی و لشکرکشی و فتوحات جغرافیایی نیست.
کاش اینقدر غیرت میداشتید حرفهایی را که آمریکاییها سالهاست برای پوشاندن جنایتهایشان و برای تحریف تاریخ و انحراف افکار عمومی جهان دارند تکرار میکنند، شما تکرار نمیکردید.
اسماعیل فخریان
@fakhrian_ir
#منم_یه_مادرم
قسمت_چهارم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
آقا جانم بنز ده تُن داشت. وقتی فوت کرد، پدربزرگ آن را فروخت و پولش را زد به تجارت گندم. هر ماه هرچه دستش را میگرفت، میداد به ننه. گاهی ماه به آخر نرسیده، دست ننه خالی میشد؛ ولی قِرانی از پدر شوهرش درخواست کمک بیشتر نمیکرد. آن روزها خیلی از زنهای خانهدار، از کارخانههای پارچه بافی کلافهای در هم تنیدهٔ نخ تحویل میگرفتند و دور دوک میپیچیدند. این کار برایشان آب باریکهای دستمزد داشت. عصرها ننه گوشهٔ حیاط مینشست، هم گره از کلافهای نخ باز میکرد و هم از زندگی خودش. ما را به دندان گرفت و با عزت بزرگمان کرد. سایهٔ مرد سر خانهٔ ما نبود؛ ولی ننه طوری ما را بار آورد که کسی یادش نمیآید دستمان جلویش دراز شده باشد یا کمکی به ما کرده باشد؛ حتی در اوج سختی روزهای بی پدری، برای ما نذری قبول نمیکرد. مثل کوه ایستاده بود و نمیگذاشت کسی ترحم خرجمان کند؛ ولو به بهانهٔ نذری دادن .عصر پنجشنبه بود میخواستیم برویم سر خاک آقا جان. پسر همسایهمان تازه فوت کرده بود.آن روزها برای جوانهای ناکام حجله میبستند و به یاد حسرتهایی که به دل آن جوان مانده بود، کلی خوراکیهای جور وواجور توی حجله میگذاشتند. تمام مسیر خانه تا قبرستان را ننه توی گوش ما تکرار کرد که اصلاً از آن خوراکیها برنداریم. میگفت:" کسی که چشمش دنبال خوراکیهای مردمه، گدا بار میآد. عادت میکنه چشمش دنبال دست این و اون باشه. اصلاً آدم نباید هر نون و لقمهای رو بخوره. ما فقط از دست کسایی چیزی قبول میکنیم که میشناسیمشون. اگه از حلواهای سر قبرستون نخورین، خودم توی خونه براتون خوشمزهترش رو درست میکنم."
عین جملات ننه را حاجی هم سر بارداریها توی گوشم تکرار میکرد. هر دویمان میدانستیم همان قدر که نطفهٔ پاک مهم است. لقمهٔ پاک هم توی شخصیت بچه تأثیر گذار است. بچهها با این باور توی وجودم پا گرفتند و پای خاطرات کودکی من و حرفهای ننه قد کشیدند. برای اینکه چشم طمعشان را از سفرهٔ بقیه بگیرم، بیشتر راه را رفته بودم. اگر امامزاده یا آرامگاهی میرفتیم، نیاز نبود چهارچشمی حواسم باشد که چشمشان دنبال خیرات سر قبور نباشد. بزرگتر که شدند، میتوانستم بزرگانه تر با آنها صحبت کنم. میگفتم: " اگر بگم از پول بدم میاد که دروغ گفتم؛ ولی آدم باید به اون چیزی که داره قانع باشه؛ وگرنه هرچی پول بیشتر بیاد تو جیبتون، حرصتون برای پولدارتر شدن بیشتر میشه. خودتون نگاه کنین، کله گندهترین مفسدها پولدارترینهاشونن." یک روز با مصطفی و پسرش رفته بودیم بهشت زهرا. بین حجلههای باغهای قطعهٔ شهدا قدم میزدیم و یکی یکی سر قبور میرفتیم .علیرضا همهٔ حواسم را پرت کرده بود. دیدم سر هر مزاری که خوراکی میبیند، راهش را کج میکند و میرود سراغش. منتظر بودم مصطفی چیزی بگوید. با نگاه دنبالش میکرد؛ ولی هیچ چیزی نمیگفت. از کوره در رفتم و گفتم:" مصطفی نمیخوای بچهت رو جمع کنی؟ خب یک چیزی بهش بگو ...همه رو درو کرد دیگه... اینجا هر کسی هر چیزی... ." نگذاشت حرفم تمام شود. با خونسردی گفت:" مامان جان، خیرات شهدا فرق میکنه. بذار برداره."
تا هرجا که دوچرخه پا به رکابش بود، در کوچه پس کوچههای همدان گشت میزد. نزدیکی خانه، سر پایینی خطرناکی بود که شیب تندش کنترل دوچرخه را سخت میکرد. سر ظهر و نصفه شب هم نمیشناخت. همیشه آنجا کلی ماشین سبک و سنگین در حال رفت و آمد بود. برایم فرقی نمیکرد که چند بار از زبانم شنیده است، هر روز قبل از رفتنش تکرار میکردم:" مصطفی جان، خیلی مراقب باشیها. این ماشینها ترمز درست و حسابی ندارن. سرعت نداشته باشی. از گوشه حرکت کنی و... ." هر روز تا صدای دلینگ دلینگ دوچرخهاش را از پشت در بشنوم، دلم هزار راه میرفت.
دیگر همه میدانستند چقدر روی مصطفی حساسم.یکی از رانندههای همان مسیر به پدرش گفته بود:" آخرش این سرعت مصطفی و این شیب خطرناک، کار دستتون میده." دیگه مطمئن شدم نگرانیام بیجا نیست و باید هرجور شده هوای چرخ سواری را از سرش بیندازم و پایش را از رکاب دوچرخهاش بگیرم. به فکر بودم چطور مجابش بکنم و با چه جایگزینی راضیاش کنم. راه حلی به سرم زد که نمیدانستم چقدر اثر میکند. در حالی که داشت با دستمال، زین و دسته و رکاب دوچرخهاش را برق میانداخت، رفتم کنارش ایستادم. تیرم را در تاریکی انداختم و بیمقدمه گفتم:" میدونستی من هم سن تو که بودم، جوجه داشتم؟ گوشهٔ حیاط براشون لونه درست کرده بودم." لبخندی زد و دوباره دستمال را با حوصله روی زین کشید. ادامه دادم:" مصطفی، تو هیچ وقت دوست داشتی مرغ و خروس داشته باشی؟ حیاتمون هم که بزرگه، اگر چند تا جوجه داشتی، الان همین جا دورهت کرده بودن و جیک جیک میکردن نه! جیک جیک صدای گنجشکه.
https://eitaa.com/besooyenour
"حماسه نهم دی"
مقام معظم رهبری:
نهم دیماه، تجلی قدرت خداو و حرکتی ماندگار در تاریخ انقلاب است.
#دههبصیرتگرامیباد...
https://eitaa.com/besooyenour
خلاصه کتاب پروتکل های یهود.pdf
12.27M
🔻رهبر معظم انقلاب: از خواندن کتاب "پروتکل های دانشوران صهیون" غفلت نکنید.
کتاب پروتکل های صهیون، توسط گروه اتاق تحلیل خلاصه شده و در قالب یک فایل پی دی اف، تقدیم عزیزان می شود.
لطفاً در حد توان این فایل را در گروه هایی که عضو هستید به اشتراک بگذارید.
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/besooyenour
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"بصیرت"
بصیرت این است که شما بدانید با چه کسی طرفید،
بدانید که او دربارهی شما چه فکری دارد،
بدانید که اگر چشم خودتان را بستید و فکر نکردید،
ضربه خواهید خورد...
۱۳۹۵/۸/۲۶
#دههبصیرتگرامیباد...
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 پادکست صوتی
💠 تقویت مهارت زناشویی خانواده
🔸 «زیبایی زن فقط برای شوهر»
#خانه
#خانواده
#مشاوره_خانواده#همسرداری
#عفاف و حجاب
https://eitaa.com/besooyenour
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻بچههای شهید سید رضی چه کارهاند؟
سید ناصر عمادی - از بستگان شهید سید رضی موسوی:
🔹چند بار به سید رضی گفتم با این همه جایگاه، کاری برای فرزندانت انجام بده، میگفت هر کس باید به اندازه توانمندی و استعدادش به جایی برسد.
🔹هیچ کدام از فرزندانش استخدام نیستند، همسرش چندین سال در دمشق معلم بود و استخدام نشد، خودش جانباز بود ولی به کمیسیون پزشکی که من عضوش بودم نمیآمد.
🔹در کنار کارهای اداری و مستشاری، خادمی زائران را هم در هتلها میکرد.
https://eitaa.com/besooyenour
#منم_یه_مادرم
قسمت_پنجم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
جوجهها سیک سیک میکردن!"
با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. پی صحبتم را نمیگرفت؛ اما همین که گوش میداد، امیدوارم میکرد که خودم حرف توی دهانش بگذارم:"
مثل اینکه خیلی هم بدت نیومد. میخوای برات چند تا جوجه بگیرم؟ همین اول بگم ها، باید قول بدی حیاط رو تمیز نگه داری، زحمت درست کردن آغلشون هم با خودته."
داشت هوایی میشد. نگاهی خریدارانه به چهار گوشهٔ حیاط انداخت تا بهترین کنج را انتخاب کند. دیگر نتوانست دل به کار بدهد. دستمال را روی دسته دوچرخه رها کرد و گفت:" مامان، من که خیلی جوجه دوست دارم، به خصوص جوجه رنگی. واقعاً برام میخری؟" جواب دادم:" آره میخرم؛ ولی الان پول ندارم. باید صبر کنی چند ماه دیگه که یکم پس انداز کنم. راستی، یه کار دیگه هم میشه کرد."
بیصبرانه منتظر بود راهکارم را برای رسیدن هرچه سریعترش به جوجههای رنگی بگویم. انگار که اتفاقی چشمم به دوچرخه افتاده گفتم:" میخوای دوچرخهت را بفروشیم؟ اینطوری میتونیم بخشی از پولش رو تو بانک برات پس انداز کنیم، با بقیهش جوجه بخریم."
رفته بود توی فکر. نه میتوانست از خیر دوچرخهٔ برق افتادهاش بگذرد و نه دلش میآمد قید جوجهدار شدن را بزند. دستمال را از روی دوچرخه برداشتم. گردش را تکاندم و گفتم:" برای همیشه که بی دوچرخه نمیشی. یه مدت میفروشیش، باز بعداً میتونی بخری. الان اگه دوچرخه سواری امن نیست.نگران نباش مطمئنم جوجهها حسابی سرگرمت میکنن."
حساسیت من روی خودش را میدانست و فکر جوجههای رنگی هم قِلقلکش داده بود. مثل همیشه زیرکی به خرج داد. با پذیرفتن فروش دوچرخه هم به مراد دلش میرسید؛هم خودش را بیشتر در دلم جا میکرد.البته،من هم در زرنگی دستکمی از او نداشتم. این اولین باری نبود که با همراهی و همفکری، بچهها را به هدفی که خودم توی سرم بود، نزدیک میکردم.حاجی که بیرون از خانه،بیشتر از من سروکلهزدن مردم با همدیگر را دیده بود، از سر تجربه میگفت:"اگه بچهها کاری خلاف میلت انجام دادن،مستقیم و بیپرده باهاشون مخالفت نکن. اونها که از خواستهشون کوتاه نمیآن. این کار فقط باعث میشه روشون باز بشه و قبح اون کار براشون بریزه."
تفاوت نسل یکی از دلایلی بود که باعث میشد گاهی اختلاف نظر داشته باشیم و توی انتخابهایمان با همدیگر بیشتر گفتگو کنیم؛ مثلاً بعضی وقتها، بچهها لباسهایی را میپسندیدند که به قول خودشان شیک و امروزی بود؛ ولی اصلاً با سلیقهٔ من جور در نمیآمد. بماند که در شأن بچههایم هم نمیدیدم که هرچه به بازار آمد، بپوشند. کافی بود اجازه ندهم تا دور آن لباس را برای همیشه خط بکشند؛ ولی مِهر نقش و نگارش به این راحتی از دلشان بیرون نمیرفت. بدون هیچ واکنشی توی مغازه ازشان میخواستم همان مدلی را که پسندیدند، پرو کنند.در فاصلهای که توی اتاق پرو بودند، به فروشنده میگفتم از لباسهای سنگین و رنگینتر، دو سه نمونه شیک و زیبایش را بدهد تا آنها را هم امتحان کنند. وقتی میدیدم جلوی آینه لباسها را برانداز میکنند و در انتخابشان به تردید افتادهاند، من هم تیر آخر را میزدم و میگفتم:" بالاخره کدوم شد؟ هر کدوم رو بخواین من پولش رو حساب میکنم؛ ولی به نظرم بد نیست ببینین کدومشون به شخصیتتون نزدیکتره. بالاخره بقیه که شما رو نمیشناسن، قراره از روی همین لباسها قضاوتتون کنن." در این رقابت، معمولاً لباسی که جلفتر بود، نتیجه را واگذار میکرد.
گاهی پیش میآمد که از رؤیا پردازیهایی حرف میزدند که به صلاح نبودنش مثل روز برایم روشن بود؛ ولی بهجای اینکه مثل مرغ یک پا روبرویشان بایستم و مانعشان بشوم، خودم هم دست خودم همدستشان میشدم. قدم قدم با آنها پیش میرفتم تا به چشم خودشان چاله و چولههای مسیر را ببینند. خیلی وقتها به نیمهٔ راه نرسیده تا ته اشتباهشان را میخواندند و دور میزدند. زهرا تصمیمش را گرفته بود. میخواست برای ادامه تحصیل برود مالزی. میگفت اعتبار مدرک دکترای آنجا از ایران بیشتر است. از طرفی قرار بود دورییاش را به جان بخرم. از طرف دیگر مطمئن نبودم تصمیم درستی گرفته است و در پس این سختی و غربت، موفقیت چشمگیری انتظارش را میکشد یا نه. کنارش ایستادم و برای تهیهٔ پاسپورت و مقدمات سفر همراهش رفتم. علم و تخصصی نداشتم که بتوانم مشورتی به او بدهم؛ ولی مدام تشویقش میکردم تا جایی که میتواند تحقیق کند.
داشت تصمیمش جدیتر میشد و دلهرههای من بیشتر. آخر کار، وقتی با چند نفر از دوستانش که راه او را قبلاً رفته بودند مشورت کرد، نظرش عوض شد؛ ولی من قصد کرده بودم اگر به این نتیجه برسد که انتخابش درست است، پشتش را خالی نکنم و تا پای پلههای هواپیما همراهیاش کنم. در آن مدت، مصطفی هم برای خواهر کوچکترش نگران بود.
https://eitaa.com/besooyenour
#صدقه_آشکار_و_صدقه_پنهان
#نهج_البلاغه
▫️وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ الْخَطِيئَةَ، وَ صَدَقَةُ الْعَلانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ
🟤صدقه پنهانى که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ هاى بد پيشگيرى مى کند»
✍منظور از «صدقه سرّ» کمک هايى است که انسان به افرادِ نيازمند و آبرومند مى کند که هم خلوص نيّت بيشترى و هم حفظ آبروى افراد نيازمند در آن است و به همين دليل، برکات فراوانى دارد و اين تعبير هم شامل صدقات واجبه مانند کفّارات و نذورات مى شود و هم صدقات مستحبّه و انفاقات.
و منظور از «صدقه عَلانيه» کمک هايى است که آشکارا انجام مى شود و يکى از آثار و برکات آن تشويق ديگران به کار خير و دعاى مردم در حق صدقه دهنده است. اين سخن در واقع برگرفته از آيه شريفه «أَلّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ; آنان که اموال خود را در شب روز، پنهان و آشکار انفاق مى کنند، پاداششان نزد پروردگارشان است; نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند».
📘#خطبه_110
https://eitaa.com/besooyenour
حیاتی ترین نکات در برخورد با خانم ها
🔹 خوب گوش دادن
🔸عمل به قول ها
🔹فراموش نکردن مناسبت ها
🔸و توجه به تغییراتی که کرده اند،
است.
#مشاوره_خانواده#همسرداری
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کرمان؛ موکب ها در حال آماده شدن برای استقبال از زوار حاج قاسم...
پایتخت مقاومت، سال گذشته میزبان صدها هزار انسانی بود که از جای جای جغرافیای مقاومت خود را به کرمان رساندند.
از حالا کرمان در حال آماده شدن برای ۱۳ دی سالگرد آسمانی شدن ژنرال سلیمانی است.
https://eitaa.com/besooyenour