#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_پنجاه_و_ششم
⭕️ روح مادِربوردی
الهام که محو سخنان ابراهیم شده بود، گفت:" این حرف ها ظاهر زیبایی دارد، اما چه ربطی به قضیه ی ما دارد؟"
ابراهیم سریع گفت:" اگر کمی حوصله کنی، ربطش را توضیح خواهم داد." ابراهیم روی لبه ی مبل نشست و گفت:" "ببین الهام خانم! خدا سازنده ی روح ماست و روح ما سیستمی بسیار پیچیده دارد. با پیشرفت علم بشری، هنوز کسی از ماهیت روح خبر ندارد. این روح آن قدر ظرایف و دقایق دارد که فقط خدا می داند چه چیز برایش مفید است و چه چیز مضر.
باز مثال می زنم تا برایت بیشتر روشن شود. اگر یک اتاقی را با بمب منفجر کنیم و یک بمب هم داخل مخابرات بیندازیم، کدام یک برای تعمیرش به زمان بیشتری نیاز دارد؟"
ابراهیم بلافاصله خودش جواب داد:" بله، تعمیر و اصلاح مخابرات به زمان بیشتری نیاز دارد، چرا که سیستم مخابرات، پیچیده است. مخابرات دستگاه های ظریفی دارد که به همین راحتی نمی توان آن را تعمیر کرد.
یا به این مثال دقت کن. اگر ما یک سوزن به مادربرد گوشی همراه بزنیم، ممکن است بخش زیادی از مادربرد آسیب ببیند، در حالی که اگر همین سوزن را به باطری گوشی بزنیم، ممکن است آسیب جدی به آن وارد نشود. دلیلش واضح است، چون سیستم مادربرد ظریف است و پیچیدگی های خاصی دارد که با کوچک ترین ضربه ای، بیشترین آسیب را می بیند.روح از مادربرد گوشی بسیار حساس تر است. نمیتوان برایش درصدی گذاشت که چند درصد ظریف تر یا پیچیده تر است! روح ما قابلیت اتصال به تمام صفات بی نهایت خدا را دارد، یعنی می تواند به قدرت بی نهایت، به علم بی نهایت و دیگر صفات بی نهایت خدا متصل شود. این همان روحی است که در بهشت، اراده اش به هر نعمت بهشتی که تعلق بگیرد، همان دَم آن نعمت در نزدش حاضر میشود.
این همان روحی است که در بهشت به هیچ عنوان خستگی و مرارت به چشم خود نمی بیند، چرا که به صفات بی نهایت خدا متصل می شود. این همان روحی است که در بهشت پرده های جهلش کنار میرود و به علم بی نهایت وصل می گردد. پس روح، ماهیت بسیار شگرف و پیچیدهای دارد که ما از آن بی خبریم و فقط سازنده ی آن است که به تمام ابعاد و کوچه پس کوچههای آن عالم است. خب تمام این مطالب را برای این گفتم تا به این نتیجه برسم که ما چون نسبت به ساختار روح جاهل هستیم، خدا به ما لطف بزرگی کرده و برای اینکه این روح، مسیر قرب الهی را طی کند و به لذت بینهایت برسد و به بیراهه کشیده نشود، خودش نسخه ی هدایت و راه مستقیم را برای ما نوشته است، چرا که روح اگر رها شود، به خاطر قدرت فوقالعادهای که دارد، ممکن است دست به کارهایی بزند که در ظاهر شاید جالب و زیبا به نظر بیاید، اما او را به قعر جهنم می کشاند، ولی خدا می خواهد ما بهشتی شویم.
⭕️ سوزن گناه
"گناه در واقع عملی است که برای روح مضر است و نقش همان سوزنی را دارد که به سیستم ظریف و پیچیده ی روح، آسیب مهلکی میزند. اگر در روایت داریم کسی که با نامحرم (از روی هوس) شوخی کند، به ازای هر کلمه باید هزاران سال در آتش جهنم حبس شود، علتش همین پیچیدگی و ظرافت ساختار روح است که ما از آن بی اطلاعیم و این خاصیت طبیعی گناه است که چنان ضربه ی مرگباری به روح میزند که برای تعمیر و اصلاح بخشِ آسیب دیده ی آن باید در جهنم که نقش پالایشگاه دارد، سالیان سال بماند تا ترمیم شود." الهام وسط حرف ابراهیم پرید و گفت:" خب الان این حرف ها ربطش به سوال من چه بود؟"
ابراهیم باز لبخندی بر لبانش نشست و گفت:" ببین عزیزم! اگر ما بپذیریم که خدا سازنده ی روح ماست و از آن طرف، ساختمان روح ما بسیار بسیار پیچیده و ظریف است و بپذیریم که خدای ما حکیم است، یعنی هر کاری انجام میدهد یا هر دستورالعملی به ما می دهد، دلیل و حکمتی دارد و اراده کرده است که ما را به بالاترین لذت که قرب به اوست برساند. علی القاعده عقل ما می گوید هرچه او گفت، حتما پشت پردهای دارد که فهم و اندیشه ی ما یارای درک آن را ندارد و یقیناً به نفع روح ماست تا در مسیر هدف آفرینش و رسیدن به قرب الهی حرکت کند."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران درآخرالزمان
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
⭕️ پزشک متخصص تعمیرکار
"الهام خانم! همه انسان ها در مواقع نیاز، به دکتر متخصص یا یک تعمیرکار فنی مراجعه میکنند و به نسخه ها و سخنانش اعتماد می کنند، چرا که این را پذیرفته اند که او به سیستم جسم ما یا سیستم اتومبیل آگاه تر است. خب مسلماً ممکن است گاهی نظرات اشتباه هم بدهد، اما باز به نسخه ی فرد متخصص اطمینان دارند.
سوال من این است که چرا نسبت به خدا و اهل بیت که عصمت دارند و ذره ای خطا و اشتباه در رفتار و گفتارشان راه ندارد، صددرصد اعتماد نداریم و با نگاه تردید و شک برخورد می کنیم ؟
اهام جان! یکی از جواب های سوالت که گفتی چرا اختیار بدن خود را ندارم، این است که چون خدا گفته و او سازنده ی روح ماست و اوست که صلاح و خیر ما را می داند، پس هر چه او گفت، باید بگوییم چشم تا به هدف آفرینش برسیم.
این هم که گفتی خدا اختیار بدنت را به تو داده، حرف اشتباهی است، چون خدا چنین اجازهای نداده. درست است که خدا به ما قدرت اختیار داده، اما آن اختیار هم چهارچوبی دارد. مثلاً ما صد درصد اختیار مال خود را نداریم و اجازه نداریم در هر راهی که خواستیم، مصرف کنیم. اختیار عمر و وقت خود را نیز نداریم که در هر مسیری دلمان خواست هدر بدهیم، چرا که روز قیامت از عمر و مال ما سوال می شود که در چه راهی هزینه کردهایم."
⭕️ کجای قرآن آمده است؟
سخنان ابراهیم که به اینجا رسید، الهام از جای خود بلند شد و همان طور که به سمت آشپزخانه می رفت، گفت:" طوری حرف می زنی که انگار خدا را قبول ندارم. من نگفتم که خدا را قبول ندارم، ولی تو به من بگو کجای قرآن گفته که اگر بچه را سقط کنم، اشکال دارد؟"
ابراهیم بلند شده رفت از روی تاقچه ی اتاق قرآن را برداشت. آن را بوسید روی مبل نشست. همان طور که داشت قرآن را ورق میزد، گفت:" ببین خانم! اولاً من به شما نشان می دهم که خدا کجای قران دربارهی سقط جنین حرف زده، ثانیاً این استدلال غلط است که اگر چیزی در قرآن نبود، پس نسبت به انجام یا ترک آن وظیفه نداریم.
اسلام یک دین کامل و جامع است و دستورات و فرامین آن هم توسط قرآن و هم اهل بیت به ما می رسد. در قرآن تمام احکام و آداب مربوط به دینداری وجود ندارد، چرا که اگر قرار بود چنین باشد، باید ده ها جلد نوشته میشد. قرآن یک دفترچه ی راهنما است که اصول، کلیات، ملاک ها و اولویت های مربوط به هدایت انسان را بیان می کند.
در واقع، قرآن با بیان کلیاتی که مربوط به هدایت انسان می شود، مسیر و جهت حرکت بندگان به سمت سعادت را مشخص کرده، مثلاً قرآن کریم درباره ی اصل واجب بودن نماز سخن به میان آورده است، اما اینکه مثلاً فلان نماز چند رکعت است، حرفی نزده و آن را به عهده ی مفسران قرآن، یعنی اهل بیت که از جزئیات احکام مطلع هستند، گذاشته است.
پس این حرف نادرست است که اگر چیزی در قرآن نبود، ما آن را قبول نداریم، بلکه تمام حرف دین در قرآن نیامده است. قرآن، جاده ی اصلی و جهت کلی حرکت ما به سوی بهشت را مشخص میکند و برای آگاه شدن از کوچه پس کوچه های فرعی و جزئیاتی که باید در این مسیر رعایت کنیم، باید سراغ معصومین برویم و از آن ها ریزهکاریهای مسیر را بخواهیم."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
⭕️ سقط جنین و جهان
ابراهیم قرآن را باز کرد و گفت:" قرآن در موارد متعددی کشتن فرزندان را مذمت کرده، مثلاً اینجا را به اینجا را ببین عزیزم! و آیه ۳۱ سوره ی اسرا را نشانش داد:" اولاد خود را از ترس فقر به قتل نرسانید. ما به آن ها و هم به شما روزی می دهیم. کشتن فرزندان گناه بزرگی است."
ابراهیم همان طور که قرآن را تورق میکرد، گفت:" من فقط ترجمه ی آیه را می خوانم و خودت بعدا درباره اش تامل کن! آیه ی ۳۲ سوره ی مائده واقعا آدم را به فکر فرو میبرد. طبق روایات، کشتن یک انسان، گناه کبیره است."
ابراهیم در حالی که متاثر شده بود، گفت:" هرکس فردی را به ناحق یا بدون آن که در زمین فساد و فتنه ای کرده باشد، به قتل برساند، گویا همه ی مردم را کشته و هرکس از فردی را از مرگ نجات دهد، مثل آن است که به تمام مردم حیات بخشیده است."
و ادامه داد:" ببین الهام خانم! با خواندن این آیات موبر تن آدم راست می شود. اگر ما این جنین را که گناهی ندارد، به قتل برسانیم، طبق فرمایش خدا انگار قتل تمام انسانها به گردن ماست و برعکس، اگر او را به دنیا بیاوریم، گویا به تمام انسان ها زندگی را هدیه داده ایم.
شاید علتش همان قابلیت فوق العاده ی روح باشد که هر فرزندی که به دنیا بیاید، این پتانسیل را دارد که اگر هدایت شود، میتواند تمام انسان های جاهل را از جهل و گمراهی و جهنمی شدن نجات دهد و همین یک نفر شاید بتواند سرچشمه ی تولید یک نسلِ موحد و مومن شود.
پس الهام خانم! خواهش من این است قدری به این قضیه نگاه ماورایی داشته باش و با چهار تا شبهه ی سطحی و نگاه مادی، زود قافیه ران نباز!"
⭕️ دیه ی بی روح
الهام که گویا شیطان به جلدش رفته بود، گره ای به ابرو انداخت و در حالی که داشت ظرف ها را جمع و جور می کرد، گفت:" اصلاً مگر بچه ای که در شکم من هست روح دارد؟ وقتی روح ندارد، چرا می گوی قتل است؟او که هنوز موجود زنده نیست!"
ابراهیم نگاهی به ساعت انداخت و گفت:" من صبح زود باید بروم اداره و الان هم دیر وقت است،ولی همین قدر بدان که اسلام برای جنینی که حتی روح در بدن ندارد، دیه قرار داده. حتی دفن او را واجب میداند. این یعنی اسلام برای او حرمت و ارزش قائل است و به دید یک انسان به او نگاه می کند. چرا این حرف را میزنی؟ یعنی واقعا اگر پدر و مادر ما وقتی جنین بودیم و روح در بدن ما نبود، ما را به این دنیا نمی آوردند، شاکی نمی شدیم؟ اینکه روح ندارد، چیز را عوض نمیکند. این جنین قرار است روح دار شود و به او اسلام و ولایت عرضه گردد. چرا میخواهی چنین حقی را از این جنین سلب کنی ؟
الهام بدون اینکه چیزی بگوید با ناراحتی از آشپزخانه خارج شد و به اتاقش رفت تا استراحت کند، اما برای ابراهیم واقعاً سوال بود که آیا الهام هنوز روی تصمیمش پافشاری دارد یا نه؟
او که از این همه حرف زدن خسته شده بود، با خود گفت:" بهتر است دیگر ادامه ندهم. شاید الهام در تنهایی خودش به حرف هایم فکر کند."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران درآخرالزمان
#قسمت_پنجاه_و_نهم
⭕️ سرسره بازی با چادر گل گلی
ظهر روز بعد الهام به ابراهیم زنگ زد. ابراهیم که در اداره بود، تا شماره ی الهام را روی صفحه گوشی اش دید، فوری جواب داد. الهام بدون اینکه احوالپرسی کند، بدون مقدمه گفت:" می خواستم ببینم اگر هستی، بیایم اداره و ملیح را پیش تو بگذارم."
ابراهیم دلش هزار راه رفت. بلافاصله گفت:" چرا؟ اتفاقی افتاده؟"
الهام در جواب گفت:" اتفاق خاصی نیفتاده. امروز نوبت دکتر دارم و نمیتوانم ملیحه را با خود ببرم. کارم طول می کشد."
ابراهیم که دلش مثل سیر و سرکه می جوشید، گفت:" چرا واضح حرف نمی زنی؟ برای چه می خواهی دکتر بروی؟"
الهام با صدای آرام و لرزان گفت:" من تصمیم خودم را گرفته ام و میخواهم..." ابراهیم سریع حرفش را قطع کرد و با تندی گفت:" یعنی دیشب این همه با تو صحبت کردم هیچ فایدهای نداشت؟ چرا مرغت یک پا دارد؟ خواهش می کنم عاقلانه تصمیم بگیر."
الهام گفت:" تو دیشب خیلی حرف زدی، ولی من هنوز قانع نشده ام و گره های زیادی در ذهنم وجود دارد که باز نمی شود."
ابراهیم که کلافه شده بود، گفت:" پس اگر میخواهی این کار را انجام دهی، با یک روز تاخیر انجام بده! من می خواهم الان بیایم خانه و با هم حرف بزنیم.
من هنوز حرف هایم تمام نشده."
الهام لبخند معناداری زد و گفت: "مگر یک روز چه فرقی با حال من می کند؟ با یک روز قرار نیست معجزه رخ بدهد." ابراهیم به سرعت گفت:" به خاطر دخترمان به خاطر نان و نمکی که خوردیم، اصلاً به خاطر هر چیزی که برای تو مقدس است! خواهشاً امروز نرو و نوبت را بینداز برای فردا."
الهام اندکی سکوت کرد و با شنیدن التماس های ابراهیم گفت:" قبول. اشکالی ندارد. فردا می روم، ولی خواهشاً فردا دیگر جلوی مرا نگیر. من تصمیمم جدی است."
ابراهیم کلام الهام را قطع کرد و گفت:" دستت درد نکند. ممنونم که رویم را زمین نزدی. تا چند دقیقه دیگه می رسم."
دقایقی بعد صدای زنگ آیفون به صدا درآمد. معلوم بود که ابراهیم فاصله ی اداره تا منزل را با سرعت آمده. ملیحه با صدای" بابا...بابا..." به استقبال پدرش رفت. از رنگ و روی ابراهیم مشخص بود که خیلی نگران است.
لباس ها را عوض کرد. وضو گرفت و به نماز ایستاد. مثل همیشه ملیحه ی ۴ساله، چادر نماز گل گلی اش را سر کرد. کنار پدرش ایستاد و به تقلید از دو خم و راست شد.
الهام که در آشپزخانه مشغول آماده کردن ناهار بود، با شنیدن سلام نماز ابراهیم، استرس وجودش را گرفت. نمیدانست ابراهیم چه می خواهد بکند.
یک لحظه سرش را از داخل آشپزخانه به سمت ابراهیم برگرداند و دید هر دو به سجده رفته اند و دارند مثل همیشه، سجده ی شکر به جا می آورند.
لحظاتی بعد صدای ملیحه بلند شد که مدام می گفت:" بابایی بیا باهم بازی کنیم!"
ابراهیم همان طور که سر به سجده گذاشته بود، ملیحه سوارش شده بود و سرسره بازی می کرد. سجده ی ابراهیم با دفعات قبلی فرق می کرد. هیچ وقت سجده شکر ابراهیم این همه طول نمی کشید. بالاخره ابراهیم سر از سجده بر داشت و به محض برخاستن از سجده، با دستانش اشکهای خود را پاک کرد. ابراهیم که با بلند شدن از سجده، سرسره ی ملیحه را خراب کرده بود، به سرعت با دستان پدرانه اش زیر بغل ملیحه را گرفت، چند بار او را به بالا پرتاب کرد و شروع کرد به خندیدن و بازی کردن با دخترش.
الهام با یک سینی چای از آشپزخانه خارج شد. سینی را گذاشت جلوی ابراهیم و خودش روی مبل نشست. انگار منتظر بود تا ببیند ابراهیم چه می گوید. ابراهیم یک استکان چای جلوی الهام گذاشت، یکی را به دخترش تعارف کرد و خودش هم مشغول نوشیدن چای شد. لحظاتی بعد، ابراهیم با نگاهی مهربانانه به الهام گفت:"خب الهام خانم عزیز! چرا به من نگفته بودی که نوبت دکتر گرفتی؟ من که همیشه محرم تو بودم. اگر میدانستم نوبت گرفتی، همان دیروز تمام حرف هایم را میزدم. اصلا شاید امروز سرکار نمی رفتم تا باهم گفتگوی صمیمانه ای داشته باشیم و به نتیجه برسیم."
الهام همان طور که یک کاغذ باطله دستش بود و مدام آن را با استرس تا می زد، نگاهی به ابراهیم کرد و گفت:" من میدانستم که قرار نیست حرفهای تو تصمیمم را عوض کند، به خاطر همین درباره ی نوبت دکتر چیزی نگفتم."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت
⭕️ خط گرفتن الهام
ابراهیم بلند شد، یک صندلی گذاشت مقابل الهام و روبه روی او نشست. مثل همیشه با لحنی آرام و با تو طمانینه گفت:" الهام جان! من فکر می کنم تو هنوز حرف دلت را به من نزدی. احساس می کنم مسئله های اصلی ذهنت حل نشده. خواهش می کنم حرفی که ته دلت هست را به من بگو."
الهام کمی اخم کرد و گفت:" ببین ابراهیم! امروز صبح که از خواب بیدار شدم، کمی دودل شده بودم، اما با یکی از دوستانم که خیلی قبولش دارم و آدم باسوادی است، یک ساعت تلفنی صحبت کردم و بازم را مصمم کرد تا همون مسیر قبلی را ادامه بدهم."
ابراهیم با شنیدن این جمله چشمانش گرد شد و با تعجب پرسید:" کدام دوستت؟ مگر تو داری از کسی خط می گیری؟"
الهام عصبانی شد و گفت:" مگر من بچه هستم که از کسی خط بگیرم؟ من عقل دارم و قرار نیست با احساساتم تصمیم بگیرم."
ابراهیم با لبخند گفت:" شاید منظورم را درست نرساندم. منظورم این نبود که منفعل هستی و اختیارات را دست دیگران می دهی. مقصودم این بود که با هرکسی مجالست و رفت آمد نکنیم، چرا که طبق روایت امیرالمومنین، معاشرت و همنشینی با افرادی که فکر منحرف و شری دارند، سبب می شود که ناخودآگاه نسبت به افراد خوبی که اندیشه ی سالمی دارند، بدبین شده و به آن ها سوء ظن پیدا کنیم ،یعنی گاه دست ما نیست که از فساد فکری و کجروی در امان بمانیم. عزیزم! من دارم از سر دلسوزی این حرفها را می زنم، اگر بد می گویم، بگو بد می گویی!"
الهام که گویا این حرف به مذاق خوش نیامده بود،گفت:" ببین ابراهیم! من نوبت دکتر را کنسل نکردم که تو برایم منبر بروی. الان بگو چنان گذاشتی من بروم دکتر و کار را تمام کنم؟ کارت با من چه بود که هنوز مهلت خواستی؟"
ابراهیم اندکی مکث کرد و گفت:" اگر ناراحتت کردم، معذرت می خواهم، اما علت اینکه خواستم صبر کنی و یک روز دیگر دندان روی جگر بگذاری، این بود که می خواستم تمام حرف هایم را با جان و دل بشنوم و وظیفه آن را تمام و کمال انجام بدهم."
الهام از گوشه ی چشم گاهی به ابراهیم کرد و گفت:" خب امر به معروف و نهی از منکر را انجام بده، من کار دارم! الان هم اگر می شود زود حرف هایت را بزن، چون خیلی خسته ام. ناهارت هم روی گاز است. من و ملیحه ناهار خورده ایم."
مولف: روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران درآخرالزمان
#قسمت_شصت_و_یک
⭕️ شبهه پوشکی
ابراهیم تبسمی کرد و گفت:" بابت ناهار دستت درد نکند. به روی چشم، من حرف هایم را می زنم، ولی شرطش این است که به سوالاتم جواب بدهی خانم مهربان من!"
الهام چیزی نگفت و با سکوتش به ابراهیم فهماند که منتظر حرف های اوست. ابراهیم گلویی صاف کرد و گفت:" ببین خانم جان! من دوست دارم دلیل اصلی تصمیمت را بدانم. برای من واقعا سوال شده که چرا یکباره فضای ذهن و فکرت تغییر کرده؟"
الهام که سرش پایین بود، نگاه تندی به ابراهیم کرد و گفت:" ببین ابراهیم!
بگذار حرف های اصلی ذهنم را بیرون بریزم."
ابراهیم با تکان دادن سرش نشان داد که گوشش با اوست. الهام که گویا خجالت می کشید مستقیم چشم در چشم ابراهیم حرفهایش را بزند. به بهانه ی بردن استکان چای، به آشپزخانه رفت و سپس گوشه ی اتاق و با فاصله روی مبل نشست. کمی مکث کرد و گفت:" من چندسوال می پرسم، تو جواب مرا بده! این سوالات مدتی است که ذهن مرا آزار می دهد و تا جوابم را نگیرم، نمیتوانم نظرم را تغییر بدهم."
ابراهیم در حالی که سرش پایین بود و با دقت به حرف های الهام گوش می داد، لحظه ای سرش را به سمت الهام چرخاند و گفت:" من آمادگی کامل دارم تا سوالاتت را بپرسی. به گوش هستم. بپرس!"
الهام که گویا از قبل پرسش هایش را از بر کرده بود، به سرعت گفت گفت:" اولاً به من جواب بده چرا به راحتی می گویند بچه ی زیاد بیاورید؟ آدم از بچه بدش نمیآید، اما بچه ی زیاد برای کسی خوب است که هشتش گروی نهش نباشد!" ابراهیم آرام و زیر لب گفت:" مگر قرار است ما روزی بچه را بدهیم؟ روزی رسان خداست."
الهام بلافاصله گفت:" ببین ابراهیم! خواهشاً واقع بین باش. دوت، دوتا می شود چهارتا. ما عقل داریم. وقتی از عهده ی هزینه های عادی زندگی هم بر نمی آییم، چطور با اضافه شدن خرجمان می توانیم کمر راست کنیم؟ خواهش می کنم منطقی حرف بزن. اصلا تو حساب کردی وقتی یک بچه ی دیگر بیاوریم، حتی از عهده ی خرید پوشک هم بر نمی آییم؟ این را هر عاقلی می فهمد که خرج و هزینههای بچه ی زیاد بیشتر از بچه ی کم است."
ابراهیم که با دقت به حرف های الهام گوش می داد تا بتواند جواب قانعکنندهای به او بدهد، لبخندی بر لبانش نشست. از جای برخاست، روی مبل کنار الهام نشست و گفت:" الهام خانم! سعی می کنم جوابم خیلی طولانی نشود.
اولین نکتهای که به ذهنم میرسد، این است که به نظرم این قضاوت نسبت به خدای مهربان خیلی دور از انصاف است. اگر خوب چشم باز کنیم و به اطرافمان نگاه کنیم، شاید چنین پیش داوری را دور از شأن خدا بدانیم.
عزیزم! مگر غیر از این است که همین الان هر نفس کشیدن ما، راه رفتن ما، دیدن و شنیدن ما، حرف زدن ما، سالم بودن ما و هزاران چیز دیگری که به سادگی از آن میگذریم، رزق خدا به ماست ؟خدا همه ی این ها را از سر لطفش به ما داده است.او آن قدر مهربان است که این روزی ها را بدون هیچ چشم داشتی به همه می دهد، چه حیوان،چه انسان، چه کافر و چه مسلمان.
من و تو و میلیاردها انسانی که از اول خلقت تا الان به دنیا آمده و رشد کردهایم، روزی مان را چه کسی غیر از خدا داده و می دهد؟ آیا با روزی دادن به تمام موجودات عالم هستی، چیزی از خدا کم می شود؟ هم روزی یه پشه و هم نهنگی که روزانه پنج تن پلانکتون می خورد، از جانب خداست. خدا روزی دادن همه را، از موجودات ریزی که هزاران مترته اقیانوس هستند تا میلیاردها جنبنده ای که روی کره ی زمین حیات دارند، بر خود واجب کرده است."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت_دوم
⭕️ تقسیم سلول
"الهام خانم! یادت هست روزهای اولی که به ملیحه باردار بودی، یک کتاب خریدم و با هم برخی از عجایب جنین در شکم مادر را خواندیم؟ خاطرم هست مطلبی درباره ی تقسیم سلول ها خواندیم که جنین در ابتدا یک سلول بوده و به دو نیم تقسیم می شود.باز هر کدام به دو نیم دیگر تقسیم شده و به همین ترتیب تکثیر می شوند و تعدادشان به صورت تصاعدی بالا می رود. سپس سلول های هم شکل و کاملاً مشابه، به گروههای مختلف تقسیم می شوند. گروهی از آن ها مامور تشکیل سر انسان می شوند، برخی دیگر مامور ساخت چشم می شوند، تعدادی دیگر برای تشکیل دست انسان ماموریت مییابند و همین طور دیگر سلول ها، دسته دسته برای تشکیل دیگر اعضای بدن حرکت می کنند.
یادم می آید آن موقع که این را می خواندم، اشکم سرازیر شد و وقتی علتش را پرسیدی، گفتم:" واقعا چه کسی به این سلولها شعور داده؟چه کسی به آنها ماموریت می دهد؟ از چه کسی و به چه طریقی الهام می گیرند که اینقدر منظم حرکت کنند و برای تشکیل یک عضو، دست به کار شوند؟ بماند که برای نحوه ی ساخته شدن هر عضو، چه فرآیندی را طی میکنند.
وجود این همه تشکیلات پیچیده و شگرف در بدن انسان برای تفکر من و توست که یادمان نرود که همه چیز در دست قدرت بی انتهای اوست."
الهام که مثل همیشه موقع صحبت های ابراهیم سرش را با چیزی گرم می کرد، تکهای از نخ قرقره دستش بود اما مدام دور انگشتش می پیچید و باز می کرد، ولی معلوم بود که دقیق دارد حرف های ابراهیم را گوش می دهد.
مولف :روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت_سوم
⭕️ شمارش ستاره ها
ابراهیم عطسه ای کرد و با یک صلوات آرام به حرفهایش ادامه داد و گفت: "نمیخواهم کلاس زیست شناسی یا نجوم جان براید بگذارم اما فقط دارم یه قطره از اقیانوس عظمت مخلوقات خدا را بیان میکنم تا عامل تفکر و نگاه توحیدی شود.
من همیشه به دوستانم یک نمونه از مخلوقات خدا در آسمان را مثال می زنم و می گویم خدا در آسمان اولش طبقه تخمینی که ستارهشناسان زده اند، بیش از صد میلیارد کهکشان دارد. هر کهکشانی میلیاردها ستاره دارد. یکی از کهکشان ها، کهکشان راه شیری است که تخمین زده اند تا حدود چهارصد میلیارد ستاره را در خود جای داده است.
من یک بار محاسبه کردم و وقتی به یکی از دوستانم نتیجه را نشان دادم، شگفت زده شد. به او گفتم ما اگر بخواهیم فقط تعداد ستارههای کهکشان خودمان را بشماریم، آن هم به این صورت که هر ثانیه، یک عدد به بشماریم، در حالی که برای شمارش اعداد بزرگ بیش از یک ثانیه به زمان نیاز داریم و از طرفی تمام بیست و چهار ساعت را سرگرم شمردن شویم، یعنی نه بخوابیم ونه استراحت کنیم، برای شمارش آن ها به بیش از دوازده هزار سال عمر نیاز داریم.
ابراهیم گره به ابرو انداخت و گفت:" بله الهام خانم! نظر من این است که باید به عظمت مخلوقات خدا در آسمانها و زمین و اعماق دریا فکر کنیم تا کبریایی خدا برای ما نمایان شود و از آن طرف به حقیر بودن و نیاز شدید خود به خدا پی ببریم. نتیجه ی این تفکر این است که با عمق جان، به او توکل و اعتماد کرده و او را همه کاره تلقی میکنیم، یعنی اگر او به ما گفت:" تو حرکت کن و من روزی ات را تضمین میکنم." هیچ ترس و واهمهای به دل راه ندهیم و با ایمان به قدرت بینهایت او، به حرکت خود ادامه دهیم.
الهام جان! خلاصه ی حرفم اینکه مگر میشود کسی سیستم بسیار پیچیده ی بدن انسان را از یک سلول به ظاهر ناچیز طراحی کند، ولی برای بعد از به دنیا آمدنش هوای او را نداشته باشد و پشتیبانیاش نکند؟
در همان کتاب نوشته بود طول رگهای بدن یک نوزاد حدودا ۹۵ هزار کیلومتر است. این یعنی خالق و نظم دهنده ی این عالم هستی این قدر قدرت و علم و تبحر دارد که تردید نسبت به روزی رسان بودن او یک توهم و خیال شیطانی است." ابراهیم همان طور که انگشترش را در انگشت خود می چرخاند، گفت:" الهام خانم! این مطلبی که میخواهم بگویم، همین الان به ذهنم خطور کرد. آیا تا به حال به لحظهای که به جنین روح دمیده میشود، فکر کردهای ؟چگونه او یک دفعه صاحب حیات می شود؟ اصلا آیا عقل ما این ها را درک می کند؟ مسلما درک نمیکند، پس این قدر جلوی عقل خود بلند نشویم و او را حلوا حلوا نکنیم، چرا که همه چیز با دو، دوتا چهارتای ما جور در نمی آید. واقعیت های زیادی در این دنیا هستند که هیچ وقت اندیشه و خرد ما به قله ی فهم و ادراک آن ها نمیرسد."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت_چهارم
⭕️ بیل و کلنگ و کوه دماوند
الهام که دقایقی سکوت کرده بود، گرهای به ابرو انداخت و در جواب ابراهیم گفت: "ابراهیم! طوری حرف می زنی که انگار من نمیدانم خیلی از چیزها را نمی توان با عقل درک کرد. بله، ماهیت روح را نمیتوانیم درک کنیم با معجزات خدا را نمی دانیم چطور اتفاق می افتد، اما چیزی که نمیتوان آن را انکار کرد و هر عقل سلیمی آن را می پذیرد، این است که دنیای ما دنیای اسباب است،دنیای علت و معلول است.
اگر پول من صد هزار تومان است، نمی توانم با آن یک میلیون تومان خرید انجام دهم. اگر پنج میلیون تومان حقوق می گیری، نمی توانی با این مقدار، نیاز ده میلیونی خانواده ات را تأمین کنی. کجای حرف من غلط است؟ مگر من نمی دانم خدا قادر و عالم است و همه چیز را او در این دنیا داره می کند؟اما همین خدا می گوید در زندگی قناعت کنید. اعتدال داشته باشید. برنامه ریزی کنید. اسراف نکنید. حساب و کتاب داشته باشید. یعنی اینکه باید برای خرج وبرج زندگی مان، دو، دوتا چهارتا کنیم تا بتوانیم تا آخر برج جان سالم بهدر ببریم."
ابراهیم که توقع داشت با جواب هایش الهام قانع شده باشد، با شنیدن این سوال چشمانش گرد شد. در دلش گفت: "مطمئنم این شبهات الهام نیست. یقینا از جایی شنیده و دارد تغذیه میشود."
ملیحه از اتاقش خارج شد و دفتر نقاشی خود را پیش ابراهیم آورد و گفت:" بابا! نقاشی ام قشنگ شده یا نه؟"
ابراهیم که سعی می کرد چهره ای آرام از خود نشان دهد، دستی به سر ملیحه کشید و گفت :آفرین دخترم! مثل همیشه نقاشی های قشنگ شده. حالا توضیح بده ببینم چه کشیده ای؟
ملیحه گفت:" این باباست، این مامان است، این منم و این یکی هم داداشی است که تازه به دنیا آمده است."
الهام با شنیدن حرفهای ملیحه سرش را برگرداند و زیر چشمی به نقاشی او نگاه کرد. ابراهیم گفت:" آفرین دختر خوبم! حالا برو و نقاشی ات را قشنگ رنگ آمیزی کن ."
ابراهیم کمی سکوت کرد و در جواب سؤال الهام گفت:" الهام خانم! این سؤال هم جوابش واضح است. ببین عزیزم! ما اگر میخواهیم نظر کامل یک شخص را راجع به یک موضوع خاص بدانیم، باید تمام حرف هایش را در کنار هم بچینیم و با دقت به پازل کاملی که از نظراتش ترسیم می کنیم، نظر نهایی و جامع او را مشاهده کنیم و نباید بخشی از دیدگاه های او را برش زده و به نفع خود مطرح کنیم.
در موضوعی که الآن مورد بحث ماست، یعنی روزی رسان بودن خدا و اینکه عقل ما به برخی از واقعیات قد نمی دهد، برای اینکه بتوانیم به مقصود و خواست نهایی خدا دست پیدا کنیم، باید جملگی سخنان اسلام را در کنار هم بچینیم، سپس نتیجه گیری کنیم.
بله این قسمت از حرف تو درست است و نظر اسلام این است که در زندگی برنامه ریزی کنیم، قناعت کنیم، در زندگی حساب و کتاب داشته باشیم، نظم کاری داشته باشیم، عقل معاش داشته باشیم، در اقتصاد اعتدال را رعایت کنیم و ده ها چیز دیگر که نشان از اهمیت به کارگیری عقل و خرد و محاسبه در امور زندگی دارد.
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت_پنجم
این حرف کاملا درست است. اما این بخشی از پازل نظرات خدا و دین است و دیدگاه کامل خدا آن چیزی که تو بیان کردی نیست، چرا که در کنار این حرف یک نکته ی دیگر هم باید ضمیمه کنیم."
الهام پرید وسط حرف ابراهیم و گفت:" پس نظر کامل خدا چیست؟ حتماً خدا می گوید بنشین در خانه و پاهایت را روی هم بینداز و مدام بچه بیاور و خودم هم خرجش را می دهم؟ این با کدام عقل سازگار است؟"
ابراهیم لبخندی زد و گفت:" الهام خانم! تند نرو. من کی چنین حرفی زدم؟ بگذار حرفم تمام شود.اگر ایرادی داشت، آن وقت در خدمتت هستم."
الهام سکوت کرد وحرفی نزد.ابراهیم ادامه داد و گفت:"الهام جان! اسلام میگوید وظیفه ی هر مسلمانی این است که با توجه به شرایط و ظرفیت و توانی که دارد به نیت اطاعت از خدا و کسب رضایت و کوشش کند و برای اداره ی امور زندگی و مدیریت مشکلات پیرامونش با عقل و درایت، برنامه ریزی نماید و یقیناً خدا بنده ای که با عقل خود برنامهریزی نکند و حساب و کتاب در کارش نباشد را مذمت میکند، اما نکته ی اساسی اینجاست که همین بنده ی محاسبه گر و عقل گرا باید بداند که خداوند در مسیر بندگی و جهاد او، سنت ها و قوانین ماورایی دارد که با با فهم و حساب و کتاب های ما جور در نمی آید و اگر بنده ی خدا از این قوانین مطلع نبوده یا به آنها ایمان نداشته باشد، نمیتواند دست به کارهای بزرگ بزند. جالب این است که گاه با اینکه برای مدیریت مشکلاتش کاملاً از عقد کمک گرفته است، به بنبست میخورد و از قله ی سعادت، فرسنگ ها فاصله میگیرد و چه بسا به بیراهه کشیده می شود، چرا که دچار خطای محاسباتی بزرگی گردیده است.
الهام خانم! فرمول اصلی اسلام این است که با کمک و محاسبه ی عقل ،برنامه ریزی کنیم. سپس جهاد و تلاشِ توأم با ایمان به وعدهها و سنت های الهی داشته باشیم. یعنی قرار نیست بگوییم چون خدا روزی اش را می رساند، پس تلاش نکنیم. خدا زمانی امداد و روزی خود را شامل حال ما می کند که کوشش همت ما را ببیند.
بگذار مثال ساده بزنم تا ببینی حرف اصلی دین چیست .فرض کن یک بیل و کلنگ به تو بدهند و بگویند کوه دماوند را طی چند روز خرد کن.خب ،ظاهر کار این است که چنین کاری محال است اگر سال ها هم تلاش کنی، قادر نخواهی بود، چنین کار بزرگی را به تنهایی انجام دهی، اما همیشه قوانین دنیا، دو،دوتا چهارتا کنی وبه اندازه ی نیرویی که داری، وارد گود شوی وجهاد کنی،نتیجه کار با من است،نه تو.
یعنی خدا از تو می خواهد با ایمان به او سرت را پایین بیاندازی ، بسم الله بگویی و شروع کنی به بیل و کلنگ زدن و عرق ریختن .خب،اینجا هرکس از کنارت عبور می کند، به خاطر نگاه مادی اش ممکن است تو را مسخره کند، اما بعد از مدتی که برای خدا ثابت شد ایمان تو راسخ است و قرار نیست دست از جهاد وادای تکلیف برداری و داری صادقانه تلاش می کنی ، خدا می گوید سرت را بالا بگیر. اینجاست که یک دفعه می بینی کوه دماوندی در کار نیست .
الهام خانم! مشکل تمام مکاتب مادی هم این است که آن روی سکه را نمی بینند و اعتقادی هم به آن ندارند. اینجاست که خدا به میدان میآید و رود نیل را برای موسی می شکافد. آتش را برای ابراهیم سرد می کند و اثر تمام عوامل و اسباب طبیعی و تکوینی را از مادیات میگیرد.اثر آتش را از بین می برد. اثر چاقو را از آن می گیرد و ابراهیم هر کاری می کند، حنجره ی اسماعیل بریده نمی شود.
عزیزم! خدای ما قوانین ماورایی زیبایی دارد و از الزامات حرکت بنده در مسیر دینداری این است که به این قوانین باید باور عمیق داشته باشد تا بتواند از موانع موجود در جاده ی بندگی به آسانی گذر کند،منتها این باور زمانی اثربخش است که انسان نیز با تمام توان با به میدان بگذارد و تلاش کند."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران در آخرالزمان
#قسمت_شصت_ششم
⭕️ از هردست بدهی ازهمان می گیری
جالب است چند وقت پیش داشتم کتاب میخواندم که دو، سه مورد از این قواعد ماورایی زیبا را توضیح داده بود، مثلاً نوشته بود درروایت به این مضمون داریم که اگر کسی نسبت به ناموس دیگران عفت داشته باشد و نگاه حرام نکند، خدا کاری میکند که دیگران نیز نسبت به ناموس او عفیف باشند و نگاه حرام نکند، خدا کاری میکند که دیگران نسبت به ناموس او عفیف باشند و نگاه حرام نکنند یا در حدیثی در همان کتاب دیدم که اگر کسی به پدر و مادرش نیکی و احسان کند، فرزندان او نیز در حقش نیکی خواهند کرد.
جمله ای هم از یکی از اهل بیت خواندم که فرموده بود به دیگران رحم کنید تا دیگران نیز به شما رحم کنند. همان موقع با دیدن این قوانین و سنت های الهی، این ضرب المثل معروف به ذهنم خطور کرد که از هر دست بدهی، از همان دست هم میگیری، در حالی که این قوانین با عقل موجود جور در نمیآید.
⭕️ آن روی سکه
" خدا از این دست قوانین ما برای زیاد دارد مثلاً برای ازدواج میگوید ازدواج کنید تا فقر را از شما دور کنم. خب عقل ما میگوید با ازدواج، قلمرو خرج و هزینه ها و معاون های فرد بیشتر میشود. قضیه چیست که خداوند میگوید با اینکه خرجت افزایش پیدا میکند، اما من، تو را بی نیاز میکنم؟ چرا وقتی شخصی نزد پیامبر میآید و از فقر و نداری گلایه میکند، حضرت به او میفرمایند: ازدواج کن؟
الهام خانم! در کجای عالم هستی و در کدام آیین مسلک، چنین قوانینی که به ظاهر دور از عقل محاسبهگر است، وجود دارد؟ یک قانون زیبای دیگری خدا در آیهٔ دو و سه سورهٔ طلاق دارد که میگوید هرکس تقوا داشته باشد، یعنی گناه نکند و واجبات خود را انجام دهد، هم در بن بست ها و گرفتاری ها راه خروج را در جلوی چشم او قرار میدهم و هم به او روزیِ لایَحتَسِب میدهم.
یعنی به او از جایی رزق عطا میکنم که به ذهن و عقل محاسبه گرش نمیرسید. اتفاقاً اینجا خدا میخواهد با کلمه "لایَحَتسِب" بگوید عقل حسابگرِ تو فقط نوک دماغ خودش را میبیند و اگر تو واقعاً راست و حسینی بندگی کنی و یک قدم به سمت من برداری، من به سوی تو میدوم.
بله الهام خانم! به نظر من یکی از دلایلی که خانواده ها میگویند با این اوضاع اقتصادی نمیشود بچه آورد، این است که مدام در جامعه از این روی سکه بسته است، ولی اگر آن روی سکه را هم به آنها نشان دهیم و مدام آن را تکرار کنیم، فطرت الهی افراد به مرور از نگاه مادی صِرف کنده میشود، درست مثل خانمی که دستهایش پر از طلا و جواهرات است و به هیچ عنوان برای انفاق کردن از آنها دل نمیکند، اما اگر در یک مجلس و محفل روحانی، مدام از اهمیت و پاداشهای انفاق گفته شود، به یکباره فطرتش بیدار شده و حلقه های طلا را از خود جدا میکنند و در همان مجلس، به هیئت سیدالشهدا یا افراد محتاج اهدا می کند.
زندگیهای ما از نگاه مادی و صرفاً اقتصادی پر شده است و اگر نویسندگان و سخنرانان و مروجان دین، مدام از همین قوانین ماورایی و آن روی سکه نیز بگویند، یقیناً افراد زیادی پای کار میآیند و فرزندان زیادی تقدیم نظام می کنند.
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour
#کندوی_عنکبوت
داستان دهشتناک یورش نوین
شیاطین به ایران درآخرالزمان
#قسمت_شصت_هفتم
⭕️ گوسفند با برکت
گوشی الهام زنگ خورد. مادرش بود. ابراهیم با نگاهش به او فهماند که جواب بدهد. الهام گوشی را برداشت. ابراهیم که هنوز ناهار نخورده بود، از فرصت استفاده کرد و رفت داخل آشپزخانه و به حالت ایستاده پای گاز چند قاشق غذا از داخل قابلمه خورد.
برای این که بحثش نیمه تمام نماند، سریع برگشت و بعد از خداحافظی الهام با مادرش سخنانش را ادامه داد و گفت:" نکتهٔ جالبی که می شود اینجا دربارهاش صحبت کرد، قانون برکت است که همهٔ ما این کلمه را زیاد بر زبان جاری می کنیم، ولی روی آن دقیق نشدهایم که معنای برکت چیست و این چه قانونی است که با عقل بشر جور در نمیآید؟
برکت، همان رشد و گسترش خیر و سود زیاد است و در امور مادی و معنوی جریان دارد، اما واقعاً خدای مهربان چه فرمولی در این قانون طراحی کرده است؟ به طور مثال صلهٔ رحم باعث برکت در روزی و عمر می شود که در روایت داریم با صلهٔ رحم سی سال به عمر فرد از اضافه می گردد. خب چرا به عمر او سی سال اضافه می شود؟ با چه منطقی؟ با چه رابطه عِلی و معلولی که عقل ما درک نمیکند؟ مثال معروفی که در موضوع برکت میزنند، برکت حیوان گوسفند است، به این معنا که وقتی با حیوانی چون سگ مقایسه میشود، برکت آن به وضوح قابل مشاهده است. حیوان سگ هم زاد و ولدش بیشتر است و هم معمولاً با مرگ طبیعی از دنیا میرود، اما گوسفند با اینکه زاد و ولدش خیلی کمتر است و از آن طرف، گوشت آن جزء خوراکی های اصلی انسان است، اما باز میبینیم در کرهٔ زمین تعداد حیوان گوسفند به مراتب بیشتر از حیوان سگ است."
مولف : روح الله ولی ابرقوئی
انتشار متن با لینک مجاز است.
ادامه در کانال👇
https://eitaa.com/besooyenour