جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست
#سنایی
#غزل
@beytolghazal
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد...
#شهریار
#تک_بیتی
@beytolghazal
در انتظار تو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانههای تو بر چوبخط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
برای خواستن خير مطلقی كه تويی
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو، باز میآيم
كه بهت خانهٔ در بسته را نظاره كنم
تو كی ز راه میآیی كه شهر شبزده را
به روشنايی چشمم چراغواره كنم؟
ز ياسهای تو مشتی بپاشم از سر شوق
به روی آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسهٔ از انتظار لکزده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكرانی است الا
كه از لب تو شكرخندی استعاره كنم
#حسین_منزوی
#غزل
@beytolghazal
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفتهست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوختهی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهی شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
#هوشنگ_ابتهاج
#غزل
@beytolghazal
ز تمام بودنیها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
#حسين_منزوى
#تک_بیتی
@beytolghazal
آن مسافر كه سحر گريه در آغوشم كرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم كرد
خواستم دست به مويش ببرم، خواب شود
عطر گيسوش چنان بود كه بیهوشم كرد
معصيت نيست نمازی كه قضا كرد از من
معصيت زمزمه هاییست كه در گوشم كرد
نيمه شبها پس از اين سجده كنان ياد من است
آن سحرخيز كه آن صبح فراموشم كرد
چه كلاهی به سرم رفت! كبوتر بودم،
يک نفر آمد و با شعبده خرگوشم كرد
در عزاداری او رسمِ چهل روز کم است
ياد چشمش همهی عمر، سيهپوشم كرد
#كاظم_بهمنی
#غزل
@beytolghazal
در انتهای کوچه شب، زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره
این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره
اصرار پشت پنجره گفتگو بس است
دستی برآوریم به تغییر پنجره
تا آنکه طرح پنجرهای نو درافکنیم
دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره
ما خواب دیدهایم که دیوار شیشهای است
اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره
تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره
جز با کلید ناخن ما وا نمیشود
قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره
#قیصر_امین_پور
#غزل
@beytolghazal
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن... ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تو را نمیدهم از دست، تا توان دارم
سری به مستیِ نیلوفرانِ صحرایی
«دلی به روشنی باغ ارغوان دارم»
اگرچه مردهای ای عشق! نعش نامت را
هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم
چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم
کز این کبودِ نفسگیر در امان دارم؟
میان سینهٔ من آتشست چون فانوس
اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم
#عبدالجبار_کاکایی
#غزل
@beytolghazal