eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند میزنی و عسل خلق می شود از طرز خنده ی تو غزل خلق می‌شود بر روی دوش، زلف تو می‌گردد آبشار پا میزنی زمین و گسل خلق می شود از لطف بی حد تو «ابد» خلق گشته و از خاک پات روز «ازل» خلق می‌شود فریاد می‌کشی تو که طوفان به پا کنی تو اخم می کنی و اجل خلق می شود تا شال را به دور کمر حلقه میکنی انگار حلقه های زحل خلق می‌شود از ماجرای بخشش تو بر تمام خلق صد قصه و حدیث و مثل خلق می‌شود میراث دار حیدر کرار در نبرد! شمشیر میزنی و جمل خلق می شود @beytolghazal
با حسن زنده و با عشق حسن خواهم مُرد حُسنِ مطلع حسن و حُسنِ ختامم حسن است @beytolghazal
بیا سنگینی بار گناهم را نبین امشب مقدّر کن برایم بهترین‌ها را همین امشب برای استجابت فرصتی بهتر نخواهم یافت گره خورده‌ست احیا با امیرالمؤمنین امشب تمام عمر با خود، گرم جنگی تن به تن بودم به دیدارت می‌آیم از جدالی سهمگین امشب پناه من همین سجاده و تسبیح و قرآن است نگاهی کن به این درمانده‌ی گوشه‌نشین امشب شب قدر است و جا خوش کرده بغضی در گلوی من مقدّر می‌شود آیا برایم اربعین امشب؟ به فردایم امیدی نیست، اکنون دستگیری کن همین حالا، همین حالا، همین امشب، همین امشب @beytolghazal
رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود @beytolghazal
آه، کوفه چقدر تاریک است ماه دیگر کنار چاه نرفت لبِ خاک از عطش ترک برداشت چشمه در بینِ کوچه راه نرفت دستِ طفل یتیم نان نرسید جرعه‌ای طعم آسمان نرسید دیگر امشب صدای نالۀ مرد تا حوالی بی‌کران نرسید نخل‌ها بی‌قرار و منتظرند طعم خرمای بی علی تلخ است روز خوش بی تو نیست در عالم طعم دنیا بی علی تلخ است این ابوجهل‌ها نفهمیدند که تو با خود عدالت آوردی شهر از کوره‌راه پر شده بود که تو راه سعادت آوردی رفتنت هم حکایتی دارد روی محراب، رد خون مانده بعد از آن روز جاهلان گفتند مگر او هم نماز می‌خوانده؟! خار در چشم خویش داری، مَرد! استخوان در گلوی تو مانده درد تنهایی تو را حس کرد هر که نهج البلاغه را خوانده @beytolghazal
مرغ از قفس پرید، ندا داد جبرئیل اینک شما و وحشت دنیای بی علی @beytolghazal
یک لحظه دلم زائر ایوان نجف شد دل رفت به پابوسی ومهمان نجف شد به به چه جلال وچه شکوه وجبروتی سر تا قدم من همه حیران نجف شد ذکر لب هر ذره علی بود در آن شب دیدم در و دیوار غزل‌خوان نجف شد ناد علیً یا علی، آمد به دل وجان ذکرش ز شعف سلسله جنبان نجف شد بارید مرا اشک ز چشمان گنهکار ناگاه دلم غرقه‌ی باران نجف شد دل رفت به یاد علی و فرق پر از خون از غصه فلک دست به دامان نجف شد یادم به غم و غربتِ مولا علی افتاد محراب هم از غصه پریشان نجف شد @beytolghazal
ولی تمام نشد مرتضی؛ دوباره تپید به سینه‌ی من و ما رفت و نام او دل شد❤️ @beytolghazal
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست این چشم جهان بین مرا در همه عالم جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست وین جان من سوخته را جز سر زلفت اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست یک لحظه غمت از دل من می‌نشود دور گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست هستند تو را جمله جهان واله و شیدا لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست @beytolghazal
از دوست قاصدی که پیام آورد به دوست انصاف می‌دهم که کم از جبرئیل نیست @beytolghazal
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری‌ست می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش @beytolghazal
به عُذر و توبه توان رَستن از عذاب خدای ولیک می‌نتوان از زبان مردم جست @beytolghazal
امشب که در آخرین فرازم یا رب از غصه پر از سوز و گدازم یارب چون حسرت یک ماه چنین تلخ بُود با حسرت یک عمر چه سازم یا رب؟! @beytolghazal
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت @beytolghazal
با تمام ابر‌های در سفر همراه ما گفته‌ایم از اینکه پایانی ندارد راه ما زنده‌ایم و از نظرها غالبا پنهان، بناست بر همه پوشیده باشد راز مخفیگاه ما ما کبوترهای چاهی، گاه بی‌هم‌صحبتیم هرکه دلتنگ است گاهی سر کند در چاه ما ما رفیق وعده‌های قبل و بعد خرمنیم ذرّه‌ای جریان ندارد آب زیرِ کاه ما ما غروب جمعه‌های بی‌تفاوت نیستیم در دل هرکس نمی‌افتد غم ناگاه ما ما به روی بام می‌میریم همچون آفتاب بر سر پیشانی ما می‌درخشد ماه ما نعش ما پروانه‌ها را باد با خود می‌برد می‌رود از دست گاهی فرصت کوتاه ما ما سوار اسب‌های بال‌دارِ عزّتیم در زمین پیدا نمی‌شد مرکب دلخواه ما غُرّشی کردیم روزی آنچنان‌که سال‌هاست هیچ کفتاری نمی‌آید به جولانگاه ما دل در آتش، سینه خاکستر، جگرهامان مذاب آه اگر روزی بگیرد دامنی را آه ما... @beytolghazal
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد از بس که استخاره زدم تا ببینمت! @beytolghazal
چند سال است دو ديوانه به هم خيره شدند دست‏ها را زده بر چانه به هم خيره شدند از پس پنجره‏ای رو به هم اما بسته چون دو همسايه‏ی بيگانه به هم خيره شدند تا مبادا که به هم خورده ترک بردارند از همان دور دو پيمانه به هم خيره شدند طاقت شيشه‏ایِ پنجره از هم پاشيد بس که يک عمر جسورانه به هم خيره شدند عشق در نقطه‏ی پايان خود آرام گرفت روي قافی که دو افسانه به هم خيره شدند @beytolghazal
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان، غم مجنون شیدا را... @beytolghazal
شاخه را محکم گرفتن این زمان‌ بی‌فایده‌ست برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده‌ست گاه سکّان را رها کردن نجات کشتی است گاه بین موج و طوفان، بادبان بی‌فایده‌ست بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده‌ست تیر از جایی که فکرش را نمی‌کردم رسید دوری از آن دلبر ابروکمان بی‌فایده‌ست تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم سعی من در سر‌به‌زیری بی‌گمان بی‌فایده‌ست در منِ عاشق توان ذره‌ای پرهیز نیست پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده‌ست از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته‌اند حرف موسی را نمی‌فهمد شبان بی‌فایده‌ست من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده‌ست @beytolghazal
به‌جای خون ز رگ و ریشه‌اش برآرد دود به دست درد، دلی را که عشق بفشارد @beytolghazal
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش قناری‌های این اطراف را بی‌بال و پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف می‌کند زیبایی‌اش را گوشوار آن‌سان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده‌ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟ اگر یاس امین‌الدوله بودم می‌توانستم کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش قضاوت می‌کند تاریخ بین خان دِه با من که از من شعر می‌ماند و از او باغ گردویش تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی یکی با طعنه‌ی تلخش، یکی با برق چاقویش رعیت‌زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم کهنه داشتم، این زخم هم رویش @beytolghazal
غنچه در پوست نگنجیده زِ تأثیر نسیم زاهد از خرقه برون آ که بهارست بهار @beytolghazal
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟ در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد احوال قید چون من سرگشته‌ای چه داند؟ جز بیدلی که او را پایی به دام باشد گویی که: من ببینم روزی به دیدهٔ خود کان رفته باز گردد و آن تند رام باشد؟ نشگفت اگر بسوزد دلها به گفتهٔ خود چون اوحدی کسی کو شیرین کلام باشد @beytolghazal
آن را که به زلف تو دل آویخته باشد گر ملک جهانش رود از دست غمی نیس @beytolghazal
حرفی بزن که بیم عقاب و عتاب نیست اما سکوت هرچه که باشد جواب نیست! ای دلفریب کم به سر زلف خود بناز در کار عاشقان تو کم پیچ و تاب نیست! ماندم چگونه بعد چنین ظلم بی حساب یک ذره در تو وحشت روز حساب نیست ما را به جرم خوردن می حد زدند و بعد دیدند در پیاله ی ما غیر آب نیست! با ما نمی زنی؟ نزن! اما چرا رقیب؟! حیف از خودت نیامده،حیف از شراب نیست؟ بی فایده ست حرف وفا با تو بی‌وفا بیدار چون کنیم کسی را که خواب نیست؟! @beytolghazal