eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان کنم که خوب دقتِ نظر نداشته! کسی که نقل کرده قصه را، خبر نداشته! کسی که بوده یار غار و راستگو به اصطلاح! به باغ خشک و کوچک فدک، نظر نداشته! مدینه مثل کوفه، شهر کوچه های خلوت است میان کوچه های خود که رهگذر نداشته! سپاه شعله رفته است اگر به جنگِ بیت وحی! به قصد خیر بوده است و قصد شر نداشته! علی ز حق خود گذشت با سلام و احترام! کسی برابرش وگرنه تیغ بر نداشته! طنابِ دورِ دست او نشانه‌ی محبت است! چنین محبتی به عمر خود، بشر نداشته! چگونه سوخت از کتاب سبز کوثر آیه ای؟! به جز حسین و جز حسن، علی، پسر نداشته! به این دلیل ماه مرتضی شبانه دفن شد که آسمانِ شب در آن زمان سحر نداشته! دروغ منکران فاطمیه کاش راست بود «قدیم در حجاز ، خانه ها که در نداشته» @beytolghazal
گر روشنای خانه‌ی من سایه‌ی تو بود اینک کجای خانه تو را جســتجو کنم @beytolghazal
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم @beytolghazal
به کمال عجز گفتم که به لب رسیده جانم به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟! @beytolghazal
ناله‌ی من می زند ناخن به دل ناهید را گریه من تازه رو دارد گل خورشید را خط آزادی است از اهل طمع، بی حاصلی عقده پیوند در دل نیست سرو و بید را نام شاهان از اثر در دور می باشد مدام جام می دارد بلند، آوازه جمشید را کوکب اقبال و دولت شوخ چشم افتاده است مشرق دیگر بود هر صبحدم خورشید را دوربینی کز مآل شادمانی آگه است تیغ زهرآلود می داند هلال عید را @beytolghazal
سیل دریا دیده هرگز برنمی‌گردد به جوی نیست ممکن هرکه مجنون شد دگر عاقل شود @beytolghazal
خواجه آنروز که از بندگی آزادم کرد ساغر مِی به کفم داد و ز غم شادم کرد خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود چشم مست تو دراین مسئله استادم کرد روی شیرن صفتان در نظر آراست مرا ریخت طرح هوس اندر سرو، فرهادم کرد عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب آن کرم خانه‌اش آباد، که آبادم کرد رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد بسکه فرهاد صفت ناله و فریاد زدم بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد بودم از صفّه‌ی رندان خرابات ولی قسمت روز ازل، همدم زُهّادم کرد وحدت آن تُرک کماندار جفاجو آخر دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد @beytolghazal
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد @beytolghazal
ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم این نیست مزد رنج من و باغبانیم پروردمت به ناز که بنشینمت به پای ای گل چرا به خاک سیه می نشانیم دریاب دست من که به پیری رسی جوان آخر به پیش پای توگم شد جوانیم گرنیستم خزانه خزف هم نیم حبیب باری مده ز دست به این رایگانیم تا گوشوار ناز گران کرد گوش تو لب وا نشد به شکوه ز بی همزبانیم با صد هزار زخم زبان زنده ام هنوز گردون گمان نداشت به این سخت جانیم یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت یاری ز من بجوی که با این روانیم ای گل بیا و از چمن طبع شهریار بشنو ترانه غزل جاودانیم @beytolghazal
از تخت‌ها و چشم‌ها یک روز می‌افتد شاهی که نشناسد غم سربازهایش را... @beytolghazal
خیال روی توام دوش در نظر می‌گشت وجود خسته‌ام از عشق بی‌خبر می‌گشت همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک بر می‌گشت دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانه خونابه جگر می‌گشت چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می‌گشت ز آب دیده من فرش خاک تر می‌شد ز بانگ ناله من گوش چرخ کر می‌گشت قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید که پیش ناوک هجر تو جان سپر می‌گشت صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی که روز اولم این روز در نظر می‌گشت @beytolghazal
مردی میان خاک و خون، مشکی پراز خالی این خواب تکراری دمادم کرده بی تابت وقتی تمام کربلا را دیده‌ای بانو در بوسه‌های آسمان بر دست مهتابت وقت زبان واکردن عباس در گوشش گفتی حسین فاطمه آنجاست میبینی؟ مولا صدایش کن همیشه... (نه –برادر-نه) آخر کنارش حضرت زهراست میبینی؟ زیبا نشانش داده‌ای از خود گذشتن را عشق وادب میبارد از طرز قدم هایش در کوچه‌ی تاریخ هم پیداست تا آخر بوده همیشه رَدّ پایش بعد مولایش گاهی تأمل کن کمی در گردش دستاس تاحس کنی امداد یک دست خدایی را عطری شبیه عطر زهرا دارد این خانه آری تماشا کن حضوری ماورایی را من شک ندارم روزگاری تازه میفهمی‌ می‌آمده در هرقدم او پا به پای تو تو مادری کردی برای بچّه‌های او او مادری کرده برای بچّه‌های تو با فاطمه هم نامی و این حکمتی دارد هرچند از روی ادب ام البنین باشی در کوفه مسمار و در و دیوار بسیار است باید برای مرتضی زهرا‌ترین باشی این آسمان بیکران مهتاب میخواهد باید بسازی پهلوان کربلایت را روزی تمام کهکشان بوی تو میگیرد از بس حسینی کرده‌ای عباس هایت را... @beytolghazal
شد بر فراز مسند دل، بازشاه عشق یعنی گرفت کشور جان را، سپاه عشق جز در فضای سینه‌ی رندان می پرست نتوان زدن به ملک جهان بارگاه عشق شوریدگان عشق، برابر نمی‌کنند با صد هزار افسر شاهی، کلاه عشق در ملک فقر، افسر یارش بسر نهند هر تن که خاک شد ز دل و جان براه عشق ای شیخ روی زرد و لب خشک و چشم تر در شرع ما بود بحقیقت گواه عشق هر گز نیاید ایمنی از حادثات دهر وحدت مگر دمی که بود در پناه عشق @beytolghazal
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست دردا که درد هست و دوا نیست بگذریم @beytolghazal
بستن زلف رها سنگدلی می‌خواهد دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌خواهد چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا عشق بی‌چون‌و‌چرا سنگدلی می‌خواهد تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش، ولی سرزنش کردن ما سنگدلی می‌خواهد کوه بودم همه‌ی عمر و نمی‌دانستم راه بستن به صدا سنگدلی می‌خواهد رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا سنگ ماند به خدا سنگدلی می‌خواهد کربلا آمد و من حرّ گرفتار، بیا دل ندادن به بلا سنگدلی می‌خواهد @beytolghazal
ای دیو سپید پای در بند! ای گنبد گیتی! ای دماوند! از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند! تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن‌ها پس افکند ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیَم ز گفته خرسند تو قلب فسرده‌ی زمینی از درد ورم نموده یک چند شو منفجر ای دل زمانه! وآن آتش خود نهفته مپسند خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند ترکیبی ساز بی‌مماثل معجونی ساز بی‌همانند از آتش آه خلق مظلوم وز شعلهٔ کیفر خداوند ابری بفرست بر سر ری بارانش ز هول و بیم و آفند بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند ز آن گونه که بر مدینه‌ی عاد صرصر شرر عدم پراکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا، که باید از ریشه بنای ظلم برکند زین بی‌خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند @beytolghazal
والفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد بر پهندشت باور، خالی است جای یاران @beytolghazal
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است  حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد @beytolghazal
لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت بین که ما رخساره چون افروختیم گفت ما نیز آن متاع بی بدل شب خریدیم و سحر بفروختیم آسمان، روزی بیاموزد ترا نکته‌هائی را که ما آموختیم خرمی کردیم وقت خرمی چون زمان سوختن شد سوختیم تا سفر کردیم بر ملک وجود توشهٔ پژمردگی اندوختیم درزی ایام زان ره میشکافت آنچه را زین راه، ما میدوختیم @beytolghazal
با یوسـفش مقایســه کـردم نگـار گفت او شاه مصر باشد و این شاه عالم است @beytolghazal
هرجا که نشان از تو به جا مانده در این یاد درسی‌ست که این زندگی تلخ به من داد از من نگرفتی به همه عمر سراغی هرچند زدم از دل و جان نام تو فریاد از بس که به دل وعده شیرین تو دادم انگار شده هر تپشش تیشه‌ی فرهاد در حسرت دیدار تو آنقدر که ماندم، چاییِ جوانی و غرور از دهن افتاد من از سر بیچاره‌گی‌ام دل به تو دادم یک وقت مبادا که کنی عشق قلمداد @beytolghazal
خاکم به باد داد و غبارم به باد شست دیگر غم فراق تو با ما چه می‌کند...؟ @beytolghazal
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست ز شرم موی سفیدست هوشیاری من وگرنه نشاهٔ مستی کم از جوانی نیست جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب درین زمانه که آثار مهربانی نیست ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟ مرا که بهره بجز غفلت از جوانی نیست برون میار سر از زیر بال خود صائب که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست @beytolghazal