رفیق امام علی.MP3
1.29M
عمل عجیب شب جمعه که:
🌺شما رو محبوب خدا و مردم میکنه!
🌺گرفتاریها و فقر رو ازت دور میکنه!
🌺و از همه مهمتر شما رو از رفقای امامعلی(علیهالسلام) میکنه!
اون عمل چیه؟! 😳
#شب_جمعه
🆔 @bibliophil
02.Baqara.021.mp3
3.52M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیست و یکم | سوره بقره | أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 16mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
✍ نجوا / روایتهای خانم معلم
روزهای آخر مدرسه بود. از ابتدای رفتنم به مدرسه، قبل شروع کلاس، پای تخته «بسمالله الرحمن الرحیم» که مینوشتم، بعدش می نوشتم «سلام بر مهدی علیه السلام»
از اواسط سال، بچه ها هم توی برگهی امتحان و تکلیف مینوشتند«سلام بر مهدی علیه السلام»🥰
طبق روال همیشه وقتی میخواستم شروع کنم، به بچه ها گفتم:«کل سال نوشتم: «بسم الله» یعنی همیشه و همه جا فرمان خدا بر هر چیزی مقدم است و علم و زور خدا از همه بیشتره، «الرحمنه» و میبخشه اشتباهات ما رو و «الرحیم» خیلی مهربونه (قبلاً تو کلاس درباره اینکه «همیشه و همه جا فرمان خدا بر هرچیزی مقدم است»، بحث عقلی کرده بودیم. توانایی و مهربانی خدا و دانایی او به آینده و ابعاد وجودی انسان)
نوشتم: «سلام بر مهدی علیه السلام» که همیشه یادم باشه یه روز یکی میاد و این دنیا رو اصلاح میکنه و من هم موثرم تو اومدنش»
بچهها میپرسیدند و یادداشت بر میداشتند😳
خوشحال بودم که الحمدلله سال خوب داره تموم میشه، هرچند دلم برای بچهها تنگ میشد.
روز بعد هنوز خاطره خوش مدرسه تو ذهنم بود، قرآن رو برداشتم، رسیدم به آیه «لعلک باخع نفسک» یاد دغدغه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هدایت مردم و تلاش و شدت اندوهش افتادم، من چقدر تلاش کرده بودم؟ تقریباً هیچ😔
دلم لرزید، باید حلالیت می طلبیدم، شاید کوتاهی کرده باشم، شاید دلی رو آزرده باشم. متنی نوشتم و فرستادم توی گروه کلاس..
آقا جان! شما هم حلالم کنید. شاید سرباز خوبی نبوده باشم؛ ولی بگذار سیاهی لشکرت بمانم.
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه.. 🌹
#امام_زمان
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
#پیام_های_شما
🆔 @bibliophil
وقتی سلیقه تقسیم میکردند، تمام سهم بین من و آبجی جان را دادند به او! هرچه من حوصلهی کارهای ریز و ظریف را ندارم او دو چندان دارد.
یکی از نتایج سلیقه ایشان تعویض جانماز خانواده است. و این خوشگله هم امروز قسمت من شد.
هدیه دادن یکی از زیباترین کارهای دنیاست و اگر مثل این هنر دست باشد، ماندگارتر و زیباتر.
گاهی بیبهانه و با بهانه هدیه بدیم!
البته این جانماز هدیه ولادتحضرت معصومه است.
🆔 @Mimmghaf
🆔 @bibliophil
02.Baqara.022.mp3
2.28M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیست و دوم | سوره بقره | الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 10mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
جلسه ی هشتم.m4a
9.36M
✍آموزش سواد روایت / جلسه هشتم
مباحث این جلسه:
🇮🇷 معرفی بهترین روایتنویسان ایران
#روایت_یعنی_زندگی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
🌻داستان پل آهنچی!
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن میگفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمیکرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگیاش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه میتوانست داشته باشد!
که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه (سلام الله علیها) افتاد دلش فرو ریخت. زمزمهای در جانش شکل گرفت:(بی بی جان! من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت میدانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.)
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر میشد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام میداد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چارهای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی میتواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک میشد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی میشد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری میکرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش میخواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانهاش سنگینی کرد و یکی گفت:(آقا، کار میکنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟)
(من میخواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست میآورند. میخواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟)
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید:(حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟) (اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.)
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت:(باشه، من هم شریک!)
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمیدانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد میفهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت...
درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت:(بار آهن مال شماست؟) گفتند:(بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.)
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرضهایش را بپردازد و تا مدتها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد:(بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم.)
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود ۳۰ کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید.
قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت:(خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.)
نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
📒نویسنده: نعیمه جلالی نژاد| نشریه باران
#حضرت_معصومه
#جمع_دوستداران_کتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
خوش به حال خانهی خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور میشود
دل سپردن ساده اما دل بُریدن مشکل است
هر کسی یکبار آمد قم، مهاجر میشود
شیخ مییابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر میشود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر میشود
رو به قم هر بار در مشهد سلامی میدهم
خادم باب الرضا با من مسافر میشود
دست را بر سینهات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر میشود
📒شاعر: محمدحسین ملکیان
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
🌸 عیدتون مبارک
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از مقدمه ی کتاب زیبای #دختر_ماه به قلم استاد ارجمند سرکارخانم #سارا_عرفانی که دربارهی زندگی حضرت معصومه است.
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
#کتاب_دختر_ماه
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
02.Baqara.023-24.mp3
2.15M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیست و سوم و بیست و چهارم | سوره بقره | وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 10mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
به مدح تو گفتند و گفتیم اما
تو هستی فراتر از این گفتگوها
که موسی بن جعفر به وصف تو فرمود:
فداها ابوها فداها ابوها
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
🆔 @bibliophil
جلسهی نهم.m4a
9.49M
✍آموزش سواد روایت / جلسه نهم
مباحث این جلسه:
😔 ایده ندارم! چهطوری شروع کنم؟!
#روایت_یعنی_زندگی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
و اگر ننویسیم، من نبودهام
اگر ننویسید، شما نبودهاید
#روایت_یعنی_زندگی
🆔 @bibliophil
📒 قدمهای سر به هوا
با نویسنده دوستم، خیلی صمیمی نه ولی سلام و علیک داریم.
تا کتاب را داخل نمایشگاه دیدم، خریدم.
طراحی جلد و اسم کتاب هم بامزه بود.
از خانم شایانپویا شنیده بودم که براساس کتاب حرکت استاد علی صفایی این رمان را نوشته و همین بیشتر علاقمندم کرد تا زودتر خواندن آن را شروع کنم.
وقتی از نمایشگاه رفتم سرکار تا بچههای کلاس برسند یک فصل خواندم.
بعد از کلاس هم که سوار مترو شدم، صندلی نداشتم اما کتاب را باز کردم و سه فصل بعدی را ایستاده خواندم.
بقیه کتاب هم ماند برای خانه.
طنز کلام آیه و دوستانش، شیطنت و نشاط دخترها باعث شد، زود زود جلو بروم.
و دیروز کتاب را تمام کردم.
ماجراهای کتاب کم بود اما نکات عمیقی دربارهی دوستی و رفاقت در قالب داستان به نوجوان ارائه شده بود.
رنگ مانتوهای خانم کشاورز معلم فیزیک آیه و جیغهای بنفش خانم کنی ناظم مدرسه هم جالب بود.
ذهن دلقک آیه هم شبیه ذهن دلقک خودم بود. نویسنده شاگرد شهید مجید شهریاری بوده و نکات فیزیکی کتاب هم یاد و خاطره مدرسه را زنده میکند. هرچند جز کتابهای محبوب صد در صدم نیست ولی به نظرم برای دخترهای نوجوان کتاب خواندنی و مناسبی است. داستانهای آیه ادامه دار است و به زودی جلدهای بعدی هم چاپ میشود.
#روز_دختر
#کتاب_نوجوان
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil