بغض قلم
🌺 لیست کتب نوجوان (قسمت اول) 📒باغ کیانوش/ علی اصغر عزتی پاک / انتشارات کانون پرورش فکری کودک و نو
🌺لیست کتب نوجوان (قسمت دوم)
📒 دختر ماه / سارا عرفانی / انتشارات مدرسه
اگر دختر دارید این کتاب را بخرید، دربارهی زندگی حضرت معصومه است. حتی خودم هم بعد خواندن علاقهام به خانم بیشتر شد.
📒موهای تو خانهی ماهیهاست/ محمدرضا شرفی خبوشان/ شهرستان ادب
داستان پسر بچهای که در حوادث ۱۵ خرداد سال ۴۲، ورامین حضور داشته است، کتاب ادبی و شاعرانه نوشته شده است. این پسر بچه عاشق دختری هم هست که این رابطه کلیشهای نیست.
📒 تن تن و سنباد / محمد میرکیانی/ نشر قدیانی
داستانی نمادین از جنگ شرق و غرب و از شرایط فعلی که کشورمون دارد و شخصیتهای اصلی با مفاهیم همبستگی و وحدت از سد مشکلات خارج میشوند. کتابی که رهبری در صفحه اول آن تقریظ نوشتند و کمتر کتاب نوجوانی این افتخار را دارد.
📒 مناجات الغافلین/ مهدی رسولی/ نشر نیستان/ مجموعه مناجاتهای طنز نوجوانی با خدا
📒باغ وحش اساطیر/ احسان رضایی/نشر قاف
داستان شخصیتهای معروف اساطیری مثل دیو، لولو، ققنوس، سیمرغ، هما و...به صورت طنز که برای بزرگترها هم جذابه.
📒قدمهای سر به هوا/ فاطمه شایان پویا/ نشر کتابستان
در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد و داستان دختران نوجوانی است که در مدرسه شیطنت از سر و کول آنها میبارد و به تازگی در مسابقه سازههای ماکارونی شرکت کردند و مفهوم اصلی آن دوستیابی است.
#کتاب_نوجوان
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
02.Baqara.020.mp3
1.37M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیستم | سوره بقره | يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ۖ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روز که گذشت
#خیام
#روز_بزرگداشت_خیام
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
جلسه ی هفتم.m4a
7.99M
✍آموزش سواد روایت / جلسه هفتم
مباحث این جلسه:
راوی باید مثل زنبور عسل باشد. 🐝
#روایت_یعنی_زندگی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
✍آموزش سواد روایت / جلسه هفتم مباحث این جلسه: راوی باید مثل زنبور عسل باشد. 🐝 #روایت_یعنی_زن
وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ (۶۸)
ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ (۶۹)
ترجمه:
68 ـ و پروردگار تو به زنبور عسل «وحى» و (الهام غریزى) نمود که: «از کوهها و درختان و داربستهائى که مردم مى سازند، خانههائى برگزین!.
69 ـ سپس از تمام ثمرات (و شیره گلها) بخور و راههائى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، به راحتى بپیما»، از درون شکم آنها، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مى شود که در آن، شفا براى مردم است; به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیتى که مى اندیشند.
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝
🆔 @bibliophil
⏰ زمانهای مردهٔ خودمان را پیدا کنیم!
⏳قلمبهترین و گلدرشتترین وقتهای مرده زمانی است که در مسیر رفت و آمد به خانه و محل کار هستیم و یا گشتزنی در شبکههای اجتماعی و خواندن مطالب بیمحتوا و بیفایده و یا دیدن تبلیغات تلویزیونی و صدها مورد دیگر ...!
🎯 یاد بانویی افتادم که میگفت: از روزی که تصمیم گرفتم به این زمان مرده (وقتی که بچه ها را روی پا میگذاشتم برای خواباندن «پالالا») جان دوبارهای بدهم تا امروز، تنها در زمان «پالالا»، بیشتر از ۸۰ جلد کتاب خواندهام.
#بغض_قلم
#بهار_کتاب
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
روز خاکسپاری درست چند دقیقه قبل از اینکه کار تمام شود، دست به دست پرچمی آوردند و گفتند: پرچم گنبد حضرت عباس است.
گذاشتیم روی پیکر و لحد را چیدیم.
یادم افتاد هر وقت هرکسی میگفت: دارم میروم کربلا، آقا پولی میداد و سفارش میکرد توی حرم حضرت عباس از طرفش زیارتی بخوانند. جواب آن زیارتها، به موقع رسیده بود.
📒کتاب به شیوه باران/ زندگینامهی آیتالله بهجت
#کربلا
#شب_جمعه
#آیتالله_بهجت
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
رفیق امام علی.MP3
1.29M
عمل عجیب شب جمعه که:
🌺شما رو محبوب خدا و مردم میکنه!
🌺گرفتاریها و فقر رو ازت دور میکنه!
🌺و از همه مهمتر شما رو از رفقای امامعلی(علیهالسلام) میکنه!
اون عمل چیه؟! 😳
#شب_جمعه
🆔 @bibliophil
02.Baqara.021.mp3
3.52M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیست و یکم | سوره بقره | أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 16mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
✍ نجوا / روایتهای خانم معلم
روزهای آخر مدرسه بود. از ابتدای رفتنم به مدرسه، قبل شروع کلاس، پای تخته «بسمالله الرحمن الرحیم» که مینوشتم، بعدش می نوشتم «سلام بر مهدی علیه السلام»
از اواسط سال، بچه ها هم توی برگهی امتحان و تکلیف مینوشتند«سلام بر مهدی علیه السلام»🥰
طبق روال همیشه وقتی میخواستم شروع کنم، به بچه ها گفتم:«کل سال نوشتم: «بسم الله» یعنی همیشه و همه جا فرمان خدا بر هر چیزی مقدم است و علم و زور خدا از همه بیشتره، «الرحمنه» و میبخشه اشتباهات ما رو و «الرحیم» خیلی مهربونه (قبلاً تو کلاس درباره اینکه «همیشه و همه جا فرمان خدا بر هرچیزی مقدم است»، بحث عقلی کرده بودیم. توانایی و مهربانی خدا و دانایی او به آینده و ابعاد وجودی انسان)
نوشتم: «سلام بر مهدی علیه السلام» که همیشه یادم باشه یه روز یکی میاد و این دنیا رو اصلاح میکنه و من هم موثرم تو اومدنش»
بچهها میپرسیدند و یادداشت بر میداشتند😳
خوشحال بودم که الحمدلله سال خوب داره تموم میشه، هرچند دلم برای بچهها تنگ میشد.
روز بعد هنوز خاطره خوش مدرسه تو ذهنم بود، قرآن رو برداشتم، رسیدم به آیه «لعلک باخع نفسک» یاد دغدغه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هدایت مردم و تلاش و شدت اندوهش افتادم، من چقدر تلاش کرده بودم؟ تقریباً هیچ😔
دلم لرزید، باید حلالیت می طلبیدم، شاید کوتاهی کرده باشم، شاید دلی رو آزرده باشم. متنی نوشتم و فرستادم توی گروه کلاس..
آقا جان! شما هم حلالم کنید. شاید سرباز خوبی نبوده باشم؛ ولی بگذار سیاهی لشکرت بمانم.
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه.. 🌹
#امام_زمان
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
#پیام_های_شما
🆔 @bibliophil
وقتی سلیقه تقسیم میکردند، تمام سهم بین من و آبجی جان را دادند به او! هرچه من حوصلهی کارهای ریز و ظریف را ندارم او دو چندان دارد.
یکی از نتایج سلیقه ایشان تعویض جانماز خانواده است. و این خوشگله هم امروز قسمت من شد.
هدیه دادن یکی از زیباترین کارهای دنیاست و اگر مثل این هنر دست باشد، ماندگارتر و زیباتر.
گاهی بیبهانه و با بهانه هدیه بدیم!
البته این جانماز هدیه ولادتحضرت معصومه است.
🆔 @Mimmghaf
🆔 @bibliophil
02.Baqara.022.mp3
2.28M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت بیست و دوم | سوره بقره | الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 10mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
جلسه ی هشتم.m4a
9.36M
✍آموزش سواد روایت / جلسه هشتم
مباحث این جلسه:
🇮🇷 معرفی بهترین روایتنویسان ایران
#روایت_یعنی_زندگی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
🌻داستان پل آهنچی!
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن میگفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمیکرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگیاش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه میتوانست داشته باشد!
که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه (سلام الله علیها) افتاد دلش فرو ریخت. زمزمهای در جانش شکل گرفت:(بی بی جان! من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت میدانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.)
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر میشد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام میداد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چارهای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی میتواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک میشد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی میشد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری میکرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش میخواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانهاش سنگینی کرد و یکی گفت:(آقا، کار میکنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟)
(من میخواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست میآورند. میخواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟)
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید:(حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟) (اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.)
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت:(باشه، من هم شریک!)
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمیدانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد میفهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت...
درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت:(بار آهن مال شماست؟) گفتند:(بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.)
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرضهایش را بپردازد و تا مدتها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد:(بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم.)
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود ۳۰ کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید.
قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت:(خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.)
نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
📒نویسنده: نعیمه جلالی نژاد| نشریه باران
#حضرت_معصومه
#جمع_دوستداران_کتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
خوش به حال خانهی خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور میشود
دل سپردن ساده اما دل بُریدن مشکل است
هر کسی یکبار آمد قم، مهاجر میشود
شیخ مییابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر میشود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر میشود
رو به قم هر بار در مشهد سلامی میدهم
خادم باب الرضا با من مسافر میشود
دست را بر سینهات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر میشود
📒شاعر: محمدحسین ملکیان
#حضرت_معصومه
#روز_دختر
🌸 عیدتون مبارک
🆔 @bibliophil