eitaa logo
بغض قلم
635 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
270 ویدیو
31 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 📘 محدثه قاسم‌پور/ نویسنده کتاب‌‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است. @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بغض قلم
فهرست جلد اول کتاب آینه داران آفتاب 🆔 @bibliophil
یادتون گفتم این کتاب رو خریدم. مطالعه‌ی جلد اول رو به پایان و هر صفحه که می‌خونم بیشتر عاشق این کتاب میشم. می‌خوام شب‌های جمعه از این کتاب قرار بدم تا شما هم عاشق‌ش بشید. مثل کاری که زلیخا کرد. فقط مراقب دست‌هاتون باشید. سیر کنیم در یاران امام حسین که هر کدام منظومه‌ای عجیب بودند. 🆔 @bibliophil
امام هنگام ورود به کربلا نواحی قبر شریف را از ساکنان نینوا و غاضریه به مبلغ شصت‌هزار درهم خرید و به عنوان صدقه و وقف به خود آنان سپرد، بدین شرط که مردمان را به قبر او راه نمایند و زائران را نیز سه روز میهمان کنند. خدای تعالی کربلا را بیست و چهار هزار سال پیش از آفرینش کعبه آفرید و آن را زمینی مقدس و مبارک قرار داد. 📒 کتاب آینه‌داران آفتاب/ جلد اول/ جغرافیای کربلا 🆔 @bibliophil
🌧باران درهای آسمان بسته بود، آسمان بخیل و تهیدست‌تر از زمین، چشم در چشم مردمی داشت که خشکسالی، تاب و توانشان را ربوده بود. کوفه بود و عطش، کوفه و زمین‌هایی ترک بسته و کام‌ها و نگاه‌های منتظر باران. مردم رمق رفته و نومید و پریشان به دیدار علی(عليه‌السلام) آمدند که ای خلیفه، کاری بکن که قحط آبی و تشنه‌کامی زمین، مرگ را همسایه و همنفس زندگی‌مان ساخته است. امام فرزندش حسین را طلبید. عزیزم حسین، دعا کن تا عبوسی آسمان بشکند، تا باران ببارد، تا زمین و زمان سیراب شود. حسین برخاست. سر برهنه کرد و پای نیز. دست برداشت. پیش و بیش آسمان اشک ریخت و زمزمه کرد: خدایا! ای بخشنده خیرات و نازل کننده برکات! آسمان را بر ما سرشار بباران و ما را از بارانی بسیار، فراگیر، انبوه، پردامنه، پیوسته ریزان، شکافنده و روان سیراب فرما، بارانی که با آن بندگان ناتوان را بنوازی و خاک مرده را میهمان زندگی سازی. آمین یا رب‌العالمین آذرخش چشم آسمان را خیره کرد. ابرها متراکم و انبوه باریدند. عرب‌های بادیه‌نشین به کوفه که می‌آمدند می‌گفتند: دره‌ها و تپه‌ها را دیدیم که آب چونان مار در آن‌ها پیچ و تاب می‌خورد. حرث این خاطره را با خویش داشت و اینک در کربلا می‌دید که کوفیان سیراب دیروز و امروز، آب بر حسین و خانواده‌اش بسته‌اند. شب هشتم محرم، حرث مردد در سپاه عمرسعد مانده بود.کسی در او می‌خواند مگر نیایش حسین را فراموش‌کرده‌ای؟! به اشاره او آسمان بارید. شب نهم فرارسید. حرث پس از عبادت شبانه که رسم دیرینه‌ی زندگیش بود، چشم بر هم نهاد، او بود و دوزخ و شراره‌ها که از چشم‌ها می‌بارید و پیامبر که به عتابش می‌گفت: سر یاری فرزندم نداری؟ صبح عاشورا حرث به دریای حسین پیوستد. تیرباران آغاز شد. می‌جنگید و رجز می‌خواند. دمی بعد امام به بالینش رسید. چند قطره باران از آسمان نگاه حسین حرث را تا بهشت بدرقه کرد. 📒کتاب آینه‌داران افتاب/ جلد اول/ شهیدان تیرباران صبح/ حرث‌بن‌امرو‌القیس‌کندی 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.158.mp3
2.46M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و پنجاه و هشت | سوره بقره | إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ۖ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا ۚ وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 12mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی که خبر را شنیدم، دهانم بسته شد. من که درباره هرچیزی حرف می‌زنم و اظهار نظر می‌کنم، در سکوتی غریب فرو رفتم. خبر این بود: شهید گمنامی در بوستان فردیس آرام خواهد گرفت. بوستان فردیس، شهید، گمنام 😭 نشد روز تشییع حاضر باشم، در راه زیارت سردار سلیمانی به کرمان بودم. اما هربار دلم برای مظلومیت این شهید گرفت. عزیز دل یک مادر قرار بود بیاید وسط پارکی که پر است از دختران مو افشانی که سگ‌هایشان را برای گردش به پارک می‌آورند. امروز که به زیارت ایشان مشرف شدم، حس کردم جنگ برای این شهید تمام نشده، غریبانه در سنگر وسط پارک ایستاده و به مبارزه مشغول است. روز شهادت حضرت زهرا به این پارک پا گذاشته و حالا در کنارش هر روز پارک‌نشین‌ها نماز جماعت می‌خوانند. هر روز به هوایش صدای اذان در پارک بلند است. احساس آدم‌ها دروغ نمی‌گوید. قطعا شهید گمنام بوستان فردیس خاص بوده و انسانی ویژه که این‌گونه قبله‌گاه این شهر پر فریب شده. کاش روزی هویت‌ شما را بفهمیم. کاش نام زیبای شما را بدانیم و از اعمال شما به ما بگویند که چه کرده‌ای که اینگونه تک و تنها و غریب به جهادی جدید دعوت‌شده‌ای؟ شهید ۲۲ ساله هوای شهر ما هوای خوبی نیست، کم‌کاری از ما بوده، شما از آسمان دست‌ما شهر‌ زده‌ها را بگیر! دلم آسمان می‌خواهد! 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.159.mp3
1.27M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و پنجاه و نه | سوره بقره | إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ ۙ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
🌹خانم معلم شهید: طاهره اشرف گنجویی 🆔 @bibliophil
بغض قلم
🌹خانم معلم شهید: طاهره اشرف گنجویی #اول_مهر #هفته_دفاع_مقدس #بغض_قلم 🆔 @bibliophil
مادرش خواب دیده بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) توی قنداقی به سفیدی برف، یک بچه داده‌اند دستش یک عده هم دور و بر خانم هستند و می‌گویند:بگیر این هدیه حضرت زهرا است: طاهره. طاهره به جبهه نرفت اما برای رزمنده‌ها کلاه و شال می‌بافت، در دبیرستان مقاله می‌نوشت تا جبهه از یاد کسی پاک نشود خیلی‌ها با حرف‌های او توانستند از مالشان بگذرند و به جبهه هدیه بفرستند. بعد از جنگ پیش پدر رفت تا اجازه بگیرد که برای تدریس به روستای کهنوج کرمان برود. پدر گفت: ببین بابا جان از سالی که انقلاب شد و تو عقل رس شدی دیگه خط من را نخواندی تظاهرات و راهپیمایی رفتی. شعار نوشتی دوره امدادگری و کار با اسلحه رفتی، چرا خودت را با روزه‌های چند روزه و بی‌خوابی سختی می‌دهی؟! جنگ هم که تمام شده این کارها به طایفه ما نمی‌ خورد. طاهره گفت:در طایفه ما کسی مخالف قرآن نبوده، بوده؟ کسی بی‌خبر از قوم و خویش و هم کیش نبوده، بوده؟ اسم من را هم گذاشتند طاهره مگر حضرت زهرا با پدرشان توی جنگ نمی‌رفتند؟ الان وظیفه ما این است که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من برمی‌آید، معلمی است. اگر اجازه بدهید می‌خواهم معلم بشوم! پدر اجازه داد ولی به شرطی که مادرش هم همراهش برود. مادر در اتوبوس همراه طاهره بود. طاهره چشم‌هایش را بست و گفت: مادر امشب شب شهادت خانم فاطمه زهرا است. با آوردن نام حضرت زهرا اشک صورت طاهره را پوشاند. مادر دلش تکان خورد و رو به طاهره گفت: کمی بخواب مادر. راه دراز است و فردا یک عالمه کار داری. ناگهان صدای شلیک تیر، همه جا را پر کرد. اتوبوس ایستاد. فریادها به هوا رفت. پیاده شوید، منافق‌ها! منافق‌ها حمله کردند. خدا نگذرد ازشان. دزد سر گردنه‌اند، از خدا بی‌خبرها. مادر از جا بلند شد:طاهره جان،پیاده شو.مادر!؟ طاهره جان!؟ مادر، چادر طاهره را کنار زد پهلوی او با تیر دریده شده بود. صورتش کبودِ کبود مثل یاس نیلی. پاییز که فصل کوچه پرنده‌های مهاجر نبود! اما شش روز از ماه آخر پاییز گذشته بود که پرنده پاک مادر کوچ کرد و رفت. 📒کتاب زمانی برای زن بودن 🆔 @bibliophil
به مناسبت هفته دفاع مقدس هر روز مهمان یک خانم شهید از این کتاب زیبا هستیم. 🆔 @bibliophil
بعدِ من مهدیِ من ، بی کس و تنها ماند به غریبیِ یگانه پسرم گریه کنید... 🏴آجرک الله یا صاحب‌الزمان 🏴 شهادت امام حسن‌عسکری تسلیت 🆔 @bibliophil
محتاج نان شبش بود. هر چه می‌رفت به دربار عباسی و گردنش را کج می‌کرد جلوی آن‌ها و کمک می‌خواست، فایده ای نداشت. حق داشتند. همگی مست بودند و غرق خوش‌گذرانی و مادیات. مشکلات مردم چه ربطی به آن‌ها داشت!؟ نا‌امید شده بود، نزدیک خانه‌ی امام رسید. در خانه‌اش را کوبید. بدون این که چیزی بگوید کیسه‌ی پولی به او داد. آن وقت بود که فهمید خلافت حق چه کسی است! 📒کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب 14خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
پرسید:" جانشین شما کیست؟" امام داخل اتاقی رفت. وقتی برگشت پسر بچه‌ای روی شانه‌اش بود. موهای سیاه و پیچیده. لب‌های غنچه‌ای قرمز، ابروهای کشیده، شبیه خودش، از او زیباتر ندیده بود. پرسید:" اسمش چیست؟" گفت:"هم اسم جدم رسول‌الله! ولی او غایب می‌شود، نمی‌بینندش. مثل خضر و ذوالقرنین، مدت زمان زیادی طول می‌کشد. وقتی بیاید آرامش با خودش می‌آورد. زمین را پر از عدل می‌کند، بعد از آن که ظلم همه‌جا را گرفته باشد. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
گفته بودند: آن‌قدر شکنجه‌اش کنند که دیگر تاب نیاورد و... زندان که رفت و نگاهش کرد، مست شد انگار. سست شد، افتاد روی زمین. صورتش را گذاشت روی خاک. گریه می‌کرد، پشیمان بود. فکر دیگری به ذهن‌شان نمی‌رسید، زندان‌بانان سنگ‌دل را می‌فرستادند سراغش، همه‌شان شیعه بر می‌گشتند. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
همه‌مان جمع شده بودیم توی کوچه منتظرش بودیم دلمان تنگ شده بود برایش نگاهمان به ته کوچه بود که دیدیم کسی یک کاغذ داد دستمان و رفت. بازش کردیم. دست‌خط خودش بود. نوشته بود: به من سلام نکنید اشاره هم نکنید نه با دست نه با سر جان‌تان در خطر است. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
مسمومش کردند. تشنه بود. می‌خواست آب بخورد دست‌هایش می‌لرزید. کاسه به دندان‌هایش می‌خورد اشاره کرد به یکی از دوستان‌ش به اتاق کناری برود. در را که باز کرد کودکی را در حال سجده دید. ندیده بودش تا به حال پسر امام را آوردش پیش امام کاسه‌ی آب را نزدیک کرد به دهان پدر لحظات آخر بود. 📒 کتاب آفتابِ نيمه شب از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.160.mp3
1.04M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و شصت | سوره بقره | إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۚ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
توبه پذیر مهربان! 🦋 ۱۶۰ بقره 🆔 @bibliophil
بغض قلم
به مناسبت هفته دفاع مقدس هر روز مهمان یک خانم شهید از این کتاب زیبا هستیم. 🆔 @bibliophil
🌹من امروز شهید میشم! دانش‌آموز شهر هویزه بود، به مادرش گفته بود امروز شهید میشم. هنگام شستن ظرف‌ها در کنار رودخانه، با دیدن سربازان بعثی که شهرش را اشغال کرده و به مقدسات توهین می‌کردند، به سمت آنها سنگ پرتاب کرد و آنها این دانش‌آموز را به رگبار بستند و به شهادت رساندند. «سهام» ۱۲ ساله همچون شکوفه‌ای پرپر شده در بر لب شط بر زمین افتاد؛ تیر مستقیم به پیشانی سهام ‌خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی ‌کرد. 📒 کتاب زمانی برای زن بودن 🆔 @bibliophil