🚖 راننده خوش غیرت
سوار تاکسی شدم. دوتا خانم عقب پراید بودیم، راننده منتظر مسافر سوم بود. هر مسافر آقایی که میآمد، راننده با لبخند میگفت؛ (آقا نه!)
دختر کنارم که روسری نداشت گفت: (وا! آقا و خانم نداره. بزن زودتر بریم.)
دست آخر مسافر خانمی به جمع دونفر ما نیامد و راننده حرکت کرد. برایم عجیب بود که برای باورش به پول کمتر راضی ست. جلوتر که رفتیم فهمیدم این مرام همیشگی اوست. پشت فقط آقا یا فقط خانم سوار میکند.
وقتی کرایه را دادم و پیاده شدم. گفتم؛ (خیلی خوشحالم که هنوز مردای با غیرتی تو شهرمون هستند)
راننده خندید و گفت؛ ( همه چیز پول نیست! تو مثل دختر خودمی باید تو ماشینم راحت باشی)
و من از پای این تاکسی تا آسمانها پرواز کردم.
خوشا به غیرت تو مرد!
#روایت_یعنی_زندگی
#آدم_های_خوب
🆔 @bibliophil
هدایت شده از رسانه بهشت
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرسی پخشزنده _ ابعاد مختلف شخصیت زینب کبری (سلام الله علیها) به عنوان قهرمان جهادتبیین و جهاد رسانهای
🦋 محدثه قاسمپور/ غرفه رسانو در نمایشگاه بینالمللی رسانه و فضای مجازی تهران
#یا_زینب
#جهادتبیین
#رسانه_بهشت
#رسانو
https://eitaa.com/joinchat/628621426Cf222dbed01
🆔 @behesht_media
هدایت شده از رسانه بهشت
Eitaa-Live-1675679486355.m4a
5.56M
🎧کرسی پخشزنده _ ابعاد مختلف شخصیت زینب کبری (سلام الله علیها) به عنوان قهرمان جهادتبیین و جهاد رسانهای
🦋 محدثه قاسمپور/ غرفه رسانو در نمایشگاه بینالمللی رسانه و فضای مجازی تهران
#یا_زینب
#جهادتبیین
#رسانه_بهشت
#رسانو
🆔 @behesht_media
📒 معرفی کتاب
💥سلفی با خرابکار
🦋 کتاب نوجوان متناسب با ایام دهه فجر
#دهه_فجر
#کتابخوانی
#کتاب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒 معرفی کتاب 💥سلفی با خرابکار 🦋 کتاب نوجوان متناسب با ایام دهه فجر #دهه_فجر #کتابخوانی #کت
کتاب سلفی با خرابکار ماجرای نوجوانی به اسم یونس است که با مدرسه به موزه رفته است. در عکسهای ساواکیها عکسی میبیند که شبیه یکی از فامیلها ست. همین موضوع دلیلی برای شروع کنجکاوی یونس برای رسیدن به این خرابکار است.
خانم مشایخ ساکن شمال و داستان هم در شمال ایران روایت شده است.
#دهه_فجر
#سلفی_با_خرابکار
#کتابخوانی
#کتاب
🆔 @bibliophil
4_5965141014963290210.mp3
6.07M
رضا امیرخانی: همه نباید داستان نویس شوند.
#مستند_نگاری از سری کارگاههای آل جلال
قسمت اول
🆔 @bibliophil
892215043_-1425085602.mp3
16.28M
🎤 رمان تاریخی و دینی
#نویسندگی #داستان_دینی دربارهی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
📒 استاد: احمد شاکری
منبع: موسسهی حوزوی امام خمینی/ اردیبهشت ۱۴۰۱
🆔 @bibliophil
-456777983_-393749511.mp3
22.66M
🎤 درس گفتارهای عاشورایی
#داستان_دینی #نویسندگی
📒 استاد: احمد شاکری
منبع: موسسهی حوزوی امام خمینی/ مرداد ۱۴۰۱
🆔 @bibliophil
259954.m4a
25.28M
🎤 خانم مریم راهی/ راهکارهای نوشتن داستان دینی، وارد کردن حوادث تاریخی در داستان
📒 کارگاه نخستین جشنوارهی بانوی بی مثال
#نویسندگی
🆔 @bibliophil
259952.m4a
21.67M
🎤 آقای کاشفی/ چگونه برای کودک و نوجوان داستان دینی بنویسیم؟
📒 کارگاه نخستین جشنوارهی بانوی بی مثال
#نویسندگی
🆔 @bibliophil
259953.m4a
25.41M
🎤 آقای عباسلو/ فرم و محتوا در داستان های کوچک دینی
📒 کارگاه نخستین جشنوارهی بانوی بی مثال
#نویسندگی
🆔 @bibliophil
📒شماها که متأسّفانه کتاب [نمیخوانید]، خیلی اهل کتاب نیستید؛ بنده کتابخوانم، من خیلی کتاب میخوانم، دلم میخواهد شما بچّهها، جوانها واقعاً کتاب بخوانید. امامخامنهای
💥۷ خرداد ۹۷ دیدار با دانشجویان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کتابخوانی
#کتاب
#دهه_فجر
@bibliophil
بغض قلم
📒 معرفی کتاب 💥ارتداد 🦋 کتاب متناسب با ایام دهه فجر #دهه_فجر #کتابخوانی #کتاب 🆔 @bibliop
کتاب ارتداد، ایده بسیار جذابی دارد.
در ۲۲ بهمن ۵۷، زمانی که همه منتظر پیروزی انقلاب اسلامی هستند، امام خمینی توسط گارد شاه ربوده میشود. چندی بعد خبر میرسد که امام به طور مشکوکی کشته شده و در بهشتزهرا مخفیانه دفن شدند.
انقلاب شکست میخورد و شاه به ایران برمیگردد.
با مطالعه این کتاب لحظه به لحظه تاریخ را طور دیگری میخوانید و از خود میپرسید به راستی اگر انقلاب نمیشد، چه میشد؟
#دهه_فجر
#انقلاب
#ارتداد
#کتاب
#کتابخوانی
🆔 @bibliophil
نمازهایش را پنج نوبت می خواند. میگفتم: چرا جدا میخوانی؟ میگفت؛ نباید بذاریم فاصله ارتباطمون با خدا زیاد بشه. ما خیلی بدهکاریم به خدا. باید به یه بهونهای زود زود بهش سر بزنیم. گاهی وقتها به من تذکر میداد: داداش، اگه میخوای آرزوت برآورده بشه، نماز اول وقت بخون.
اصرار داشت که دائم الوضو باشد. میگفتم: بابا خیلی زحمت دارد. میگفت؛ از امام رضا نقل شده که توی وضو سه چیز هست که تو هیچ چیز دیگه نیست. اول که پاک و طاهر میشی، دوم نور میگیری، سوم تا وقتی وضو داری یاد خدایی و شیطان دور و برت نیست.
#کتاب_همیشه_مربی
#خاطرات_شهید_محمد_عبدی
#شهید_عبدی
#کتاب
#کتابخوانی
🌹 به یاد مربی شهیدی که پایهگذار اردوهای دانشآموزی مشهد بود و سالگرد شهادتش ۱۶ بهمن ماه سال ۱۳۷۷
🆔 @bibliophil
خدا شاهده، من بعضی وقتها که دیر وقت میرسم خونه و خانواده همه خوابن، برای اینکه بیدار نشن رو قاب بالای در اتاقم حوله میاندازم که نور نره بیرون و بقیه رو اذیت نکنه. بعد میشینم مطالعه میکنم.
#دهه_فجر
#کتاب
#شهید_عبدی
#همیشه_مربی
🆔 @bibliophil
از عمق ناپیدای مظلومیت ما، صدایی آمدنت را وعده میداد.
صدا را، عدل خداوندی صلابت میبخشید و مهربانی گرما میداد.
و ما هرچه استقامت، از این صدا گرفتیم و هرچه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگین ترین پنجههای شکنجه تاب میآوردیم که شکنج زلف تو را میدیدیم.
در کشکش تازیانهها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان میداد و صدای گامهای آمدنت توان میبخشید…
#امام_زمان
#کتاب
#خدا_کند_که_بیایی
#سید_مهدی_شجاعی
#نیستان
#کتابخوانی
#جمعه
🆔 @bibliophil
#معرفی_کتاب
🥀کتاب سلام بر ابراهیم در دو جلد منتشر شده و آنقدر تجدید چاپ شده که نیاز به معرفی نداره.
🌹 بخشی از کتاب
اواخر سال60 بود و ابراهيم در مرخصي به سر ميبرد.آخر شب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش يك دسته بزرگ اسكناس قرار داره. گفتم:” راستي داداش، اينهمه پول از كجا ميياري!؟ من چند بار تا حالا ديدم كه به اين و اون كمك ميكني. برا هيئت خرج ميكني. الان هم كه اينهمه پول تو جيبته” بعد به شوخي گفتم:” راستش رو بگو گنج پيدا كردي!” ابراهيم خنديد وگفت: نه بابا، اينها رو بعضيها به من ميدن و خودشون ميگن تو چه راهي خرج كنم. فرداي آنروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شديم تا به مغازه مورد نظر رسيديم. مغازه تقريباً بزرگي بود. با هم وارد شديم. پيرمرد صاحب فروشگاه وشاگردانش يك يك با ابراهيم دست و روبوسي كردن. معلوم بود كاملاً ابراهيم رو ميشناسن. بعد از كمي صحبتهاي معمول. ابراهيم گفت: حاجي من انشاء الله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، الان برا بچهها چي احتياج دارين.
ابراهيم هم كاغذي رو از جيبش بيرون آورد و به پيرمرد داد وگفت:” به جز اين چند مورد، احتياج به يه دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشادتها و حماسهها بايد براي آينده بمونه. تا اونهائي كه درآينده مييان بدونن اين دين و اين مملكت چه جوري حفظ شده”. بعد هم ادامه داد: “براي خود بچههاي رزمنده هم احتياج به تعداد زيادي چفيه داريم.” صحبت كه به اينجا رسيد پسر اون آقا كه داشت حرفهاي ابراهيم رو گوش ميكرد جلو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام چفيه ديگه چيه؟! مگه شما ميخواين مثل آدماي لات وبيكار دستمال گردن بندازين ابراهيم مكثي كرد وگفت:” اخوي،چفيه دستمال گردن نيست. بچههاي رزمنده هر وقت وضو ميگيرن چفيه براشون حوله است. هر وقت ميخوان نماز بخونن سجاده است. هر وقت زخمي ميشن، با چفيه زخم خودشون رو ميبندن و… پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش وگفت:” چشم آقا ابرام، اون رو هم تهيه ميكنيم.” فردا قبل از ظهر جلوي درب خانه بودم كه همان پيرمرد با يك وانت پر از بارآمد. سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم رو صدا كردم. پيرمرد يك دستگاه دوربين و مقداري وسايل ديگه به ابراهيم تحويل داد وگفت: ابرام جان اين هم يك وانت پر از چفيه. بعدها ابراهيم تعريف ميكرد كه از آن چفيهها براي عمليات فتح المبين استفاده كرديم. و كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.
#کتاب
#سالگرد_شهادت_شهید_ابراهیم_هادی
#ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
🆔 @bibliophil
-1050796288_-1409403957.mp3
33.78M
🎤 خانم گلستان جعفریان/ چهطور داستان و روایت شهدایی بنویسیم؟
📒 عصری با زنان نویسنده، کانون بانوی فرهنگ
#نویسندگی
🆔 @bibliophil