فراخوان هفتمین دوره مدرسه رمان بزرگسال منتشر شد
مدرسه رمان شهرستان ادب فراخوان ثبتنام هفتمین دورۀ آموزش تخصصی و نگارش حرفهای رمان بزرگسال را منتشر کرد.
بنا بر اعلام روابط عمومی مدرسه رمان، نویسندگان جوانی که دارای سابقه ادبی هستند میتوانند تا ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ با مراجعه به پایگاههای اینترنتی شهرستان ادب (shahrestanadab.com) یا مدرسۀ رمان (madreseroman.com) در این دوره آموزشی ثبتنام کنند. شورای علمی مدرسه رمان پس از بررسی سابقۀ ادبی نویسندگان، منتخبان دوره جهت نگارش طرح رمان را اعلام خواهد کرد.
مدرسه رمان فرصتی است برای استعدادهای ادبی جوان تا در یک دوره ده ماهه آموزشی، ضمن استفادۀ مستمر از راهنماییهای استادان اختصاصی در زمینۀ نگارش و تکمیل رمان خود، از آموزشهای تخصصی توسط استادان دانشگاه، منتقدان و نویسندگان برجستۀ کشور بهرهمند شوند.
طبق روال دورههای گذشته، آثار تولیدی هنرجویان پس از تأیید شورای علمی مدرسه، توسط انتشارات «شهرستان ادب» منتشر و به بازار کتاب راه خواهد یافت.
گفتنی است که «مدرسه رمان شهرستان ادب» به عنوان نخستین و تخصصیترین مدرسه رمان در ایران از سال 1393 فعالیت خود را آغاز کرده و تا به امروز شش دورۀ موفق در بخش رمان بزرگسال و یک دورۀ مهم در بخش رمان کودک را پشت سر گذاشته است. رمانهای تولیدی در مدرسه رمان جوایزی چون کتاب سال جمهوری اسلامی، جلال آل احمد، قلم زرین، شهید حبیب غنیپور و پروین اعتصامی را به دست آورده و چندین نوبت به چاپ رسیده است.
#نویسندگی
🆔 @bibliophil
بغض قلم
فراخوان هفتمین دوره مدرسه رمان بزرگسال منتشر شد مدرسه رمان شهرستان ادب فراخوان ثبتنام هفتمین دورۀ
فعلا فقط ثبتنام اگه قبول بشید بعد ازتون طرح رمان میخوان، کلاسهاش هم رایگان
موسی بن جعفر پادشاهی در لباس زهدان است و هارون گدایی در لباس پادشاهان.
دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم.
🖤 بخشی از کتاب دعبل و زلفا به قلم مظفر سالاری
#موسی_بن_جعفر
#کتاب
🆔 @bibliophil
🖤 خلاصهای ساده از زندگی امام کاظم
امام کاظم حدود بیست سال همراه پدر زندگی کردند. امام صادق می فرمودند: دوست داشتم جز موسی فرزندی نداشتم تا هیچ شریکی در دوستی من نسبت به او وجود نداشت.
ایشان به زهد، صبر، مهربانی و عبادت طولانی معروف بودند.
بعد از پدر هم سالها در مدینه زندگی کردند. کشت و زرع میکردند و با درآمدی که داشتند در مدینه انقدر به فقرا رسیدگی میکردند و آنقدر محبوب مردم بودند که بین مردم ضرب المثل بود که با وجود ایشان دیگر فقیری هم مانده؟
امام ۲۲ سال از امامت خود را در زمان منصور دوانقی سپری کردند و بیشتر مشغول جلسات علمی و تربیت شیعیان و شاگردان بودند. دوره منصوره دوره سیاهی برای شیعه بود. او شیعه را هر جا گیر میآورد به بدترین شکل میکشت یا در زندانهای متعفن با گرسنگی و رنج زنده به گور میکرد.
ده سال هم در دوره مهدی عباسی بود که باری امام دستگیر و قصد کشتن حضرت را داشت که خواب امام علی را دید و امام را آزاد کرد.
یک سال از امامت، امام در زمان هادی عباسی بود. در همین یک سال سادات بسیاری کشته شدند.
از مجموعه روایت مشخص است امام دوبار توسط هارون زندانی شدند. محبوبیت ایشان در مدینه باعث شد، هارون در سفری که برای حج آمده بود، تصمیم به زندانی کردن طولانی امام بگیرد.
ابتدا چند کجاوه درست میکنند و هر کدام را به سمتی میفرستند تا شیعه متوجه نشود امام دقیقا با کدام کجاوه به کجا رفته است.
امام ابتدا در بصره پیش عیسی بن جعفر زندانی شد. بعد در خانه وزرا هارون زندانی بودند. در زندان فضل بن ربیع که نگاه میکردند انگار تکه پارچهای روی زمین افتاده، آنقدر که امام با بدن نحیف صبح و شام در سجده بود.
چندین مرتبه حکم قتل امام صادر شد اما وزرا از اجرای حکم میترسیدند و آن را اجرا نمیکردند.
پس از آن به زندان فضل بن یحیی برمکی رفتند. هارون به علت خوابی که دید مدتی امام را آزاد کرد، امام دوست داشت به مدینه برگردد اما هارون اجازه نداد و باز هم امام را دستگیر کرد.
با سخن چینی برامکه و بعضی از خواص پول دوست هارون برای کشتن امام مصمم شد.
و در زندان سندی بن شاهک در بغداد جای گرفت. سخت ترین زندان امام، زندان این یهودی ملعون بود. سندی با غل و زنجیر و اهانت به امام و خانواده ایشان حضرت را شکنجه میداد. کینه یهود از فتح خیبر و ماجرای فدک، شکنجههای امام را بیشتر میکرد.
خانواده سندی هم در محل زندانی شدن امام رفت و آمد داشتند و پس از مدتی تحت رفتار معنوی امام از زاهدان شدند. تغییر رفتار زندان بانها زنگ خطر بیشتری به هارون داد و تصمیم نهایی را گرفت. امام به وسیله خرما مسموم شد اما به شیعیان گفته شد که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.
سندی هشتاد نفر از علما شیعه را فراخواند. جایگاهی برا امام درست کرد و به آنها نشان داد امام در رفاه است و بدن ایشان سالم است. اما امام از آزار و شکنجهها پرده برداشت.
امام در زندان سندی شهید شد اما در بین مردم شایعه کردند که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. بیرون زندان بدن امام را رها کردند.
عموی هارون که این بی احترامی را شنید بدون عبا و عمامه با گریبانی چاک زده خودش را به بدن امام رساند. دستور داد مردم همه جمع شوند و با احترام امام را در قبرستان قریش در بغداد دفن کنند.
شیخ مفید رحمةالله علیه فرمودهاند: «در آن زمان که سندی بن شاهک جنازه حضرت را در میان مردمان روی جسر بغداد گذاشته بود و مردم اجتماع کرده بودند، ناگهان اسب او، رم کرد و سندی را در آبانداخت. سندی غرق در آب شد، و خداوند تعالی خاندان یحیی برمکی را متفرق ساخت.»
امام در تمام این سالها با وجود بدترین شکنجهها در سیاهچالی که روز و شب آن مشخص نبود، با وجود دلتنگی و دوری از خانواده، دست از مبارزه با ستم و تربیت انسان برنداشتند تا جایی که شاگردان امام در دستگاه هارون نفوذ داشتند، نظام وکالت امام مشکلات شیعیان را حل میکردند.
🖤 به نقل از کتاب موسی بن کاظم به قلم خانم مرضیه محمد زاده
#موسیبنجعفر
#کتاب
🆔 @bibliophil
مردی نزد پیامبر مهربانیها😍 در ستایش از همسرش گفت: همسری دارم که وقتی به خانه میروم به استقبالم میآید. ❤️
وقتی بیرون میروم بدرقهام میکند. 🚶♀🚶♂ وقتی میبیند غمگینم به من میگوید: چرا ناراحتی؟ 😔
اگر نگران روزیات هستی، دیگری عهده دار روزیتوست. 🌻
اگر نگران آخرتت هستی، خدا بر نگرانیات اضافه کند. 😭
پیامبر فرمود؛ او را به بهشت بشارت ده و به او بگو تو فرستادهای از فرستادههای خدایی، در هر روز پاداش هفتاد شهید برای تو است. 😳🌹🌹🌹
📒 منبع؛ کتاب مکارم الاخلاق، ص ۲۰۰
#پیامبر_مهربانی_ها
#کتاب
🆔 @bibliophil
❤️ چه طور عاشقت نباشم؟!
کافران مکه، پیامبر را با سنگ ریزه میزدند. 😔 گاه او را مسخره میکردند و گاه شکمبه شتر بر سرش میریختند. 🐫
روزی فرشته کوهها به فرمان الهی نزد پیامبر آمد. 🗻🗻🗻
او خدمت پیامبر رسید و گفت: مامورم اگر فرمان بدهی، کوهها را بر سر کافران بیاندازم و آنان را هلاک سازم. 😡
پیامبر در جواب فرشته فرمود؛ من برای رحمت برانگیخته شدهام. ❤️
آنگاه دعا کردند؛ خدایا قوم مرا هدایت کن! زیرا آنان نادانند. 😍
📒 منبع؛ کتاب بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۴۰۴
#مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
#کتاب
🆔 @bibliophil
غلام سیاهی را ۴ غلام زنگی لای عبایی برای دفن به گورستان میبردند. 🖤
پیامبر به همراه مولا علی از غلامان خواستند جنازه را زمین بگذارند و صورت او را باز کنند. پیامبر زمانی که صورت جنازه را دیدند به مولا علی فرمودند: این ریاح غلام قبیله بنی نجار است. 😔
مولا علی گفتند: هرگاه مرا میدید، با زنجیری که به پا داشت، بالا و پایین میپرید و میگفت: علی جان! دوستت دارم ❤️😭
به دستور پیامبر، غلام را غسل دادند و در لباس پیامبر کفن کردند. خود پیامبر بر او نماز خواندند و تا گورستان به همراه مسلمانان تشییع کردند. 😍
هنگام تشییع صدای عجیبی آمد. 😳 پیامبر فرمودند: هفتاد هزار گروه فرشته که هر گروه از هفتاد هزار فرشته تشکیل شده به تشییع این غلام آمدند.
به خدا سوگند به این مقام نرسید مگر به خاطر محبت تو، ای علی! ❤️
سپس پیامبر خود وارد قبر شدند و غلام را به خاک سپردند.
📒 منبع؛ کتاب بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۲۸۹
#مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
#یا_علی
#کتابخوانی
#کتاب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
هر چند شلوغ است ولی دلهرهای نیست وقتی که برای همگی حوصله داری! #پنجره_فولاد #مبعث 🆔 @bibliop
☕️چای قند پهلو
چای دوم را جلویم گذاشت. گفتم:(چایی خور نیستم.) دوستم که کنارم نشسته بود، گفت: (اینجا هرچی دادن، بخور)
چای دوم را که خوردم یاد ضربالمثل شمالیها افتادم. (رسم هر جا دوتا چایی بخوری یعنی دیگه با صاحب خونه، خیلی صمیمی شدی.)
جلسه تمام شد. جلوی پنجرهی چوبی ایستادم. از پشت شیشهی پنجره، به گلدانهای صورتی روی بالکن نگاه کردم. دم اذان مغرب بود که ریسههای رنگی شب مبعث روشن شد.
دوست داشتم تا آخر عمر بالای همین بالکن طبقه دوم صحن آزادی، به تماشای همین تصویر بایستم. برای ثبت بهترین خاطرهی زندگیم، عکس گرفتم و به اصرار خادم حرم از بالکن پایین آمدم.
کمی منتظر دوستم ماندم. از راه که رسید گفت: (محدثه بریم تو صف چای بخوریم.)
گفتم: (همین الان دوتا سفارشی تو جلسه رسانه حرم خوردیم. بذار بقیه بخورن!)
برای چایی که چند دقیقه پیش دوتا از آن خورده بودم، یک ربع ایستادم. چای را که سر کشیدم پیش خودم فکر کردم.(دیگه خیلی آقا صمیمی حسابم کرده. شد سه تا!)
دلم میخواست، پشت پنجره فولاد حرف اصلی را به آقا بزنم. نفهمیدم چهطور از چایخانه صحن کوثر بدون دوستم به انقلاب رسیدم.
پنجره فولاد پر بود از گلهای معطر و ریسههای رنگی رنگی ریز و چشمک زن. بیشتر از همیشه مهمان داشت. همیشه وقتی به پنجره فولاد میرسم از مشبکها زل میزنم به ضریح. به ازدحام آدمهایی که میخواهند قبل از غرق شدن، دست توی دست امام رضا بگذارند. و آقایی که دست همه را میگیرد.
حاجتم را گفتم. کسی در دلم گفت:(نیازی به تکرار نیست، دادم عزیز دلم! ) شاید هم چون پزشکی حاذق گفت: (نفر بعد!)
دستم را قبل از غرق شدن گرفت.حاجتم را داده بود. همان لحظه و من دو ماه بعد هشتم اردیبهشت ماه وقتی حدود ساعت هشت صبح با مادرم به کاظمین وارد شدیم، فهمیدم همان لحظه داده. به دوستم هم داده بود و همسفر شدیم.
نه اینکه فقط داده باشد، نه، همان طوری داد که میهمانی از میزبانی رئوف در شب عید خواسته بود. (هوایی، با مادرم، کربلا)
امشب از این طعم شیرین دورم ولی دست از این پنجرههای نورانی نخواهم کشید. چون طعم این اجابت را یکبار چشیدهام و شیرینی قند پهلویش زیر زبانم مانده.
🌺شب ویژهای از دعای خیرتون محرومم نکنید. 🌸عیدتون مبارک
#مبعث
#پنجره_فولاد
🆔 @bibliophil
گفت:
روزی نشسته بودم خالی به مناجات.
همی نگه کردم: برنایی را دیدم! نیکورویی! نیکومویی! نیکومنظر! نیکوجامه! قدم وی بر زمین و سر وی به عنان آسمان رسیده.
مرا گفت: «اقرأ یا محمّد!»
من گفتم: «چه خوانم؟»
گفت: «اقرأ بِاسمِ ربّک! بگو: بسم الله الرّحمن الرّحیم.»
من این بگفتم. از برکت این نام، راحتی در هفت اندام من آمد.
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
#بعثت_پیامبر
#عید_مبعث
🆔 @bibliophil
خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!»
خدیجه وی را به جا بپوشید.
جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!»
#عید_مبعث
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
🆔 @bibliophil
پیامبر مشغول سخنرانی بود در میان سخنرانی، ابوحازم را دید که زیر نور خورشید است. برای آن که ابوحازم راحت باشد، پیامبر سخنرانی را قطع کرد و روبه او کرد و از وی خواست تا به سایه برود.
#عید_مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
📒 منبع: حکایتنامه موضوعی پیامبر اعظم / نشر جمال / ص ۸۷۰
🆔 @bibliophil
🌸 نیکوکار تر از همه
در سال پنجم هجری که مردم مکه هنوز مسلمان نشده بودند به فقر شدیدی دچار شدند. پیامبر پانصد دینار برای ابوسفیان فرستاد تا بین فقرای قریش تقسیم کند.
وقتی پول به ابوسفیان رسید، گفت: چه کسی از محمد نیکوکار تر، ما با او میجنگیم و میخواهیم خونش را بریزیم و او برای ما هدیه میفرستد و به ما نیکی میکند.
📒 منبع؛ حکایتنامه موضوعی پیامبراعظم، ص ۲۵۴
#عید_مبعث
#کتاب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
یادداشتم درباره کتاب انتقام، در خبرگزاری کتاب ایران/ صبح امروز https://www.ibna.ir/vdci5raprt1ap
🌸 بخشی از یادداشتم دربارهی کتاب انتقام/ این کتاب برای نوجوانهاست و به ماجرای شهادت حمزه عموی پیامبراکرم و گذشت کریمانه ایشان اشاره دارد.
نویسنده در لابهلای حوادث داستانی با تکیه بر ماجرای شهادت عموی پیامبر، قصد دارد شیرینی گذشت را نشان بدهد.
در این بین نویسنده از کشمکشهایی که سلمان در مدرسه با دوستانش دارد و فضای رقابتی مرسوم بین نوجوانها هم برای پیشبرد اهداف داستان استفاده کرده است.
در بخشی از داستان میخوانیم: (هند از حمزه کنیه به دل داشت و میخواست انتقام خون پدر، برادر و عمویش را که در جنگ بدر به وسیله حمزه کشته شده بودند، بگیرد.
هند به همه گفته بود تا انتقام خون عزیزانم را از محمد نگیرم خود را معطر نخواهم کرد. برای همین به وحشی گفت؛ اگر او را بکشد از مال دنیا بی نیازش میکند.
حامد گفت؛ (بقیهش رو من میدونم. وحشی حضرت حمزه رو میکشه و جگرش رو از سینه بیرون میکشه. بعد هم هند میاد و مثل وحشیها اون رو میخوره.)
سلمان چهره در هم کشید، حالش بد شده بود. به کتاب نگاه کرد. حامد درست گفته بود. برایش عجیب بود کسی بخواهد برای انتقام گرفتن، جگر کسی را بخورد.)
🌺 متن کامل در سایت ایبنا
https://www.ibna.ir/vdci5raprt1apy2.cbct.html
🆔 @bibliophil
📒 آنک آن یتیم نظر کرده
🖌 به قلم محمدرضا سرشار
🌻 نشر سوره مهر
⭐️ مضمون زندگی پیامبراکرم
🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒 آنک آن یتیم نظر کرده 🖌 به قلم محمدرضا سرشار 🌻 نشر سوره مهر ⭐️ مضمون زندگی پیامبراکرم 🆔 @bib
آنک آن یتیم نظر کرده" به قلم "محمدرضا سرشار"، رمانی است پیرامون زندگی پیامبر که بخش اول آن، با رویای عبدالمطلب شروع میشود و به او الهام میشود که چاه زمزم را حفر کند. او محل حفاری را در نزدیکی مکه که در خوابش به آن اشاره شده بود، پیدا میکند. قریش با حفر چاه مخالف هستند و از عبدالمطلب میخواهند که از این کار خودداری کند. در نهایت به توافق میرسند که نزد یک روحانی بروند و حکم او را بپذیرند. روحانی در حومه مکه زندگی میکند و چند نفر از اهالی قریش همراه با عبدالمطلب نزد او میروند. آنها در راه گم میشوند و در مخمصه وحشتناکی گرفتار میشوند، بنابراین به عبدالمطلب اجازه میدهند که چاه را حفر کند.
عبدالمطلب در حین حفر چاه، گنجی را پیدا میکند و...
#عید_مبعث
#آنک_آن_یتیم_نظر_کرده
#کتاب
🆔 @bibliophil
فکر کن یه شب مادرت بگه اون کتاب بنداز کنار بگیر بخواب، کور شدی! 😂
شب بخیر
🆔 @bibliophil
📒بهونه بنی اسرائیلی، شماره اول
🙊 برای مطالعه وقت ندارم؟ بچهداری، خانهداری، درس و کارمون تو انجام میدی ما کتاب بخونیم؟!
🌻 نه عزیزم! فقط میتونم براتون یه مثال بزنم. یه خانم آمریکای هستند خانم نینا سنکویچ که لعنت خدا بر این آمریکاییهای بیکار و کافر، ۴ تا پسر قد و نیم قد هم داره انقدر بیکاره روزی یه کتاب ۳۰۰ صفحهای میخونه و براش داخل سایتش یادداشت مینویسه.
یک سال پشت هم این کار انجام داد. و ۳۶۵ کتاب در ۳۶۵ روز خوند. زنکه بیکار 😳
خوب! تازه کتاب هم نوشته اعتراف کرده با ۴ تا بچه که هر روز تو مدرسه یه شیطونی جدید میکردند، چهطوری وقت کرده روزی انقدر کتاب بخونه!
واقعا ملت بیکارند.
اسم کتابش هم تولستوی و مبل بنفش! البته شما که کار دارید و فرصت ندارید بخونید. ببخشید وقت تون گرفتم.
📒تا بهونههای بنی اسرائیل بعدی....
#تولستوی_و_مبل_بنفش
#بهونه_بنی_اسرائیلی
#کتابخوانی
🆔 @bibliophil