رهبر انقلاب آخرین بار چه زمانی به کربلا مشرف شدهاند؟
🔸اولین زیارت
اولین زیارت #کربلا توسط رهبرانقلاب در سال ۱۳۲۵ (۷سالگی) بوده: «پدرم... بنا بود ما را ببرد عتبات، بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. [اما] نتوانست گذرنامهاش را درست کند. گذرنامه عتبات را هم نتوانست بگیرد. شبهای سختی گذراندیم... در بصره گمان میکردیم که دیگر تقریباً از خطر جسته[ایم]. منزل یکی از علمای آنجا وارد شدیم. یکی دو روز آنجا ماندیم. بعد بلیت گرفتند. رفتیم نجف. چند ماهی نجف بودیم. کربلا بودیم. کاظمین و سامرا بودیم...»
🔹آخرین دیدار
سفر دیگر ایشان به #عتبات_عالیات در حدود ۱۸سالگی انجامگرفته است. در سال ۱۳۳۶ در درس علما و مدرسان حوزه علمیه نجف حضور مییابند، ولی به خواست پدر پس از حدود دوماه به #مشهد بازمیگردند.
محرم سال ۱۳۴۷ بار دیگر ایشان قصد زیارت کربلا کردند، اداره گذرنامه درخواست ایشان را به #ساواک فرستاد اما ساواک مخالفت کرد و این ممنوعیت خروج از کشور تا زمان پیروزی انقلاب باقی بود.
🔸پس از پیروزی انقلاب نیز تاکنون فرصتی برای #زیارت کربلای معلی برای ایشان فراهم نشده است.
#اربعین
🆔 @bibliophil
دیدی همه میرن کربلا چه عکسهایی
میگیرن! اونا عکاس نیستند،
امامحسین خیلی خوش عکس😍
#اربعین
🆔 @bibliophil
04.Nisa_.025.mp3
3.77M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۲۵ | سوره نسا | وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ۚ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ ۚ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ ۚ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ ۚ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ۚ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ ۚ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۱min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
من بیشتر از همهی کاروانیان اینجا را میشناسم. موکبی با پنجرههای آبی و دیوارهای نقرهای.
موکبی که همهی خرجهایش مستقیم از حرم حضرت عباس تامین میشود.
همان حرمی که من روزگاری مهمان گنبدش بودم. هنوز پای من و دخترهایی که پشت سرم راهی کربلا شدهاند، به بینالحرمین نرسیده که علمدار ارباب، به استقبالمان آمده است.
داخل موکب میشویم و خادمهای علمدار دورم حلقه میزنند و دستشان را ملتمسانه به قرمزی صورتم میکشند.
خادمهای عباس، زود مرا شناختند. من هم آنها را خوب میشناسم. خانمهایی با مدارکتحصیلی عالی که التماس تمیز کردن گوشهای از حرم سقا را دارند.
چه مدرکی بالاتر از خادم عباس بودن.
این را من بهتر از همهی پرچمها میفهمم.
خادمی خوابش را برای دخترهای پشتسرم تعریف میکند. خواب بیبیزینب را دیده که دم در همین موکب ایستاده و با لفظ زائران برادرم خوش آمدید به مهمانان احترام میکنند.
از پرچمی برایمان حرف میزند که با ارتفاع خیلی زیاد وسط حیاط موکب نصب شده است. تاکید میکند که هرکس زیر این پرچم از خدا حاجتی بخواهد، حتما مستجاب میشود.
دختری که چوبم را به دست گرفته، مثل باد به سمت حیاط موکب میرود. دخترهای دیگر هم پشت من، پشت پرچم قرمز سمت حیاط موکب حرم حضرت عباس میروند.
سرخی چشمهایم نوشتهی روی پرچم را میخواند، انگار تار و پودم از هم جدا میشود: السلامعلیکیاحامللواالحسین.
سلام به حمل کننده پرچم حسین. سلام به آن صاحبلوایی که ایستادنش امان خیمههای حسین بود.
زمزمهی دخترها را زیر پرچم یاحامللوا الحسین میشنوم. آرزوی ماندن با امامزمان و شهادت دارند.
زمان زیادی تا صبح اربعین نمانده و دخترها تصمیم گرفتهاند، شبانه به کربلا برسند.
ضربان قلبها در سکوت نیمه شب جاده با دیدن اعداد روی تابلوها که کمتر میشود، بیشتر میشود.
مردی کالسکه جلوی کاروان را نگه میدارد و با التماس شیر شتر به دست دخترها میدهد. آن طرفتر پیرمردی نیمهشب فلافل داغ برایشان میپیچد.
من بیشتر از همهی کاروانیان کربلا را میشناسم. من بیشتر از همه با نسیم شبهای کربلا مانوس بودهام. پس به من حق بدهید که با نزدیک شدن به کربلا بیتابتر شوم.
من کربلا را از نسیمهای سحرش میشناسم که عطر سیب میدهد. حالا که از روی پل آخر نزدیک کربلا نسیم به استقبالم آمده، حق دارم دست از رقصیدن توی باد بکشم و سر به زیر راه طی کنم.
نسیم بوسهای به نام روی قلبم میزند و کمی با نسیم درد و دل میکنم:
_ نسیم جان یادت هست، روزی بوسیدن تار و پود سرخم آرزویات بود.
_ نسیم جان یادت هست زمزمهی زائران را از صحن سردار سر به زیر حسین به تار و پودم میرساندی.
_ یادت هست بغلم میکردی و باهم مثل پروانه دور گنبد عباس میچرخیدیم.
یک سالی هست که رنگ پریدهام بهانه دوریم شده از حرم. یک سالی هست که دست به دست عاشقان عباس میشوم و
حالا بعد چهار روز همراه دخترهای کاروان از جاده نجف به کربلا برگشتم.
نسیم جان آه دلم را برسان به پرچم عزای بالای گنبد علمدار و بگو:
آفتاب کربلا خیلی زود رنگ صورتت را تغییر میدهد، جای همهی ما دلشکستهها، دلسوختهها، دورماندهها و در راهماندهها، روی ماه گنبد قمر بنی هاشم را ببوس.
📒پشتپرچمقرمز
#اربعین
🆔 @bibliophil
موکب حرم حضرت عباس(عليهالسلام) در مسیر پیادهروی اربعین/ با پرچم بزرگ حامللوا الحسین(عليهالسلام)
#اربعین
#یا_عباس_دخیلک
#حامل_لوا_الحسین
🆔 @bibliophil
🖤 داستان کوتاه(قیمهنجفی سیدالرئیس)
کمرم درد گرفته بود. بیل بلندتر از قد و قوارهام بود. بابا که رفت، مامان مرد خانه صدایم کرده بود.
به بیل تکیه دادم تا نفسی تازه کنم. آفتاب از پشت نخلها رسیده بود به وسط آسمان. دست را بالای چشمم سایهبان کردم. لحظهای با خودم فکر کردم، نکند سراب میبینم. بیل را روی زمین پرت کردم و دویدم لب جاده. خاک زیادی بلند شده بود و کاروانی سیاهپوش از لابهلای نخلها جلو میآمد.
ضربان قلبم بالا رفت. زبانم به سقف دهانم چسبید و نفسم انگار گیر کرده بود. این کاروان وسط روز، توی طریق چکار میکرد؟! عرق از پیشانیام گرفتم و توی دلم یاحسین گفتم و جلو رفتم.
لحظهای ترسیدم، خواستم بیخیال کاروان شوم و برگردم سر زمین. ولی ماجرا شوخی بردار نبود. اگر مامورها میرسیدند. خون بود که زیر نخلهای طریقالحسین میریخت.
آب دهانم را به زور قورت دادم. با چشمم که مردها را شمردم ۵۰ نفری بودند. ایستادم تا نفسم برگردد و بعد گفتم: سلام حاجی، ماجور باشید، کجا؟!
پیرمرد جلوی کاروان، چفیه دور دهانش را باز کرد و نگاهی به قد و قواره کوچکم انداخت و خندید. با چفیه غبار راه را از لای چین و چروک صورتش پاک کرد و گفت: پسرجان نحن زائرالحسین.
قلبم مثل گنجشک اسیر بیشتر از قبل ضربان گرفت. جلوتر رفتم. پیرمرد انگار خودش رمزی بودن حرفم را فهمیده بود. خم شد و خودش را همقد من کرد. توی گوش پیرمرد زمزمه کردم: حاجی! خبر نداری سیدالرئیس دستور قتل زائران آقا حسین را داده. زائرها شب حرکت میکنند نه توی روز روشن.
پیرمرد پیشانیام را بوسید و ایستاد. برگشت و با هم کاروانیهایش مشغول صحبت شد.
خواستم برگردم سر زمین ولی انگار پاهایم توان حرکت نداشت. انگار دوقلوه سنگ بزرگ بسته بودن به پاهایم. به دلم افتاد که تا شب دعوتشان کنم خانه خودمان. چندباری دیده بودم که بابا، زائران آقاحسین را مهمان کرده بود. کاش بابا بود. نمیدانم چهطور از دهنم پرید که گفتم: حاجی! بفرمائید خانه ما !
تا این را گفتم دلم خالی شد. چند وقتی بود برای خورد و خوراک خودمان هم پول نداشتیم. مامان اگر میفهمید توی این شرایط خودسر مهمان دعوت کردم، حسابی شاکی میشد. خواستم حرفم را پس بگیرم ولی تعارفم را پیرمرد قبول کرده بود.
لباس عربیام را بالا کشیدم و گفتم: پشت سرم بیاید و خودم جلوتر دویدم تا خبر را به مامان بدهم.
در خانه را هُل دادم و داخل رفتم. بوی قیمه نجفی خانه را پر کرده بود. مامان توی مطبخ نشسته بود و به قابلمهی کوچک روی اجاق نگاه میکرد.
نفس نفس زدم و گفتم: مامان! مامان! مهمان! زائر آقا ...حسین. مهمان!
مامان از روی زمین بلند شد و سراسیمه دست روی شال سیاهش گذاشت و گفت: مهمان آقا! این وقت روز!
لحظهای فقط صدای پِت پِت اجاق آشپزخانه شنیده شد و بعد مامان، منگولهی شال را به گوشهی چشمش کشید و اشکش را پاک کرد و گفت: گفتی مهمان، آقا خودش میدونه و غذای مهمانش.
دستم را گرفت و به حیاط خانه آمدیم. پیرمرد سر به زیر دم در خانه ایستاده بود. مادر جلو رفت و پرچم یاحسین توی دست پیرمرد را به صورتش مالید و با شور خاصی از مهمانان دعوت کرد: هلبیکم! ماجورات! هلبیکم زئرالحسین!
مامان برگشت آشپرخانه و به قابلمهی کوچک قیمهنجفی و قابلمهی دونفره برنج نگاه کرد. آتش اجاق توی چشمهای مامان میلرزید.
مامان نگاهم کرد و گفت: دِ یاالله پسر، شگون نداره! مهمان آقا معطل مانده!
سفره را پهن کردم. دیس دیس مامان قیمه و برنج دستم میداد و میچیدم وسط سفره. مهمانان گرسنه، قاشق قاشق غذا میخوردند و من به چشمهای خندان مامان نگاه میکردم که توی مطبخ بالا سر قابلمه نشسته بود و ذکر میگفت.
سی روز بعد هم قابلمهی قیمهنجفی دو نفره مامان زائران یواشکی طریق را دور از چشم سیدالرئیس سیر کرد.
مامان دست لای موهایم کشید و گفت: حالا بگو سیدالرئیس حسین یا صدام! دِ یاالله پسر سفره را پهن کن زائر آقا نباید معطل باشه.
خندیدم و دیسهای قیمه نجفی را گذاشتم جلوی مهمانهای آقا.
✍براساس داستان واقعی به نقل از موکبداران طریقالعلما
#اربعین
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه برن یکی جا بمونه یعنی چی؟
دوری عاشقونه یعنی چی؟ 💔
میخوام بیام پیشت
سلام از تو خونه یعنی چی؟😔
#اربعین
#محمد_اسداللهی
🆔 @bibliophil
04.Nisa_.026.mp3
1.25M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۲۶ | سوره نسا | يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۳min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
04.Nisa_.027.mp3
2.58M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۲۷ | سوره نسا | وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۸min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
خواستم مثل همهی خاطرهها به انتها که رسیدیم بنویسم، پایان.
اما مگر وداع از کربلا پایان ماجرا ست؟!
وقتی برای آخرین بار سر برمیگردانم و بینالحرمین به بدرقهی کاروانمان میآید.
وقتی پرچم قرمز عباس بن علی که جلوی
کاروان ماست هم توان خداحافظی ندارد با خودم میگویم یعنی این پایان ماجرا ست؟!
هر سال میلیونها انسان پیاده به کربلا میآیند برای چه؟
در این عصر تکنولوژی چرا پیاده؟!
وقتی یاد روزهایی میافتم که امالبنین،
مادر پسران در مدینه با روضههایش اشک دشمنان را هم جاری میکرد.
وقتی در این یک سال و نیم بعد از کربلا زینب خواهر امام، دست از حسین برنداشت.
وقتی علیبنالحسین تا آخر عمر به دیدن کاسهی آب بیتاب میشد.
وقتی امام رئوف به پسر شیب فرمود: یابنالشبیب گریه فقط در غم حسین.
وقتی امام عصر هر صبح و شام گریان میشود برای حسین.
پس وداع از کربلا پایان راه نیست.
این دلهای سوخته، پیاده آمدهاند برای درک قطرهای از دریا.
حالا این دلهای سوخته به شهر و دریا خود برمیگردند، به احترام کربلایی شدنشان قبلهگاه شهر میشوند. همه به دیدارشان میآیند. اینجاست که آتش این دلها زبانه میکشد و دل همهی عاشقان حسین را میسوزاند.
کار زینبی کردن ارثیهای ست برای زائر کربلا. سوغاتی کربلا تربت حسین است و دلی سوخته.
این راه پایان ندارد...
📒 پشت پرچم قرمز
#پشت_پرچم_قرمز
🆔 @bibliophil
هدایت شده از نهضت نوجوانان اربعین
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرونده ویژه
📍سرود نهضت نوجوانان اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
📣 اجرا شده توسط هزاران نوجوان ایرانی
در مسیر نجف به کربلا (اربعین ۱۴۰۳)
با صدای #کربلایی_نعیم_کاوه
#نوجوانان_ایرانی
#معا_لتحریر_الأقصی
#نهضت_نوجوانان_اربعین
به کانال نهضت نوجوانان اربعین بپیوندید
@nn_arbaeen
@nn_arbaeen
نامهی زائر اربعین خدمت امام حسین (علیه السلام)
آقای امام حسین، سلام!
گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم خبر رسیدنمان را به شما بدهیم تا خیالتان راحت بشود.
خواستم بگویم خیالتان راحت! ما زائرها روی بال فرشتهها قدم گذاشتیم و به خانههایمان برگشتیم.
شکرخدا همهی کودکان در سلامت به سر میبرند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابهی کشور غریب بگذاریم و برگردیم.
روسری و چادر همهی خانمها پر از خاک شد اما از سرشانتکان نخورد. اصلا عموهای کاروان آنقدر غیرتی بودند که حتی اجازه ندادند کسی نگاه چپ به آنها بکند، چه برسد به اینکه بخواهند به چشم کنیز نگاهشان کنند!
مردم خیلی ما را دوست داشتند. برایمان لقمه میآوردند و اصرار میکردند بخوریم. خداروشکر لقمهها صدقه نبود.
آقا جان!
نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته، روی دستهایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته. فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین!
سراغ شش ماههی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را میبیند.
شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش میکردند و برایش آب میآوردند.
دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف دویدند. ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشوارهای گم شد و نه دامنی آتش گرفت.
همسفرهایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت میکردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمیگفت.
آقای مهربانم، خواستم بگویم همه چیز خوب است. همه به خانههایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز "دلمان".
چقدر عجیب است که شما اصلا اجازه نمیدهید ما حتی یک جرعه از مصیبت شما را بچشیم.
به امید دیدار
زائر اربعین امامحسین
#شب_جمعه
#شب_زیارتی
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
04.Nisa_.028.mp3
2.96M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۲۸ | سوره نسا | يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ۚ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۹min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
شهید اندرزگو Ringtone.MP3
12.76M
🌺 شیعه شدن یک روستا به دست شهید اندرزگو/ شهیدی که به او چریک تنها میگفتند!
#اندرزگو
#روایت_میماند
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
خروسهای تخمگذار😳
فرزند شهید علی اندرزگو: «از رهبر معظم انقلاب اسلامی شنیدم که یک روز پدرم را در بازار «سرشور» مشهد با موتور دیده بودند آن هم به همراه چند خروس در عقب موتور!
فرمودند که از آقای اندرزگو دربارهی خروسها سؤال کردم؛ پدرم جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است...
شهید اندرزگو تأمینکنند بخش بزرگی از سلاح مبارزین انقلابی بود. در مبارزه با رژیم ستمشاهی بسیار فعّال بود؛ تا جایی که چندین سردمدار رژیم پلهوی را به هلاکت رساند. ساواک ۱۷ سال دنبال او دوید اما بی نتیجه. تا درنهایت دوم شهریور سال ۵۷ او را به شهادت رساند.
📒چریک تنها
🆔 @bibliophil