حتما توی شاخکتان مانده که روز دهم ماه خدا برای سالمرگ همسر پیامبر جشن گرفتیم. چه جشن پر آتش و توپی هم بود.
خیکی آواز مُریدهای ابلیسخان را تقلیدی میخواند. من و بقیهی ابلیسچهها هم همخوانی میکردیم و تا جایی که زنجیرهای هر کداممان اجازه میداد، از چپ، راست، عقب و جلو قر میدادیم. ناامیدیام داشت خوب خوب میشد که یکهویی زندانبانهای کت و شلوار مشکی با عینک دودی ریختند توی سلول ما و احتمالا توی بقیهی سلولها هم رفتند چون صدای نالهی ابلیسچهها از سلولهای دیگر هم بلند شد.
همه به خیکی فحشهای رکیک میدادند. از آن فحشهایی که توی بستههای فحششناسی قدمچی هم نیست. از نوشتن فحشها خجالت میکشم؛ بیشاخک!
صدای دکیفتنهچی را از سلول کناری شنیدم که به جناب تمریح گفت: اگر به آدم سجده میکردیم از این ننگ بهتر بود که دمما را به شاخکمان گره بزنند.
در سلول ما را باز نکردند، با یک نوای یاعلی از جا کندند. با شنیدن این یاعلی تمام آتشم خاکستر شد و چند دقیقه شاخکم گیج میخورد.
یک زندانبان اندارهی هرکول با کت و شلواری که بیشتر از ۱۰۰۰ متر پارچه برده بود و با شیشههای عینکی اندازهی رستورانگردان برجمیلاد، آمد داخل و پشت سرش صدتا هرکول در یک سایز کوچکتر آمدند تو. (دروغ و اغراق هرچه بیشتر بهتر)
زندانبان هرکولی یک کلمه حرف نزد ولی از عملش معلوم بود روی همسر پیامبر خیلی خیلی حساس است و ما دست روی بد جایی گذاشتیم.
شروع کرد یکی یکی دیوارهای زندان را تبدیل به مانیتورهای بزرگ کرد. هرکول کوچولوها هم با ارهبرقی شاخک خیکی را بریدند.
خیکی انقدر داد زد که ته ماندهی آتش زیر خاکسترم برایش سوخت ولی بعد دلم قنج رفت که بدون شاخک دیگر نمیتواند زنگ ورزش قر بدهد. وسط داد و نالهاش فهمیدم چند روز قبل که پوشکی شده بود به قطع شاخک تهدیدش کرده بودند. خیکی هم از ترس خودش را خراب کرد.
ولی عظمت همسر پیامبر خیکی را وادار کرد باز بیاید وسط و مراسم را دست بگیرد. خیکی واقعا اسطوره است ولی به خودش نگفتم چون حسادت و کینهام اجازه نداد.
اگر امید داشته باشد و دود نشود، بعد ماهخدا میتواند به بیمارستان فوقتخصصی شاخکشناسی مراجعه کند. شاید دکیها بتوانند پیوند شاخکش بزنند. ولی به این راحتی نیست چون نیاز به چند میلیارد آتش دارد که هر ابلیسچهای زیربار هزینهاش نمیرود و از نظر زمانی هم چون ۱۵ روز مانده به تمام شدن ماهخدا، بعید است شاخکش دوباره پیوند بخورد. با وجود شبقدر هم نمیدانم چهطوری میتواند این چند میلیارد آتش را جور کند. به نظرم که خیکی دیگر یک ابلیسچهی سوخته است و میشود آهنگ فینیشابلیسچه را برایش خواند و عکسش را توی آلبوم ابلیسخان برای یادگاری گذاشت. بهتر چقدر حال کردم، من باید دلم فقط برای خودم بسوزد
بالاخره خیکی شاخک شکسته را بردند. من که اولش نفهمیدم ماجرای این مانیتورها چیست؟ ولی برای اینکه جلوی هرکولها خیلی خیط نشوم، لو ندادم و چهار چشمی زل زدم، انگار چند سال است مانیتور شناسم.
تا مانیتورها روشن شد، غش کردم و الان چهار روز است که نتوانستم حتی یک کلمه بنویسم. هنوز هم لرز دارم و آتشم سر جایش نیامده و زرد میسوزد. یکم استراحت کنم مینویسم مانیتورها چه بلایی سرم آوردند.
فقط این نوشتهها بین خودمان بماند، هیچ آدمی نباید بو ببرد ما مکر و حیلهمان ضعیف است و زود زود غش میکنیم.
#زندان_نوشتههای_ابلیسچه
#یکی_از_نوچههای_ابلیسخان
#چهاردهمین_سحر_حبس
#ابلیسچه
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
4_5886738074896959395.mp3
5.82M
📖#ترتیل جزء پانزدهم قرآن
🎙استاد پرهیزگار
#ماه_مبارک_رمضان
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
4_5886738074896959396.mp3
4.14M
📖#تحدیر جزء پانزدهم قرآن
🎙استاد معتزآقایی
#ماه_مبارک_رمضان
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
تا حالا حتما اسم عملیات ۷۰ هزار ابلیسچه به گوشتان خورده، اگر نخورده حتما یا درسهای ابلیسستان را خوب نخواندید یا اصلا ابلیسچه نیستید. دومی خیلی ترسناک است چون میترسم این نوشتهها به دست این آدمهای خاکی لجنی برسد و تمام زیر و بم نقشههای جهنمیشدنشان را بفهمند. فعلا که شاخکم جمع است، هیچ زندانبانی هم متوجه نوشتههای من نیست.
از وقتی خیکی رفته خیلی تنها شدم. آتشم برایش تنگ شده، هر چند همیشه آرزو داشتم مثل امروز شاخک به سرش نباشد.
مانیتورها را برای شکنجه روشن کردند. خیکی خاکستر شده اگر آن جشن را نمیگرفت، مجبور نبودم هی کسانی را که از عملیات ۷۰هزار ابلیسچه جان سالم به در بردند، ببینم و حرص بخورم.
لامصبها کارشان در حد یک هزارتومنی ماچاله انداختن توی صندوق صدقات که نبود. البته برای همان هم ما چندبار آتش و خاکستر قاطی میکنیم.
اولش که گفتم: نمیدانستم ماجرای این مانیتورهای لعنتی چیست؟! مثل خنگولها زل زدم. نور آقایی که اول نشان دادند، آنقدر زیاد بود که چندبار خاکستر بالا آوردم.
آن آقا قصد داشت، خانهاش را که نزدیک بیمارستان بود، مجانی مجانی به همراهان بیمارها اجاره بدهد. وقت دادن کلید خانه به همراه مریض، من و ۶۹۹۹۹ ابلیسچه دیگر مچ دستش را سفت گرفته بودیم؛ خودم هی توی گوشش وز وز کردم؛ اینجا اجارهاش ابلیستومن است، پول بگیر ولی خوب کمتر بگیر، خانهات را خراب کنند چه؟!
دیدم نه هرچه مچاش را فشار میدهیم به کتفش هم نگرفته؛ آخرش گفتم: باشه اصلا این کار خوبیه ولی از موقع دادن کلید عکس بگیر، بذار اینستاگرام همه یاد بگیرند. ولی انگار نه انگار، کلید را گذاشت روی نیمکت یک پارک، تلفنی آدرس خانهی چند میلیاردی را داد، بدون اینکه طرف را ببیند. آدم لجن بیشعور! کم آن روز خاکستر خوردم باز این عملیات را نشانم دادند.
فکر کردم تمام شده و میتوانم کپهی مرگم را بگذارم. دیدم نخیر، شروع کردند به نشان دادن اهدای طلای زنهای ایرانی به جبههی مقاومت. اگر بدانید آن روزها، چقدر ابلیسچه کم داشتیم. زنهای گولنخور! توی صف میایستادند، تنها دارایی زندگی مشترکشان را به باد بدهند. خانمی حلقهی عقدشان را داد رفت برای کمک به یک کشور غریبه. یکی پول ۱۰ سال پساندازش، شده بود، یک گردنبند که گذاشته بود برای عروسآیندهاش. ولی راحت به باد داد، رسید هم نگرفت.
آن یکی دختر کوچولویی داشت که خودش دوست داشت گوشوارههایش را هدیه کند.
گولزدن زنهایی که از پول و طلا بگذرند، از دست ابلیسفیل هم بر نمیآید. حالا شما فکر کنید این زنها، مردانشان را هم شیر کنند که برو خانه و ماشین و طلا بفروش برای همدلی بین ایران و لبنان. کتاب فحششناسی هم فحش درخور این زنها ندارد.
زن حسابی با این قیمت بالای طلا، خودت فرداها فقیر شدی، لبنانیها میآیند کمکت کنند؟! اصلا مگر ایران خودش فقیر کم دارد، ببر بده به همینها. آخه کی پول کربلا و مکه رفتنش را میدهد به لبنان. برو کربلا انقدر گریه کن، بمیری ولی کمک نکن! آن هم به لبنان که زده گنبدآهنین رفقای ابلیسخان را آبکش کرده. فکر نکنم از این شکنجه بدتر هم داشته باشیم؟!.
ما هی میریختیم سرشان و مچشان را سفت میپیچاندیم و از آینده و فقیر شدن میترساندیمشان ولی چه فایده انقدر آنروزها عملیات ناموفق داشتیم که ابلیسخان از حرص چند میلیون ابلیسچه را خودش دود کرد.
یکی از بدترینهایش همان خانم تبریزی بود که گردنبند چندمیلیاردیاش را داد رفت. دیدم خودش که گول نخورد. من چند نفر را گولزدم توی اینستاگرام مسخرهاش کنند. نباید هم کسی میفهمید این خانم سالها توی کار جمعکردن جهیزیه برای عروسهای فقیر ایرانیست. هی فحش حکومتی و ساندیسخورنظام، دادم مُریدها نوشتند زیر فیلمهایش.
یکبار از دکیفتنهچی شنیدم، این ریخت و پاش را از امام دومشان یاد گرفتند که ۳ بار کل اموالش را داد به فقیرها تا جایی که حتی کفش نداشت!. همیشه هم در خانهاش باز بود و قبل اینکه فقیری بخواهد لباس، پول و غذایش را آماده میکرد.
این را باور نکردم که سر سفرهاش آنهایی که به پدرش فحش میدادند هم دعوت بودند. شنیدم دکیفتنهچی میگفت:
اینها به گدا فرصت گفتن هم نمیدهند برای همین یکی از شاعرهایشان که حالم ازش بهم میخورد سروده:
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده!
هربار این شعر را میشنوم چندبار شاخکم را میکوبم به دیوار، گول زدن آدمهایی که از پول و دوست داشتنیهایشان دست میکشند، خیلی سخت است، ولشان کنی از جانشان هم میگذرند و میپرند روی مین و زیر تانک.
با دیدن این عملیاتهای شکستخورده اگر شما هم بودید، آتشی برای نوشتن نداشتید. من که رفتم غش کنم!
#زندان_نوشتههای_ابلیسچه
#یکی_از_نوچههای_ابلیسخان
#پانزدهمین_سحر_حبس
#ابلیسچه
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
4_5888691456087951076.mp3
3.94M
📖#تحدیر جزء شانزدهم قرآن
🎙استاد معتزآقایی
#ماه_مبارک_رمضان
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
4_5888691456087951075.mp3
5.91M
📖#ترتیل جزء شانزدهم قرآن
🎙استاد پرهیزگار
#ماه_مبارک_رمضان
#قرآن
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils